۱۳۸۵ بهمن ۳۰, دوشنبه

تناقض‌نما

هر کس که برایِ واژه‌ی (Paradoxical) معادلِ "تناقض‌نما" رو به‌کار برده است، تیزبینانه این انتخاب رو انجام داده؛ چیزی که در ساحتِ سوبژکتیو تناقض دارد اما ممکن است در سپهر ابژکتیو هیچ تناقضی در آن نباشد.
تناقض‌نما؛ چیزی که برایِ ما متناقض می‌نماید و حال آنکه ممکن است فی‌نفسه عاری از تناقض باشد.
این "فی‌نفسه" همان معضلی ست که سراسر تاریخ فلسفه را در سردرگمی مطلق فرو برده است.

۱۳۸۵ بهمن ۲۹, یکشنبه

من مخلوق هستم / من مخلوق نیستم

أنس به نوشتن با نام مستعار در دنیایِ مجازی و هراس ناشی از نوشته‌هایِ منسوب به همان نام در دنیایِ حقیقی، نوعی اسکیزوفرنی به‌بار می‌آورد.
لینکِ مستقیم کامنت

۱۳۸۵ بهمن ۲۷, جمعه

سیزدهمین هزارتو - مستی

این شماره‌ی هزارتو به موضوع مستی اختصاص یافته است.
مخلوق هم چیزی نوشته با عنوانِ گزاره‌هایی در بابِ مستی.
به پیشنهاد و صلاح‌دیدِ به‌جایِ میرزا، برخی بندها را تعدیل کرده‌ام که تنها در بابِ یکی از آنها توضیح کوتاهی لازم است:
بندِ پنجم: مستی جنایت به‌بار می‌آورد. این جنایت ممکن است در هر کجا و به‌وسیله‌ی هر کسی روی دهد؛ در آشویتس قرنِ بیستم یا در ناکجاآبادِ قرنِ هفتم.
توضیح آنکه مراد از "ناکجاآباد" در عبارتِ پایانی "مدینه‌ی قرنِ هفتم" بوده و این دو مثال (آشویتس/مدینه) یک وجهِ اشتراک دارند و آن هم قتل عام/کشتار یهودیان در هر دو مورد است.
و آخر اینکه در این یادداشت واضح است که من از "مستی" استفاده‌ی ابزاری کرده‌ام و در معنایِ آن نیز دخل و تصرفِ مخلوقانه نموده‌ام.

۱۳۸۵ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

عشق به توان تباهی

- وقتی خودخواهانه به کسی دل ببندی، نه او را دوست داری و نه خودت را.
اتفاقی که ممکن است بیفتد این است که معشوقه‌ات را می‌کشی تا بتوانی به زندگی افتخارآمیز و سرفرازانه‌ی خودت ادامه دهی.
وودی آلن تفاوتِ عشق و شهوت را نشان نداده بلکه تفاوتِ أصالت و میانمایگی را به‌تصویر کشیده است.

- کرکگور چه می‌گفت؟
تقبیح نگرش کام‌جویانه و شیفتگی ناپایدار در روابطِ رومانتیک و در مقابل تحسین عشق پایدار و التزام به تکالیفِ چیزی که ازدواج می‌نامند؟
برتریِ تعهدورزی در زندگی زناشویی در برابر بی‌تعهدیِ روابطِ صرفاً رومانتیک؟
خوب لااقل این بی‌تعهدی در این فیلم برایِ کریس منجر به تباهی شده است. (طبعاً منظور بی‌تعهدی‌اش در قبالِ رابطه‌ای ست که با "نولا رایس" داشت و در نهایت نیز بار سنگین و پرهزینه‌ی محقق ساختن چنین تعهدی را با کشتن نولا از دوش خود برداشت.) شاید کرکگور بنا داشته تمام آن التزام و تصمیم موجود در ایمانِ نامعقول‌اش را (و توجه کنید که نامعقول بودن در اینجا از دیدِ او نه تنها یک ارزش بلکه اساساً شرطِ لازم امکانِ چنین ایمانی‌ای ست!) به روابطِ انسانی نیز سرایت دهد.
درهرحال، گرچه انکار نمی‌توان کرد که در روابطِ صرفاً رومانتیک نیز می‌توان تعهد ورزید اما گویا حق به‌جانبِ کرکگور بوده که این "تعهد" را در پهنه‌ی ازدواج جستجو می‌کرده است.
هر چه باشد در غل و زنجیر قوانین این نوع رابطه، بیش‌تر متعهد هستید که متعهد باشید (بی‌شک منظور من تمسخر "تعهدِ هراس‌آمیز" است در قبالِ آنچه "تعهدِ خودانگیخته" می‌نامم) حال آنکه نامتعین بودن و عدم قطعیتِ روابطِ صرفاً رومانتیک (در نسبت با ازدواج) مجالِ کم‌تری برای چنین تعهدی و در مقابل فرصتِ بیش‌تری برای بر هم زدنِ توافقات و پیمان‌هایِ دو طرفه به‌دست می‌دهد.
اما آیا امکان ندارد یک رابطه‌ی رومانتیک کوتاه باشد و در عین حال متعهدانه و آیا بسیار پیش نیامده رابطه‌هایِ به‌ظاهر پایداری که هیچ نشانی از تعهد در آن نبوده است؟
راستی این "تعهد" دقیقاً به چه معناست و چه محدوده‌ای را در بر می‌گیرد؟

- هنوز هم نفهمیده‌ام که چرا در "عشق"، مفهوم "پایداری" و به‌تعبیری "نقش زمان" تا به این حد برجسته شده است.
یعنی اگر احساسی در یک لحظه آمد و در لحظه‌ی بعد هم رفت، عشق نبوده است؟
جالب آنکه این "عشق زمانمند" و تا به این حد کمیت‌گرا، در بیاناتِ مدعیانِ فرازمانی و معناگرایی بیش از همه به‌چشم می‌خورد.
زمانی به ذهن‌ام آمد که اینهمه تاکید از جانبِ روشنفکرانِ دینی بر "حرفِ نو زدن" و "تفسیر نو از دین ارائه دادن" بیش از هر چیز اسارتِ آنان را در انگاره‌ی پیشرفتِ مدرنیزم (میراثِ به‌جا مانده از هگل) نشان می‌دهد. انگاره‌ای که هم از جانبِ مدرنیست‌ها و هم از جانبِ همین ترادیشنالیست‌هایِ موردِ تمسخر این آقایان، به‌دقت و تیزبینی نقد گردیده است.
در بابِ عشق اما مسئله بغرنج‌تر است. اینهمه تاکید بر "مفهوم زمان" در عشق، از جانبِ مدعیانِ حقیقتِ فرازمان عجیب نیست؟
چرا "زمان" (به‌مثابه‌ی یک کمیت) تا به این حد در سرنوشتِ چیزی به نام "عشق" تاثیرگذار گردیده است؟

پی‌نوشتِ اول:
حال که بحثِ عشق و ازدواج شد، در این زمینه یادداشتِ کوتاه و در عین حال ارزشمندِ سعیدِ حنایی نیز خواندنی ست!
پی‌نوشتِ دوم:
مقاله‌ی آرش نراقی با عنوانِ "ملاحظاتی اخلاقی درباره‌ی خیانت در روابطِ زناشویی" به بحث طرح شده در اینجا از جهاتی وضوح و دقت می‌بخشد. و اما ملاحظاتِ من در بابِ این مقاله:
- از نظر من اینکه میانِ عشق و سکس دیوار بکشیم به‌مراتب قابل‌دفاع‌تر است تا اینکه بگوییم عشق و سکس جدایی‌ناپذیرند اما در آنِ واحد می‌توان عاشق چند نفر شد و انحصاریتِ عشق را از آن سلب کنیم. سابقاً نیز چیزی در این باب گفته بودم.
- از طرفِ دیگر این دقتِ آرش نراقی تامل‌برانگیز است که افسون‌زدایی از سکس، به افسون‌زدایی از همان عشق نیز منجر خواهد شد. عشق‌ای که رازآلود بودن‌اش منوط به نوعی رازآلودگی در رابطه‌ی جنسی ست. اما نقدِ من در اینجا بر سخن ایشان آن است که خودِ جنابِ نراقی که قیاس نیاز جنسی با گرسنگی را نامطلوب و مردود دانسته‌اند، در اینجا به‌نوعی به سکس از منظری صرفاً آبژکتیو نگریسته‌اند حال آنکه تمام بحث در این است که رابطه‌ی جنسیِ شورانگیز، پشتوانه‌ای از جنس عشق به‌همراه دارد و در مقابل می‌توان رابطه‌ی جنسی مکانیکی نیز داشت که صرفاً از رویِ میل غریزی (همچون گرسنگی) انجام می‌پذیرد. بنابراین من نمی‌پذیرم که تفکیک میانِ سکس و عشق و افسون‌زدایی از اولی، به افسون‌زدایی از دومی منجر گردد. از نظر من سکس را باید از دیدی سوبژکتیو تحلیل کرد.
- کوبنده‌ترین بخش مقاله در آنجاست که بیان می‌کند استدلالِ "نیاز به سکس چون نیاز به غذاست و ربطی به عشق ندارد" تنها از جانبِ مردان و به‌نفع نیازهایِ یک جنس طرح می‌گردد و همین مردان حق سیرابی جنسی توسطِ زنان را در بیرون از محدوده‌ی زناشویی، هرگز به‌رسمیت نمی‌شناسند.
تنها چیزی که آرش نراقی بیان نکرده آن است که استدلالِ "غیرانحصاری بودنِ عشق" گذشته از قیاس بی‌ربط عشق والدین به ده فرزند با عشق مرد به ده زن، دقیقاً از همان جهتِ سابق نیز موردِ نقد و صداقتِ بیان‌کنندگان‌اش محل تردید است. اتفاقاً در اینجا زنان به‌مراتب برایِ نوعی از عشق پلورالیستی/تکثرگرا مستعدتر هستند. همان مردان باز هم نمی‌پذیرند که زنِ‌شان به مردِ دیگری عشق بورزد و با او سکس داشته باشد در عین حال که به خودِ این مرد همچنان عشق خود را حفظ کرده و رابطه‌ی جنسی را نیز دارد. چرا که زنِ او در آنِ واحد عاشق دو مرد شده است. (البته گفتم که من "عشق غیرانحصاری" را نمی‌فهمم.)
- از نظر من برترین دقت و تیزبینی آرش نراقی در این مقاله مربوط به تقریر بحثی ست که به این نتیجه منجر گردیده است:
"شرطِ زیان دیدن این نیست که وضعیتِ بالفعل فرد بدتر شود یا فرد از زیانی که به او وارد شده لزوماً آگاه باشد. ... از نظر غالبِ ما صرفِ احساس رضایت در زندگی کافی نیست بلکه ما عموماً ترجیح می‌دهیم که احساس رضایتِ‌مان بر مبنایِ واقعیت باشد نه توهم."
- گرچه من مرادِ نویسنده از تعبیر "خانواده‌هایِ هسته‌ای" را نفهمیدم اما با او هم‌دل هستم که استدلالِ سوم وزنِ اخلاقی ضعیفی دارد و در مقابل استدلال‌هایِ اول و دوم جهتِ اثباتِ ناروا بودنِ روابطِ جنسی بیرون از حریم زناشویی، از استحکام بیش‌تری برخوردارند.
اما یک مسئله‌ی مهم در این بین نادیده گرفته شده است:
ممکن است شرائطی فراهم آید که مرد یا زن، روابطِ جنسی آزاد خود را با همسرش در میان بگذارد (و مهم آنکه در این فرض، دروغ و فریبکاری نیز به‌عنوانِ موانع اخلاقی این کار از میان می‌رود) و او نیز در نهایت به این امر رضایت داده و در عین حال در کنار یکدیگر خوشبخت باشند. مهم‌ترین بنیانِ استدلالِ نراقی به‌نفع حصر روابطِ جنسی در زندگی زناشویی، آزاردهندگی و دلسردیِ ویرانگری ست که برایِ یکی از طرفین حین اطلاع از خیانتِ شریکِ زندگی‌اش به او دست می‌دهد. حال اگر موردی باشد که چنین حسی لااقل در نهایت از بین برود، آیا باز هم روابطِ جنسی بیرون از حریم خانواده، از آن پس امری اخلاقاً مذموم خواهد بود؟

در همین زمینه: رازِ تنِ زن

۱۳۸۵ بهمن ۲۰, جمعه

وقتی که شیاد (پنبه‌زن) درس اخلاق می‌دهد

پنبه‌زنِ اخلاق، البته تنها پنبه‌ی خود را زده و گرنه اخلاق تا به‌حال هر چه بیش‌تر تمسخر شده، بیش‌تر بالیده است. پنبه‌زن، هنوز نفهمیده که دشمنی ورزیدن با اخلاق، بزرگ‌ترین خدمت به آن است.
از معماگونگی و عظمتِ اخلاق همین بس که بزرگ‌ترین ویران‌کنندگان‌اش در طولِ تاریخ، خود از شرافتمندترین چهره‌هایِ عصر خویش بوده‌اند.
اما سرافکنده‌ای که نه شرافتی در زندگی دارد و نه دانشی برایِ نقدِ اخلاق، طبعاً جز این نیز هنری نخواهد داشت که در عمل اخلاق‌ستیزی پیشه کند و این ساده‌ترین کار را مایه‌ی مباهاتِ خود قرار دهد.
آقایان و خانم‌هایِ محترم!
تبهگِنان همیشه بزرگ‌ترین مدعیانِ راستی بوده‌اند.
پنبه‌زن در نقابِ مبارزه‌ی فرهنگی (مبارزه‌ای که مبارزان‌اش جز اویند) نیز نسبت به دیگران نیرنگ و خیانت می‌ورزد.
اما ترحم‌انگیز است حالِ مردمی که آشوبگر ریاکار را در میانِ خویش به‌سانِ منادیِ پاسداشتِ حقیقت بنگرند و برایش هورا بکشند!
در همین زمینه:
پس‌نوشت:
در کل با وبلاگ‌نویسانی که بخش‌هایی از آرشیو و در واقع گذشته‌یِ خود را نابود یا غیرِقابلِ دسترس می‌گردانند چندان هم‌دل نیستم که برعکس آن نوشته‌ها و خصوصاً نظراتِ پایِ نوشتارها را بخشی از تاریخِ دستِ‌کم حوزه‌یِ خاصی از وبلاگستانِ فارسی می‌دانم و نابود ساختنِ‌شان را ناموجه.
به‌هرروی ساتگین آرشیوِ خود را ناپدید ساخته و من که همان زمان با حدسِ رخدادِ چنین امری، صفحاتِ مربوط و مهم را ذخیره ساخته بودم اکنون بخشِ بحث‌هایِ مربوط به انتشارِ چت توسطِ امیدِ میلانی را در حاشیه‌یِ مخلوق بدین ترتیب چاپ می‌کنم:

1.
بحث با ساتگین بر سرِ ماجرایِ انتشارِ چت
2. بحث با کلولو بر سرِ ماجرایِ انتشارِ چت (بخشِ اول، بخشِ دوم)

برایِ پیش‌گیری از هرگونه بدفهمی یا بدگمانی نسبت به دست‌چینیِ صفحات و گزینشِ دلبخواهی، کلِ صفحه را که شاملِ یادداشتِ ساتگین و تمامیِ کامنت‌هایِ پایِ نوشتار است، منتشر می‌سازم.
لازم به ذکر است که عبارتِ «مدعیانِ راستی» در متنِ اصلی، به یادداشتِ ساتگین مورخ Feb 8, 2007 یا همان موردِ اول ارجاع داده شده بوده است.

۱۳۸۵ بهمن ۱۶, دوشنبه

آنچه اتفاق افتاد: خطای مخلوق و خیانت امید میلانی

- احساس ناخوشایندِ یک کژدم نسبت به خویش؟!
اما لابد می‌دانید که عذابِ وجدان در سادو – مازوخیست‌ها یعنی همان لذتِ نفس.

- آنچه علی‌رغم میل باطنی‌ام انجام دادم، بنا بود چیزی باشد به‌مثابه‌ی پیش چشم آوردنِ داوری‌هایِ عده‌ای محدود (هشت نفر) نسبت به یکدیگر. متن این چت در قیاس با گستره‌ی خیانتِ امیدِ میلانی، کاملاً خصوصی محسوب می‌شد.

- فرستادنِ متن چت برایِ همان عده‌ی محدود بدونِ کسبِ رضایتِ گوینده، غیر اخلاقی بود. (گرچه گوینده بعداً گفت که جز یک مورد با فرستادنِ محتوایِ مطالبِ نقل شده از او برایِ آن عده مخالفتی نداشته است.) به‌هرحال، در این مورد و خصوصاً حال که همان انسانِ کامل موردِ ستایش گلناز، کل چت را عمومی ساخته، بابتِ اصل ماجرا و نیز اشتباهِ خودم در اعتماد به یک خائن (بُتِ بزرگِ گلناز)، از او معذرت می‎‌خواهم!

- به انتشار عمومی سپردنِ چیزی که تنها میانِ هشت نفر در جریان بود، جز شیطنتِ بیمارگونه چیز دیگری نیست. من از هر طریقی که توانستم، ناامیدانه از امیدِ میلانی خواستم که متن چت را از وبلاگ‌اش بردارد اما چنین درخواستی از کسی که جنونِ خودنمایی دارد و لذت می‌برد از اینکه به افشاگر ملقب گردد، پیشاپیش محکوم به شکست بود. باید بگویم که شخصاً باور نمی‌کردم امیدِ میلانی متن این چت را عمومی کند. اما مشخص شد که با فرستادنِ چت برایِ او، تیغ در کفِ یک انتقام‌جویِ مست داده بودیم و دیگر کاری نمی‌شد کرد.
کسی که از رویِ بلاهتِ محض (گلناز بخواند: نبوغ محض) مدعی "مرگِ اخلاق" است، طبعاً غیراخلاقی رفتار می‌کند (فرمولِ موردِ استفاده: اخلاق را مرده بپندارید تا با خیالِ راحت از شرش خلاص شوید!) اما این مانع نمی‌شود که من او را به‌دلیل عدم پایبندی به کمینه‌ی اصولِ اخلاقی و عمومی ساختن غیرمسؤولانه‌ی متن این چت، تقبیح نکنم.
وضع گفت‌وگویی که تنها شش نفر از افرادی که اسم‌شان در این چت برده شده بود، از آن مطلع شده بودند (که فرستادن‌اش برایِ همان عده‌ی محدود هم از نظر من خطا بود) به‌هیچ‌وجه قابل قیاس نیست با رذالت‌ای که امیدِ علمدار میلانی مرتکب شد و متن گفت‌وگو را با پینگ‎‌هایِ متعدد در تمام وبلاگستان منتشر ساخت.
آنچه دیگران (و البته به‌طعنه) افشاگریِ میلانی نامیده‌اند، در حقیقت چیزی نیست جز بازنمایِ تمام‌عیار یک شخصیتِ تهی (فاقدِ کاراکتر) که همیشه از رویِ خودبزرگ‌بینی ِ مضاعف، حقارتِ خود را ستایش کرده و با همین ترفند نیز برایِ خود حفاظِ امن ساخته است.

- یک اتفاق باورنکردنی که در وبلاگستان افتاده آن است که برخی اوج انحطاطِ یک نفر را دلیل‌ای می‌گیرند بر سلبِ مسؤولیت از او نسبت به آنچه مرتکب می‌گردد. امیدِ میلانی البته چنین وضعیتی دارد و گویا وخامتِ شخصیتِ او به‌جایِ آنکه مذمتِ دیگران را افزایش دهد سببِ نوعی مصونیت برایِ میلانی شده تا هر غلطی خواست بکند و در مقابل از انتقاد و پاسخ‌گویی نیز معاف باشد.
من منکر اشتباهِ خود در این زمینه نیستم اما نمی‌فهمم چرا کسی باید در برابر خیانتِ تاسف‌انگیز این آدم که صرفاً از رویِ یک عداوتِ شخصی حیثیتِ بسیاری افراد را به بازی گرفت، بگوید که از میلانی توقع‌ای نیست؟!
بسیار نامعقول است که رفتارهایِ مخاطره‌آمیز و آشوبگری‌هایِ غیرمسؤولانه‌ی امیدِ میلانی با تصریحاتِ مزوّرانه‌اش به عدم پایبندی به اخلاق، توسطِ دیگران توجیه گردد!
گویا همه پذیرفته‌اند از آنجا که امیدِ میلانی هر اشتباهی را مرتکب می‌شود، پس هیچ‌گاه اشتباه نمی‌کند و مؤاخذه یا تقبیح هم نباید بگردد!

- بخشی از مطالبِ چت و پاره‌ای از بحث‌ها در آنچه میلانی منتشر ساخته حذف گردیده است.

- جز آنچه از گوینده (گلناز) نقل شده، تمام داوری‌هایِ مثبت یا منفی (از سادگی تا حرام‌زادگی) که شخصاً راجع به دیگران کرده‌ام را کاملاً قبول دارم.
طبعاً بخش‌هایِ نقل شده، داوری‌هایِ گوینده است و نه شنونده (مخلوق).

- امیدوارم این اشتباه در فرستادنِ چت برایِ شش نفر، که خیانت‌پیشگی و شیطنتِ موذیانه‌ی امیدِ علمدار را در عمومی ساختن آن در پی داشت، برایِ هیچ‌کس سببِ دردسر نگردد!

- از همه‌ی کسانی که در این ماجرا به‌واسطه‌ی دانستن داوری‌هایِ دیگران نسبت به خودشان و یا دانسته شدنِ داوری‌هایِ خودشان نسبت به دیگران، به‌واسطه‌ی بیان شدنِ ارتباطات‌شان با دیگران (که البته تکذیب‌هایِ مکرر گوینده نسبت به گفته‌هایش، اعتبار و صحتِ تمام گفته‌ها را مخدوش ساخته) و یا به‌هر سببِ دیگری به‌گونه‌ای موردِ إجحاف و آزار قرار گرفتند عذرخواهی می‌کنم!
در همین زمینه: