۱۳۸۵ فروردین ۲۰, یکشنبه

زیست انگلی - بخش اول

یکی این آشفته‌گویِ ترحم‌برانگیز رو تحویلش بگیره!
پ.ن:
در همین زمینه بخوانید سخنانِ آقای مالیخولیا را (که البته طبق معمول بخش اعظم آن، جز قصه‌گویی‌های فضل‌فروشانه و روده‌درازی‌های بی‌ثمر چیز دیگری نیست) که مثلا خواسته استدلال کند که موجودی آشفته‌گو و ترحم‌برانگیز نیست، حال آنکه دلائلش با خشونتِ جنسی تمام عیاری نه به اثبات که به إفضاءِ مدعایش انجامیده است!
آقای مالیخولیا ادعا می‌کند که نقدهای دیگران از دین، سخنانِ معناداری به‌حساب نمی‌آید فقط به این دلیل که با ذائقه‌ی تهوع‌آور حضرتشان نمی‌خواند، دقیقا همانطور که ایضاح اصطلاحاتِ به‌کار رفته در ترهات‌اش توسطِ دکتر فنائی برای او تِرم‌هایی بود فاقدِ معنا، دقیقا به این دلیل که برملاکننده‌ی ذهن دفرمه و زبانِ شطحیه‌بافِش بود.
از نظر آقای مالیخولیا، از آنجا که دیوید هیوم از تئوری تکامل بی‌اطلاع بود، لذا تمام آنچه در نقدِ خدا و دین و مهم‌تر از همه در بابِ مساله‌ی شرور بر زبان رانده، تابع مستقیمی از دانش او در بابِ علوم طبیعی بوده است و چون آن دانش‌ها عمیقا متحول شده‌اند پس فلسفه‌ی هیوم نیز دوره‌اش به‌سر آمده است!!
ابلهِ قصه‌ی ما هنوز نمی‌داند که بیرون کشیدن نظم از دلِ بی‌نظمی یا آشوب در نظریه‌ی تکامل، هیچ ربطی به اشکالاتِ فلسفی هیوم در بابِ مساله‌ی شرور و بی‌نظمی موردِ نظر او ندارد.
(چه مقصود از طرح این دومی، درد و رنج آدمیان است و بس!)
آقای مالیخولیا علاقه‌ی خاصی به اظهارنظر در مواردی دارد که در بابِ آنها هر را از بر تشخیص نمی‌دهد. اشکالاتِ همچنان بی‌پاسخ مانده‌ی هیوم در بابِ "نظام أحسن"ِ مورد ادعای امثالِ لایب‌نیتس، متاسفانه یا خوشبختانه هیچ ارتباطی به "دانش طبیعی" نداشته و ندارد.
آقای مالیخولیا همانندِ کودکانی که با خواندنِ هر مطلبِ تازه‌ای با شور و شعفی سرشار از بلاهت، تمام عالم و آدم را به آن ربط می‌دهند، در بابِ تشخیص مرز میان "فلسفه" و "علوم طبیعی" دچار توهماتِ ناشیانه‌ای ست که نتیجه‌ی مستقیم نشخوار کتاب‌هایی می‌باشد که یکی را پس از دیگری به‌جای فهمیدن صرفا بلعیده و دچار سو ء هاضمه گردیده است.
پ.ن.ن:
1. این یادداشت از طریق ای‌میل دقیقا برای کسانی ارسال شد که یادداشتِ چاروادارانه‌ی آقای مالیخولیا را (که طبق عادتِ معمولش لاطائلاتِ خود را در وبلاگِ امید، برای عالم و آدم میل می‌کند) دریافت کرده بودند.
خوب!
اگر از این پدیده‌ی ناشناخته بپرسید حتما خواهد گفت که فرستادنِ آن "فحش‌نامه" برای دیگران کاملا نیاز بوده و امیدِ میلانی هم در آنزمان لابد یک سانسورچی بیش نبوده، گرچه الان بنا به مصالح باید تملق‌اش را گفت!
نمی‌دانم چگونه کسی که در بد دهنی و دریدگی شهره‌ی آفاق است و از "ادبِ بحث" در سخنانش هیچ نمی‌توان یافت، توقع دارد که دیگران با او به نرمی سخن بگویند؟!
2. همه می‌دانند که مالیخولیای عزیز صرفا به‌خاطر اینکه با کس دیگری ( آریا ) مشکل دارد، دوستان و اطرافیانِ او را نیز به‌عنوانِ نوچه‌هایش (در موردِ دخو پس از مدتی زیستِ انگلی در وبلاگش و در موردِ مخلوق، از طریق همان زیستِ انگلی در فضای دلنشین کامنت‌های امیدِ میلانی) مورد طعن و لعن قرار می‌دهد.
مقولاتِ نوچه‌ای ذهن آقای مالیخولیا، از دیگران تصویری جز "نوچه" برای او نمی‌سازد.
البته سیاستِ زیستِ انگلی به ما می‌گوید که اگر مصلحت ایجاب کند، موقتا تملق همین "آریا" را نیز خواهیم گفت به قصدِ خلاصی از شر "مخلوق".
3. آقای مالیخولیا که البته "قبض و بسط"ِ سروش را بلعیده، میان "دین" و "فهم دین" تفاوت می‌نهد و افاضه می‌کند که "نقدِ دین" بی‌معناست.
اما جهتِ اطلاع حضرتشان عرض می‌کنم که مرادِ من دقیقا همان "نقدِ دین" بود به این اعتبار که بخش مهمی از "متن مقدس" نسبت به اینکه سعد آنرا فهم کند یا سعید، و اینکه در سده‌های اولیه به‌سراغش بروند یا هزار سالِ بعد، کاملا لااقتضاء می‌باشد.
به‌تعبیری بخش مهمی (مهم نه لزوما عمده) از متن مقدس را واجدِ رازآلودگی و تابع تغییر و تحول و تاریخیتِ فهم نمی‌دانم، دقیقا به این دلیل که باید به‌معنائی فهم شود که اعرابِ بادیه‌نشین و مردمانِ عصر محمد آنرا فهم می‌کردند نه به‌معنایی که سروش یا دیگران می‌پسندند و به‌عنوانِ "اسلام بهداشتی" عرضه می‌کنند.
4. نامه‌نگاری‌های عبرت‌آموز آقای مالیخولیا و دکتر فنائی، به‌خوبی نشان داد که تحلیل بافته‌های حضرتشان، چیزی از آن باقی نخواهد گذاشت و ذکر آن در اینجا نیز دقیقا به‌همین جهت بود.
پ.ن.ن.ن:
من نمی‌دانم با کسی که حرفهایم را مطلقا فهم نمی‌کند و بلافاصله از سخن من به کلبه‌خرابه‌ی خودش آدرس می‌دهد، چکار باید کرد؟
مالیخولیا می‌گوید – البته او به زبانِ خودش می گوید و من اینجا صورتِ آب‌کشیده‌اش را از طعن‌ها و زوائد بیان می‌کنم – اگر "دین" را باید به‌معنائی فهمید که اعرابِ زمان محمد می‌فهمیدند، حالا فهم علی درست است یا عمر و از اینجا با ذوق‌زدگی تمام‌عیاری به این نتیجه رسیده که "مخلوق" در همان دامی افتاد که قصدِ انکار و ردِ آنرا داشت.
خوب!
برای فهماندن سخن‌ام به مالیخولیای مدعی فهم چند مثال می‌آورم:
1. آیا "رابطوا" در قرآن به‌معنای امر به "مرزبانی از شهرها" است یا توصیه به"ارتباطاتِ اجتماعی و مراواداتِ انسان‌ها با یکدیگر"؟
مردمانِ عصر محمد معنای اول را می‌فهمیدند اما یکی از مفسرین به‌نام معنای دوم را برداشت کرده و دادِ سخن داده از اهمیت قائل شدن اسلام برای "ارتباطاتِ انسانی"!
از مالیخولیای کامنت‌نشین می‌پرسم که اصلا آیا فهم علی با عمر در این مورد تفاوتی داشت؟!
2. امر به "قطع ید" در اسلام معنائی روشن دارد: دستِ دزد را ببرید!
اما ابلهی در عین ناباوری از این آیه چنین بلانسبت فهم کرده بود:
"قطع ید" در اسلام یعنی اینکه "وسیله‌ی دزدی" را از او بگیرید نه اینکه "دستش را ببرید"!
اما یکی نبود به این نواندیش محترم بگوید که بنابراین پسر ابی طالب که دستِ دزد را می‌برید اشتباه قرآن را فهمیده بود و باید تفسیر صحیح‌اش را از شما نواندیشان می‌پرسید.
باز از مالیخولیا می‌پرسم که آیا فهم علی با عمر در "قطع ید" متفاوت بود؟!
3. سروش در "قبض و بسط" می‌گوید که "شمس" در زمانِ محمد یعنی یک کره‌ی حجیمی که تو پُر و مانند زمین سخت بوده است اما ما الان به‌خوبی می‌فهمیم که مراد از "شمس" توده‌ی گداخته‌ای از گازهای مختلف است!
اما تمام حرفِ من – که تو خوشبختانه ذره‌ای از آنرا نفهمیدی – این بود که "شمس" را هر کس گفته – خدا یا محمد یا هر کس دیگری – خطاب به مردمانِ عصر محمد گفته که آنرا در همان فضای طبیعیاتِ قدیم می‌فهمیدند نه خطاب به مردمان عصر جدید که طبیعیاتِ قدیم برای‌شان جز مهملاتِ تاریخ گذشته چیزی نیست.
4. از همین خطاهای نوع سوم هست ترجمه‌ی نواندیشانه‌ی استادِ گرانقدر "محمدمهدی فولادوند" از تعبیر "سبع سموات" به "هفت لایه‌ی اتمسفر"!
(شاید لازم باشد نقدی جدی بر ترجمه‌ی ایشان نگاشته شود، تنها از همین حیث که سعی نموده است تا روح طبیعیاتِ قدیم حاکم بر قرآن را به انواع لطایف‌الحیل از آن بزداید.)
حال دیگر نمی‌دانم با این مثال‌ها برای ذهن آشفته‌ی این آدم توانستم داستان را روشن کنم یا اینکه باز هم هذیاناتی خواهد گفت در بابِ کارکردِ مستقل الگوریتم‌ها نسبت به اعتقادِ ما به تغییر یا عدم تغییر فهم!
در بابِ گلواژه‌هایی همچون وجدان و رسالتِ ابلاغ هذیان‌گویی‌های چاروادارانه به دیگران هم مالیخولیای عزیز جز مهمل چیزی تحویل نداد.
اما در موردِ اینکه در نظر سروش "متن مقدس"ی وجود ندارد و او تنها به‌دنبالِ "تجربه‌ی مقدس" است، طوطی قصه‌ی ما سخنی تکراری بر زبان رانده که سابقا پاسخ آنرا نگاشته‌ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر