۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

انتخابات دهم ریاست‌جمهوری

1. سخن گفتن در موردِ این انتخابات کارِ چندان ساده‌ای نیست و اکنون زمانِ مناسبی برای تحلیلِ رخدادهای یک ماهِ اخیرِ ایران نیست. چرا که دامنه و تاثیرِ برخی از این رویدادها چه‌بسا در آینده سویه‌های بیش‌ترِ خود را نمایان سازد. اما اگر این روزهای تهران و خصوصاً چهارشنبه بیستمِ خرداد را دیده باشید خوب می‌فهمید که این دوره با تمامیِ انتخاب‌های پیشین تفاوت دارد. باید پرسید چه می‌توان کرد تا همین جمعیت و با همین شور و شوق برای درخواستِ برگزاریِ یک رفراندومِ قانونی و آزاد به خیابان‌های تهران سرازیر شوند.
2. از منظری کل‌گرایانه این انتخابات هیچ برنده‌ای جز جمهوریِ اسلامی ندارد. بُردِ نظام نیز از هم اکنون روشن است. گرچه من باورِ چندانی به پتانسیلِ بزرگنمایی‌شده‌ی «میزانِ مشارکت» در درازگردیدنِ عمرِ رژیمی سیاسی همچون جمهوریِ اسلامی ندارم اما به‌هر روی این پیروزی در حدِ گونه‌ای ژست‌گرفتنِ گذرا در برابرِ دولت‌های جهانی می‌تواند رژیم را در ادعای داشتنِ پشتوانه‌ی مردمی موجه جلوه دهد.
3. از منظرِ جزئی‌نگرانه من به میرحسینِ موسوی رای دادم. درباره‌ی او در یادداشتِ «تصویر یا کاریکاتور» نوشته‌ام. دورِ پیشین تلاشِ خود را برای روی کار نیامدنِ این هالوی به‌ظاهر زیرک انجام دادم و در این دور با تاکیدی بیش‌تر و بدونِ چنگ زدن به پروژه‌ی لولوسازی از احمدی‌نژاد که توسطِ اصلاح‌طلبانِ رانده‌شده از قدرت پیگیری می‌شود، باور دارم که ماندنِ او در راسِ قدرتِ اجراییِ کشور ویرانی‌های جبران‌ناپذیری برای ما به‌مثابه‌ی یک ملت و خصوصاً طبقه‌ی متوسطِ شهری و جنبش‌های اجتماعی به‌بار خواهد آورد.
4. چنانکه پیش‌تر هم گفته‌ام، هیچ باوری به استلزام میانِ شرکت در انتخابات و مشروعیت‌سازی برای رژیم ندارم و هیچ رابطه‌ی ضروری میانِ بدتر شدنِ شرایطِ کشور و سرنگونیِ حکومتِ اسلامی نمی‌بینم.
5. دورانِ اصلاحات به‌پایان رسیده است درست به‌همان دلیل که از دلِ آن، دولتِ سرکوبگرِ کنونی زاییده شد. میرحسین هم از این جهت و هم از جهتِ منظومه‌ی فکری‌اش، به‌درستی و تا حدِ امکان از برچسبِ اصلاح‌طلب دوری جسته است. برخلافِ خردادِ دوزاده سالِ پیش، اکنون همه می‌دانیم که بنا نیست دگرگونیِ بنیادینی در ساختارِ رژیم پدید آید و واقع‌بینیِ پشتیبانانِ دارای نگرشِ سیاسی از موسوی بیش از آنکه به عقب‌نشینی از گفتمانی شکست‌خورده تعبیر شود، بهتر است به درکِ درستِ معادلاتِ کنونی در مرتبه‌ی سرانِ حکومت و شرایطِ حاکم بر جامعه‌ی ایران در اثرِ سیاست‌های دولتِ نهم بازگردانده شود.
6. با نگاه به خیزشِ آرام و هم‌هنگام هنجارشکنِ اجتماعیِ شکل‌گرفته پیرامونِ میرحسینِ موسوی و انتخاباتِ دهمِ ریاست‌جمهوری، پیش‌بینیِ مشارکتِ بالایِ مردم در پای صندوق‌های رای دشوار نیست و از هم اکنون به همانندهای اسماعیلِ نوری‌علا از بابتِ بی‌حساب شدنِ نسلِ من با نسلِ او می‌توان شادباش گفت! اما افزون بر تهی بودنِ چنین نگرشی از بن‌مایه‌های تاریخی، به‌راستی قیاسِ سرنگون‌سازی رژیمِ پهلوی با شرکت در این دوره از انتخاباتِ جمهوریِ اسلامی نشانه‌ی درکِ نامتوازن و ناراستِ نویسنده حتی بر اساسِ منطقِ همین نگرشِ غیرتاریخیِ نسلی است. بینشِ سیاسیِ کسی چون داریوشِ همایون درباره‌ی این دوره از انتخابات در میانِ اپوزوسیونِ خارج‌نشین کم‌یاب است.
7. تحریم یا در شکلِ شخصی‌اش رای ندادن، به‌هیچ وجه به‌معنای انفعال یا بی‌توجهی به سرنوشتِ سیاسیِ کشور نیست. دستِ بر قضا درصدِ بسیار گسترده‌ای از فعالانِ حقوقِ بشر و کنشگرانِ سیاسیِ مخالفِ رژیم که در ایران زندگی می‌کنند از همین کسانی هستند که در انتخابات شرک نمی‌کنند. دلنگرانیِ آنان برای این سرزمین انکارشدنی نیست. رویکردِ آنان با رویکردِ فارغ‌دلانی که بدونِ هیچ حساسیتی به رخدادهای ایران و از برکتِ همین رژیمِ سرکوبگر یک‌شبه ثروتمند شدند و به هیچ چیز جز منافعِ شخصیِ خود نمی‌اندیشند، هرگز قابلِ قیاس نیست. موضع نسبت به هر انتخاباتی می‌تواند مثبت باشد و منفی. اما موضعِ منفی نسبت به انتخابات را به‌صرفِ منفی بودنش نمی‌توان انفعال نامید و آن را از حیثیتِ موضع‌گیری و فعالیت نیز خلع کرد. کنشِ منفی هم از سنخِ کنش است و هم از سنخِ نفی؛ باید چنین کنشگریِ سیاسی را به‌رسمیت شناخت.
8. اما درباره‌ی «منطقِ تحریم» سخن بسیار می‌توان گفت (تعریفِ من از «تحریم» رویکردی ست که هم خود در انتخابات شرکت نمی‌کند و هم از دیگران می‌خواهد که در انتخابات شرکت نکنند). همین‌قدر بگویم که چنین الزامِ مطلقی بر دوری از آنچه «بازیِ سیاسیِ رژیم» می‌نامند، ناگزیر «شرایطِ سیاسیِ اینجا و اکنونِ کشور» را نادیده می‌گیرد و همین کاستی مهم‌ترین نشانه برای تردید در درستیِ چنین رویکردی است. تحریمیان آگاهانه ناچارند اهمیتِ انتخاباتِ امروز را انکار کنند و تمامیِ کشمکش‌های واقعی در سطحِ سرانِ رژیم را بازیِ فریبنده‌ی ج.ا.ا بنامند. اما چنانکه از گستره‌ی حضورِ بی‌پرده‌ی ایرانیان در خیابان‌های تهران و شهرستان‌ها می‌توان دریافت، منطقِ رفتارِ اجتماعیِ مردم با رویکردِ پیش‌گفته، تفاوتِ بنیادین دارد.
9. هر کس همان‌قدر که حق دارد در این انتخابات شرکت کند، حقِ شرکت نکردن در آن را نیز دارد و خوب است پشتیبانانِ «منطقِ مشارکت» که درست از کاستیِ مطلق‌انگاریِ انتزاعیِ نظریه‌ی رو در روی خود رنج می‌برند، یکبار برای همیشه یاد بگیرند که «حقِ رای ندادن» را به‌رسمیت بشناسند. درست به‌همان قیاس که باورمندان به «منطقِ تحریم» باید «حقِ رای دادن» را به‌رسمیت بشناسند. طبعاً الزامِ مطلقِ نهادینه در هر دو نظریه کمابیش مانعِ به‌رسمیت‌شناختنِ حقِ طرفِ مقابل می‌گردد. اما از وادیِ نظریه که جدا گردیم، در گستره‌ی جامعه چنین «حق‌شناسی»ای زمینه‌ی مدارا و همدلیِ دوسویه میانِ دو طرف را فراهم خواهد ساخت. چرا که هدفِ مشترکِ هر دو گروه مخالفت با رژیمِ اسلامی و دلنگرانی برای این سرزمین است که در دو رویکردِ متقابل پیگیری می‌شود (بحثِ پشتیبانانِ ج.ا.ا یا مزدورانِ رژیم روشن است).
10. دوگانه‌های ارزشیِ شکل‌گرفته در این انتخابات همچون صداقت/دروغ از حدِ احساساتِ چند روزه فراتر نخواهد رفت و ساده‌اندیشی است اگر کسی چنین دوقطبی‌هایی را جدی بگیرد و بر اساسِ آن رفتارِ خود را تنظیم کند. این مفاهیم به‌درستی دارای طیفی رنگارنگ هستند و بحث نه بر سرِ صداقت/دروغ که بر محورِ نوعِ دروغ، تاثیرِ دروغ و مقدارِ دروغ است. یعنی به‌تعبیری کیفیت، کمیت و پیامدهای دروغ است که در این دوره حساسیت‌برانگیز گردیده است. وگرنه موسوی نیز در بابِ نقشِ خود در اعدام‌های دهه‌ی شصت و انقلابِ فرهنگی راستگو نبوده است. مساله آن است که احمدی‌نژاد خودِ «پارادوکسِ دروغ‌گو» است اما با این تقریر: «دروغ‌گو گفت هر آنچه من می‌گویم راست است.»
11. نوشتنِ این یادداشت تنها و تنها برای آن بود که از روندِ همیشگیِ این وبلاگ برای دوری از خودسانسوری و نقاب‌سازی دوری گزینم. نمی‌توانستم در انتخاباتِ امروز به موسوی رای بدهم اما فضای این سرا رنگ و بوی دیگری داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر