۱۳۸۵ دی ۸, جمعه

در باب نقدهای ملکوتی

درباره‌ی شیوه‌ی نقدنویسی ملکوت بارها خواستم چیزی بنویسم اما انگیزه‌ی چندانی نداشتم تا اینکه در بحث بر سر " نقدِ عرفانِ اجتماعی" این انگیزه به‌حدِ کافی رسید.

1. نقدگونه‌های مغالطه‌آمیز، نادقیق و عصبی:

ملکوت: "هيچ شکی نيست که معرفت بشری در زمينه‌های متفاوت رشد می‌کند و فربه می‌شود. اما برخلاف عبدی من معتقد به گسست خارق‌العاده و زلزله‌آور در مبانی فکری بشر نيستم. هر رشد، هر چقدر هم که سريع باشد، رشدی پيوسته است و حداقل پاره‌ای از عناصر معرفت‌های پيشين را در خود دارد (و اين همه‌ی شاخه‌های علوم و معارف را در بر می‌گيرد). لذا، مدرنيته و تجدد هم وضع مشابهی دارند."
داریوش محمدپور به‌گونه‌ای سخن می‌گوید که گویی قول به گسستِ تاریخی رأیی نادر و نامعقول است. اما اولاً متفکرانی چون هانس بلومنبرگ به‌همین گسست باور دارند و میانِ ادوار تاریخی نوعی جدایی تام می‌بینند و لذا مفاهیم پایه در مدرنیته را خودبنیاد و گسسته از مفاهیم معمول در سده‌های میانه می‌دانند. (و به‌عنوانِ مثال نمی‌پذیرند که مفهوم "وجدانِ اخلاقی" در عصر جدید همان سکولارشده‌ی مفهوم "گناه" در مسیحیت باشد) و ثانیاً این مبنا در فلسفه‌ی تاریخ که ما قایل به پیوست یا گسست باشیم چندان ارتباطی به پذیرش این واقعیت ندارد که معرفت‌های جدید همیشه عناصری از معرفت‌های پیشین را در خود دارند. بحث بر سر این است که این عناصر در تیزابِ منظومه‌ی معرفتی مدرن، قرار گرفته‌اند و باز هم از حیثِ ماهیت، با تبار مدرسی یا سده‌های میانه‌ی خود فرسنگ‌ها فاصله پیدا کرده‌اند.

ملکوت: "من می‌گويم عرفان نبايد در صحنه‌ی سياست و اجتماع عنان مديريت را به دست بگيرد. عبدی می‌آيد اين عنان را به دست عرفان می‌دهد و بعد نقد عرفان می‌کند!"

خوب! مشکل این است که در این قسمت حضرتِ ملکوت سخن از باید/نباید گفته و عبدیِ کلانتری تمام حرف‌اش بر سر هست/نیست می‌باشد. عبدی عنانِ سیاست و اجتماع را به‌دستِ عرفان نمی‌دهد بلکه می‌گوید در طولِ تاریخ عرفان، نحله‌هایی عرفانی عملاً واردِ صحنه‌ی اجتماع و سیاست شده‌اند. شواهدی هم برای مدعای خود ذکر کرده که ملکوت تنها می‌تواند همان شواهد (هست‌ها) را با دلیل تخطئه کند نه اینکه از ساحتِ توصیف به محدوده‌ی هنجارها نقب بزند.

ملکوت: " خلاصه‌ی بحث اين‌که عبدی در تمام يادداشت‌های نيلگون که به نحوی به جهان اسلام مربوط است، از درک ساز و کار عدالت در شکل دادن به رفتار اجتماعی و سياسی نحله‌های مختلف فکری در عالم اسلام از ابتدا تا به حال عاجز مانده است. دليل‌اش را هم البته من خلأ اطلاعات و - اگر رخصت بدهيد – تنبلی جدی در مراجعه به متون اصيل و تاريخ‌های دست اول جهان اسلام و تأمل جدی و عميق در باورهای عارفان و فقيهان و فيلسوفان مسلمان از منظر خودشان می‌دانم."

این نحوه‌ی سخن گفتن که با تحقیر مخاطب همراه است من را به یادِ همین رویکرد از جانبِ سروش می‌اندازد که متفرعنانه نقدهای نیکفر را حقیر شمرد صرفاً به این دلیل که او حتی یکبار هم "بحارالانوار" را نخوانده است و عربی نمی‌داند!

2. ذات‌گرایی در لباس ذات‌گریزی و منطق دوگانه‌ی ملکوت:

ملکوت: "عبدی از تضاد عرفان با انسان‌گرايی (اومانيسم) سخن می‌گويد. بله، عرفان می‌تواند با انسان‌گرايی عبدی تضاد داشته باشد. اين تنها خصلت عرفان نيست. دين، دين شرعی، هم با اين تئوری تضاد پيدا می‌کند وقتی که بخواهی صورت رسمی و کليشه‌ای آن را در برابر اومانيسم قرار بدهی و به زور بخواهی آن را منجمد و متصلب نشان دهی. حرفِ من اين است که برای اثبات مدعيات پر طمطراق عبدی، نخست بايد ثابت کرد که عرفان يا اسلام ذات واحدی دارد، تغيير و تغير نمی‌پذيرد، دستخوش تفسيرهای متحول نمی‌شود و هزار و يک شرط ديگر تا مسجل کنی اين‌ها هويتی ثابت و عينی دارند، آن وقت آن را در برابر اومانيسمی بنشانی که به ظنِ‌خودت آن هم هويت و تعريفی ثابت و روشن دارد."

لازم به ذکر نیست که این سخنان، صورتِ ناشیانه‌ای از همان تئوریِ در بطن ذات‌گرایانه‌ی سروش در موردِ دین است. دین در این طرز تلقی نسبت به معرفتِ دینی لاإقتضاء می‌گردد و در واقع مشکل این تئوری نه در قرائت‌پذیر دانستن دین که در خنثی انگاشتن دین نسبت به قرائت‌های صورت پذیرفته است. دین صامت (بخوانید: کر و لال)ای که تنها مفسر آن را به‌سخن می‌آورد و این دین نمی‌تواند بر آن تفسیرها هیچ ارزش‌گذاریِ فی‌نفسه‌ای داشته باشد. این تئوری ذات‌گرایانه است چون همیشه شکست‌های دین را به گرده‌ی تفسیرهای عالمانِ دینی و عمل متدینانِ به آن دین می‌گذارد و در جهانی مثالی برایِ دین ذاتِ دست‌نایافتنی قائل است که هرگز کسی را نرسد که بر آن نقد و خرده‌ای وارد سازد.
در واقع این اسلام انسان‌محور که ایشان به آن قائل است اساساً تابه‌حال وجودِ خارجی و محقق در تاریخ نیافته است. (حتماً هم دلیل‌اش مکر کافران و غفلتِ مسلمانان بوده است!)
مضافاً بر آنکه اگر حتی فرض بگیریم که این تئوری صحیح باشد، غالباً وقتی کسی بر سر مفهومی بحث می‌کند، آن مفهوم را در معنایِ ایده‌آل‌اش تعریف کرده و به‌کار می‌گیرد. دین/عرفان/اومانیزم و سایر مفاهیم از این قبیل، ذاتِ واحد ندارند اما معنایی گوهرین دارند که به‌نحو پیشینی می‌تواند احراز گردد. بدونِ چنین توافق‌ای بر سر معنایِ آرمانی مفاهیم، بحث را باید بسیار جزیی و به‌طور مشخص در موردِ فلان موقعیتِ تاریخی و آنهم در فلان زمان و مکانِ خاص طرح نمود و اگر چنین باشد دیگر خودِ ملکوت هم مجاز نیست در پاسخ عبدی بگوید که "عرفان يک تجربه‌ی شخصی و فردی است و بدون هيچ ترديدی ورود آن به عرصه‌ی سياست و اجتماع مخرب است... تجربه‌ی عرفانی و دينی پس‌زمينه‌ی زندگی معنوی و روحانی انسان را می‌سازد و جلا می‌دهد" (تاکیدِ عبدی در اینجا بسیار به‌جاست که "تاریخ حرکتی مستقل از سلیقه‌های فردی دارد.") زیرا خودِ او نیز در اینجا، عرفان را در معنایِ ایده‌آل و ذاتی‌اش جدا از سیر تحول و تطور تاریخی آن به‌کار برده و در این حال تخطئه‌ی عبدی به‌خاطر إعمالِ همین رویکرد، چیزی جز یک بام و دو هوا بودن و توسل جستن به منطقی دوگانه نخواهد بود.

3. اصلاح‌گرایی دینی یا بزک نمودنِ کتاب و سنت:

رویکردِ اصلاح‌گرایانه‌ی ملکوت به دین همچنانکه تابع نظریاتِ عبدالکریم سروش است، دقیقاً به‌همان میزان نیز غیرروشمندانه و مغشوش است. این روش‌گریزی تا بدانجا پیش می‌رود که از "استحاله‌ی تفسیر بدونِ پیش‌فرض" به‌نادرستی حدیث راه می‌برد. حال آنکه هر کس اندک آشنایی با روش صحیح تفسیری داشته باشد می‌فهمد که واژه‌ای که در علمی متأخر (از اوائل قرنِ نوزدهم) وضع گردیده، روا نیست که بر لفظِ هزار و چهارصد سالِ قبل بار گردد. "تفسیر به رأی" به آن معنایی که ما در مباحثِ هرمنوتیک پس از شلایرماخر و سپس دیلتای می‌فهمیم زمین تا آسمان با معنایی که فلان پیشوایِ امامیة می‌فهمیده تفاوت دارد. مضافاً بر اینکه ملکوت یا جاهل است یا تجاهل می‌کند که در کتاب و سنت در موردِ فهم قرآن قریب به‌مضمونِ این حدیث فراوان می‌توان یافت. از تفسیر پیشوایانِ امامیة در بابِ "راسخون فی العلم" بگیرید تا نهیب‌های دال بر بیمار دل بودنِ آنانکه آیاتِ متشابه را به‌دلخواه تفسیر می‌کنند. از همه جالب‌تر هم استناد به این است که "اين دوزخ فرستادن‌ها از خدای عالم و رسول رحمت بعيد است" و من نمی‌دانم که ملکوت با وعیدهای مکرر جهنم به کافرین در قرآن که اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان را شامل می‌گردد چه خواهد کرد!
گرچه امثالِ ملکوت از ذکر صریح این نکته سرباز می‌زنند، اما رویکردِ آنان به متن مقدس نشان می‌دهد که تمامی آیاتِ قرآن را به‌نحوی متشابه می‌دانند!
چنین رهیافتی در بابِ تفسیر متن بدونِ تردید هر نوع عینیت (Objectivity) در فهم را منکر بوده و پروسه‌ی فهم را رابطه‌ای یکسویه از مفسر به متن می‌داند. در این رابطه متن کاملاً منفعل و خنثی ست و تمامی تفسیرها در سوبژکتیویته و ذهنیتِ محض دست و پا می‌زنند. هیچ ملاکی برای سنجش صحت و سقم تفسیر متن در دست نیست و نهایت آنکه مدعی می‌شوند "هر تفسير بدون قاعده‌ای [از کدام قاعده سخن می‌رود؟] که سرشار از تناقض‌های درونی است در منظومه‌ی فکری ما نباید رسوخ کند" و به این ترتیب تنها رابطه‌ی درونی را میانِ تفسیر شخصی با سایر باورهای شخص معتبر می‌شمارند و نه هیچ رابطه‌ای بیرون از ذهن مفسر را.
قول به ذهنی بودنِ تفاسیر و فقدانِ ملاکِ عینی برای سنجش تفسیر، بی‌شک آنارشیزم تفسیری را به‌عنوانِ نتیجه‌ی گریزناپذیر خود در پی خواهد داشت هر چند سایه‌ای به نام عبدالکریم سروش همیشه سعی در انکار چنین استلزامی داشته و سایه‌ی سایه‌ی او (رجوع کنید به قولِ افلاطون در بابِ "تقلید") نیز در سایتِ ملکوت همین راه را رفته و به‌نحو مضحکی سخن از "قاعده" به‌میان آورده است.

4. تعصبِ متدینانه در عین انکار آن:

ملکوت: "من حقيقتاً به جهتی که نوشته‌های عبدی می‌رود خوشبين نيستم. صادقانه بگويم حس بسيار بسيار بدی دارم از شنيدن برنامه‌ی او و خواندن نوشته‌های او.. عبدی لازم نيست لای هزار لفافه از اسلام انتقاد کند. آشکارا می‌توان با اسلام در پيچيد و البته آشکارا هم بايد از منتقدان پاسخ شنيد."

این ابراز نگرانی‌ها چه معنایی دارد؟
چه کسی می‌تواند منکر گردد که ملکوت در این جملات به‌نحوی شیطنت‌آمیز عبدی را به مقابله‌ی صریح با اسلام فراخوانده است؟
نتیجه‌ی انتقادِ صریح از اسلام در نیلگونِ زمانه چه خواهد بود؟
آیا در آنصورت خودِ ملکوت اولین کسی نیست که مدعی درستی گمانه‌زنی‌هایِ خویش درباره‌ی نیتِ سو ءِ مقالاتِ عبدی گردیده و هزار و یک دلیل برایِ ناصواب بودنِ ادامه‌ی حیاتِ این بخش دست و پا می‌کند؟
همچنانکه داریوش در موردِ عبدی اتهام نیت‌خوانی را رد کرده و می‌گوید این نیات از قرائن و شواهدی در یادداشت‌های او روشن می‌گردد من نیز برایِ نشان دادنِ شدتِ تعصبِ ملکوت بر اسلام و بغض متدینانه‌ی او نسبت به هر آنچه بویِ نقدِ دین (و نه معرفتِ دینی به‌مثابه‌ی سپربلایِ دین) می‌دهد، به شبهِ تحلیل او از جملاتِ عبدی می‌پردازم:
عبدی در فراز پایانی مقاله‌ی "هراس اروپا از اسلام" چنین نگاشته است:
"آيا هراس اروپا از اسلام انعکاسي از نژادپرستي و روحيهء استعماريِ خود اروپا است يا ريشه در واقعيت دارد؟"
و ملکوت در واکنش به نفس طرح چنین سوالی می‌نویسد:
"به گمان شما پاسخ اين سئوال چی‌ست؟ عبدی خود چه پاسخی می‌دهد؟ اصلاً خود سئوال ايراد ندارد؟ چرا اين سئوال به نظر من بسيار بد طرح شده است؟ به اين دلايل: عبدی تلاش می‌کند بررسی کند آيا اسلام‌هراسی واقعيت دارد يا نه؟ خود مشهود است که هراس اروپا از مسلمانان واقعی است. اما واقعی بودن هراس اروپا از مسلمانان چه چيزی را درباره‌ی مسلمانان ثابت می‌کند؟ عملاً هيچ. برای شناختن مسلمانان از روی هراس اروپاييان نمی‌توان نتيجه‌گيری منطقی کرد. چنان‌که اگر به فرض ثابت کرديم مسلمانان عیب و ايرادهای اساسی دارند و دچار لغزش‌های عظيم فکری شده‌اند، باز هم نمی‌شود نژادپرستی يا روحيه‌ی استعماری اروپا را با استناد به آن منکر شد. جمله‌ی واپسين عبدی، جمله‌ای مغشوش و مبهم است، مگر اين‌که چنين بخوانيم‌اش: سخنانی که پاپ گفته بود عين حقيقت بود. بيچاره‌ها حق دارند از اين مسلمان‌ها بترسند. اين مسلمان‌ها واقعاً خطرناک‌اند!"

این همه آسمان و ریسمان به هم بافتن برای اثباتِ نادرستی نفس پرسش عبدی در قالبِ تحلیل آن به چه معناست؟
عبدی به‌روشنی پرسش خود را طرح کرده است. آیا هراس اروپا از اسلام ریشه در واقعیاتِ انسان‌ستیزانه‌ی این دین دارد یا ناشی از فرافکنی روحیه‌ی نژادپرستانه و استعمارگرانه‌ی غربی ست؟
با اینحال سخن انحرافی ملکوت که "این اسلام‌هراسی واقعیت دارد" و سعی او در مغشوش جلوه دادنِ پرسش عبدی بسیار سبکسرانه بوده و بدبینی ایشان نسبت به چنین پرسشی جز از تعصباتِ مسلمانی بر نمی‌آید.
در اینجا ملکوت یک مغالطه مرتکب شده و "پرسش از هراس‌آور بودنِ اسلام و آموزه‌های آن" را به‌معنایِ "واقعیت داشتن این هراس در جهانِ بیرونی" قلب نموده است.
مضافاً بر اینکه از کجای این پرسش عبدی منوط ساختن واقعیتِ خارجی اسلام‌هراسی به واقعیتِ روحیه‌ی استعماریِ غربی یا بالعکس آن، استنباط شدنی ست؟
در واقع آن مغالطه‌ی ابتدایی، نقطه‌ی عزیمتی شده برایِ طرح چنین سخن گزافی.
بی‌تردید تنها جملاتِ مغشوش و مبهم در این بحث همین فرازی ست که ملکوت نگاشته و نه آن سؤالِ موردِ بغض ایشان که عبدی طرح نموده است.

ملکوت: "من شديداً با برنامه‌های نيلگون مشکل دارم. طرح پرسش‌های ضعيف و مشوش. انگيزه‌های سياسی روشن اما در لفافه‌های متفاوت. استدلال‌های ضعيف و پر مناقشه. مدعيات جنجالی و بدون مستند... بهتر بود نیلگون در همان سايت خودش می‌ماند تا تريبونی اين‌جوری در زمانه پيدا کند. من هرگز با متحوای نيلگون در آن سايت مشکل پيدا نمی‌کردم، اما اين‌جا نه. بايد يک چيزهايی کنارش بيايید. يک تغييراتی بکند تا از اين وضع بيرون بيايد. مطلقاً حذف نبايد بشود. عبدی کلانتری با اين شيوه‌ی انديشه بايد حضور داشته باشد، اما نه حضوری يک‌تاز و بلامنازع. به هر حال جايی بايد فرق دوغ و دوشاب روشن شود."

درباره‌ی این فراز از سخنانِ ملکوت نیاز به هیچ شرح و توضیح نیست جز آنکه همان روحیه‌ی آخوندی که ملکوت آنرا به‌سخره می‌گیرد در این جملات موج می‌زند.
آیا نگارش عبدی در نیلگون یعنی حضور یکه‌تاز و بلامنازع او؟
چه چیزهایی باید در کنار نیلگونِ زمانه اضافه گردد؟
واقعیت آن است که در این طرز تلقی آخوندیِ حضرتِ ملکوت، انسان‌ها به چشم موجوداتِ تحتِ تاثیر و فاقدِ قوه‌ی تمییزی نگریسته می‌شوند که حتماً باید ندایِ هدایتِ صاحبانِ حقیقت به‌گوش آنها برسد.
لابد باید به جنابِ جامی بگوییم که بخشی را با عنوانِ "پاسخ به شبهات" در کنار نیلگونِ زمانه راه بیندازند بلکه کمی از نگرانی‌های البته حقیقت‌جویانه و مطلقاً بری از تعصباتِ دینی داریوش ملکوت را مرهم بنهد!
تازه با تمام این اوصاف ایشان مدعی‌اند که دین (اینجا: دینداری)شان بسیار مینیمال می‌باشد!
تنها تعجب‌ام از عبدیِ کلانتری ست که در دام بحث‌های فرسایشیِ ملکوت خود را گرفتار می‌سازد. چون تا آنجا که من دیده‌ام ایشان همیشه مدعی عدم پاسخ طرفِ بحثِ خود نسبت به چالش‌های مطروحه از جانبِ خویش بوده‌اند و فی‌الفور در جوابِ هر نقدی، یک یادداشت خلق کرده و توپ را به زمین حریف فرستاده‌اند.
پ.ن:
ملکوت در کامنت‌ها (و به‌نحوی نیز در متن یادداشتِ خود) مدعی شده که مخلوق با مخاطب قرار دادنِ "مهدیِ جامی" گویا او را یکی از طرفین بحث در نظر گرفته است. البته می‌توان برایِ شاهدسازی به نفع نقدهایِ خود بر فلان رسانه به هر گفته‌ای استناد کرد اما از جانبِ من گویا این توضیح لازم است که این استناد فاقدِ اعتبار بوده و من مهدیِ جامی را نه به‌عنوانِ یکی از طرفین این بحث بلکه صرفاً به‌عنوانِ نمادِ جاندار رادیو زمانه نام بردم.

۸ نظر:

  1. http://www.nilgoon.org/articles/Omid_Milani_Sufism.html

    پاسخحذف
  2. با نقدت موافقم و به جنبه هاي كاملاً درستي اشاره كردي. من نمي دانم اين آقا كه اينقدر خود را عارف نشان مي دهد چرا هيچوقت ادب را در مواجهه با مخاطبانش رعايت نمي كند. غم عرفان را خوردن فقط به حرف نيست بايد در عمل به تضارب آرا اعتقاد داشت كه من نشاني در ملكوت در اين مورد نمي بينم. در مورد نوشته ها هم همانطور كه گفتي نمونه سبكي از حرفهاي سروش است.در بلاگ نيوز لينك دادم

    پاسخحذف
  3. جراید : "صدام حسین اعدام شد ."

    ... وای حسین کشته شد ! ...

    پاسخحذف
  4. سلام مخلوق عجیب ! هدا هستم و همه چیز به طرز جالبی در حال پوست پوست شدن است . سر زدم تا مطالبت را بخوانم که بعد از هی خواندن و هی خواندن یکهو به یلدا بازی ات که رسیدم برایم یاد کردنت از منی که مدتهاست هیچ چیز را نمی فهمم . باورت میشه ؟ بورت میشه کسی یه چیزایی رو بفهمه که هیچکس نفهمه و چیزایی رو که همه می فهمن نفهمه . اون منم . به هرحال گمانم اگه می شد آی دی 6-7 ساله دلت شده ام رو برگردونم و خواستم که برگردونم یک نیمه شبی دفع صد بلا بکنیم و کمی صحبت کنیم . موفق باشی و همچنان در رشد فیلسوف !

    پاسخحذف
  5. بی نام جان!
    مقاله ی امیدِ میلانی را خوانده بودم و بنظرم سوایِ سه کاف های معمولِ نوشته های میلانی، مقاله بار تاریخی بسیار زیادی دارد و تمام موجودیت و اعتبار آن، تخته بندِ صحتِ ادعاهای تاریخی اش است.

    "یک دوست" ِ گرامی!
    ممنون از لطف و حسن ظن شما!

    علیرضا ی عزیز!
    ممنون! کامنت های شما برای دو یادداشتِ عبدی کلانتری در موردِ عرفان بدونِ تعارف محشر بود! خصوصاً آن نکته ی مربوط به تحلیل سبب ِ ستایش های ملکوت از یکی و مذمت هایش از دیگری!

    سرانگشتِ عزیزم!
    عزاداری تان قبولِ درگاهِ حق! :)

    هدا جان!
    ممنون! کجایی شما؟ وبلاگ را تعطیل کرده ای؟ امیدوارم هر جا هستی شاد و سلامت باشی! اگر فرصت ای دست داد خوشحال میشوم که در جی میل همصحبت شویم!

    پاسخحذف
  6. mamnun Creature,
    mitavaanid neveshte aakhare malakut raa bekhaanid ke che shaahkaari zade ast...man nemidaanestam ke moshkele din syaasi shodanash ast! beharhaal ishaan dar vaadiye malakuto dine aghali khod chenin mikhorushad, sokhan miguyando az sokhane khodaa baa payaambar, albatte dar paayaan yaadeshaan raft benevisand ke baraaye in bashare aludeh be jenaayato fetneh raahi joz dindaar shodano mosalmaan gashtan nist, mosalmaanaan ham tamaam kaaferaan raa tahammol konand taa khodaa aanhaa raa be raahe raast hedaayat farmaayad.
    Alireza,

    پاسخحذف