۱۳۹۳ مرداد ۹, پنجشنبه

پابوس‌نامه

وحید رهبانی در «کابوس‌نامه» تصویر ندارد اما فراوان حرف زده است. من از پیش‌اجرای او (خطابه برای تماشاگران) می‌آغازم تا درونمایه‌ی کار و سپس پایان نمایش.

۱. کارگردان پیش از اجرا وارد سالن می‌شود و با شور و هیجانی بی‌مبنا به ستایش از تجربه‌گران (به‌تعبیر خودش) می‌پردازد. به‌ویژه می‌گوید «شما برگزیده و فرهیخته‌اید چرا که خود را به ترافیک شمال نفروختید!» که منظورش دقیقاً دارای مفهوم مخالف است: آنان که برای تعطیلات در جاده‌ی شمال به‌نحو میلیمتری در حال پیش‌روی اند مشتی آدم عامی و میانمایه بیش نیستند. کف زدن او برای تماشاگر در پایان سخن‌رانی (که با یکی دو دست دیگر از جبهه‌ی مخاطبین همراه شد) قبح ختامی بود بر این چاپلوسی عوام‌گرایانه.

۲. او در میانه‌ی گفتار خود مدعی شد که چنین سبکی از تئاتر در هیچ‌کجا سابقه نداشته و آنان برای نخستین‌بار چنین چیزی را ابداع کرده‌اند و در بروشور هم باز تاکید کرده است که سبکی با نام «کابوس‌نامه» را (که نه نمایشنامه است و نه فیلمنامه) به ثبت جهانی رسانده‌اند و در گفتگو با «تیوال» هم تصریح کرده است که «این نوع تئاتر را رایت کرده‌ایم و ازین‌پس هر کس در هر کجای جهان بخواهد چنین اجرایی به روی صحنه ببرد باید کپی‌رایت‌ش را از ما بخرد» (بگذریم که در ادامه مدعی «کشف راز تاثیرگذاری هنر نمایش» هم شده است آنهم با صرف «بستن چشمان تماشاگر» و به‌کارگیری دیگر حواس). چنین مدعیاتی کمی تا قسمتی بوی خودبزرگ‌بینی جهان‌سومی می‌دهد و من تا مدرک معتبر بر صحت آن نبینم ترجیح می‌دهم باورش نکنم.

۳. از زمره‌ی ادعاهای یکسره نادرست کارگردان که چاشنی ستایش از مخاطبان بود یکی هم اینکه گفت «شماها با دیگران فرق دارید چون به تماشای کاری آمده‌اید که هیچ تبلیغی در هیچ‌کجا برای آن نشده است» و این سخن را درست زمانی بر زبان می‌آورد که هنوز در گوشی همراه من صفحه‌ی مخصوص این نمایش در تارنمای «تیوال» باز بود و از همان طریق هم بلیط گرفته بودم. مظلوم‌نمایی و ژست نادیده‌گرفته‌شدن از سوی مسئولان و جامعه‌ی تئاتری البته اثرگذار است اما بد نیست که کمی هم محتاط و به فکر دست و پا کردن شواهد درخور باشیم.

۴. در طول اجرا از چند داستان به دیگری در رفت و آمدیم. اما پس از ماجرای رمال و زایمان و ماساژور و نیش مار ناگهان به وادی جنگ و دفاع مقدس و شهیدان کربلایی و حاج ابراهیم همت در می‌غلتیم. کارگردان در متنی که برای تماشاگر چشم‌بسته می‌خواند همت را «رستم واقعی ایران» لقب می‌دهد. خب! اینجا رستم‌شناسی البته چندین دیدگاه رویارو دارد و یکسره نسبی است. ولی تاکید فراوان وحید رهبانی بر تقدس جنگ هشت ساله در دوران کنونی معنایی جز کسب حاشیه‌ی امن و یافتن سوراخ دعا ندارد. رویکرد کارگردان را با خواندن بروشور بهتر در می‌یابیم آنجا که در نامه‌اش خطاب به طراح بروشور می‌گوید: «مثلاً‌ از همین صفحه‌ی دومی که سیاه است، می‌توان به‌عنوان صفحه‌ای، برای جا دادن چندین جمله استفاده کرد. و همزمان در این صفحه می‌توانیم یک چفیه داشته باشیم یا طرح پلاک یک شهید.» این کارها در هنر مسخ‌شده‌ی سی و پنج سال اخیر به دیدگان ما آشنا و تاسف‌انگیز است، چرا که در حکم لگد محکم‌تر به گور محتضری با نام «تئاتر ملی» است.

۵. خودشیفتگی بدخیمی در کارگردان مشاهده‌پذیر بود، چه آن‌زمان که پشت در سالن «رکن‌الدین خسروی» منتظر ایستاده بودیم و می‌دیدیم که او خطاب به دوستان‌ش با شور و شوقی بی‌پایان از اجراهای‌ش در اروپا سخن می‌گفت و چه وقتی که برای ما خطبه می‌خواند و چه در بروشور کذایی که باز هم ادعاهای باکرگی، ناب‌بودن و بی‌نظیر بودن کار را می‌خوانیم. افزون بر این‌ها، در فرازهای پایانی نامه به طراح بیچاره چنین نوشته شده است: «عکس من در این بروشور، لازم است که بزرگ‌تر باشد. حضور دوربین در این عکس و کلمه‌ی کَنون روی بندش، از چیزهایی است که باید در بروشور خوب دیده شوند. ... پی‌نوشت: کلمه‌ی کَنون را به انگلیسی بنویسید.»

۶. کارگردان در پایان نمایش با اعتمادبه‌نفسی هولناک خطاب به تجربه‌گران چنین فرمان داد: «بروشور ما را از اول تا آخر باید بخوانید!». افزون بر اینکه دانسته نیست این «باید» از کدام منبع معرفتی یا هنجاری می‌آید، من کل بروشور را خواندم و به‌نظرم نصف حجم توضیحات (مشخصاً چاپ نامه‌نگاری با طراح نگون‌بخت) کاملاً زائد و حذف‌شدنی بود.

۷. ارزش این کار بدون تردید کم‌تر از پانزده هزار تومان است (چرا که به‌تصریح خود کارگردان نه هزینه‌ی دکور داشتند نه پروژکتور نه طراح لباس نه خیاط و نه هیچ چیز دیگر نمایش‌های معمول مگر موسیقی).

۸. بسته‌بودن چشم‌ها گاه (به دارازی چندین و چند دقیقه) به‌جای اینکه تصویرسازی ذهنی را تقویت کند، سبب هجوم انواع و اقسام خطورات و خاطرات و افکار و پندارهای شخصی می‌شد که آدم را یکسره از اجرا و مسیر زیگ‌زاگ آن دور و پرت می‌کرد.

۹. چشم‌بندهای بنجول و آزاردهنده‌ای که به ما داده شد و برای بیش از یک ساعت و اندی به چشمان‌مان بود، از میانه‌ی اجرا تا چندی پس از اتمام نمایش سبب چشم‌درد می‌شد چرا که فشار بیش از حدی به صورت وارد می‌کرد.

در پایان:
بیضایی هم اگر در کارهایش شهیدان (قربانیان آن جنگ شوم) را برتر از رستم و اسطوره‌های باستان می‌نشاند و در میانه‌ی اجرا اذان می‌گفت و به آذین‌بندی و آرایش و تقدیس آن دوران می‌پرداخت (که نه در آغازش بی‌تقصیر بودیم و نه در به درازا کشیده‌شدن‌ش)، حتماً هجده سال ممنوع الصحنه نمی‌شد و بسی بیش‌تر از این هنرمندان نوآموز و متبختر می‌توانست فرصت کار و سود و عافیت برای خودش فراهم کند.

پیشنهاد:
به‌جای دیدن چنین نمایش بی‌مایه‌ای بهتر است به تماشای فیلم زیبای «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» از بهروز افخمی (با بازی خوب مهدی فخیم‌زاده) بروید.

۱۳۹۳ مرداد ۷, سه‌شنبه

نهادها و نظم جهانی

I
ستیز با بن و بنیاد نهادهای برساخته‌ی بشر (با عصاره‌ای چون «دولت») معنایی جز بازگشت به عهد غارنشینی ندارد. بهبود آنها، افزایش کارایی‌شان (متناسب با نیازهای امروزین) و مهار شرورشان البته سخن دیگری است و در جای خود بایسته و خردمندانه خواهد بود. انبوهی از ادبیات چپ از اینگونه نهادستیزی متورم است.
II
اگر بخواهم با خودم روراست باشم، نهاد دین هم پاره‌ای از تجربه‌ی انسانی است که باید بتواند خود را با هاضمه‌ی آدم معاصر سازگار کند. عرصه‌ی سخن در رفتار اجتماعی و سیاست‌گذاری دولتی و خصوصی جریان دارد. در وادی نظریه‌پردازی می‌توان از بسیار سازگارسازی‌های پرتکلف، برداشت‌های غیرروشمند و توجیه‌های مصلحت‌گرایانه سخن گفت. آنجا البته من تمام قد از تفسیرهای راست‌کیشانه پشتیبانی می‌کنم (درست به این دلیل که هماورد را باید در صورت تاریخی، یکپارچه و زورمندانه‌اش بر زمین زد). اما وادی عمل قاعده‌ی قاطعی دارد: سکولاریزاسیون (با قید «[تا اطلاع ثانوی] از بالا» در خطه‌ی خاورمیانه).
III
شگفت‌انگیز است که نگاه شاعرانه به جهان واقع چقدر در میان ما هواخواه دارد! جمهوری مقدس پاره‌ای از اسباب بقای خود را مدیون همین نگاه ناپخته و رمانتیک است. فراموش نمی‌کنم که زهرا رهنورد در روزهای جنبش سبز در کمال نادانی گفته بود «آرزو دارم که روزی کشورمان بدون زندان باشد» (باید کسی از رهنورد می‌پرسید که در درازای تاریخ، نهاد جزایی عرفی زیان‌مندتر بوده است یا نهاد دین که خود بسا شعبات مجازات دینی دارد؟). همانند این جمله را بس فراوان از این و آن (فعال سیاسی، مدنی یا فیس‌بوکی) می‌شنویم. اما جامعه‌ی بدون زندان چیست؟ جنگل. حتی اگر بپذیریم که بخشی از جنایات فردی ریشه‌های صرفاً ژنتیکی یا روان‌تنی (غیرارادی) دارد باز هم آسایشگاه‌ها یا مراکز ویژه‌ی نگهداری این قبیل بیماران کمابیش همان کارکرد را دارد و به‌هرحال جداسازی کسانی که از هنجارهای اجتماعی و امروزین تخطی کنند امری ناگزیر است. (همین داستان درباره‌ی مفهوم «صلح» نیز برقرار است که از اساس به‌معنای مدیریت [تا حد ممکن] کم‌هزینه‌ی جنگی است که ضرورت داشته باشد. اما صلح در نگاه شاعرانه همانا مدینه‌ی فاضله یا بهشت موعود خداوند است که هیچ رانه‌ای جز خیرخواهی، احدی را به کاری بر نمی‌انگیزد).

۱۳۹۳ مرداد ۳, جمعه

Naburimannu

دست‌نوشته‌ی استاد گرانقدرم را می‌خواندم. آنجا به‌مناسبتی نام این اخترشناس بزرگ بابلی آمده است. او تحت حکم‌رانی داریوش اول (پادشاه هخامنشی) در مطالعات‌ش درباره‌ی خورشیدگرفتگی به نتایجی دقیق‌تر از بطلمیوس و کپرنیک دست یافته بود. وا حیرتا!

۱۳۹۳ مرداد ۲, پنجشنبه

انجمن ملایان

صرفاً جهت تذکار و خالی نبودن عریضه عرض می‌کنم:
چرا دولت حسن روحانی (موسوم به «تدبیر و امید») به ریاست نابجای خسروپناه بر «انجمن حکمت و فلسفه» پایان نمی‌دهد و او را برکنار نمی‌کند؟ تصدی‌گری عبدالحسین خان بر آن انجمن سابق و موسسه‌ی پژوهشی فعلی هیچ کم از حکومت صدرالدین شریعتی بر دانشگاه علامه ندارد. برکناری دومی (به‌درستی) با سوت و کف همراه بود اما گویا برای خلع اولی حتی تقاضایی هم در کار نیست. کاری به این پرسش ندارم که آیا با این عزل و نصب‌ها به‌راستی چیزی تغییر می‌کند یا خیر. اما انتصاب آن آدم بر این انجمن هیچ چیز جز دهن‌کجی به اهل فلسفه نبود (اعوانی با همه‌ی سرسپردگی‌اش دست‌کم سوادی داشت و عزم اندکی برای حفظ شأن علمی دم و دستگاه‌ش. پر واضح است که هیچ‌یک از این دو ویژگی را حاج آقای مذکور ندارد).

۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

پدر، پسر و روح القدس

I
تا کنون به این اندیشیده‌اید که پدر عیسی ناصری (بر فرض وجود تاریخی پسرش) چقدر رنج کشیده است؟ فکر کنید فرزندی داشته باشید که به ناگاه خداوند ادعای پدری‌اش را کند. تکلیف چیست؟ کدام دادگاه می‌تواند حق حضانت فرزند را تعیین کند؟ کدامین محکمه بر فراز حق سرپرستی خدا قرار دارد؟ شوربختانه آن نجار نگون‌بخت با بد کسی طرف شده بود وگرنه شاید می‌توانست حق طبیعی پدر بودن‌ش را در برابر ادعای عجیب خداوند (بخوانید: پسر ناخلف‌ش) به‌دست آورد.

II
عیسی عقده‌ی آسمانی داشت؟ از اینکه پدرش آدمیزاد باشد احساس حقارت می‌کرد؟ وگرنه چرا فرزندی باید اینقدر بکوشد تا شجره‌نامه‌اش را مستقیماً و بی‌واسطه به خدا برساند؟

رونوشت: پولس قدیس

۱۳۹۳ تیر ۳۱, سه‌شنبه

جای خالی خیلی چیزها

هر چه فکر می‌کنم می‌بینم جای نشریه‌ای وزین و آکادمیک با عنوان «مطالعات سامی» یا دقیق‌تر بگویم «مطالعات یهودی» در ایران خالی است. لطفاً به من نگویید که با وجود ذی‌جود هفت آسمان حاج آقا نواب یا (از آن خنده‌دارتر) با اخبار ادیان حاج آقا ابطحی در این راه گام‌های بلندی برداشته‌ایم و دیگر نیازی به مجله‌ی ویژه و جداگانه نیست!

پس‌نوشت:
دست‌برقضا، هر دو نشریه‌ی مذکور به سرنوشت «توقف انتشار» دچار شده‌اند.

۱۳۹۳ تیر ۳۰, دوشنبه

دولت و حریم خصوصی

دولت حق دارد مکالمات شهروندان را شنود کند درست به همان دلیل که وظیفه دارد امنیت شهروندان را حفظ کند. اعتراض‌های حقوق‌بشری به‌جای خود مناسب و تعدیل‌کننده‌ی دولت مقتدر است (تا به دولت متجاوز در معنای غیردموکراتیک بدل نشود)، اما همه نیک می‌دانیم که وظایف دولت و حقوق بشر هم‌پوشانی کامل ندارند و در حوزه‌هایی از یکدیگر جدا می‌شوند. [در اینجا] مهم نتیجه است؛ اگر آنچه فعالان حقوق بشر «دخالت در حوزه‌ی خصوصی شهروند» می‌نامند شرط لازم برای «پیشگیری از فعالیت‌های تروریستی» باشد هر آینه نه تنها مجاز است که ضرورت تام دارد.

۱۳۹۳ تیر ۲۳, دوشنبه

جنبش سبز؛ پایان رهبری از درون و تثبیت گفتار محافظه‌کارانه

این یادداشت من به‌مناسبت پنجمین سالگرد جنبش سبز است. در آن کوشش شده تا از دیدگاهی کمابیش محافظه‌کارانه به سنجش آن خروش ملی پرداخته شود. طبعاً انگیزه‌ی نوشتن‌ش را وام‌دار دعوت محمدرضا نیکفر هستم. گمان می‌کنم وقت آن رسیده است تا فوران بغض و امید خود را در آن دوران به نقد بکشیم. هدف از نگارش این متن نیز چیزی جز این نبود و امیدوارم در این راه توانسته باشد هر چند اندک سودمند افتد.

۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

از میان می‌برم یا از میان می‌روم؟

چهارشنبه، بیستم دی ماه ۱۳۵۷
سرلشکر خسروداد، فرمانده‌ی هوانیروز ارتش شاهنشاهی اعلام کرده است: «اگر شاه برود من پیش از آنکه خمینی پیروزمندانه بازگردد، قم و مشهد را با خاک یکسان خواهم کرد».

چه‌بسا نخستین و بنیادی‌ترین آموزه‌ی محافظه‌کاری آن باشد که هیچ نهادی را نمی‌توان برانداخت و یکسره نابود کرد، بلکه تنها می‌توان و می‌بایست به نوسازی، تغییر و ترمیم آن دست یازید. ازین‌جهت، سخن (بخوانید: لاف گزاف) این فرمانده‌ی ارتش چندان فرقی با سازش دیگر هم‌قطاران‌ش با خمینی و اعلام بی‌طرفی در نبرد میان تمدن و توحش نداشت. شاه باید دهه‌ها پیش از آنکه کار به اینجا می‌کشید روحانیت را به‌خوبی می‌شناخت و مطابق با درک واقعیت‌مندانه‌اش از پدیده‌ی قم و مشهد به سیاست‌گزاری‌های فرهنگی و اقتصادی در راستای دگرگون‌سازی اولویت‌ها و توانمندی‌های اربابان مذهب شیعه همت می‌گماشت. جریان خمینی در حوزه غالب نبود اما پیشینه‌ی تاریخی چشمگیری داشت. اگر اتحاد شوم روشنفکران و ملایان برقرار نمی‌شد و از لقاح نامشروع آنان بختک انقلاب اسلامی زاده نمی‌شد، شاید اکنون در موقعیت دیگری به‌سر می‌بُردیم.