۱۳۸۴ مهر ۴, دوشنبه

هدیه

ازت ممنونم!
تازه امشب فهمیدم که چرا اون دفعه ازم پرسیدی: آپارتمانت دربون داره یا نه؟
تو قشنگ‌ترین هدیه رو برام فرستادی: مهربونی‌تو
این زیباترین تولدی بود که یک "مرده" تابحال داشته.
ناز صدات و زلالی وجودت در لابلای جمله‌هائی که برام نوشته بودی، موج می‌زد.
امشب گریه کردم...
گریه کردم بخاطر اینهمه مهربونی که تو نثار مرده‌ای مثل من کردی...
گریه کردم بخاطر صدای آشنا و دل‌انگیز تو که دائم توی گوش‌هام جملاتت رو زمزمه می‌کنه:

تازیانه ام بزن
بیهودگی برهنه های تنم

خواهش خاک

و

عطش آسمان
می گ س ل ام

با ضرب تازیانه ات

برهنه

قدیس
خواهم شد

۱۳۸۴ مهر ۳, یکشنبه

وفات

















سحرگاه امروز بود…
روزی که من با تمام اشتباهات، حماقت‌ها، رؤیاها، ترس‌ها و اضطراب‌های وجودی‌ام متولد شدم.
روزی که یک "مرده" در قالب نوزادی بدنیا آمد و اشتباها بر او نام "زنده" نهادند.
"مرده‌ای نابهنگام" در حال دست و پا زدن
در حال زار زدن
من یگانه مرده‌ای هستم که هنوز زیستن را از یاد نبرده‌ام.
مرده‌ای تنها
مرگ من را جشن بگیرید!

۱۳۸۴ شهریور ۳۱, پنجشنبه

اگر اميدوار هستی روزی برسه که ايده‌آل‌هات رو بتونی تو زندگی پياده کنی، بهتره برای هميشه از زندگی خداحافظی کنی.
تا اونجائی که يادمه کسانی که می‌خواستن "زندگی ايده‌آل" داشته باشن، هيچ‌وقت فرصت پيدا نکردن زندگی کنن...
يک سؤال ساده:
چطوری بايد زندگی کرد؟

۱۳۸۴ شهریور ۳۰, چهارشنبه

آنسوی زندگی نوری نیست اگر در این‌سو در ظلمت به‌سر برده باشیم...
آنسوی زندگی هیچ چیز نخواهد بود اگر در این‌سو از زیستن خود رضایتمند نباشیم...
از "آن‌سوی زندگی" متنفرم!
[این جمله comment من بود برای یک گالری زیبا: عکس "آنسوی زندگی..."]

۱۳۸۴ شهریور ۲۷, یکشنبه

۱۳۸۴ شهریور ۲۵, جمعه

نقدهای ایرانی

نگاهی به نقد اميد مهرگان بر کتاب "در شناخت نيچه" و پاسخ حامد فولادوند به او يکبار ديگر نشان داد که ما ايرانی‌ها بيش‌تر از آنکه دغدغه‌ی مدلل ساختن ادعاهای‌مان را داشته باشيم، تمام خلاقيت و کوشش خود را صرف نثار کردن انواع طعنه، کنايه و توهين و زدن برچسب‌های مختلف بطرف مقابل می‌کنيم.
از اين نمونه‌ها فراوان يافت می‌شود... مثلا محمد رضا نيکفر در مجله‌ی "نگاه نو" يکی از ترجمه‌های يدالله موقن از ارنست کاسيرر ( يکی از نئوکانتی‌های معاصر ) را نقد کرد. ولی موقن در جوابيه‌ی خود به‌سراغ انگيزه‌های نيکفر از اين نقد رفت و گفت که نيکفر به اين خاطر ترجمه‌ی او را نقد کرده که با روشنگری و مدرنيزم سر ناسازگاری دارد!!!
طعنه و کنايه‌هائی که موسی غنی نژاد و محمد علی همايون کاتوزيان بر سر بحث از سوسياليزم و ليبراليزم نثار هم کردند نيز نمونه‌ای ديگر است...
اما شخصا نمی‌توانم اظهار تاسف نکنم از نگاه سراپا تحقيرآميزی که فولادوند به اميد مهرگان داشت.
اينکه مهرگان يک ناقد جوان است يقينا نقدشونده را تحريک می‌کند که تحقير او به‌سبب کم سن و سال بودنش را سپری قرار دهد در برابر نقدهای مطرح شده و اين نوع رفتار از جانب کسی که ادعای فضل و فرهنگ دارد، بمراتب چندش‌آورتر است. گو اينکه در دعوای طرح شده شخصا همدلی بيش‌تری با مهرگان دارم تا با فولادوند.
جالب است بدانيد که يکی از مقاله‌نويسان کتاب "در شناخت نيچه"، در يکی ديگر از آثارشان چنين افاضه فرموده‌اند:
"نيچه خيلی خوب نابودی تمدن غرب را پيش‌بينی کرد و اثری نوشت با عنوان چنين گفت زرتشت و من يقين دارم اگر بيش‌تر عمر می‌کرد به تمام حقيقت دست می‌يافت و کتابی می‌نوشت با عنوان چنين گفت قرآن"؟!!

۱۳۸۴ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

بهمون ياد دادن غرايز، احساسات و عواطف خودمون رو سرکوب کنيم. بهمون ياد دادن که ادای ناتوانان جنسی رو در بياريم... ادای پارسايان و زاهدان.
بهمون ياد دادن که حس‌هامون رو توی پستوهای ذهن و روح‌مون قايم کنيم تا برای هميشه دفن بشن. بهمون ياد دادن که با زندگی و با شورهای درون‌مون بجنگيم و زهرآگين‌ترين نگاه رو به غريزه‌های خودمون داشته باشيم.
بهمون ياد دادن که خودمون نباشيم و مانند ابلهان زندگی کنيم... مانند کسانی که با شورهای زندگی جنگيدند به‌سودای زندگی جاودانه.

۱۳۸۴ شهریور ۱۷, پنجشنبه
















ایمان دلپذیر تو، بهترین همنشین بود برای الحاد خشک و منطقی من.
من و تو همدیگر رو ندیدیم اما گویا قرن‌ها بود که آشنای هم بودیم.
دلم تنگ شده برای شنیدن صدای نازنینت، برای اون دخترک کوچولو، برای خنده‌های دلنشینت، برای شور و شادی‌های دخترانه و احساسات پاک و زنانه‌ات.
دلم تنگ شده برای قلب مهربانت.
ای کاش می‌شد دوباره برای من شعر بخونی، با اون صدای دل‌انگیز و مست‌کننده.
فکر اینکه ممکنه هرگز نبینمت و برای همیشه رفته باشی، دیوونم می‌کنه.
حضور من و امثال من در زندگیت نباید بتونه ذره‌ای تو رو از حضور خداوندی که بهش ایمان داری، جدا کنه.
خلوت تو باید اونقدر عمیق و پایدار باشه که با حضور من از دست نره.
دلبستگی تو به خداوند باید اونقدر بی‌نهایت باشه که دلبسته شدنت به من نه تنها مزاحم اون نباشه بلکه بتونی از طریق همین دلبستگی‌ها و عشق‌های زمینی، به خدای خودت نزدیک‌تر بشی.
یاد و خاطره‌ی این یک ماه، سرتاسر زندگی من رو پر کرده... یاد و خاطره‌ی تو، زلالی وجودت و مهرورزی قلب سرشار از عشق و ایمانت.
به چشمانم نگاه کن!
خدای تو را در "چشمان نیست‌انگار" من نیز می‌توان دید...

۱۳۸۴ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

چقدر سخته وقتی کسی که دوستش داری online بشه ولی تو که invisible هستی، نتونی بهش سلام کنی و بگی من اينجام! ... چون اون تا زمانی نامعلوم ازت خداحافظی کرده و تو هم نمی‌خوای با ارتباط دوباره و سخن گفتن از دلتنگی‌هات، بيش‌تر آزارش بدی.
زندانبان نازنينم!
ولی من... من بارها اسمت رو روی صفحه‌ی مونيتور بوسيدم.

۱۳۸۴ شهریور ۱۳, یکشنبه

در مورد ۱۳ اسفند ۱۳۸۲:
هراس از مرگ وجودم را به زار زدن واداشت... اندکی مرگ را تجربه کردم.
دستهايم به هم مچاله شده بود، صدای نفسهايم تا عمق هستی‌ام نفوذ می‌کرد و شنيده می‌شد.
نفس نفس زدن روحم را شنيدم که در حال عشق‌بازی با مرگ بود.
اما همه‌ی اينها بيش از لاس‌زدنی با آن نبود... و من هنوز زنده‌ام!

۱۳۸۴ شهریور ۱۰, پنجشنبه

پروژه‌ی معنویت به‌سبک خامنه‌ای

رهبر يکی از ايدئولوژيک‌ترين نظام‌های جهان در ديدار سه شنبه ۸ شهريور خود با "دولت اسلامی" نشان داد که خودش و باقی تئوريسين‌های اين رژيم، آنقدر محتاج شده‌اند که بايد از ادبيات بکار رفته در پروژه‌ی يکی از سکولارترين روشنفکران کشور، وام بگيرند و البته به گمان خود آن ادبيات را به‌نفع اهداف نظام مصادره کنند.
خامنه‌ای از لزوم جمع ميان "عقلانيت و معنويت" سخن گفت و از درهم آميختگی کامل مفهوم عدالت با آن دو مفهوم... و اگر خبر بدون تصوير پخش می‌شد من گمان می‌کردم که "مصطفی ملکيان" بجای او با هيأت دولت ديدار داشته است!!!
شگفت‌انگیز آنکه عقلانيت مورد نظر ايشان منشاء تحولات عظيمی نظير انقلاب اسلامی بوده است!!!
حال اينکه چگونه "عقلانيت"، منشاء ايجاد يکی از غيرعقلانی‌ترين نظام‌های سياسی عالم می‌شود را بايد از خود معظم‌له بپرسيد؟!!!
گدائی "ولی فقيه" از يک "روشنفکر سکولار" (فارغ از انگيزه‌های آن) برای من بسيار دلپذير بود...