۱۳۹۶ اردیبهشت ۳۰, شنبه

ما دشمن همدیگر نیستیم.

اگر این رژیم عزیز یک فاشیسم شیعی سراسر فاسد نبود و اگر ایران را بر لبه‌ی پرتگاه همچون آونگِ مرگ آویزان نکرده بود، چه‌بسا موضع هر یک از ما در قبال هر فراز «انتخاباتی» تا بدین‌حد ترجمه به نیستی و هستی نمی‌شد. گویا ارمغان ما از این کارناوال‌های ادواری تنها کدورت‌ها و گسستگی‌هاست. امروز هم گذشت ولی راه سعادت ما از صندوق‌های جمهوری اسلامی همچنان جدا خواهد ماند.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۹, جمعه

ضمانت ابوالفضل

جناح اصلاحی-اعتدالی (فارغ از آلوده بودنش به فساد و جنایت)، آنقدر در سیاست‌ورزی بی‌مسئولیت و در ارکان اصلی کشور بی‌نفوذ است که اگر پس‌فردا بگویند رئیسی رئيس‌جمهور است هیچ کاری از دست‌شان بر نمی‌آید و هیچ تمهیدی برای این شرایط در نظر نگرفته‌اند. یعنی هر احمقی برای رفتن به یک پیک‌نیک هم پلنِ بی دارد که اگر راه اصلی بسته بود از جاده‌ی شماره‌ی فلان می‌رویم، ولی اصلاح‌طلبان حتی برای رقابت بین دو سوی سفره‌ی انقلاب هم پلنِ بی ندارند. یعنی برای همین جدال بی‌سرانجام اما هوشمندانه که میان قبیله و خودی‌ها برقرار است و نام‌ش را کلاه‌بردارانه «انتخاب میان دموکراسی‌خواهی و اقتدارگرایی» نهاده‌اند، هیچ برنامه‌ی جایگزینی ندارند. این عزیزانی که حلق خود را آزردند تا به اپوزیسیون بگویند آلترناتیو ندارد، هیچ از اصلاح‌طلبان پرسیده‌اند که آلترناتیو شما بر فرض تقلب چیست؟ آن محصور مغفور که یک‌بار خودش این داستان را از سر گذرانده و یک جنبشِ پیرامون خود را به فنا داده و الان می‌گوید «از تبلیغات صدا و سیما مطمئن شدم باید به فلانی رای بدهم»، اگر رای‌های این فلانی را مانند هشتاد و هشت دود کنند و به هوا بفرستند چه کاری خواهد کرد؟ از حصر برای محصورِ نورسیده بیانیه می‌نویسد؟ چهار تایی (البته با حفظ حجاب رهنورد در حضور کروبی و روحانی) می‌نشینند تا هفته به هفته بچه‌ها و نوه‌ها بروند دیدارشان؟ این استدلال دروغ همین اصلاح‌طلبان که به مردم می‌گویند «همه بیائید» چرا که با حداکثر مشارکت، احتمال تقلب از بین می‌رود مگر یک‌بار در هشتاد و هشت سستی و نادرستی‌اش آشکار نشد؟ اگر این انتخابات هم همان بشود و شنبه حسن روحانی (وارونه‌ی نخست‌وزیر دوران طلایی) بیاید در تلویزیون بگوید «انتخابات سالم بود و این پیروزی را خدمت مقام معظم رهبری و ملت ایران تبریک می‌گویم»، عزیزان مشارکت‌جو و مُصر بر اقناع دیگران به رای دادن چه دارند بگویند؟ البته این میان عده‌ای هم هستند که بهره‌ی هوشی‌شان از مینیمم نیز پایین‌تر است و بر فرض کودتای انتخاباتی باز خواهند گفت که تقصیر تحریمی‌ها و قهرکنندگان از صندوق است، چون اگر آنها به‌جای نق زدن می‌آمدند رای می‌دادند دیگر مخالفانِ حسن جرات نمی‌کردند تقلب کنند. یعنی تصور اینان از دموکراسی چیزی در حد انتخابات کره‌ی شمالی است با صد درصد مشارکت. اگر برای این انتخابات پیشاپیش تصمیمی گرفته شده باشد، با «ده‌ها بار بوسیدن دست رهبری» هم کاری از پیش نمی‌رود. به‌هرحال، ریسمان پوسیده‌ی این جناح با کارنامه‌ی شرم‌آور بیست سال عدم اصلاحات نه ارزش چنگ زدن دارد و نه ارزش هزینه دادن. رئیس‌جمهور منتخب شما توان حل مشکلات بنیادی کشور را ندارد و مجموعه‌ی نیروهای سیاسی حامی او حتی توان صیانت از آرای‌تان را.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

ملکیان، سوریه، فلسفه اخلاق

یک خوبی مصطفی ملکیان این است که خیال ما را از سودمندی هر نوع فکر انتزاعی چه در وادی دین یا سیاست یا اخلاق راحت می‌کند. ملکیان خودش تجسم عینی ناکارامدی کلی‌گویی‌های فلسفی برای حل بحران‌های دنیای واقعی است. او اگر به‌قول خودش در پی کاستی گرفتن این ظلمات و تاریکی حاکم بر کشورمان بود، در این شش سال حداقل یک‌بار ضد جنایت علنی جمهوری اسلامی علیه بشریت و در خاک یک کشور دیگر موضع می‌گرفت. در زندان صیدیانا هزاران آدم را با همکاری «ایران» به قتل رسانده‌اند و دارند به کوره‌های آدم‌سوزی می‌فرستند. بعد روشنفکر معنوی ما با ژست حکیم افلاطون می‌نشیند روبروی دوربین و از «وظیفه‌ی اخلاقی» برای رای دادن به دولتی می‌گوید که نه دولتمردانش کاری جز پشتیبانی از قاسم تروریست کرده‌اند و نه خود این روشنفکر وظیفه‌ای اخلاقی برای خودش دیده که ضد این تبهکاری تاریخی دم بر بیاورد. بله حضرت استاد! تاریکی اگر بی‌کران هم باشد باز با افروختن یک شمع کاستی می‌گیرد. ولی شما هیچ شمعی برنیفروخته‌اید. خواهش می‌کنم به خودتان و مخاطبان بخت‌برگشته‌ی تشنه‌ی معنویت‌تان دروغ نگویید!

پس‌نوشت نخست:
سوریه به ما مربوط است عزیزان! سوریه به این انتخابات ربط دارد. جلایی‌پور جونیور و دیگر شعب تازه‌نفس جمهوری اسلامی در خارج از کشور اگر ذره‌ای در ادعای اصلاح صداقت داشتند می‌توانستند حمایت از حسن روحانی را با محکومیت جنایت در سوریه همزمان پیش ببرند و از دولت کنونی بخواهند که به پشتیبانی از بشار اسد پایان دهد. این حتماً مطالبه‌ای مهم‌تر از رفع حصر سه آدم است. آن سو نیم میلیون نفر کشته شده‌اند و ما هم بی‌آبرو شده‌ایم.

پس‌نوشت دوم:
جمهوری اسلامی مفاهیم زیادی از زیست ایرانی را بی‌معنا کرد. امثال مصطفی ملکیان هم با این کنش‌های سخیف و سطحی، فلسفه‌ی اخلاق را در ایران از معنا تهی کردند.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

«تقصیر شماست.»

با این شور حسینی رو به تزاید می‌ترسم پس‌فردا اگر این عیسای شفابخش رای نیاورد، این زنجیره‌های امید که در ایام برجام در اروپا لبخندزنان عمو زنجیر باف بازی می‌کردند و از «صلح» دفاع می‌کردند اما کشتار کودکان سوری به هیچ‌جای مبارک‌شان نبود، دوره بیفتند و تحریمی‌ها یا مخالفان شرکت در انتخابات را به سزای خیانت‌شان برسانند. حضرت امام اگر امروز زنده بود می‌فرمود: «ما هر چه داریم نه از محرم و صفر که از این پاتریشیا سادات‌ها و آمیز کامبیزها است».

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

کارگران معدن یورت هدایت شدند

دولتی که از رئیسش گرفته تا وزرایش امنیتی‌کار بوده‌ باشند، حتی اعتراض ساده‌ی شفاهی کارگر را هم تاب نمی‌آورد، از آنان اعتراف می‌گیرد و مجبورشان می‌کند به پوزش‌خواهی و نگارش نامه‌ی «غلط کردیم!». بعد وقتی می‌گوییم حسن روحانی با ابراهیم رئیسی تفاوتی ندارد، دوستان بر می‌آشوبند. تواب‌سازی از فعال سیاسی تا کارگر، هنر دولت تدبیر و امید است.

این هر چه باشد نام‌ش کوشش دموکراتیک نیست.

دوستان مقاله می‌نویسند و استدلال می‌کنند که رئيس‌جمهور مهم‌ترین مقام اجرایی پس از رهبر است و اینگونه نیست که انتخاب روحانی یا رقبایش فرقی نکند و تاثیری در روند دموکراسی‌خواهی نداشته باشد. اما چیزی که لطف می‌کنند و هرگز نمی‌گویند این است که انتخاب روحانی در سال ۹۲ چه تاثیر مشخصی بر روند دموکراسی‌خواهی داشته است. عزیزان می‌نویسند که با انتخاب روحانی یک دولت مذاکره‌پذیر با جامعه‌ی مدنی ایران خواهیم داشت اما نمی‌گویند در طی چهار سال گذشته میان این دولت و جامعه‌ی مدنیِ مفروض چه مذاکرات و توافقات و حتی گفتگویی شکل گرفته است. اینقدر در باغ سبز نشان مردم ندهید و باز آنان را در برهوت نظام اسلامی رها نکنید! کدام تاثیرگذاری؟ کدام مذاکره‌پذیری؟ اینکه شما مخالف جنایت جنگی در سوریه اید اما از رئیس دولتی حمایت می‌کنید که تمام‌قد از این جنایات پشتیبانی می‌کند، فقط نشان‌دهنده‌ی تناقض و اشتباه گرفتن زمین سیاست است. این‌جایی که شما دارید توپ می‌زنید، دروازه‌ها همه به‌سمت خودتان تعبیه شده است.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

این نامه را بخوانید!

در بین چیزهای عجیب و غریبی که این روزها دیدم، این نامه تنها مورد آبرومندانه است که درباره‌ی «انتخابات» جمعه‌ی آینده از منظر تحول‌خواهی نگاشته شده است. من از دایره‌ی این پیشنهاد خودم را بیرون می‌بینم ولی آنرا همخوان می‌کنم، چه‌بسا کسانی بخواهند در چنین طرحی مشارکت کنند و از وجود نمونه‌هایی مانند این مطلع نباشند.

توضیح بیش‌تر درباره‌ی پیشنهاد نیما قاسمی را در این یادداشتِ او بخوانید!

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۲, جمعه

حماسه اساتید

چند روز پیش یک استاد علوم انسانی چیزی نوشته بود که خلاصه‌اش می‌شد «من به حسن روحانی رای می‌دهم ولی این نشد دموکراسی». بامداد امروز استاد دیگر علوم انسانی چیزی مرقوم فرمود که پیام‌ش صراحتاً این بود که «من به حسن روحانی رای می‌دهم و ملت ایران بی‌شعور است اگر چنین نکند». چنین نوابغ خوددرگیر یا خودگم‌کرده‌ای داریم که وضع کشور این است و وضع علوم انسانی‌اش آن.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

طبق طبق


مهم این نیست که درصد مشارکت در واقع چقدر است و در آمار نظام مقدس چقدر. مهم این هم نیست که چه کسی از میان این شش نفر مجری منویات ولی فقیه می‌شود. پس مهم چیست؟ مهم که چه عرض کنم! مصیبت این است که همچنان پاره‌ای از طبقه‌ی متوسط و نخبگانش نشان داده‌اند که در هر فراز می‌روند در جانب جمهوری اسلامی می‌ایستند. اینکه ایستنگاه آنان منجر به ادامه «وضع موجود» می‌شود ناخوشایند است. ولی چرا؟ باید به این اندیشید. چرا این پاره‌ی طبقه متوسط هنوز که هنوز است اپوزیسیون را چیزی بیرون از خودش و زائده‌ای جدا می‌بیند؟ طبقه متوسط تحت چه شرایطی حاضر است اپوزیسیون بشود؟ یعنی همان نقشی که بدبختانه در محرم پنجاه و هفت بازی کرد و باز هم بدبختانه حاضر نشده در این چهل سال به آن بازگردد. بدبختی در پی بدبختی!

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

غلام‌رضا پهلوی


چه انسان متواضع و نیک‌نگر و تیزبین و جاافتاده‌ای! چه آدم نجیب و نجیب‌زاده‌ای! از این واژگان نهراسید! از عبارت‌های شاهزاده و شاهپور و شاهدخت و شهبانو نترسید! از این بترسید که با نام مستضعفان و کارگران و با شعار لغو نظام‌های امتیازورانه بر گرده‌ی من و شما سوار شوند و وجب به وجب خاک کشور را چپاول کنند و امتیاز حیات و ممات‌مان را هم مانند خداوندگار در دست بگیرند و هر بار ما را از ترس مرگ وادار به خودکشی در این سیرک‌های انتخاباتی کنند. یاد شاهپور غلام‌رضا پهلوی گرامی باد.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

عبدالکریم و دموکراسی



نه حضرت استاد! نه برادر! نه پدر! نه روشنفکر جان دینی! شما از دموکراسی همان روز نخست جز همین را برای ملت ایران به ارمغان نیاوردید. پس هیچ تعجب ندارد که به «همین» بچسبید. به اسم مبارزه با استبداد، ایران را از ریل خارج کردید و هنوز هم به اسم عبرت گرفتن از آن پافشاری می‌کنید که ایران خارج از ریل بماند. این رتوریک‌های مغلطه‌بار هم که دیگر مایه‌ی سوگ است تا زهرخند.

پس‌نوشت:
راستی‌آزمایی واقعی و عینی برای مدعیات روشنفکران دینی همین است که می‌بینیم تک تک این‌بار هم به نام اصلاح در خدمت نظام اسلامی قلم می‌زنند. حالا الله، خوابِ محمد بوده یا بیداریِ او فرقی در این ندارد که روشنفکر مملکت از تغییر دست شسته و ملت را به سازش با فلاکت‌بارترین زمانه‌ی خود فرا می‌خواند. البته این نه بدان معناست که روشنفکر غیردینی در خدمت نظام مقدس نداریم که آنرا هم از خوش‌بختیِ مضاعف‌مان داریم.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

جهان غیرغربی به‌مثابه موزه

با دختری که همراه دوست‌پسر گرامی جهانگردی می‌کنند نشسته بودیم در کافه به گپ و گفت و تمرین زبان فارسی-آلمانی، ازش پرسیدم کجاها رو بیش‌تر دوست داشتی، فرمود برزیل و کلاً آمریکای لاتین بدک نیست ولی westernize و غربی‌سازی شده‌اند و چندان برای منِ آلمانی جالب نیست. عوضش کشورهای آسیایی فرهنگ خودشان را دارند و خیلی جذاب‌تر است (خاورمیانه را هنوز نرفته بود). برای مطمئن شدن از مقصودش پرسیدم یعنی منظورت اینه که مثلاً برزیل از ارزش‌های غربی تقلید کرده؟ تایید کرد که بله، از ما تقلید می‌کنند و خب ما می‌ریم جهانگردی که چیزهای جدید ببینیم نه اینکه با نسخه‌ی دستِ دوم خودمون مواجه بشیم. ته‌ش چیه؟ اینکه همین عزیزان می‌رن ایران و از دیدن چادر یه جور ذوق می‌کنن و از حجاب بی‌حجابانه‌ی دخترکان و دلبرکان تهرانی هم یه جور دیگه و به مجموع این فلاکت و سرکوب سیستماتیک و آپارتاید مذهبی می‌گن culture و اصالت بومی و غیره. یادم است که در مستندی درباره‌ی دوران شاه یکی از این تحلیلگران نابغه‌ی غربی گفته بود وقتی که دیدم گیلاس شراب‌ش رو با کارتر در مهمانی تهران برده بالا با خودم گفتم چقدر این آدم نادانه ومردم خودشو نمی‌شناسه و همون روز مطمئن شدم که موندنی نیست و ازین دست مهملات. خب من در اینجور نگاه بیش از تحلیل، آرزو و دلخواه خود غربی‌ها رو می‌بینم. برای اینها کشوری که اکثریت‌ش مسلمانند یعنی کشوری که باید توش قوانین اسلامی که نشانه‌ی فرهنگ و سنت خود باشندگان اونجاست حکم‌فرما و سلطه‌گر باشه. جز این باشه براشون عجیبه و یه جای کار ایراد داره. البته بدبختانه ما هم در انقلاب شکوهمند و سپس اصلاحات بیست ساله ثابت کردیم که درست می‌گفتن. ولی مشکل کجاست؟ اینکه هست/نیست غربی‌ها درباره‌ی خاورمیانه خیلی شبیه باید/نباید است. یعنی صرف توصیف نیست و یه جور توصیه و نگاه هنجارگرایانه توشه. برای خودشون هنجار اینه که ارزش‌های غربی داشته باشن و برای باقی دنیا هنجار اینه که ارزش‌های غربی نداشته باشن وگرنه بورینگ و خسته‌کننده و غیرطبیعی هستند. حقوق بشر هم روی کاغذ جهانیه و اصل و اساسش ربطی به خاورمیانه نداره یا بهتر بگم نباید داشته باشه. شما با یک منبع پایان‌پذیر و یک منبع پایان‌ناپذیر تعریف می‌شید: نفت و اسلام. همین و بس! یا همینید و بس!

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۶, شنبه

دالتون‌ها و سوریه



افتخاری دیگر برای ایرانیان، دست‌پخت نظام مقدس جمهوری اسلامی که بر تارک جبین تشیع ایرانی تا همیشه خواهد درخشید. در مناظرات این شش کوتوله تنها چیزی که مهم نیست جان صدها هزار سوری و آبروی ریخته‌ی ما منفعلان صندوقی و غیرصندوقی است. همگی پاینده باشیم!

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

کرباسچی، سوریه و انتخابات

شش سال بیش‌تر است که سوریه در آتش و خون غرق است آنوقت غلامحسین کرباسچی تازه از خواب بیدار شده و یادش آمده که ضمن پشتیبانی از تقویت شیعیان در کشورهای همسایه، تنها به شیوه‌ی این مقوی‌سازی اعتراض کند. خب شمایی که ذوق می‌کنی از خودت نمی‌پرسی اگر در این سخنان ذره‌ای راست‌منشی بود چرا دم انتخابات بر زبان آورده می‌شود؟ از خودت نمی‌پرسی که نخستین متهم این سخنان خود حسن روحانی است که در مقام رئیس‌جمهور تمام‌قد از دخالت جنایتکارانه‌ی رژیم اسلامی در بحران سوریه حمایت کرده است؟ اصلاح‌طلبان روی وقاحت را سپید کرده‌اند و حتی مدعی چیزی می‌شوند که خودشان مقصر آنند. من به علی خامنه‌ای حق می‌دهم که به این جماعت تنها آب‌باریکه‌ای از تصدی‌های رده‌ی چندم دولتی را عطا کند و صرفاً برای گرم کردن تنور انتخابات از آنان استفاده‌ی ابزاری کند (نقشی که خودشان هم صمیمانه آنرا با حرص و ولع پذیرفته‌اند). اگر شما هم لَختی بیندیشید می‌بینید که به چنین آدم‌های متلون و بی‌پرنسیپی نمی‌توانید اعتماد کنید. اینان در تمام این سال‌ها حامی سیاست منطقه‌ای حاکمیت بوده‌اند و ناگهان به‌نحو موقتی جامه‌ی منتقد به تن می‌کنند. برای همین است که هم اعتماد مردم را از دست می‌دهند و هم اعتماد خامنه‌ای را و از هر دو جا رانده می‌شوند.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

معجزه امام

این چیزی که من می‌بینم فراتر از مصلحت و "عقب‌تر نرویم" و بد و بدتر و غیره است. ما با یک «ایدئولوژی صندوق‌محور» و با یک «ایمان انتخاباتی» روبروییم که بی‌تردید از معجزات نظام مقدس اسلامی است.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

همدلی و تفاهم با اقلیت‌های قومی


خیلی هم متین و منطقی و روشنگرانه! درخواست سخن گفتن حزب دموکرات کردستان با ملت ایران یکی از بهترین و خلاقانه‌ترین کارهای این کمپین است، به‌ویژه از جهت نفرت و بدبینی تنیده‌شده بر پایه‌های دروغ و تحریف تاریخی که رژیم اسلامی درباره‌ی احزاب کُرد در ذهن ما از کودکی تا به امروز جای داده است. یک ایران آزاد که از خطر تکه پاره شدن در امان بماند، بدون توافق با این گروه‌ها سرابی بیش نیست.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۳, یکشنبه

تاریخ مردم‌سالاری دینی

به‌مناسبتی داشتم کتاب ابوالحسن ماوردی فقیه شافعی سده‌ی دهم و یازدهم میلادی (در دوران خلافت عباسی) را با عنوان «الأحكام السلطانية والولايات الدينية» تورق/برگ‌خوانی می‌کردم که در آغاز باب سوم چشمم به یکی از جلوه‌های مردم‌سالاری دینی در قرون گذشته روشن شد. ایشان در توضیح یک قسم از حکم‌رانی (که نصب از سوی خلیفه باشد) می‌آغازد به برشمردن وظایف چندگانه‌ی این منصوب معذور. همینطور که برمی‌شمارد، می‌گه و می‌گه تا می‌رسه اینجاها: «... و مراعاة الدین من تغییر أو تبدیل. و الخامس إقامة الحدود فی حق الله و حقوق الآدمیین». خب این فارسیِ الف و لام‌داره و ترجمه نمی‌خواد. از فراز قبل روشن می‌شود که حق این آدمیان مطلقاً بوالفضولی در دین خدا و انگشت کردن به آیات و مقاصد و منویات الاهی نیست. خلاصه اینکه مقام معظم رهبری می‌فرمایند رای در نظام اسلامی حق الناس است و از آن طرف هم که دگرباش جنسی را با جرثقیل گرامی می‌دارند و دست دزد را با دستگاه بُرِش قطعه قطعه می‌کنند و دگراندیش سیاسی و دینی را هم کاردآجین یا گلوله‌پیچ* می‌کنند، هیچ تناقضی با هم ندارد. اینها همه حق الله بود که فی ذاته حق الناس هم است. القاء تباین و دوئیّت میان این دو کار دژمن است. حقوق بشر اسلامی از اساس همین است؛ ما رای می‌دهیم تا صغیر انگاشته شویم. رای می‌دهیم تا ثابت کنیم حق مسلمان مندرج و حتی منحل در حقوق اسلامی است (که هست). رای می‌دهیم تا پیش از شهروند (و به‌جای شهروند)، مسلمان انگاشته شویم. چی بهتر از این؟

* واژه‌ی «گلوله‌پیچ» را از زنده‌یاد دهخدا آموخته‌ام.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱, جمعه

ابرتناقض

یک بام و چند هوا یعنی خوش‌حالی از رد صلاحیت احمدی‌نژاد و هم‌زمان پیف پیف نظارت استصوابی، یعنی شب ودکا بخوری و صبح برای جنتی هورا بکشی.

۱۳۹۶ فروردین ۳۰, چهارشنبه

۱۳۹۶ فروردین ۲۸, دوشنبه

امتناع

طرف در کل دوران چهارساله‌ی صدارت‌ش یه بیلاخ بزرگ داده به جامعه‌ی مدنی ایران و تنها هنرش به‌سرانجام رساندن چیزی بوده که قبل از روی کار آمدنش همه‌ی قرار و مدارهاش از سوی مقام معظم رهبری بسته شده بود و حالا یک عده به‌سبک سعید حجاریان که «اصلاحات مرد. زنده باد اصلاحات!»، باز دارن روضه‌ی بیست ساله و ناکام استمرارطلبان را با نوایی دیگر کوک می‌کنند که بریم به روحانی رای بدیم که احمدی‌نژاد و رئیسی نیان که خدای‌نکرده جامعه‌ی مدنی رو نابود می‌کنن. یاد آن دوست نادیده‌ای افتادم که از امضاء اینجانب پای نامه به ترامپ مبنی بر سخت‌گیری به سپاه برآشفته شده بود که «نکنید و بگذارید سپاه قدم به قدم پای‌ش را از اقتصاد و سیاست بکشد بیرون». انگار که سرداران سپاه منتظر لبیک به دعوت که نه، به تعارفات حسن روحانی بودند و خیز برداشته بودند برای عقب‌نشینی که ما مانع شدیم. حالا هم شما فرض می‌گیرید که جامعه‌ی مدنی در چهار سال گذشته می‌توانست له شود اما حجة الاسلام رئیس‌جمهور اجازه نداد و پس واقعاً در خطریم. متن زیر را بخوانید، به «کمپین امتناع» بپیوندید و ضد هذیاناتی که تکرارش دارد سر به دو دهه می‌زند بایستید!

۱۳۹۶ فروردین ۲۳, چهارشنبه

اکنون سوریه و آینده ما



جمهوری اسلامی (یعنی همین حسن روحانی و محمد خاتمی و کسانی که به‌قول سعید برزین «آبرو» برای ما خریده‌اند یا بهتر بگویم آبروی ما را برده‌اند)، «ملت ایران» را به‌همان معنایی به‌کار می‌برند که «ملت سوریه» را. بنابراین، پس‌فردا که یک خیزشی در ایران به‌پا شود و همین تدارکاتچی‌های قدیم و جدید از بمباران شهرهای کشور و کشتار ایرانیان پشتیبانی کنند (یا در بهترین حالت بر دهان مبارک قفل بزنند و لال شوند) و آنوقت خدای‌نکرده شیطان بزرگ ناپرهیزی کند و یک خدنگی به یکی از لانه‌های سپاه بیندازد، هیچ تعجب نکنید که پوتین و اسد در گفتگوی تلفنی از جنایت آمریکا علیه «ملت ایران» ابراز انزجار کنند و به‌روی مبارک هم نیاورند که ملت ایران دارد به‌دست دولت‌ش سلاخی می‌شود. روز امروز سوریه می‌تواند فردای ناپیدای خودمان باشد. اگر عینک چپی-اسلامی را از دیدگان برداریم، صورت مسئله روشن است و «حقوق بین‌الملل» هم دستاویز قصابی قریب نیم میلیون انسان بی‌گناه نمی‌شود.

۱۳۹۶ فروردین ۲۰, یکشنبه

پاسدار مسعود بهنود




استاد مسعود بهنود، دو روز پیش:
آمادگی فوری و موشک‌باران سوریه نشان می‌دهد شیمیایی ادلب از کجا آمده بود. ترامپ اوباماکر را نتوانست حذف کند اما نقشه‌ی صلح سوریه را هدف گرفت.

سرلشگر پاسدار محمد باقری در گفتگو با هم‌تای سوری خود، امروز:
حادثه هولناک شیمیایی خان شیخون، حادثه‌ای مشکوک و توطئه ضد دولت و ملت سوریه بوده است. حمله موشکی آمریکا به سوریه برای روحیه دادن به تروریست‌هاست.

۱۳۹۶ فروردین ۸, سه‌شنبه

در ضرورت پیوند رنج خاندان پهلوی به رنج ملت ایران



در این شبانگاه اروپا چشمم افتاد به این ویدیو (مراسم یادبود علیرضا پهلوی) و در میانه‌ی فِریم‌های آن به تاریخ و آغاز و اکنون و فرجام ناپیدای سرزمین‌مان اندیشیدم.
چیزی که چه‌بسا برای شما نیز چشم‌گیر باشد، برازندگی و شکوه و بزرگی و وقار و جلال و در یک کلام «اشرافیت طبیعی» خاندان سلطنتی است. باید از خودمان بپرسیم و به این مسئله بیندیشیم که ما چه نسبتی با این اشرافیت ازدست‌رفته داریم («از دست رفته» به‌جهت بی‌چارگیِ زیستن در غربت). باید بپرسیم که پیامدها و استلزامات سیاسیِ همچنان زنده و توانای این اشرافیت پادشاهی پهلوی چیست. باید ببینیم چگونه این بزرگی در بهمن پنجاه و هفت جامه‌ی خوارداشت و آوارگی و بی‌سرانجامی به تن کرد. همپای این خانواده، بسیاری از مردم ایران نیز عزیزان خود را در این چهل سال از دست داده‌اند. تفاوت این دو فقدان چیست؟ ما چگونه می‌توانیم یک پیوستگی و پیوند میان رنج خاندان پهلوی و رنج ملت ایران برقرار کنیم؟ آیا این خاندان جایگزین‌پذیر است و این یعنی آیا خاندان مشابهی داریم که همین حجم از احساسات و خاطره و پشتیبانی را برانگیزد؟
به‌گمان من، مبارزانی که روی ایده‌ی برابری و آزادی و فردیت تاکید فراوان می‌کنند اما از آن سو، فقدان تجربه‌ی پیوسته و قابل اتکا از حاکمیت قانون و حقوق شهروندی و در یک کلام چارچوب مهارکننده‌ و همهنگام پیش‌برنده‌ای همچون دولت توسعه‌گرا را در خطه‌ی ما نادیده می‌گیرند، نتیجه‌ی مبارزات‌شان توان زایش چیزی وارونه‌ی مطلوب آنان را خواهد داشت. به‌عنوان واقعیتی بدیل و هماورد، به حجم احساساتی که در دوران جنبش سبز نثار میرحسین موسوی و زهرا رهنورد شد نیز باید بیندیشیم. من دل‌م به حال خودمان و جامعه‌ی‌مان می‌سوزد که از شدت خردشدگی زیر فشار ایدئولوژی شیعی، اینکه میرحسین دست زن‌ش را بگیرد یک خروش دیجیتال با طوفان عواطفی را به پا می‌کند که بیش از هر چیز نشان‌دهنده‌ی محرومیت و عقب‌ماندگی و حسرت و تهیدستی ماست! این دو گونه احساس (همدردی با خودکشی علیرضا پهلوی و شوق از دستان درهم‌گره‌خورده‌ی یک زوج اسلام‌گرا) چه‌بسا از یک سرخوردگی واحد سرچشمه می‌گیرد؛ پس از انقلاب اسلامی جایگزینی برای این نماد سیاسی ارائه نشد و انقلابیان و نظام ولایت فقیه توان چنین ارائه‌ای را هم نداشتند. خمینی به‌تنهایی سرچشمه‌ی ابراز احساسات بود نه فرزندش و نه همسرش و نه هیچ‌یک از وابستگان‌ش.
من هم می‌دانم که این نماد، بازمانده‌ی پدرسالاری سیاسی است اما عقلانی نیست که هر نمادی را به‌صرف تعلق‌ش به گذشته کنار گذاشت. به‌گمان من کارکرد این نمادهای سیاسی می‌بایست نخستین سنجه‌ی ما برای داوری باشد. از دید من، کارکرد خاندان سلطنتی پهلوی مثبت و سازنده است. باید ببینیم این روند و تعامل میان آنان با جامعه را چگونه می‌توانیم به توشه‌ای برای براندازی جمهوری اسلامی و سپس بنیان نهادن یک تنواره‌ی سیاسی قانونمند، آزاد، عدالت‌گرا و همهنگام ثبات‌بخش بدل کنیم. من بلند بلند فکر کردم تا در این باهمستان دیگران نیز به‌همین شیوه اندیشه‌نگاری کنند. شما لازم نیست پادشاهی‌خواه باشید تا به سودمندی این کارکرد اعتراف کنید، تنها بسنده است که دلنگران آینده‌ی ایران باشید. روی احساسات سیاسی باید کار کرد و هرگز نمی‌بایست فریفته‌ی گفتاری شد که شاید بتوان آنرا لیبرالیسم پوزیتیویستی، اراده‌گرایی خیال‌پردازانه و آزادی‌خواهی ناب نام نهاد. انسان یعنی احساس و خرد توامان و برای هر طرح سیاسی باید روی احساسات و افکار همزمان سرمایه‌گذاری کرد.

پس‌نوشت:
دقایق پایانی این فیلم را (از ۹:۴۱ به بعد) در خاکسپاری لیلا پهلوی بنگرید! شهبانو گلی را از طرف لیلا تقدیم می‌کند به همه‌ی جوانانی که عمر خودشان را باختند و «چه‌بسا قبرشان نام و نشانی هم ندارد». این یعنی یک جلوه از پیوند دادن رنج خاندان سلطنتی به رنج ملت ایران. این رفتار یعنی نهایت هوشیاری و دردمندی سیاسی شهبانو.

۱۳۹۵ اسفند ۲۶, پنجشنبه

از دریچه نگاه دیگران


با یک خانم برازنده‌ی ایتالیایی در کافه‌ای گپ می‌زدم. گفت در کودکی‌اش تصویرهای شهبانو برایش حکم قصه‌های پریان را داشت. هنگام گفتن این جمله هم حتی لبخند زیبایی بر لب‌ش آمد و گل از گل‌ش به یاد خاطرات خردسالی شکفت. من در مستندها دیده بودم کسی از هم‌میهنان چنین چیزی بگوید ولی بار نخست بود که از یک اروپایی چنین چیزی را می‌شنیدم. خب گفتن ندارد که زیبا و زشت در سیاست فقط زیبا و زشت نیست بلکه یک جهان معنی و گونه‌ای زیست جمعی با خود دارد. گرچه هیچ گزین‌گویه‌ای نیست که ناگزیر از ساده‌سازی باشد، ولی می‌توان به‌درستی گفت که «آنان زیبا بودند و اینان زشتند». جهان ایرانی آن زمان زیبا بود و اکنون زشت است. بازنُمایی و پنداشت جهانیان هم از ما در آن دوران زیبا بود و اکنون زشت است. مشکل چه بود؟ تصور ایرانی از خودش (و در نتیجه تصویری که از خود و کشورش به دیگران نشان می‌داد) در آن دوران فرسنگ‌ها با واقعیت فاصله داشت.

پس‌نوشت:
«روی‌هم‌رفته» و پسوند «تر» و غیره را خودتان هر جا خواستید به متن بیفزایید. خلاصه پسندیدگی و امر پسندیده را در سیاست هرگز نباید دست کم گرفت. اینجور هم می‌توان گفت که «آنان پسندیده بودند و اینان ناپسندند».

۱۳۹۵ اسفند ۱۵, یکشنبه

Ian Bremmer, Iran and Trump


It is just simplifying; the way that some Western liberal minds try to figure out what happens/had happened in Iran. Often we do not have anything to say or may keep silent. For instance, we keep our mouths shut and just look at an essayist, who could not distinguish between an annual governmental march (which is always well-organized) and the uprisings in 2009-10 (the so called Green movement). These mentalities don't want to recall or even mention, that supporters of the Islamic regime burned Obama's puppets/pictures beside US-Flags at the governmental carnivals. It seems we face with blind spots, when someone wants to confront the "evil", he/she just could point out to 👉 #Donald_Trump
P.S. Never is too late to speak about the truth.
***
امان از ساده‌اندیشی ذهنیت لیبرال غربی که فرق تظاهرات حکومتی سالگرد آن انقلاب شوم را با راه‌پیمایی‌های اعتراضی جنبش سبز نمی‌فهمد و برای مبارزه‌ی مقدس آزادی‌خواهانه علیه ترامپ حاضر است نفهمد یا آنچه را می‌فهمد پنهان کند و در هر صورت به مخاطب غربی چیزی را بگوید که با واقعیت فرسنگ‌ها فاصله دارد (انگار نه انگار که هر سال عین همین اتفاق با همین شُمار جمعیت درباره‌ی تمثال حضرت اوباما هم می‌افتاد). این را می‌خواستم همان زمان بنویسم ولی به هزار و یک دلیل به تاخیر افتاد.

۱۳۹۵ اسفند ۱۳, جمعه

بد، بدتر، بدترین و الخ



نخستین نطق انتخاباتی استاد حمید بقایی را ببینید! هر گاه به این نتیجه رسیدیم که حسن روحانی با این بابا فرقی ندارد و مافیای جمهوری اسلامی با دهان گشاد و روی زیاد همه‌ی ما را منتر خودش کرده است، بعد می‌توانیم فکر دیگری کنیم. توهم اصلاحات دارد به بیستمین سالگرد خودش می‌رسد و همگی همچنان اندر خم یک جوب مانده‌ایم.

۱۳۹۵ اسفند ۴, چهارشنبه

دُرسا درخشانی یا آزاده معاونی؟ مسئله این است.


یکی می‌شود دُرسا درخشانی و یکی هم می‌شود آزاده معاونی. هر دو در بیرون ایران اسلامیزه‌شده زندگی می‌کنند. یکی در برابر ایدئولوژی زن‌ستیز انقلاب اسلامی می‌ایستد و بی‌حجاب و بی‌پرده‌پوشی با عنوان نماینده‌ی کشور اشغالی و بی‌حرمت‌شده‌اش در مسابقات شطرنج جهانی حاضر می‌شود و دیگری با بهانه‌ی اینکه حجاب اجباری چیز چندان سخت‌گیرانه‌ای نیست و در فرهنگ ما هم بیش‌ترینه‌ی زنان آنرا می‌پسندند، همان ایدئولوژی را برای آبرو خریدن بهر یکی از بی‌آبروترین رژیم‌های سیاسی پشتیبانی می‌کند. آزاده معاونی برای توجیه زن‌ستیزی حاکمان ما در میزبانی مسابقات شطرنج قلم زد و دُرسا درخشانی بدون هیچ ادعا یا نمایشی، همانند یک زن آزاد و حق‌خواه در این مسابقات شرکت کرد. صورت مسئله در همه‌ی این چهل سال روشن بوده است. کسانی که کوشیدند چهره‌ی این پلشتی عریان را بپوشانند و در هیات آکادمیسین و روشنفکر و هنرمند به ماله‌کشی بر ابتذال جمهوری اسلامی دست یازیدند، سهمگین‌ترین سرزنش‌های تاریخ را بر سر خود آوار خواهند کرد، درست همانطور که ایران زیر آوار مانده را نادیده گرفتند و به‌دروغ آنرا همواره در مسیر پیشرفت و رشد و توسعه معرفی کردند. اخبار این روزهای میهن از ارتقاء از کلیه‌فروشی به فرزندفروشی و «سازندگی» آخوندی در خشکاندن یک سرزمین با مکانیسم خودزنده‌نگهداری چند هزار ساله و نیز گورخوابی و آمار بیکاری و افسردگی و افتخار صدرنشینی در سیاهه‌ی غمگین‌ترین‌های مردمان تنها چشمه‌هایی چند از فاضلاب پنجاه و هفت است. این چند تصویر را به‌خاطر بسپارید! فمینیست‌های سوئدی هم که با افتخار گونی‌پوش می‌شوند و به تهران مشرف، در همین غاری زندگی می‌کنند که آزاده معاونی. من برای دُرسا و همه‌ی کسانی که مقابل این دروغ‌های روتوش‌شده و این ریاکاری‌های خاورمیانه‌ستیز می‌ایستند و فشارهای رژیم اسلامی و شاخه‌های رنگارنگ برون‌مرزی آنرا به جان می‌خرند به‌نشانه‌ی احترام کلاه از سر برمی‌دارم. غرب باید یک‌بار برای همیشه قاعده‌ی طلایی را برای خاورمیانه به‌رسمیت بشناسد: «آنچه را برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسند».

۱۳۹۵ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

دین و سیاست در اندیشه ادموند برک



دوستان گرامی، شماره‌ی سوم نشریه‌ی «آزادی اندیشه» در دسترس شماست.

در این شماره من نیز مقاله‌ای دارم با عنوان «دین و سیاست در اندیشه ادموند برک». درباره‌ی این مقاله ذکر چند نکته بایسته است:

۱. مقصود این بنده‌خدا از «دین» همانا مسیحیت است. شما هر جا در این متن دین آمده به‌جایش می‌توانید بگذارید مسیحیت. بنابراین، یک وقت خدای ناکرده این آموزه‌ها و ژرف‌اندیشی‌های ادموند برک را به اسلام هم تسری ندهید. شاید بتوان بسیاری از سرفصل‌ها را به‌نحو مشابه برای اسلام هم به‌کار بُرد اما عنوان یکسان یا همانند نباید شما را بفریبد که پس محتوا هم می‌تواند همینگونه یکسان گرته‌برداری/اقتباس شود. مسیحیت از دل سنت یونانی-رومی بالید، اسلام نه. این تفاوت‌ها را به‌هیچ‌رو نادیده نگیرید تا سپس‌تر ناگزیر نشوید از کام‌یابی تجربه‌ی پروتستانتیسم شاهد بیاورید که اصلاح دینی در اسلام هم خواه ناخواه با موفقیت همراه خواهد بود (که هرآینه نبوده است). در کل، برابرنشاندن غنای سنت یهودی-مسیحی با این نسخه‌ی واپسین ادیان سامی به‌راستی بی‌انصافی در حق تاریخ بشری است.

۲. چارچوب اصلی و صورت نخستین این مقاله در سالیانی به قلم درآمد که هیچ برگردانی به فارسی از «تاملات» وجود نداشت و این یعنی منِ نویسنده هیچ راهی نداشتم مگر اینکه خودم به‌تنهایی با متنی از یک فیلسوف و سیاستمدار سده‌ی هجدهم انگلستان سر و کله بزنم که هم خطیب بود و هم خطابی می‌نوشت. برخی تک‌جمله‌ها بیش از نصف صفحه بود و شما باید می‌توانستی این جمله را به‌درستی بخش بخش کنی و مفاد هر زیرجمله را به زبان مقصد منتقل کنی و اگر کسی ذره‌ای با این کتاب حشر و نشر داشته باشد می‌فهمد که این همه چه کار دشواری است. به‌هرحال، گفت‌آوردهای «تاملات» ترجمه‌های خود من است. البته گفت‌آوردهای دیگری هم در مقاله آمده است که ربطی به «تاملات» ندارد و به‌عنوان نمونه از مجموعه‌ی خطابه‌های ادموند برک در مجلس و نامه‌نگاری‌های او با دیگران برگزیده شده است.

۳. این متن در واقع قرار بود مقاله‌ی علمی-پژوهشی ماخوذ از رساله‌ی کارشناسی ارشد من برای نشریه‌ی «شناخت» دانشگاه ملی (شهید بهشتی فعلی) باشد. پس از دو سال و نیم پیگیری‌های گاه و بی‌گاه به‌فرجام از چاپ آن درون مرز پرگهر منصرف شدم. همان زمان هم دکتر منوچهر صانعی دره‌بیدی (که نام‌ش قرار بود در کنار مقاله بیاید) به من زنهار داد که امید نبندم حالا حالاها چشمم به جمالِ صورت چاپی این خطوط روشن شود. مثالی هم زد از یک شاگرد دیگری که پنج سال پس از ارسال مقاله با او تماس می‌گیرند که می‌خواهیم چاپ‌ش کنیم. او هم می‌گوید «نمی‌خواهم چاپش کنید! آنزمان که فرستادم می‌خواستم راه دیگری در زندگی بروم. الان هم حرفه‌ام را تغییر داده‌ام و هم همه چیزم را. دیگر هم نیازی به این امتیازهای آکادمیک ندارم». خلاصه من هم دیدم وقتی راهی برای بازگشت به میهن نداری، دردسر چاپ مقاله در نشریات داخل کشور را هم نباید به خودت بدهی. اگر نویسنده حق زندگی در سرزمینش را نداشته باشد، چرا باید پیگیر و دلنگران چاپ نوشته‌اش در آن دیار شود؟

۴. هیچ‌جا برای چاپ این خطوط درخورتر از نشریه‌ی «آزادی اندیشه» نبود. دوستان و بزرگوارانی که دارند برای ادامه‌ی حیات این انجمن و یگانه فرآورده‌ی آن شبانه‌روز می‌کوشند، دستان‌شان از جهت مادی خالی است ولی قدر و قیمت کارشان با هیچ چیز قیاس‌پذیر نیست. بدین خاطر، تصمیم گرفتم آنرا برای گروهی بفرستم که هم عضو آنم و هم دلبسته‌اش. این شد که کل متن را دوباره از نو خواندم و هر جا ابهامی داشت زدودم و سراسر مقاله را بازبینی کردم. اگر از من بپرسید، «آزادی اندیشه» نشریه‌ی علمی-پژوهشیِ غربت‌نشینان و هجرت‌گزیدگان است.

۵. روش نگارش این مقاله بر اساس چارچوبی است که دکتر عبدالکریم رشیدیان آنرا به من آموخته بود و همواره تاکید داشت که یگانه شیوه‌ی راستین در رویارویی با اندیشه‌ها و اندیشه‌ورزان است؛ یعنی فهم و فهم و فهم و در نهایت اگر توان و مجال و امکانی بود، نقد و سنجش هم به میان بیاید. اگر شما چیزی را درست نفهمیده باشید، در نقادی آن نیز پرت و پلا خواهید گفت. بنابراین، اولویت نخست فهمیدن بود نه نقادی. از همین رو، سراسر کار چه‌بسا بیش‌تر توصیفی به‌دید بیاید. با اینهمه، هر جا شدنی بود و ضرورتی در کار می‌آمد به سنجشگری هم وفا شده است. این توضیح لازم بود تا به خواننده یادآور شوم که این نوشتار پیش از هر چیز برای شناخت دیدگاه ادموند برک و نزدیک کردن افق فهم ما به منظری است که برک از آن به جهان پرآشوب اروپا با دگرگونی‌های شتابانش می‌نگریست.

۶. شوربختانه به‌هر دلیل، فونت این شماره به‌زیبایی و چشم‌نوازی شماره‌ی پیشین نیست و نیز فرازهایی که متن باید ایتالیک می‌شده است یا بهتر بگویم ایتالیک بودن نسخه‌های اصلی حفظ می‌شده است (نمونه‌ی روشنش در نام کتاب‌ها)، یکسره به‌وضعیت غیرایتالیک منتشر شده است. از این رو، شاید آسوده‌تر باشید که به نسخه‌ی پی‌دی‌اف اصلی در صفحه‌ی شخصی‌ام در تارنمای آکادمیا رجوع کنید (پیوند در نخستین کامنت).

۷. لطفاً پانوشت‌ها را هم بخوانید! گاه اهمیت‌ش اگر بیش از متن نباشد، کم‌تر هم نیست.

۱۳۹۵ بهمن ۱۶, شنبه

Democracy without political tolerance: A critique of moral attitudes of Iranian intellectuals

From my article:
"Let us imagine a society with a long history of violence against its minority groups. This society has been experiencing organized violence against minorities supported by the government for almost four decades. Taking into account social and political structure, the question arises as to the stance of its intellectuals toward government’s discrimination and whether they are to be held responsible for the organized and consolidated violence against minority groups. Now call this imagined society Iran; Iranian intellectuals have been persistently evasive on whether and how the Islamic regime has been a cause or a catalyzer to human rights violations in Iran. Instead, they have tried to establish a philosophical and mystical justification according to which they could cultivate moral virtues of the people based on their own desired objectives and rally support for their own agenda."

۱۳۹۵ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

اسرائیل، ایران و سوریه

لطفاً مقایسه کنید با جمهوری اسلامی که هم دست‌هایش تا آرنج در خون سوری‌هاست و هم جامعه‌ی مدنی و نخبگان کشورمان در برابر این تبهکاری منطقه‌ای یا خاموش ماندند یا پشتیبانی کردند. بعد حتی یک سوری محض نمایش نوع‌پوستی هم به آن مرز پرگهر راه ندارد. تازه کارنامه‌ی ما در برخورد با اتباع دیگر مگر چقدر درخشان است؟ مضحک‌تر از همه ژست‌های ضداسرائیلی همین هنرمندان تباه و روشنفکران سروته ماست. عجالتاً اخلاق و معنویت و انسانیت را از همین اسرائیل بیاموزید تا بعد!
***
"Israel and Syria have technically been at war since the Jewish state was created in 1948. The offering of asylum to citizens of a country with which Israel has no diplomatic relations is thought to be a first."

۱۳۹۵ بهمن ۲, شنبه

Dear Donald Trump: A letter from a Syrian refugee


"We are weak. And we wanted the international community's support." Dear Intellectuals, Please accept the weakness of human beings and respect it, instead of praising the unreal and delusive power of people! That's why we established United Nations.

۱۳۹۵ دی ۲۳, پنجشنبه

مرگ رفسنجانی، بنگاه‌های جعل و تحریف و آینده ایران

۱
وقاحت و تحریف شانه به شانه‌ی هم ره می‌سپُرند. این روزها دروغ هم رستاخیز دوباره‌ای یافت و دلالت‌های معنایی نوینی به خود گرفت. علیرضا نامور حقیقی از شاخه‌ی دانشگاهی رژیم اسلامی در تورنتو به رفسنجانیِ پیش از انقلاب لقب «مبارز راه حقوق بشر» را ارزانی کرد و خود آن مرحوم اسلام‌گرای مشارکت‌جو در ترور نخست‌وزیر مملکت را در قبر به قهقهه انداخت. او فرج سرکوهی را متهم می‌کند که ضد شاه نفرت‌پراکنی کردند و خودش پس از چهل سال تجربه‌ی ناب از «فساد و ظلم» جمهوری اسلامی، این دو وصف را در نهایت ریاکاری به رژیم پیشین می‌چسباند تا کارنامه‌ی حقوق بشری رفسنجانی را رنگ و جلای دیگری بدهد. از آن سو، کرباسچی و مهاجرانی نشان دادند که طویله‌ی پانزده خرداد برای همیشه تازه‌نفس باقی خواهد ماند. این نخوت تکنوکرات‌های خمینی‌ساخته خودش نیازمند مطالعه‌ی جداگانه است. دار و ندار این دو دُردانه از رفسنجانی بود. اما ولی‌نعمت ایشان دار و ندار خیلی‌ها را بر باد داد. کاش این را می‌فهمیدند! غلامحسین خان مردم را تیول و طفیلی سفره‌داران انقلاب می‌پندارد و حاضر است رفسنجانی را برتر از کورش بنشاند. اگر او سردبیر بی‌بی‌سی فارسی می‌شد، لابد یک هفته عزای عمومی اعلام می‌کرد و جمال‌الدین موسوی را مجبور می‌کرد که سیاه بپوشد، بغض کند و زیارتنامه‌ی تنظیمی برای آیت‌الله هاشمی را از بَر بخواند. عطاء‌الله خان رسماً ملت را خر فرض می‌کند وقتی می‌گوید هاشمی زمانی جنگ را متوقف کرد که به‌نفع کشور بود. یعنی اینکه آن عزیز ازدست‌رفته توانست شش سال وقت اضافه برای ویرانی و مرگ و فلاکت بخرد، از ذکاوت و بزرگمردی و ایران‌دوستی‌اش بود. روشنفکر انقلاب اسلامی که بعدها خودش را «روشنفکر دینی» نامید، علناً ماشین ترور جمهوری اسلامی را که از همان فردای انفجار نور به کار افتاد، تطهیر می‌کند و مجاهدین «خدانیامرز» را مقصر اصلی در بسته شدن فضای سیاسی و خشونت دولتی می‌انگارد که سبب شدند «آرمان‌های نیک انقلاب» عقب بیفتد و فراموش شود. انگار نه انگار که آن آرمان‌ها از همان پشت بام مدرسه‌ی رفاه (و البته با تکبیرهای پرشور همین مجاهدین) پیگیری شد تا اینکه در پایان آن دهه به گورستان خاوران انجامید. در این دروغ بزرگ که «مجاهدین دست به ترور زدند و دولت انقلابی هم ناگزیر شد متقابلاً خشونت نشان دهد» هیچ تفاوتی میان عبدالکریم سروش و عطاءالله مهاجرانی نیست. مثل آبِ خوردن انکار می‌کنند که جمهوری اسلامی از همان روز نخست و خیلی پیش از آنکه مجاهدین خلق وارد فاز مسلحانه شوند، به کشتار و شکنجه و سرکوب سیستماتیک بسیاری از اعضاء این سازمان روی آورد و حتی هواداران نوجوان آنرا به‌جرم داشتن یک اعلامیه یا عکس یا روزنامه به جوخه‌ی اعدام سپرد. از آن سو، ورشکسته‌های پیر و جوان چپ که درد نیستی خود را با ستایش هستی جمهوری اسلامی مرهم می‌نهند، به روح بزرگ آن مرحوم درود فرستادند یا موی گندیده‌ی عفت مرعشی را با فرهیخته‌ترین زن تاریخ معاصر تاخت زدند. 

۲
این یک سناریو است و من در محقق‌شدنش با کمال تاسف هیچ بُعد و امتناعی نمی‌بینم:
تیمی که خارج از کشور برای پشتیبانی از مذاکرات هسته‌ای به برپایی زنجیره‌ی امید در ممالک غربی دست زد و حتی یک دانه از آن زنجیره‌ها را در اعتراض به نسل‌کشی در سوریه تشکیل نداد، ائتلافی که هم شاخه‌ی دانشگاهی دارد و هم پناهنده‌ی سیاسی و هم روزنامه‌نگار و هم تروریست و آدم امنیتی که همگی پس از ریاست‌جمهوری حسن روحانی در هر برهه یک‌صدا عمل کرده‌اند و «دستگاه تولید رضایت» را (به‌تعبیر رسای رامین پرهام) می‌چرخانند به‌علاوه‌ی اسدیست‌های مقیم اروپا و کانادا و آمریکا، اگر روزی مردم با خواست تغییر به خیابان‌ها بیایند و رژیم هم از حسن نصرالله و دیگر دست‌پرورده‌های خودش یاری بطلبد و خلاصه سرکوب را به‌شکلی عریان کلید بزند، همه‌ی این ائتلاف مذکور یکسره پشت جمهوری اسلامی خواهند ایستاد و توجیه‌های دیروز و امروزشان را درست به‌همان شیوه‌ای که اپوزیسیون را می‌زدند، این‌بار برای مشروعیت‌بخشیدن به حمام خون در ایران بی‌کم‌وکاست تکرار خواهند کرد. «جزیره‌ی ثبات حق دارد که در برابر ناامنی و آشوب بایستد». کسانی که از یک حکومت فرقه‌ای و فاقد مشروعیت قدم به قدم صورتکی از دولت ملی و مشروع تراشیدند و قاسم سلیمانی را با آرش کمانگیر همسان کردند، آنانی که «ثبات سیاسی» را با هزار مَن سریش به رژیمی چسباندند که عامل بی‌ثباتی و به خاک ‌سیاه ‌نشاندن همسایگانش بود، کسانی که با استناد به مقاومت ضد اسرائیل یا ارجاع‌های از سر ذوق‌زدگی به کارل اشمیت از «حقانیت دولت» در سوریه دم زدند و اسدنوازی پیشه ساختند، صلح‌دوستان نادانی که شعورشان در این حد بود تا ضد طرح منطقه‌ی پرواز ممنوع در سوریه موضع‌گیری کنند، عزیزانی که هر بار در بازسازی ایدئولوژیک رژیم آنرا صمیمانه یاری کردند و در سیاست منطقه‌ای خانمان‌سوز ولی‌فقیه و سپاه با اسم رمز «عمق استراتژیک» به ماله‌کشی پرداختند، یقین بدانید که روز موعود «مردم» را به کسانی به‌جز صدها هزار کشته‌ی تهران و اصفهان و مشهد و سنندج و شیراز و تبریز ترجمه خواهند کرد. همین دلسوزانی که دائم روضه‌ی «اصلاح تدریجی» می‌خوانند و تحریم سپاه را معادل تحریم مردم جا می‌زنند و هر اقدامی را برای فشار به ملایان حاکم «جنگ‌طلبی» می‌نامند، روزی که اصلاح واقعی دیگر گروگان جناح فاسد استمرارطلب نباشد بی‌هیچ شرمی پشت سپاه در می‌آیند و قتل عام مردم را نادیده می‌گیرند. مطمئن باشید در آن روز چپ کهنه‌کار ایرانی (در راستای سنت مقدس بیگانه‌هراسی) مقالات درخشانی خواهد نوشت که ما نیازی به «دخالت بشردوستانه» نداریم و عزت نفس ایرانیان طلب کمک از اجنبی را برنمی‌تابد و خود مردم از پس دفن عزیزانشان در گورهای بی‌نام‌ونشان برخواهند آمد. جمهوری اسلامی برای «روز سرکوب بزرگ» یک تیم کامل با ویترینی از همه جور تیپ اجتماعی (هنرمند و طنزنویس و روشنفکر و مبارز سیاسی و فعال حقوق بشر) تدارک دیده است و یک پروپاگاندای عریض و طویل در آستین دارد که از صداوسیما تا صدای آمریکا لبیک‌گویان آماده‌اند که بوق‌های خود را به‌سود بقاء خونین مافیای شیعی حاکم بر ایران به کار بیندازند. من از اینکه چنین روزی جامه‌ی واقعیت به تن کند می‌ترسم و در آن هنگام دست‌های تک تک کسانی را که امروز دارند روی وقاحت و تحریف را سپید می‌کنند، آلوده به خون مردم ایران خواهم دید.

۱۳۹۵ دی ۹, پنجشنبه

نامه به ترامپ

آدم‌های بی‌پرنسیپی مانند بهنود در رژیم پیشین به‌آسانی زیستند و بالیدند (چه بالیدنی!) و سپس با گفتار تباهی تا همین امروز همگام شدند. جمهوری اسلامی هم اگر اینقدر بدقلق نبود، الان همین آقا در ستون ثابت‌ش در روزنامه‌ی وزین «شرق» با به‌هم‌بافتن همین مهملات حسابی از خجالت امضاکنندگان نامه در می‌آمد. مسئله ولی تقسیم کار است؛ شما گاهی در راستای حفظ نظام مجبورید هجرت کنید به شهر بی‌آب و علف لندن و آنجا به وظیفه‌ی پاسداری از انقلاب اسلامی و سرداران عارف‌ش ادامه دهید.

این عزیزانی که همیشه وسط بازی می‌کنند، این گرامیانی که استتوس می‌نویسند و تاکید می‌کنند که ما امضاکنندگان خائن و وطن‌فروش نیستیم اما بی‌درنگ مدعی می‌شوند که رفع تحریم‌های هسته‌ای بیش از همه به ضرر سپاه پاسداران بوده است و دروغ بزرگ دولت حسن روحانی را تکرار می‌کنند، اینهایی که همیشه ژست جنتلمن می‌گیرند و دوست دارند همه‌ی طرف‌های درگیر ستایش‌شان کنند، این بزرگانی که به ما امضاکنندگان نامه لبخند می‌زنند و بلافاصله از متن ما با شعبده و در نهایت موذی‌گری همان حرفی را بیرون می‌کشند که فلان «رفیق» چپ می‌زند، این رندانی که به ما احترام می‌گذارند و همهنگام ما را متهم می‌کنند که جنگ‌طلبیم، اینها بدترین آفت هر جامعه‌ای هستند. تکلیف تو با مسعود بهنود و علی علیزاده و ابراهیم نبوی و محمدرضا جلایی‌پور و عقبه‌ی سایبری و فرهنگی‌شان که در بدزبانی ید طولایی دارند روشن است. اما این جماعت بندباز از همین بلاتکلیفی مخاطب با دیدگاه‌شان امرار معاش می‌کنند و سود می‌برند و روزگار می‌گذرانند. اینان در زیست دوگانه‌ی‌شان صاحبان بِرند «اعتدال» اند و در نهایت مدافع بقاء جمهوری چپاولگر اسلامی. خلاصه از اینها باید بیش از همه ترسید. هر کس که بتواند در چنین شرایطی وسط بازی کند، امکان بر باد دادن هر حرکت اعتراضی و هر ائتلافی از مخالفان را ضد نظام اسلامی خواهد داشت. فراموش نکنیم که ما مردم همیشه خودمان را متهم کرده‌ایم به افراط یا تفریط و با این فرهنگ و آن گذشته‌ی پر از شکست، شما به‌آسانی با همین فرمان «نه تندروی نه کُندروی» می‌توانید دست مخاطبان خود را بگیرید و به ناکجاآباد ببرید.

مهم‌ترین مشکل و افسوس بزرگ و دریغ بی‌کران این بود که در کمال ناباوری دیدم نیم‌فاصله میان «سی» و «وطن‌فروش» در تیتر صبح نو (روزنامه‌ی زمانه‌ی نادانی) به‌نادرستی به‌کار رفته است. دوستان می‌دانند که من چقدر به نیم‌فاصله دلبسته‌ام، ولی در جای درست‌ش. سی‌وطن‌فروش یعنی چه؟ سی‌وی البته داریم و سی‌دی هم داریم و سیمرغ هم (بدون نیم‌فاصله) به‌عنوان اسم عَلَم/خاص داریم و سینما هم همچنین ولی سی‌وطن‌فروش الان چیست؟ اصطلاح جدیدی است که روزنامه‌ی وابسته به «برادران قاچاقچی» اختراع کرده است؟ الان سی‌وطن‌فروش چیزی است شبیه به سیروس یا سیرجان یا چی؟ خلاصه که: سی وطن‌فروش نه سی‌وطن‌فروش. فارسی را (فارغ از بی‌شرافتی، دروغ‌گویی، وارونه‌نُمایی و لجن‌پراکنی) پاس بداریم.

قابل توجه دوستان ساده‌دلی که در این چند روز روی شخصیت حقیقی ترامپ تاکید کردند تا بگویند خطاب قرار دادن او در جایگاه حقوقی‌اش خطاست. مصاحبه‌ی عباس ملکی را با روزنامه‌ی شرق بخوانید! این آن ترامپی است که جمهوری اسلامی آرزوی‌ش را دارد؛ ترامپی که به‌قول این استاد دانشگاه صنعتی شریف برای ایران یادآور روزهای خوش ریگان و مک‌فارلین‌بازی باشد؛ ترامپی که به‌خاطر جذابیت بازار کشوری که دارد رسماً به‌دست حاکمان‌ش تاراج می‌شود، با این قبیله‌ی فاسد و تمدن‌ستیز لاس بزند؛ ترامپی که با سیاست منطقه‌ای فاجعه‌بار جمهوری اسلامی کنار بیاید. این آقا صریحاً به قبیله‌ی حاکم التماس می‌کند که ترامپ را ضد ایران معرفی نکنید و با او شروع کنید به پیغام و پسغام و ارتباط‌گیری و معرفی کردن ایران آنگونه که جمهوری اسلامی می‌پسندد. این است آن ترامپی که مافیای شیعی حاکم بر ایران به‌دنبال‌ش است.

ما نامه نوشتیم تا دستِ کم صدایی باشیم در هشدار به عواقب ادامه دادن سیاست خاورمیانه‌سوز اوباما در تعامل غیرسازنده با جمهوری اسلامی. این رژیم که شرارت‌هایش هم آبروی ملی ما را بر باد داده و هم از روز نخست پایه‌های مشروعیت خودش را بر هیچ بنا نهاده و هم هر جایی که توانسته، صلح و ثبات در منطقه را گاه با حمایت از ناراضیان و گاه با حمایت از نظام حاکم بر هم زده است، باید دست‌ش از ویرانگری کوتاه شود. دست جمهوری اسلامی دست ایران نیست. ایران چهار دهه است که ناقص‌الخلقه و مُثله شده است. البته رندانی هم در این میان هستند که به‌خوبی فهمیدند مسئله شخصیت دانلد ترامپ نیست و اصل نامه برآشفته‌ی‌شان کرد، نیکوست که آنان نیز یک‌بار برای همیشه تکلیف خود را روشن کنند؛ شما حامی تبهکاری‌های جمهوری اسلامی هستید نه حامی ایران و ایرانی.

بی‌شرمانه‌ترین اظهارات این استاد دانشگاه را در فراز زیر بجویید:
«نگاه کلی آقای ترامپ در یک حالت عمومی این خواهد بود که به بیشترشدن تنش‌ها با ایران نپردازد، چون کمترشدن تنش بین ایران و ایالات متحده به معنای باثبات‌تر‌شدن منطقه است. به هر حال همه می‌دانیم جمهوری اسلامی ایران در سوریه، عراق، یمن و برخی دیگر از کشورها نقش دارد و به نظر من این نقش، مثبت است.»

یک ژانر هم داریم که هر وقت بگویی جمهوری اسلامی شر سیاسی است و باید جلوی تبهکاری‌های روزافزون آنرا گرفت، بی‌درنگ می‌گویند «پس عربستان سعودی چی؟». انگار ولایت فقیه پادزهر پادشاهی سنتی سعودی باشد. خیلی شیک و با ژست تحلیلگر هم خودشان را به آن راه می‌زنند که وقتی سخن از یک مصیبت می‌رود، پیش کشیدن مصیبت دیگر هیچ چیزی جز سفسطه نیست. انگار نه انگار که جمهوری اسلامی حکم بالانس/موازنه در نسبت با عربستان سعودی را ندارد بلکه دقیقاً حکم شر مضاعف را دارد و این جنگ خانمان‌سوز فرقه‌ای را نخست دستگاه ولایت فقیه در خاورمیانه به‌راه انداخت. در این نگاه، شما هرگاه بخواهید به جمهوری اسلامی فشار وارد کنید تا از سرکوب داخلی و آتش‌افروزی منطقه‌ای دست بردارد، متهم خواهید شد که بازیچه‌ی عربستان و اسرائيل شده‌اید. صاحبان این ژانر همانند حرز حضرت جواد دائم تکرار می‌کنند که «اوضاع منطقه پیچیده است» و «تاریخ باید قضاوت کند». تو گویی با پافشاری پی‌درپی بر پیچیدگی یک امر، تحلیل‌ت از سادگی بیرون می‌آید و آن هم پیچیده و ظریف می‌شود. شما باید بپذیرید که اوضاع منطقه پیچیده است تا دیگر بازخواست از جمهوری اسلامی بابت نقش ویرانگرش در این خطه و مشارکت تمام‌عیارش در کشتار قریب به نیم میلیون سوری خودبه‌خود منتفی شود. عزیزان این ژانر که پیش‌تر در مرحوم «روزآنلاین» خیمه زده بودند، اکنون به «زیتون» جلایی‌پور جونیور پیوسته‌اند.

۱۳۹۵ دی ۴, شنبه

The Great Madonna


This wonderful woman is one of the creators of our contemporary Western world.

مدونا بی‌اغراق یکی از بانیان فرهنگ امروزین غرب است. به این سخن‌رانی بی‌مانندش گوش فرا دهید! ببینید این زن پولادین چه دشواری‌هایی را در آغاز راه تاب آورده تا بدین‌جا رسیده است. او همیشه زیبا بوده و زیبا خواهد ماند.

۱۳۹۵ دی ۲, پنجشنبه

واژه مقدسی که برای ما لعنت به بار آورد

فروغی این بیم را ابراز کرد که چون بیش‌تر خاک کشور در اشغال نیروهای انگلیس و شوروی است، انتخابات جدید به برگزیده شدن نمایندگانی خواهد انجامید که به این دولت‌ها وابسته‌اند. بیم فروغی بی‌اساس نبود. دو سال بعد که انتخابات مجلس چهاردهم برگزار شد، شمار زیادی از نمایندگان که به انگلیس و شوروی وابسته بودند، به نمایندگی مجلس انتخاب شدند. البته عدم تمایل فروغی به تجدید انتخابات، به کاهش شدید محبوبیت او انجامید. فروغی برای مقابله، در ۱۳ مهر ۱۳۲۰ به ایستگاه رادیو ایران رفت، نطق مفصلی ایراد کرد، همگان را به اطاعت از حکم قانون، عدم دخالت در حقوق یکدیگر، و درس گرفتن از گذشته فراخواند.

«از رنج و محنتی که در ظرف سی-چهل سال گذشته به شما رسیده است امیدوارم تجربه آموخته و عبرت گرفته و متوجه شده باشید که قدر نعمت آزادی را چگونه باید دانست... شما ملت ایران به‌موجب قانون اساسی، که تقریباً ۳۵ سال پیش مقرر شده است، دارای حکومت ملی پادشاهی هستید، اما اگر درست توجه کنید، تصدیق خواهید کرد که در مدت این ۳۵ سال کم‌تر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی... برخوردار بوده باشید... علت اصلی این بوده است که قدر این نعمت را به‌درستی نمی‌دانستید و به وظایف آن قیام نمی‌کردید... وظیفه‌ی مستخدمین و کارکنان دولت این است که در خدمت اجرای قوانین از روی صحت و درستی باشند... وظیفه‌ی روزنامه‌نگاران این است که هادی افکار مردم شوند و ملت و دولت را به راه خیر دلالت کنند. وظیفه‌ی پادشاه این است که حافظ قانون اساسی و ناظر اعمال دولت باشد و افراد ملت را فرزندان خود بداند و به‌مقتضای مهر پدری با آنها رفتار کند و گفتار و کردار خود را با اصول شرافتمندی و آبرومندی تطبیق کند... و بالاخره جمیع طبقات باید دست‌به‌دست یکدیگر داده در پیش بردن حکومت ملی متفق و متحد باشند.»

از این نطق آشکارا پیداست که فروغی در ماه‌های پس از حمله‌ی متفقین، مسئول کشور بود. او حتی می‌توانست علناً به شاه یادآور شود که وظایف او چیست و به این وظایف چگونه باید عمل کند. تا مدت کوتاهی پیش از آن، چنین چیزی قابل تصور نبود. با این حال، نطق در رادیو به محبوبیت او کمک زیادی نکرد و او همچنان آماج حمله‌های شخصی مخالفانش باقی ماند و شعر هجوآلود زیر با عنوان «نکرده یک سرِ مو وضع مملکت تغییر»، پس از همان نطق، در تهران پخش شد:

اگر ز نان شکم آدمی نباشد سیر / حدیث و موعظه در وی نمی‌کند تاثیر
وطن به باد فنا رفته است و هم‌وطنان / برهنه‌اند و پریشان، گرسنه‌اند و فقیر
برای ملت خود شعر خواجه می‌خواند / غذای روح به ما می‌دهد نخست‌وزیر
بیا که صوفی ما ترک گوشه‌گیری کرد / دوباره باز نموده است مکتب تزویر
چنان ریا و تظاهر نمود و شعبده کرد / که پادشاه جوان، شد مرید صوفی پیر
ریا بس است و تظاهر، بس است و خدعه بس است / تو عارفی، نکند عارف این همه تقصیر
به گرگ‌زاده، شهنشاه تاجدار مگوی / مگو گزاف و مریز آبروی تاج و سریر
که گرگ‌زاده سرانجام گرگ خواهد شد / اگرچه مریم عمرانش داده باشد شیر...
سلام ما که رساند، پیام ما که برد؟ / به این یهودی میهن‌فروش و دزد شهیر
به پشت رادیو هر شب میا و نطق مکن / که حرف مفت تو دیگر نمی‌کند تاثیر
همان بساط و همان کاسه و همان آش است / نکرده یک سر مو وضع مملکت تغییر
چه دولتی و چه آزادی و چه قانونی / کدام شاه و کدام افسر و کدام وزیر؟

بی‌نظمی عمومی و هتک حرمت شدید از مقامات دولتی در مطبوعات، فروغی را واداشت در ۸ آبان ۱۳۲۰ لایحه‌ی سانسور مطبوعات را تقدیم مجلس کند. البته این لایحه با مخالفت شدید نمایندگان روبه‌رو گردید و تصویب نشد.

زندگی و زمانه‌ی محمدعلی فروغی، احمد واردی، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ، نشر نامک، تهران، ۱۳۹۴، صفحه ۱۰۱ تا ۱۰۴

پس‌نوشت:
عین همین اتفاق شوم هم در آستانه‌ی انقلاب ضدسلطنتی بهمن افتاد و مطبوعات یک‌سره به بلندگوی دروغ‌ها و پروپاگاندای مسموم انقلابیان و سوداگران بدل شد.  شخصیتی مشابه (داریوش همایون) درست به‌همان طریق هشدار داد که این آزادی بیان نیست بلکه نشر تباهی و نیستی است. اما کسی سخن او را نشنید.

یلدای دو هزار و شانزده میلادی

دیشب در محفل یلدایی کوچک و صمیمی ما (که شرمسارنه یک ساعت و نیم دیر خودم را رساندم) تفأل زدیم به حضرت حافظ. بعد ایشان یکی در میان بی‌ادب می‌شد و با ادب، کام‌جو می‌شد و عاشق‌پیشه. خلاصه لسان الغیب دیشب احوال متغیّری داشت.

مثلاً برای یکی از دوستان غزلی آمد که وسط و آخرش چنین بی‌ناموسانه بود:

کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم / علم عشق تو بر بام سماوات بریم
...
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز / حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم

و به یکی از دوستان رسماً گفت بی‌شعور:

شاه شوریده سران خوان من بی‌سامان را / زان که در کم خردی از همه عالم بیشم

باقی شیرین‌زبانی‌های همشهری گرامی از خاطرم رفته. ولی مبسوط هم به خودمان و هم به حافظ خندیدیم جای همگی شما خالی!

۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

تجربه‌های برلینی - یک

هر پاره بی‌ارتباط با دیگر بخش‌هاست و از این متن دراز هر گوشه را که خوش داشتید بخوانید. نام‌های افراد در اینجا لزوماً با نام‌های واقعی‌شان یکی نیست.

۱
کریستین دختری فمینیست و خوشگل و فرهیخته است. یک‌بار توصیف جالب و عجیبی از سینمای کیشلوفسکی کرد: آثار او زیاده از حد مردانه است درست مانند پولانسکی. با اینحال نیمفومانیاک فون‌تریه را بسیار پسندیده بود. از هر جهت هم (چهره و خنده و هیکل) مرا یاد دوستی در تهران می‌اندازد که برای خودش فنومنی بود. کریستین در برلین زاده شده است. در یک قرار سینمایی شش نفره او را دیدم. در لابه‌لای سخنان جورواجور، از برلین هم گفتیم. او هم آغاز کرد به درددل‌هایی تلخ و بسیار واقعی؛ من اینجا زاده شده‌ام اما این برلین آن برلینی نیست که من می‌شناختم. کسی که سی و پنج سال اینجا زندگی کرده باشد می‌فهمد که در شش سال اخیر چقدر این شهر دگرگون شده است، چه از دید بافت باشندگانش و چه از دید هزینه‌های زندگی. در سالیان اخیر در محله‌ی‌مان مُشتی پولدار بی‌بته سبز شده‌اند. این شهر دارد به‌گونه‌ای هولناک بدل می‌شود به چیزی که برای من غریبه و ناشناخته است. شما نمی‌توانید حس کنید چقدر دردآور است که در زادگاهت زندگی کنی اما عمیقاً احساس کنی که زادگاه‌ت را از دست داده ای. می‌گفت من برلین‌م را از دست داده‌ام. می‌گفت کم کم دارد برایم می‌شود آرزو که بروم جایی و بتوانم به زبان مادری‌ام سخن بگویم. می‌گفت روزی سرگرم گفتگو با یک دسته توریست فرانسوی بوده است و در خلال گپ و گفت‌ها می‌گوید دوست دارد به پاریس سفر کند و آنها بی‌درنگ با لبخند طعنه‌آمیزی پاسخ می‌دهند که «ولی باید فرانسوی یاد بگیری!». کریستین می‌گفت همین جمله و کل مکالمه‌ی خودشان با من اما به انگلیسی بود. آزرده‌خاطر بود که گویا هیچ‌کس در زادگاه‌ش احساس نیاز نمی‌کند که به زبان آلمانی سخن بگوید.
۲
آلفرد مردی میانسال و بسیار خوش‌مشرب و باصفا بود. او مرا از اوزنابروک با کلی بار آورد به برلین. خودش در نزدیکی برلین کار می‌کرد و در شهری نزدیک اوزنابروک زندگی. داستان‌ش بسیار شنیدنی است. می‌گفت وقتی برای این شغل پذیرفته شد، همه‌ی دوستانش شرط بستند که زندگی زناشویی‌اش به‌هم می‌خورد. ولی تا به امروز نُه سال می‌شود که او روزهای کاری هفته اینجاست و  آخر هفته نزد همسر و دخترش می‌رود. به‌شوخی می‌گفت بسیاری از آن رفقایی که سر طلاق ما شرط بستند، خودشان الان از همسرشان جدا شده‌اند. می‌گفت این وضعیت (رابطه‌ی راه دور) دشوار است ولی ناممکن نیست.
آلفرد برایم از دهاتی هشتصد نفره گفت که دولت آلمان بیش از دو برابر ظرفیت‌ش پناهنده به آنجا فرستاده است. سپس هشت قتل در دهاتی رخ می‌دهد که به عمرش چنین چیزی ندیده و در سکوت و سکون و بی‌خبری زیسته است. می‌گفت الان بروی آنجا هر کدام از دهاتی‌ها از پیر و جوان و زن و مرد آشکارا خشم و نفرت خود را از خارجی‌ها نشان می‌دهند و می‌گویند ما حتی یک خارجی در این دهات نمی‌خواهیم داشته باشیم. می‌گفت اکنون یک گردان پلیس شبانه‌روز پیرامون کمپ پناهندگان آنجا پاس می‌دهد تا میان بومیان و پناهندگان درگیری رخ ندهد. آلفرد می‌گفت خانم مرکل اعلام کرده که دوباره نامزد می‌شود اما کسی نیست از او بپرسد که شما اینهمه ستایش اخلاقی برای باز کردن آغوش کشور به روی مردمان بی‌پناه شنیدی ولی وارونه‌ی قول و قرار و تعهدی که به شهروندان آلمانی دادی، نتوانستی برای این نزدیک به دو میلیون انسان جدید برنامه‌ریزی کنی.
در خلال گفتگو با آلفرد نظریه‌ی تفکیک اسلام از مسلمانی را طرح کردم و از ریا و دوچهرگی رسانه‌ای و حتی آکادمیک اروپا انتقاد نمودم. در ضمن سخنان‌م یک اشاره‌ی کوتاهی هم کردم که من خودم دوره‌ای در نهاد دینی رسمی درس خوانده‌ام و «من اسلام را می‌شناسم. شما با این چندفرهنگ‌گرایی گور ارزش‌های اروپایی را خواهید کند. همانندهای ما از اسلام گریخته‌ایم به اینجا و باز هم اسلام اینجا رهایمان نمی‌کند». چه می‌خواهم بگویم برای‌تان؟ اینکه ذهنیت یک غربی چقدر در برخورد با ما پیچیده و دور و بدفهمی‌برانگیز است. آلفرد وقتی آغاز کرد به گفتن تجربه‌های‌ش از کار در آلمان شرقی و دهه‌هایی که این کشور پشت سر گذاشته است و بحران پناه‌جویان در پنج سال اخیر ناگهان از دهانش پرید و یکی از جمله‌های من را عیناً به خودم برگرداند «اینها آمده‌اند در این کشور و همانطور که خودت هم گفتی به فرهنگ غربی کوچک‌ترین احترامی نمی‌گذارند و برای من دیگر مهم نیست از اسلام فرار کرده‌اند یا از هر چیز دیگر». جمله پارادوکسیکال بود البته. کسی که از اسلام و فضای اسلامی دل خوشی نداشته باشد، خواه ناخواه با فرهنگ باخترزمین احساس نزدیکی می‌کند. ولی فارغ از تناقض چیزی که آلفرد گفت، من در یک لحظه دیدم که ذهنیت آلفرد مرا با اسلام‌گرایان اینجا کمابیش هم‌کاسه و هم‌سرنوشت کرده است. صورت‌بندی رادیکال از چنین ذهنیتی شاید اینگونه باشد: «یک خاورمیانه‌ای یعنی یک اسلام مجسم. برگردید به همان جهنمی که از آن آمده‌اید! آن جهنم مال شماست و شما مال آن جهنمید. به ما چه؟». البته در رفتار عملی، آلفرد با من درست مانند فرزندش برخورد کرد. و مطمئن باشید آلمانی‌جماعت با آن احساس گناه تاریخی و کمر خم‌شده زیر بار اخلاقی جنگ دوم، تا با شما احساس صمیمیت و انس نکند حتی یک کلمه در باب این موضوعات سخن نمی‌گوید. من شوربختانه در بسیاری از این مردم شریف حس ترس‌خوردگی و محافظه‌کاری و خودسانسوری را دیده‌ام. راه حل چیست؟ از این وضعیت کودکانه‌ی عذاب وجدان بیرون آمدن و سیاستی یگانه و کارساز در پیش گرفتن؛ باز گذاشتن نقد ذهنیت اسلامی در رسانه‌ها و دانشگاه‌ها و همزمان کوشش برای زدودن ذهنیتی بومی که باشنده‌ی برآمده از آن خطه را با فلاکت‌های آن خطه یکی می‌کند. البته که شاهد برای تایید این‌همان‌انگاری میان دین اسلام و فرد مسلمان و آدم خاورمیانه‌ای در اروپا فراوان است (به احتمال زیاد جنایت دیروز هم یک بینه‌ی دیگر خواهد بود). ولی نجات اروپا و خاورمیانه یعنی مبارزه با ایدئولوژی اسلامی و پیوند همدلانه با انسان خاورمیانه‌ای.
۳
سیلویا اهل نروژ است. برای من یادآور همه‌ی شکوه و تباهی توامان سده‌های میانه است. او صادقانه می‌گفت فمینیست نیست و برابری‌خواه است و راست هم می‌گفت. از نژادپرستی مثبت حرف می‌زد و اینکه یک مرد اروپایی با تبعیض ضد سیاه‌پوستان مخالف است اما وقتی زن شرقی دقیقاً به‌خاطر جایگاه فرودست‌ش به او نزدیک می‌شود، هیچ مشکلی ندارد و به خودش هم می‌بالد. یا مثال می‌زد از زنان اروپایی که به مردان سیاه‌پوست فقط به چشم ابزار لذت نگاه می‌کنند و صد سال سیاه آنان را شایسته‌ی ازدواج نمی‌بینند. او نام این وضعیت را تبعیض مثبت می‌گذاشت و خودشان را به دورویی متهم می‌کرد. سیلویا مانند قرون وسطا می‌خواست جامعه را در راستای ارزش‌های خانوادگی هدایت کند و مرز قانون و اخلاق را درنوردیده بود. با روسپی‌ها بر سر مهر نبود و می‌گفت شوهر من اگر برود سمت یکی از اینها نصف تقصیر گردن شوی من است و نصف دیگر گردن آن بدکاره. باور نمی‌کردم یک زن از فرهنگ اسکاندیناوی تا بدین‌حد پدرسالارانه به جهان بنگرد. روایت او از مدعای درست «زن نباید در پیوند انسانی خودش سکس را به ابزاری برای تحریم و تسلیم طرف مقابل بدل کند» تا جایی پیش می‌رفت که مرز سکس و تجاوز را در زندگی زناشویی کمرنگ می‌کرد، چرا که او قویاً باور داشت زن در رد درخواست سکس شوهرش باید دلیل قانع‌کننده‌ای داشته باشد نه اینکه فقط خودش را لوس کند و بهانه بیاورد (یادآور مفهوم «تمکین» در فرهنگ اسلامی). سیلویا ذهن بسیار تیز و طوفانی و تحلیلگر و زبان بسیار شیوا و تکلم بسیار شتابان و همهنگام رسایی داشت. خیلی صریح گفت که با مردان زیادی قرار ملاقات گذاشته است ولی فقط با سه نفر تنانگی کرده است. خیلی روراست به من گفت که دو نفر قبلی دوست‌پسرهای‌ش بوده‌اند و «آنان مرا رها کردند و احساس مرا آزردند». شوهر آلمانی‌اش را دوست می‌داشت و شواهد نشان می‌داد که پیوندشان عاشقانه و استوار است. چون وقتی پس از چهار ساعت بحث فشرده از او پرسیدم اینهمه انرژی را از کجا آورده است گفت «سکس خوب!» و ادامه داد «من با شوهرم روزی دو بار سکس می‌کنیم و گاهی هم رکورد پنج‌بار را می‌زنیم». فراز فک‌شکن کجاست؟ اینکه او در ضمن پشتیبانی از ارزش‌های «اخلاقی» خانوادگی و اینکه مجردها و هر-شب-با-یکی-آرمندگان و تن‌سپاران (به‌قول نیما قاسمی) باید تاوان این لودگی و بی‌مسئولیتی و باری‌به‌هرجهت‌بودگی را پس بدهند، اشاره کرد به اینکه در عربستان سعودی دست دزد را قطع می‌کنند و فکر می‌کنی آمار دزدی آنجا چقدر است؟ صفر. به او گفتم که این مدعایش فارغ از درستی و نادرستی، پیوند شوم پدرسالاری و اسلام‌گرایی است. از ارزش‌های حقوق بشر گفتم و اینکه مثلاً غرب باید اسلام‌گرایی را بی‌ملاحظه سرکوب کند، چون اسلام‌گرایی الان یک نهاد بزرگ و چندملیتی و سوداگر است که کاری جز گسترش وحشت و توحش ندارد. ولی حتی یک تروریست زندانی اسلام‌گرا هم حقوقی دارد مانند حق داشتن وکیل و ارائه‌ی دفاعیات و فرجام‌خواهی و غیره.  یک جوان نازنین هندی هم در بحث ما بود که هر وقت سیلویا از اعدام دفاع می‌کرد او هم با شور و حرارتی شرقی پشت‌بندش (مثل وزیر شعار) سرکار خانم را تایید می‌کرد. جوان هندی می‌گفت کسی که تجاوز می‌کند یا آدم می‌کشد دیگر انسان نیست و احترامی ندارد. من هم گفتم اتفاقاً تمدن معاصر بر این ایده بنا شده که او هنوز انسان است و اگر شما حتی در یک مورد از کسی انسانیت‌زدایی کنید دیگر نمی‌توانید جلوی این روند را بگیرید و چرخه‌ی پوچ درنده‌خویی را تکرار می‌کنید. سیلویا باز مثال زد از آن جوان راست‌گرای نروژی که کودکان بسیاری را چند سال پیش به رگبار بست و هنوز هم پشیمان نیست. می‌گفت فکر می‌کنی این آزاد شود چه می‌کند؟ آیا جامعه از او در امان خواهد ماند؟ خلاصه سرتان را درد نیاورم. ولی سیلویایی که من دیدم نمونه‌ی درخشانی بود از یک ذهن سنجشگر به‌سود ارزش‌های ازدست‌رفته‌ی جهان قدیم.
۴
در این ملاقات‌های برلینی به پُست یک مرد میانسال هندی هم برخوردم که نماد هماغوشی سرمایه‌خواری و هندوئيزم بود. افتخار می‌کرد که توسط یک بیلیونر آلمانی آموزش دیده است تا چاکرا‌های شما و معجزه‌ی درونی شما را بیدار کند. کل فرهنگ هند از باور به چرخه‌ی کارما تا مفهوم نیستی بودیسم و از وضع ذهنی صفر (اجازه ندادن به تاثرات بیرونی تا درون شما را به هم بزند) تا فضیلت نخواستنِ نخواستن (بی‌نیازی مطلق) را گروگان می‌گرفت تا مخ شما را بزند. خیلی هم با پررویی و در یک قرار دوستانه به جمع می‌گفت که من می‌توانم در تنها چند جلسه شما را آموزش بدهم که چیز دیگری بشوید. ازین‌جهت باز یادآور دوستی کمابیش نام‌دار در همین فضای مجازی بود. خلاصه من نفهمیدم چه کسی به ایشان گفته بود در یک قرار دوستانه باید نقش معلم را بازی کند و آموزگاری پیشه سازد. ماشالا به قدرت دهان و دندانش که نزدیک سه ساعت متکلم وحده بود و در گوشی‌اش کلی فایل پاورپوینت و عکس محل کار و تقدیرنامه‌های گوناگونش را هم برای ما رونمایی کرد. ابتدا چهار قربانی بودیم. بعد دو تا به‌موقع خودشان را از مهلکه نجات دادند. من ماندم و یک دختر آلمانی. نقدهای‌م را که شروع کردم به‌روشنی حس کردم حضرت استاد خوششان نیامده است. آخرش هم گفتم فلسفه همیشه متهم شده است که انتزاعی و بریده از واقعیت است. اما این معنویت بیزینس‌محور شما هم انتزاعی‌تر است هم واقعیت‌گریزتر و هم در بزرگ‌خطای ساختن انسان کامل. خلاصه در قرار دیگری همین آقا باز آمد. سلام سردی به من کرد و رفت یک جوان آلمانی بدبخت دیگری را گیر آورد و چون من در فاصله‌ای بودم که می‌توانستم ببینم چه می‌گوید و زبان بدنش را تشخیص بدهم، درست و بی‌کم‌وکاست همان قصه‌ی چاکرا‌ها و اینکه او به‌دنبال پول نیست و محض رضای خدا مغز ملت را می‌خورد، برای ساعت‌های متمادی تکرار شد و این جوان مظلوم حتی یک کلمه حرف نزد و به‌کل از جمع کسانی که گرد هم آمده بودند جدا افتاد و طعمه‌ی کوسه شد.
۵
ژان یک پیرمرد خوش‌مشرب و نازنین فرانسوی است. می‌گفت وقتی خمینی  آمد نوفلوشاتو و من برای نخستین‌بار تصویرش را در تلویزیون دیدم، بی‌درنگ توجهم جلب شد به میمیک او. می‌گفت خمینی مطلقاً به دوربین نگاه نمی‌کرد و به نقطه‌ای در هوا خیره می‌شد. ژان گفت من در همان نخستین مواجهه‌ام با حضور رسانه‌ای خمینی، مو به تنم سیخ شد و این را استعاری نمی‌گفت. اشاره کرد به موی بدنش و گفت من واقعاً از این آدم ترسیدم. او در دانشگاه هم‌دوره‌ی ابوالحسن بنی‌صدر بوده است و یک‌بار که با این عقل کل بحث می‌کرده است به او می‌گوید که شاپور بختیار واپسین امید شما برای دست‌یابی به دموکراسی است و بعد ادای ابوالحسن خان را درآورد که خشمگینانه در پاسخ به ژان می‌گوید «او فاشیست و نوکر آمریکا و دست‌نشانده‌ی استبداد است». ژان خیلی خوب داستان انقلاب ایران را فهمیده بود، خیلی زودتر از روشنفکران ما و خیلی عمیق‌تر از آنان. می‌گفت خمینی را همین امثال بنی‌صدر و بازرگان بر سر مردم ایران آوار کردند. می‌گفت این ساده‌لوح‌ها خیال کردند با یک پیرمرد کودن و پیزوری طرفند اما آن اوصاف شایسته‌ی خودشان بود نه کسی که دنبالش راه افتادند و اگر پنج رهبر کاریزماتیک بخواهیم در جهان معاصر نام ببریم یکی‌ش همو بود. ژان می‌گفت خمینی ابهت هولناکی داشت و عجیب است که من این را فهمیدم اما بنی‌صدر نفهمید. ژان می‌گفت «من شاپور بختیار را خیلی دوست داشتم و این مرد در نظرم همیشه احترام برمی‌انگیخت». ولی فراموش کرده بود کجا ترورش کردند. از من پرسید «در آمریکا ترور شد؟» گفتم «نه! در پاریس». لبخند تلخی بر لبان‌ش نقش بست.

۱۳۹۵ آذر ۲۹, دوشنبه

چاق‌سلامتی به سبک اصحاب پانزده خرداد

حالا شما بگید طرف داره قصه می‌بافه. ولی خدا توفیق داد من یک‌بار در ایام شباب مشرف شدم خدمت مقام معظم رهبری در اوایل دولت خاتمی. تا جایی که یادمه مراسم عید غدیر بود. اون وزیر ولایت‌ستیز کشور (عبدالله نوری) هم نه گذاشت نه برداشت و آخر تاء تمت وقتی رهبری داشت دیگه بای بای می‌کرد، تازه تشریف آورد و نشست وسط جمعیت. یعنی کلاً توی خط دهن‌کجی به آقا بود ایشون. بعدِ سخنرانی هم حاج وحشی (ببخشید! حاج بخشی) پیله کرده بود به این وزیر نیم‌وجبی (دوستانی که عبدالله نوری را دیده باشند می‌دانند که قد کوتاهی دارد) و اون بنده‌خدا هم هی قربان‌صدقه‌ی این غول‌بیابونی می‌رفت و این هم ول‌کُن نبود که چرا قدر بچه‌بسیجی‌ها رو نمی‌دونید. خلاصه سرتون رو درد نیارم. چیزی که می‌خواستم بگم این بود: من با چشم خودم دیدم که این مسئولان نظام مقدس ضمن معانقه، یک اندک معاشقه‌ای هم می‌کردند. از همان وقت تا الان که نزدیک بیست سال می‌گذرد، هنوز هم در شوک هستم که آخه این دیگه چه رسم دیده‌بوسیه. خب به این اگه فرنچ‌کیس نگن دیگه دست کم شیعی‌کیس که می‌گن. هیچی دیگه، این عزیزان یک ماچ به لپ چپ می‌کردند و یک ماچ به لپ راست و بعضاً یک ماچ هم به لبان همدیگه می‌کردن. بازم می‌گم که کسی نیاد اینجا برام روضه‌ی «این شایعه‌س!» و «از شما بعیده!» و غیره بخونه. من با چشم خودم اینو دیدم و انکارش کار شماس نه من.

۱۳۹۵ آذر ۲۷, شنبه

شماره دوم «آزادی اندیشه»


دوستان گرامی، شماره‌ی دوم نشریه‌ی «آزادی اندیشه» در آغاز سال میلادی جاری منتشر شد. مقالات ارزشمندی در این صفحات به قلم آرش جودکی، محمدرضا نیکفر، کاظم کردوانی و دیگر اندیشه‌ورزان خواهید یافت. به‌ویژه پیشنهاد می‌کنم که مقاله‌ی «آزادگی از دیدگاه رازی: خرد در ستیز با پیامبری و دین» را بخوانید. سومین شماره نیز در پایان امسال به چاپ خواهد رسید.

پس‌نوشت:
من شخصاً به این جمع احساس دلبستگی دارم و معتقدم یک سبب مهم‌ش همین است که به نام «آزادی اندیشه» گرد هم آمده‌ایم و ملاحظات ایدئولوژیک یا محفلی بر فرآیند و فرآورده‌ی انجمن حاکم نیست. خوشبختانه نه قرار است بلندگوی تبلیغاتی نظریات فلان استاد اعظم باشیم و نه بناست تاریخ را یک‌سویه و به‌سود این یا آن عرضه کنیم. گرایش‌های گوناگون فکری در دل این انجمن خود بهترین گواه بر پایبندی‌اش به آرمان آزاداندیشی و گفتگوی بی‌مرز و هم‌اندیشی غیرفرقه‌ای است.

۱۳۹۵ آذر ۲۳, سه‌شنبه

برای سوریه



وطن‌پرستان مدافع «مدافعان حرم» و آنانی که هم پُز مخالفت با جمهوری اسلامی را می‌دهند و هم آنرا در همدستی با اسد، حافظ منافع ملی ایران می‌دانند توجه داشته باشند که این مردم (سیزدهم دسامبر مقابل سفارت روسیه در برلین) شعار می‌دادند «پوتین از سوریه گم شو بیرون!» اما به ما که می‌رسید می‌گفتند «ایران از سوریه گم شو بیرون!». حالا کاری به شعار نخست ندارم اما شعار دوم را درست سر می‌دهند. دست کم اینجا خود من چندان نمی‌توانم تفکیکی میان دولت و ملت انجام دهم. همین پیرامون‌م را که می‌نگرم فوج فوج آدم آشنا و ناآشنا می‌بینم که از بی‌آبرویی و تبه‌کاری رژیم عزیزمان در سوریه باد به غبغب می‌اندازند و کورش و پهلوی‌ها را هم پشت قبااله‌ی سیاست منطقه‌ای خامنه‌ای سنجاق می‌کنند.

پس‌نوشت:
لطفاً امضا کنید! خداوکیلی نگهبان گربه‌های حلب شایسته‌تر نیست برای دریافت جایزه‌ی صلح؟ نام برنده‌ی پیشین این افتخار، به‌عنوان یکی از سرافکنده‌ترین سیاستمداران جهان در تاریخ ثبت خواهد شد؛ کسی که نشست و با لبخند گشادش حمام خون در سوریه را به کارگردانی قصابانی چون اسد، خامنه‌ای و پوتین تماشا کرد.

۱۳۹۵ آذر ۱۳, شنبه

جمهوری اسلامی، پروژه‌ای برای پیوند ملت با امت / بابک مینا


دوستان گرامی! «انجمن آزادی اندیشه» بنا به فلسفه‌ی تاسیس‌ش در ارج نهادن به اندیشه‌ورزی و در راستای طرح موضوع‌ها و بحث‌های بایسته میان اندیشه‌ورزان، بنا دارد هر بار پرونده‌ای را با موضوعی مشخص بگشاید و از صاحب‌نظران درخواست کند تا دیدگاه خود را به‌نحو ویژه و اختصاصی برای تارنمای ما بنویسند. نخستین پرونده درباره‌ی ربط و نسبت دین، سیاست و ناسیونالیسم است. تا کنون سه دیدگاه را چاپ کرده‌ایم که آخرین‌ش از دوست گرانقدر بابک مینا است. از شما دعوت می‌کنم که تاملات ارزشمند او را در این پیوند بخوانید.

از متن:
جداسازی سیاست و دین در ایران یعنی مبارزه با «رژیم یا پولیتیای اسلامی». رژیم اسلامی به دو معنا: نخست به معنای فرمی از حکومت؛ دوم به معنای فرمی از سازمان‌دهی عرصه عمومی که در آن فضای ظاهر شدن به حداقل می‌رسد و تبعیض میان شهروندان نهادینه می‌شود. جمهوری اسلامی فرمی از دولت است که از شکلی از سازمان‌دهی عرصه عمومی حمایت می‌کند که در آن فضای ظاهر شدن به حداقل برسد، برابری شهروندان محدود شود و آدمیان نتوانند گرد هم بیایند و «قدرت» پیدا کنند. اما اسلام محدود به چهارچوب نهادی جمهوری اسلامی نیست. اسلام به مثابه سیاست، به مثابه رژیم سیاسی (به معنای کلی کلمه) خارج از چهارچوب دولت نیز در کار تخریب برابری شهروندان (isonomia) و نهفتن فضای ظاهر شدن و جلوگیری از شکل‌گیری «قدرت» در میان شهروندان است. «آیا می‌توان راه‌حل سیاسی را به شیوه‌ای صورت‌بندی کرد که از پیوند مذهب با رادیکالیسم جلوگیری کند؟» بله، به شرط اینکه جداسازی سیاست از دین تنها معطوف به جدایی دولت از دین نباشد. سیاست سکولار باید در «فضای ظاهر شدن» ظهور کند، یعنی شهروندان قدرت بنیان‌ نهادن و شجاعت برابری داشته باشند. و این یعنی سکولارسازی از پایین. ... باید اسلام‌گرایی و سیاست اسلامی‌سازی را از پایین شکست داد. و این یعنی گشودن فضای ظاهر شدن، فضایی که شهروندان بتوانند در همه عرصه‌ها «قدرت» یابند. جداسازی دین و سیاست یعنی استقلال و قدرت عرصه عمومی؛ و تا این هدف متحقق نشود، هر گونه جداسازی سطحی و ناقص است.

۱۳۹۵ آذر ۱۲, جمعه

کیهان لندن

در این وانفسای رسانه‌ای که اپوزیسیون هنوز نتوانسته یک یا چند شبکه‌ی اثرگذار داشته باشد و فارغ از «من و تو» و «بی‌بی‌سی» (که هر کدام به‌دلیلی جداگانه در دسته‌ی «رسانه‌ی اپوزیسیون» نمی‌گنجند)، هر شبکه‌ی دیگری حکم محفل انس یا عطاری اکبرآقا یا سمساری طغرل‌خان را دارد، در زمانی که «صدای آمریکا» (فارغ از حذف و طرد پرسنل قوی و باسابقه) هنوز سلیقه‌ی انتخاب فونت فارسی‌اش در حد پارچه‌نوشته‌های «حاج ممد حسین‌آبادی از سفر حج خوش آمدی!» است، تارنما و برنامه‌های صوتی و تصویری و نوشتاری «کیهان لندن» یک امید و دلگرمی و احترامی در مخاطب برمی‌انگیزد. باید سپاس‌گزاری کرد از تغییراتی که در طراحی سایت و نوع برنامه‌ها در این دو سال اخیر به‌دست گردانندگان این کیهانِ در غربت انجام پذیرفته است. تا جایی که من می‌دانم، شایسته است «کیهان لندن» را نخستین رسانه‌ی حرفه‌ای اپوزیسیون بنامیم. دست مریزاد!

۱۳۹۵ آذر ۷, یکشنبه

سم‌پاش‌م!

دیدم جاستین ترودو در پیام تسلیت‌ش برای مرگ فیدل کاسترو نوشته بود که رهبر فقید سبب بهبود چشمگیر وضع بهداشت در مملکت شد. یادم افتاد به دوستی از همین دیار آلمان که توفیق یافته بود سفری به کوبا داشته باشد. یک روز در منزل‌ش عکسی را نشان‌م داد از یک هواپیمای مخصوص سم‌پاشی بر فراز یک شهر. فکر می‌کنید داستان چه بود؟ هیچ! هنگام گردش در اطرف هاوانا می‌بیند این هواپیما روی سطح شهر به پرواز درآمده است. عکس در لحظه‌ای گرفته شده بود که هواپیما سرگرم خالی کردن حجمی بسیار گسترده از سم بود. همراهان کوبایی‌اش توضیح دادند که برای جلوگیری از شیوع بیماری و به‌خاطر قطحی دارو، هر از گاهی فیدل عزیز و مهربان همان سمی را که مثلاً باید روی مزارع و برای کشتن ملخ به‌کار ببرد، همچون باران رحمت انقلابی می‌ریزد روی سر مردم. بومیان باور داشتند که این مواد خودش مسموم‌کننده و عامل بیماری‌هایی بسیار وخیم‌تر است. این بود راه حل آن مرحوم مغفور در حل مشکل و تنها چشمه‌ای از کوشش‌های خستگی‌ناپذیر او در ارتقاء سلامت مردم‌ش.

بازتاب در بالاترین

۱۳۹۵ آذر ۵, جمعه

هزار و یک شب


لژهای فراماسونری در ایران هر چه که بود، سرچشمه‌ی خیر و آبادانی و نوسازی و پیشرفت کشور شد. این لژها در پیگیری اهداف انقلاب مشروطه نقش انکارناپذیری داشتند و کارکردشان در طرح‌ریزی گذار تا حد امکان کم‌خشونت و بدون خون‌ریزی از استبداد صغیر محمدعلی شاه قاجار بی‌بدیل و سرنوشت‌ساز بود. با گذشت بیش از صد سال از تاسیس نخستین لژ فراماسونری هنوز که هنوز است همه از نویسنده و بقال به آن همچون «انجمن شیطان‌پرستان اجنبی‌ساخته» نظر می‌کنند. آنوقت مثلاً‌ «شورای انقلاب» یا «سپاه پاسداران» یا خود «بیوت فقیهانِ والی» منشاء هیچ شک و شبهه‌ای نیست در حالی که یا آغاز تباهی ایران بودند یا هنوز هم دست‌اندرکار تاراج این سرزمینند. هیچ‌کس نمی‌پرسد احمد خمینی یازده سال در جماران و تحت لوای پدر-فقیه-حاکم چه غلطی می‌کرد اما همه از کم و کیف فعالیت‌های فراماسونری محمدعلی فروغی هزار سوال دارند. آن لژها پر از ابهام و تاریکی و پلیدی بود اما تکلیف این محافلِ نزدیک به بهمن ۵۷ تا همین نهادهای ریز و درشت نظام مقدس یکسره روشن است و گویا هیچ‌کس اعتراض چندانی ندارد.

۱۳۹۵ آذر ۳, چهارشنبه

ایده‌آلیسم سیاسی و ایده‌آلیسم فرهنگی


استاد رضا کیانیان را که می‌شناسید؟ نه در مقام بازیگر بلکه در مقام واضع نظریه‌ی مشعشع «سینمای ایران تنها سد فرهنگ‌های غیرآمریکایی در برابر آمریکاست». یک‌نفر به من بگوید ایشان اینهمه ادعاهای عجیب را از کجا آورده است! حضرت‌شان مدعی‌اند که جریان «موج نوی» سینمای ایران به یُمن انقلاب اسلامی توانست ادامه پیدا کند وگرنه اگر رژیم گذشته بر سر کار مانده بود هیچ بعید نبود که در اثر تهاجمات فرهنگ آمریکایی این سینما هم نابود شود. بعد ایشان مدعی است که ما سینمای اسرائیل را هم متحول کرده‌ایم و الگوی آنها شده‌ایم. الگوی سینمای اروپا و ژاپن هم ماییم به‌ویژه که آنان نابود شدند و فقط چشم امیدشان به ماست. ایشان می‌گوید آمریکا «برای اینکه آبروش نره این اواخر یکی دو تا اسکار هم به ما داد». اینهمه حماقت در قامت تحلیلگری به‌راستی شگفت‌انگیز است! ایشان در برابر آمریکاستیزی سرکوبگران فرهنگ در جمهوری اسلامی، یک نوع آمریکاستیزی روشنفکرانه اختراع کرده است و دائم هم در هر گفتگویی بر آن پافشاری می‌کند. اما چه کسی گفته است سینمای آمریکا یک جریان واحد و به‌زعم ایشان مبتذل است؟ چه کسی گفته ما باید افتخار کنیم که بدون بهره‌گیری از سکس و خشونت توانسته‌ایم فیلم بسازیم؟ این کلیشه‌های گفتاری در تحلیل سینمای جهان به چه کار ما می‌آید وقتی که حتی نمی‌توانیم عشق و تنانگی را بر پرده‌ی سینما به تصویر بکشیم؟ مگر نمی‌توان از سکس و خشونت در سینما بهره گرفت برای ارائه‌ی یک پیام یا درونمایه‌ی اخلاقی، دینی، معنوی یا هر چه ازین‌قبیل؟ اینکه خشونت در جامعه‌ی ما بیداد می‌کند مهم نیست؟ تنها اینکه در سینما نشانش ندهیم مایه‌ی مباهات است؟ اینهمه مغلطه فقط برای این است که شما را در این سینمای رانتی و اسلامی‌شده و به‌فسادکشانده‌شده همچنان بازی بدهند؟ سینمای ما خیلی خوب است چون «بدون اینکه قبلاً چک کنی می‌توانی با زن و بچه‌ات ببینی!». این حرف‌های صدمن‌یک‌غاز را نه که فکر کنید ایشان فقط به این جوانان حزب‌اللهی تحویل می‌دهد. خیر، تقریباً در هر گفتگویی ایشان را به حال خودش بگذاری عین گربه‌ی مرتضاعلی برمی‌گردد سر همین قصه. هنرمند ما رضا کیانیان است که هنر این مملکت روز به روز بیش‌تر در برابر ایدئولوژی شیعی سر خم می‌کند. سینمای ایران از ریخت افتاده است درست همانطور که خِرد رضا کیانیان. فقدان هر دو نیز تاسف‌انگیز است!

پس‌نوشت اول:
از دقیقه‌ی ۴۵:۵۵ تا دقیقه‌ی ۱:۰۰:۵۷ به این تئوری بدیع اختصاص دارد.

پس‌نوشت دوم:
ایده‌آلیسم سیاسی رضا کیانیان آن بود و ایده‌آلیسم فرهنگی‌اش این است.

پس‌نوشت سوم:
دوستان عزیز! من سخنان رضا کیانیان را کامل شنیده‌ام (او در سالیان پیش بازیگر محبوب‌م بود). برای پیش‌گیری از سوءتفاهم یا عدم اجحاف در حق ایشان به دو نکته اشاره می‌کنم و سپس گرانیگاه نقدم را باز می‌گویم. نخست اینکه صرف رفتن در جمع «افسران جنگ نرم» به‌خودی‌خود درست یا نادرست نیست. مهم این است که در آنجا چه بر زبان رانده می‌شود. بنابراین، کسی از صرف تیتر مطلب به این نتیجه نباید برسد که سخنران خائن یا ریاکار یا سازشکار یا توجیه‌گر نظام حاکم است. دوم اینکه خود من با دیدن تیتر همین گمان را در آغاز داشتم اما من هم مانند رفیقانی که در نظرها یا پیغام‌ها گوشزد کردند، از پاره‌ی انتقادی سخنان کیانیان خطاب به جزم‌های همین بسیجیان یا اینکه «مذهبی‌ها بسیاری‌شان ریاکارند و فرهادی نقش نادرستی به کاراکترش در فیلم نداده است» و ازین قبیل متعجب شدم و او را تحسین کردم. اما و هزار اما که بحث من اینها نبود و با خودم گفتم حتماً پیوند سخنان را مخاطب پیگیری می‌کند و خودش می‌شنود آن فرازهای مثبت یا شایسته‌ی ستایش را و نیازی به زنهار من نیست. فیلم را هم تقطیع نکرده‌ام که فقط آن پانزده دقیقه را اینجا بگذارم و کل‌ش را همخوان کرده‌ام. مسئله این است که در این بازه‌ی زمانیِ طرح نظریه‌ی سست ایشان درباره‌ی سینمای ایران، شما هم ریاکاری می‌بینید و هم سازشکاری و هم توجیه‌گری برای ایدئولوژی انقلاب اسلامی. هر چه گفته‌ام به همین دقایق بازمی‌گردد. البته آن قصه‌ها که ایشان مانند حبیب‌الله آیت‌اللهی منبر می‌رود که هنر ذات‌ش و اساس‌ش دین است و آن صغرا و کبراهای نامدلل برای چنین ادعایی نه چندان اهمیتی داشت، نه حساسیت‌برانگیز بود و نه چندان قابل مناقشه (بیش‌تر نظر شخصی و سلیقه است). کیانیان در این قریب به دو ساعت خیلی حرف‌ها زده است (از جمله آن داستان بی‌معنای «از انقلابی‌گری و ایده‌آلیسم در سیاست پشیمان‌م و می‌خواهم در هنرم انقلابی و ایده‌آلیست باشم»). مرکز ثقل این یادداشت بر همان دقایقی متمرکز است که به‌مانند سیئه‌ی کبیره منجر به از میان رفتن ثواب یا اثر همه‌ی حسنات گفته‌های او در آنات پیش از آن است. خیلی ببخشید! گاو نُه مَن شیری در ضرب‌المثل فارسی به همین سنخ رفتار اشاره دارد.

سبک زندگی ایرانی-اسلامی-تکنولوژیکی

یکی از بدترین تجاوزهایی که تکنولوژی به حریم خصوصی ما کرده، همین دادن اطلاعات و آمار به دیگران است. شما ببینید چقدر دعوا و کدورت و دلخوری پیش می‌آید که «فلانی چرا پیغام مرا دیروز دیدی اما الان پاسخ می‌دهی؟» یا همین که تلگرام و واتساپ و غیره آخرین تاریخ آنلاین‌شدن کاربر را به دیگران اطلاع می‌دهد. در برخی جاها به ما این اختیار داده شده که این گزینه را غیرفعال کنیم و نه خودمان و نه دیگران از وضعیت آف‌لاین و آن‌لاین و غیره باخبر نشوند. گاهی هم اجباری است. مثلاً من در فیس‌بوک ندیده‌ام که بتوانیم این ماجرای «پیغام در تاریخ فلان دیده شد» را برداریم. تازه اگر هم این کار را کنی برای دیگران سوال می‌شود که «این چه ریگی به کفشش هست که این امکان رو برداشته؟». انگار وضعیت پیش‌فرض و طبیعی و درست همین جنگلی است که تکنولوژی‌های امروزین برای ما درست کرده‌اند. خب چرا من باید بدانم که دیگری کِی پیامم را دیده است؟ مگر در ای‌میل که این مسخره‌بازی‌ها نیست تا کنون برای کسی مشکلی پیش آمده؟ این خبر چه دردی را از ما دوا می‌کند جز اینکه توقع و چشمداشت و فکر و خیال پدید آورد؟ عقل من فقط به سودآوری اینچنین امکانات زیانباری برای صاحبان فیس‌بوک و دیگر شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزارهای چت قد می‌دهد. این اطلاعات فقط جذاب است و هیچ‌کس به پیامدهای ناگوارش نمی‌اندیشد. همین جذابیت کافی است تا مشتری بیش‌تری به چنگ بیاورید. تکنولوژی با اینجور دست‌اندازی‌ها به حریم خصوصی ما دارد به روابط اجتماعی‌مان شکل و جهت می‌دهد و حتی آنرا بازتعریف می‌کند. ما به خودمان حق می‌دهیم از دیگری شاکی و گله‌مند شویم که چرا دیر پاسخ داده است. آن بخت‌برگشته هم اگر تا دیروز می‌توانست بگوید «ندیدم» الان متهم می‌شود به دروغ‌گویی چون فیس‌بوک می‌گوید دیده است. حالا اینکه شما سرسری پیغام را باز کنی و ببینی و یا اصلاً آن گزینه‌ی «همه را دیده‌ام» را تیک بزنی و هر فرض دیگری این میان کنار می‌رود چرا که اثبات‌ناپذیر است. به‌همین راحتی بدبینی و بی‌اعتمادی میان ما گسترش می‌یابد؛ با همین یک امکان ناروایی که در اختیارمان قرار داده شده است. به‌همین سادگی!

۱۳۹۵ آبان ۳۰, یکشنبه

درست می‌شود!


طرح‌های اسد بیناخواهی بی‌نظیر است! ولی فراموش نکنیم که رژیم همچنان ظرفیت اصلاح‌پذیری بسیار بالایی دارد. مثلاً صادق لاریجانی بد است ولی هاشمی شاهرودی پاک‌دست بود یا مصطفی محقق داماد اگر بر مسند قاضی القضاتی جمهوری اسلامی تکیه بزند، ما باید در لندن و واشنگتن و پاریس زنجیره‌ی امید تشکیل بدهیم و برای اصلاح‌طلبان هورا بکشیم و قلب بفرستیم.

۱۳۹۵ آبان ۲۷, پنجشنبه

US against the world? Trump’s America and the new global order


Francis Fukuyama: "The danger to the international security system is as great. Russia and China have emerged in the past decades as leading authoritarian great powers, both of whom have territorial ambitions. Trump’s position on Russia is particularly troubling: he has never uttered a critical word about Putin, and has suggested that his takeover of Crimea was perhaps justified. Given his general ignorance about most aspects of foreign policy, his consistent specificity with regard to Russia suggests that Putin has some hidden leverage over him, perhaps in the form of debts to Russian sources that keep his business empire afloat. The first victim of any Trumpist attempt to “get along better” with Russia will be Ukraine and Georgia, two countries that have relied on US support to retain their independence as struggling democracies. ... There has been a lot of talk about the dangers of his finger on the nuclear trigger, but my sense is that he is much more isolationist at heart than someone eager to use military force around the world. When he confronts the reality of dealing with the Syrian civil war, he may well end up taking a page from the Obama playbook and simply continue to sit this one out."

۱۳۹۵ آبان ۲۵, سه‌شنبه

نظام دهباشی‌پرور


دوستانی که دست‌شویی اینجانب را در سوئیت نازنین‌م در تهران تجربه کرده‌اند، نیک می دانند که نشستن روی توالت فرنگی در آنجا خودش یک‌جور جهش ایمانی از سنخ «دفع کنم یا بکشم بالا تف کنم» است. یعنی کرکگور هم می‌رفت آنجا مدتی بِر و بِر خیره می‌شد به آن اثر هنری (حالا مال ما را به‌جای مارسل دوشان، عباس لوله‌کش ساخته بود) و سپس می‌ماند که در این سرمای زیر صفر باسن مبارک را روی این بدتر از سنگ یخ‌زده در روز یخی در قطب یخی شمال بگذارد یا نه (به‌مثابه‌ی حدیث مشابهی از محمد بچه‌ی عبدالله راجع به کفر و ایمان و مورچه و شب تار). خلاصه اینجا هم داستان همین است. آنجا دست‌شویی من بیرون از نقشه‌ی خانه افتاده بود و برای همین از چهار دیوار، سه‌تاش با پشت‌بام یکی بود و اینجا هم که هر چهار دیوار داخل یک خانه‌ی قدیمی آلمانی است باز هم قصه همان است که بود. انگار اصلاً قرار نیست ما جز در سرما به مطالبات حداقلی و حداکثری مزاج مبارک لبیک بگوییم. شمای تحریمی که سر هر انتخابات نق نق می‌کنی، آیا یارای آنرا داری که اینجا هم موضع تحریم بگیری؟ یا از ترس ترکیدن مواضع‌ت مشارکت می‌کنی؟ خب صحنه‌ی سیاست هم همین است دیگر؛ پس از هر اجابت مزاج، اندکی آدم احساس راحتی و گشایش می‌کند. فقط کاش روزی به این نتیجه می‌رسیدیم که فارغ از مشکل دفع، به فکر جذب هم باشیم! یعنی فقط دغدغه‌ی خالی کردن روده و مثانه را نداشته باشیم و یک‌بار برای همیشه از تغذیه‌ی ناسالم هم دوری کنیم؛ بهمن امسال می‌شود سی و هشتمین سالی که داریم از فضولات روحانیت شیعه و روشنفکران هپروتی میل می‌کنیم و انگار نه انگار که این اصلاً غذا نیست و بهش در عرف و قانون و اخلاق و شرع و حقوق می‌گویند «مدفوع». زیاده جسارت شد! ولی برای اینکه این یادداشت خاطرتان را مکدر نکند، به این فیلم نگاه کنید تا چنان مکدر شوید که کدورت پیشین را فی المجلس از یاد ببرید. فکر می‌کنید چه چیزی یک آدم میان‌مایه‌ی امنیتی را چنان اعتمادبه‌نفسی عطا می‌کند که بیاید خارج و کل دولتمردان کشوری و لشکری پادشاهی پهلوی را بگذارد سر کار و ازشان فیلم بگیرد و بعد با تقطیع‌های از سر مصلحت نظام به نمایش بگذارد؟ چه چیزی حسین دهباشی را از یک احتمالاً بازجوی دوزاری بدل می‌کند به یک چهره‌ی رسانه‌ای با رنگ و لعاب فرهنگی و فکری و ملکات فاضله‌ی اخلاقی؟ سیستم! بله، سیستم! یعنی دقیقاً همان که محمدرضا نیکفر سالیانی پیش نوشت درباره‌ی جدی گرفتن جمهوی اسلامی. و من به روایت ناکافی او می‌افزایم جدی گرفتن انقلاب اسلامی منجر به این جمهوری نکبت را و جدی گرفتن پهلوی‌ستیزی منجر به آن انقلاب را و جدی گرفتن آنگونه از عدالت‌خواهیِ منجر به خواست براندازی نظمی که با همه‌ی استبدادش همچنان فرزند انقلاب تجددخواهانه‌ی مشروطه بود هر چند فرزند ناقص‌الخلقه. در عوض این بختک هزارسری که الان داریم و تنها یکی از ثمرات‌ش حسین دهباشی است، فقط دنده‌عقب در جاده‌ی توسعه نبود، بلکه دنده‌خلاص به‌سوی پرتگاهی بود که به عمر هر نسل عمق‌ش افزون می‌شود. ببینید این جوان رعنا با چه شعارهای زیبایی در خیابان شانزده آذر قدم می‌زند! ببینید کجا با او احساس نزدیکی یا دوری می‌کنید! امثال حسین دهباشی دست‌پرورده‌ی تمام‌عیار وقاحتی هستند که در «سیستم» هر روز بازتولید می‌شود؛ این سیستم پشتوانه‌ای دارد صدها سال بیش‌تر از عمر خودش. از دفع در سرما آغازیدیم و به سُریدن در مدفوع خاتمه دادیم.

پس‌نوشت:
یاد هما ناطق گرامی که از انگشت‌شُمار اذعان‌کنندگان به این حقیقت بود که پای‌مان سُر خورد، و با شعار گندزُدایی گند زدیم و گند خوردیم و گند خوراندیم.