۱۳۸۵ خرداد ۴, پنجشنبه

ایستگاه آخر - Intelligible Death


در این زمانه‌ی عسرت
که مرا به دلهره‌ی وجودِ مضاعف گرفتار ساخته،
واژه‌ها نیز گویی برایم اثیری گشته‌اند
و دست‌نایافتنی.
برای مدتی نامعلوم نخواهم بود.
شاید وقتی دیگر...

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۹, جمعه

ابلهان جهان متحد شوید!

نظام "جمهوری اسلامی" که شما ششمین رئیس‌جمهور آن می‌باشید، محصولِ یک پریودِ تاریخی به‌همراهِ انبوهی خون، چرک و کثافت می‌باشد.
این پریودِ تاریخی مانع هرگونه آمیزش و نوزایی در ذهن و ضمیر ایرانی گشته است، حال نامش "دین‌خویی" باشد یا "دیوپرستی" یا هر چیز دیگر، در نتیجه‌ی نکبت‎بارش تفاوتی نخواهد داشت.
آقای رئیس‌جمهور!
از آنجا که شما نه از اسلام سر در می‌آورید و نه از لیبرالیزم و جز سربازی وفادار برای نظام اسلامی و فقاهتِ قدرت‌پرست‌اش نقش دیگری برعهده ندارید، پند و اندرزهای‌تان نیز در بابِ عالم و آدم چیزی نیست جز پیروی از سیره‌ی خنزیرهای حاکم بر ایران در نقض حقوق بشر (از روشنفکر تا کارگر) و در عین حال توصیه‌ی مزورانه به جهانیان در رعایتِ این حقوق.
حتما تجاوز به زنان و دخترانِ این مرز و بوم در زندان‌های نظام اسلامی و سپس اعدام آنان، نشانی از احترام عمیق حاکمانِ ما به حقوق انسانی بوده است!
به‌واقع جز مشتی ابلهِ فرصت‌طلب همچون کاسترو، چاوز و تروریست‌های حماس، چه کسی به مقابله‌ی کور با آمریکا پرداخته و به دست‌بوسی رهبرانِ ایران می‌آید؟
آیا یک دست‌بوسی، به پرداختِ بلاعوض پنجاه میلیون دلار از سرمایه‌ی ملتِ ایران نمی‌ارزد؟
آیا در آغاز هزاره‌ی سوم به‌راستی ایالاتِ متحده در حالِ چپاولِ جهانیان هست یا اینکه بالعکس این دولتمردانِ خردورز هستند که در داد و ستد با آمریکا از سرمایه‌های مادی و معنویِ آن سود می‌برند؟
داستانِ "استعمار" و مبارزه با آن، نوشدارویی ست که خوشبختانه برای "کشیش – قیصر"های ما تاریخ مصرفش دیگر به‌سر آمده است.
آقای رئیس‌جمهور!
چگونه است که دخالتِ ضد انقلاب و بیگانه در انفجار حرم رضوی در اوایل دهه‌ی هفتاد و انفجارهای اهواز در آستانه‌ی انتخاباتِ نهم ریاست جمهوری (یادداشتِ محمد در این باره در دسترس نیست و الا لینک می‌دادم) جای هیچ شک و شبهه‌ای ندارد اما حمله‌ی تروریستی یازده سپتامبر محصولِ خدعه‌ی شیطانِ بزرگ بوده و بس؟
بر فرض که در میکونوس شاهدِ دروغین دست و پا کردند، اما آیا واقعه‌ی تروریستی میکونوس کار ج.ا.ا نبود؟
آیا ج.ا.ا با این پرونده‌ی سفید و آبرومندی که در نزدِ جهانیان دارد اساسا در مقامی هست که بتواند دیگران را مدعیانه به پای میز اتهام بکشاند؟
آقای رئیس‌جمهور!
می‌دانید تفاوتِ شما با بنیانگذار در چیست؟
در اینکه بنیانگذار زمانی شکستِ قطبِ شرق را اعلام کرد که دهه‌ها قبل از آن متفکرانِ روس و غیر روس آن را بیان کرده بودند و گرچه آقای خمینی علی‌رغم تبلیغاتِ داخلی برای آن نامه، چشم‌بسته غیب فرموده بود اما لااقل چیزی بر زبان آورد که شواهدش عیان گشته و مدت‌ها قبل پیش‌بینی آنرا دیگران کرده بودند، در حالی که شما همچون کوری که از نابینای دیگر تقلید کند، از شکستِ لیبرالیزم سخن گفته‌اید ولی کاملا بی‌ربط و بی‌موقع.
آقای رئیس‌جمهور!
توهم شکستِ لیبرال دموکراسی در به‌سامان رساندنِ زندگی جهانیان، نه تنها کوچک‌ترین کمکی به جهانی کردنِ حکومتِ اسلامی شما نخواهد کرد بلکه به‌طریق قیاس اولویت، اگر لیبرالیزم نتوانسته زندگی جمعی را بهبود ببخشد یقینا ایدئولوژی اسلامی شما نیز نخواهد توانست چنین کند.
لیبرالیزم پایانِ تاریخ نیست (آنچنانکه آن "هگلی راست" حکم کرد) اما تاریخ نیز به پایانِ لیبرالیزم نرسیده است.
"استبدادِ دینی - مذهبی" و تبعیض‌هایی که شما در این کشور به پا کرده‌اید، از منسوخ‌ترین نوع آن در جهانِ معاصر می‌باشد و با این حال ساده‌لوحانه گمان می‌کنید که چشم جهانیان به "آپارتایدِ کلیسایی" شما دوخته شده است!
آقای رئیس‌جمهور!
فطرت‌های آلوده و زنگار گرفته‌ی غیر مسلمانان را از دیدِ اسلام از یاد برده‌اید؟
شما به‌راستی جهانیان را به کدامین "ریسمانِ مشترک" فرا می‌خوانید؟ به کدامین باتلاق؟
آقای رئیس‌جمهور!
تفاوتِ خدای مسیحی با خدای شما در آن است که اولی از زمین به آسمان بازگشت، ولی خدایِ محمد از آسمان به زمین آمد و در قالبِ انسان‌هایی مسخ شده تجسد یافت و همچنان به فتنه‌انگیزی و جان‌ستیزی ادامه می‌دهد.
پ.ن:
یادداشتِ محمد یافت شد. (آدرس وبلاگ بدونِ فیلتر: Mohammad)
رجوع کنید به یادداشتِ دوازدهم June .

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

ماندن یا نماندن

همرنگ شدن با "سیستم"ی که بهش اعتقادی نداری و تا اطلاع ثانوی تمام زندگی‌ات در چنبره‌ی آن اسیر گشته، تراژیک‌ترین وجهِ حماقتِ تو در تاوانی ست که باید به‌خاطر ورود به اون سیستم بپردازی.
اگر در یک سیستم هستی و به نرم‌ها و ایده‌آل‌های اون دهن‌کجی می‌کنی، باید منتظر مجازاتش هم باشی.
البته اطلاق "سیستم" زیاده جسارت است... "طویله" برازنده‌تر می‌نماید.

منجلاب خودخواسته

یک مشکلی پیش اومده که حتی یک کلمه هم نمی‌تونم درباره‌اش اینجا به‌وضوح چیزی بنویسم.
یک "آدم شر"ی که هفت سال هست می‌شناسمش (روزی از دوست‌های صمیمی‌ام بود) و همیشه با "کیش شخصیت" و "دو شخصیت"ی بودنش فاجعه می‌آفرید، حالا داره جلوی چشمام به رویِ من لبخند می‌زنه و می‌دونم که در حالِ فراهم کردنِ زمینه‌های اخراج من هست.
از وقتی هم‌زمان با من واردِ دانشگاه شد، می‌دونستم که اگر یک روز مشکلی برام پیش بیاد، جز حاصل زحمات و تلاش‌های شبانه‌روزیِ این آدم نیست.
می‌دونم که یک نامه نوشته و در آن اسم من را هم آورده است.
می‌دونم که اونقدر پشتش گرم هست که هر کاری بخواد می‌تونه انجام بده.
زمینه‌سازی برای اخراج یک مسوؤل در ماهِ قبل توسط همین آدم که نهایتا هم با موفقیت به انجام رسید، جلوی چشمام هست.
می‌دونم که اگر تونسته اون رو اخراج کنه، اخراج من براش به‌راحتی "یک لیوان آب نخوردن" هست.
می‌دونم که می‌تونم با تشبه به چیزهایی که بهشون بی‌اعتقادم، از این واقعه جلوگیری کنم.
می‌دونم که چندبار تا حالا حماقت کردم در زندگیم، اما نمی‌دونم که حالا این کار من اسمش لجبازی هست یا نوعی اعتراض یا اینکه دارم دوباره مرتکب حماقتِ چندین سال قبل خودم می‌شم.
می‌دونم که منتظر همچین روزی بودم اما حالا که به‌سراغم اومده نمی‌دونم باید چه کار کنم.
شاید به‌قولِ اون دوستِ گرامی، من کسی هستم که برای همه توصیه به مدارا و تساهل می‌کنم اما نوبت به خود که می‌رسه، برای خودم جلادترین و بی‌مداراترین آدم می‌شم.
می‌دونم که اتفاقاتِ زندگی رو به خودم سخت می‌گیرم.
می‌دونم که گیج و سرگردان هستم و از خودم و همه‌ی آدم‌های اطرافم متنفرم.
می‌دونم که یک جور "احساس تناقض" هست که داره ذره ذره روح من رو می‌خوره و از درون پوک و پوچ می‌‎سازدم،
و جلوی چشمام بهم نیشخند می‌زنه...

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

برای یک دوست


اگر تجسدی در کار باشد
یقینا از آنِ مسیح نبوده،
اگر حلولی در کار باشد
بی‌شک حلولِ عشق در عزیزی ست
که تو او را از دست داده‌ای.
"پدر" دوست و همدمی ست
که جایگزین ندارد.
"پدر" تنها روح‌القدس
و خدای بزرگی و بزرگواری ست.
...
بی‌خبری‌ام
آزارم می‌دهد،
گو اینکه
بار این غم
به دوش کشیدنی نیست
جز برای آنکه غم دیده است.
...
من را
در غم خود
شریکِ نالایق بدان!

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

ایسم‌های رهزن

در تفاوتِ میانِ "مکتب" (School) و "جنبش" (Movement) چنین گفته‌اند که در مکتب با یک نظام فکری سر و کار داریم که واجدِ یک سلسله مؤلفه‌های معرفتی است (خواه مؤلفه‌های ناظر به واقع، ناظر به ارزش و یا ناظر به تکلیف).
مکتب‌های گوناگون علی‌القاعده با پسوندِ ایسم/ایزم (ism) مشخص می‌گردند. در اینجا مهم جواب‌های مشترکی ست که به سؤال‌های مطرح در آن داده می‌شود. به‌عنوانِ مثال "تجربه‌گرایی" یک مکتب است، زیرا تجربه‌گرایان چند جوابِ مشخص برای سوال‌های طرح شده در آن ارایه می‌دهند.
اما در یک "نهضت" یا "جنبش" ما با کسانی سر و کار داریم که رویکرد و گرایش مشترکی دارند و به‌تعبیری تمامی آنها سؤالاتِ مشترکی با خود دارند گرچه جواب‌هایی که به این مسائل می‌دهند، یکسان و همانند نخواهد بود.
در اینجا ما مولفه‌های فکریِ مشترک نداریم، بلکه صرفا مسائل مشترکی داریم با پاسخ‌های متفاوت برای حل آنها. به‌عنوانِ مثال "اگزیستانسیالیزم" یک جنبش است نه یک مکتب.
برای جنبش‌هایی که گاه به خطا با پسوندِ "ایزم" به‌کار رفته‌اند و از همین رو حیثیت‌ای همانندِ یک مکتب برای‌شان توهم شده است، سه مثال در ذهن دارم که بیان می‌کنم:

فیلسوفانِ اگزیستانسیالیست اگرچه همگی مسائل وجودیِ مشترکی دارند اما در پاسخ به این دغدغه‌ها و مسائل هر یک راهی جداگانه پیموده‌اند.
به‌عنوانِ مثال همگی آنها مسئله‌ی مشترکی همانندِ "وجود خدا" دارند، ولی هر کدام از آنها به این سؤال جواب‌های متفاوت و گاه حتی متضاد داده اند. (با التفات به‌نمونه‌ی مارسل و سارتر)
بنابراین در اینجا ما به یک نظام فلسفی از آراء و نظراتِ مجموعه‌ی این فیلسوفان نخواهیم رسید.
فیلسوفانِ اگزیستانسیالیست در جواب به کم‌تر پرسشی با هم وفاق دارند و به این جهت نمی‌توان نام "مکتبِ فلسفی" را بر آنها اطلاق نمود. تنها چیزی که در این میان وجود دارد، وفاق آنها بر نوع پرسش است و بس.
به‌همین جهت برخی معتقدند که "اگزیستانسیالیزم" برای معرفی این جنبش مناسب نبوده و باید به‌جای آن تعبیر "Existential Movement" را به‌کار برد.

در اینجا نیز "معنویت" یک جنبش بوده و رویکردی خاص به انسان و جهان است و با "Spiritualism" مرز مشخصی دارد. چه این دومی یک "ایزم" هست با عقایدی خاص که محصولِ تلفیق عناصری از هندوئیزم و مسیحیت می‌باشد.
اما "معنویت" محصولِ تجربه‌ای تاریخی ست که هرکس باید آنرا خود بیازماید.
ما در معنویت توصیه‌های چون و چرا ناپذیر نداریم بلکه تمام این آموزه‌ها باید آزموده شوند.
اساسا بدونِ "زندگی اصیل" و نوعی "خودفرمانروائی" (Autonomy) هیچ معنویت‌ای تحقق‌پذیر نخواهد بود.
در "معنویت" سیالیت‌ای وجود دارد که اساسا آنرا در Spiritualism نمی‌توان یافت.
اینجا نیز بهتر است تعبیر "Spiritual Movement" را به‌کار برد.
تعبیراتی چون "Spiritualist" در این زمینه بیش‌تر رهزن خواهد بود.

در این مورد نیز برای "پدیدارشناسی" باید تمایزی را با "Phenomenalism" حفظ نمود.
پدیدارشناسی در دلِ خود نوعی ذات‌گرائی را به‌همراه دارد.
پدیدارشناسان همچنان به یک ذات (Essence) در دلِ پدیدارها قائل می‌باشند (نهایت آنکه چنین "ذات"ی برساخته‌ی ذهن و آگاهی ما است)، در حالی که در دومی اساسا منکر هرگونه ذات در درونِ پدیدارها هستیم و به‌همین جهت برای معرفی رویکردِ پدیدارشناسانه به امور از تعبیر Phenomenological Movement بهره می‌برند.
اشتباه در تمایز نگذاشتن میانِ این دو مفهوم نیز خصوصا در عبارت‌هایی چون Phenomenologist و Phenomenalist بیش‌تر امکانِ وقوع دارد.

ارجاعات:
- برای تفاوت میان "مکتب" و "جنبش" رجوع کنید به:
فصلنامه‌ی علوم سیاسی - سال ششم – شماره ی 22 – روش‌شناسی در علوم سیاسی – گفت و گو با ملکیان
- برای تفاوتِ میانِ Spirituality و Spiritualism رجوع کنید به:
سنت و سکولاریزم – ملکیان – پرسش‌هایی پیرامونِ معنویت – صفحاتِ 360 الی 362 – صراط
- برای تفاوت میانِ Phenomenology و Phenomenalism رجوع کنید به:
1. درس‌گفتارهای پدیدارشناسی هوسرل – محمودِ خاتمی
2. دیکشنریِ فلسفه – کمبریج – رابرت آئودی – ویراستِ دوم
پ.ن:
یادداشت بازبینی شد و لینکِ "محمودِ خاتمی" نیز به سخنرانی "پدیدارشناسی به‌منزله‌ی روش" تغییر یافت.