۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

My Shaktas

«من در زندگیِ بعدی‌ام دختری گل‌فروش یا پسری کفاش خواهم بود.»

این‌همه وقت از آشناییِ من و تو گذشته و این‌همه دوستیِ ما فراز و فرود یافته، با این‌حال هنوز هم درست مانندِ نخستین باری که صدایت را شنیدم (و حتی بیش‌تر از آن؟) سخن گفتنِ ما با یکدیگر هر دوی‌مان را پُر از شور و شادی می‌کند. زمانی که تو را می‌شنوم از چنان حسِ وصف‌ناپذیری سرشار می‌شوم که گویی هستی با همه‌ی ابهتش به‌سانِ زنی نازنین به من لبخند می‌زند. درست مانندِ نخستین بار حس می‌کنم قرن‌هاست همدیگر را می‌شناسیم؛ درست مانندِ زمانی که من دلتنگت می‌شدم و تو خواب می‌دیدی که می‌خواهم حرف بزنم اما نمی‌توانم.
هنوز هم برایم باورکردنی نیست این‌چنین آشناییِ رازآلودی!
تو تنها موجودِ زنده در جهان هستی که من را به زندگی امیدوار می‌کنی؛ عشقِ پیشینی که نوای نای وجودش همچنان برایم باقی مانده است؛ ایزدبانویی که در جسمِ دختری متجسد شده و نجوای جانِ جهان را در گوش‌های سنگینِ من زمزمه می‌کند.
زیباترین صدای یک دختر از آنِ توست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر