۱۳۸۴ مرداد ۱۵, شنبه

امشب با یک نفر سه ساعت حرف زدم... خونه‌اش از من خیلی دور هست ولی با تمام وجود حس کردم که خونه‌ی دلش به من نزدیکه... نه تنها خونه‌ی دلش، که خونه‌ی ذهنش هم همینطور.
از خدا، دين، اخلاق، معنویت، ايمان، سياست، روحانيت، تعصب و ... حرف زديم تا ادبيات، فلسفه، شیفتگی، عشق، سکس و ...
بنظرم اين چيزی که گراهامبل اختراع کرده، واقعا سحرآميز هست... آدم رو جادو می‌کنه... شايد اينجور ارتباط داشتن از ديدار حضوری هم گاهی تاثيرش بيشتر باشه... شماها چنين حسی نداشتيد؟

۲ نظر: