۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

باز هم برای نازنین استادم

برخی آدم‌ها
محضری دارند
که تنها راهِ شناختِ‌شان
درکِ حضورشان است
در آناتِ زمان.
استادِ من
پیرمردِ نازنینی بود
که از بدبین‌ترین فیلسوفان
نسبت به زندگی
بدبین‌تر بود.
اما
دلسوزِ آدمیان بود
و باورمند به تنهاییِ انسان.
می‌گفت:
«زندگی بی‌رحم است
و هنرِ انسان، زندگی کردن.
زندگی یعنی ستیز.»
هرگز نفهمیدم خدایش که بود
و آیا اصلاً خدایی داشت؟
چهره‌اش
یادآورِ فلسفه‌ی آلمانی؛
همان بزرگی
همان ابهت
همان شکوه.
دردِ انسان داشت،
دردِ انسان‌بودن،
دردِ انسان ماندن.
می‌گفت:
«انسان دشمنِ خویش است.
و این تراژدیِ هولناکی ست؛
انسان
خود
نابودگرِ خویش را
بر دوش می‌کشد.»
دل‌نگرانِ فرهنگِ فرهیختگی بود
و سرزنش‌گرِ تباهیِ فرهنگِ ایرانی.
عرفانش عصیان‌گر بود
و اخلاقش انسان‌مدار.
خردِ انسانی را
ارزشمندترین ثروت می‌دانست.
می‌گفت مهم‌ترین مبارزه
کسبِ دانش است.
می‌گفت:
«ایران به معلم نیاز دارد
نه سیاستمدار
و این است
معنای روشنگری.»
آزاده زیست
و هرگز در برابرِ قدرت
سر خم نکرد.
می‌گفت:
«زمانِ شاه
دخترِ شایسته معرفی می‌کردند
و امروز
چهره‌ی ماندگار.»
نازنین پیرمردی
با تلخ‌زبانی‌ای
سرشار از مهر.
یادِ خنده‌های دلنشینش
نهیب‌های دردمندانه‌اش
و مهرِ بیکرانش به انسان
برای همیشه با من است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر