دردهای ما پیشینهای دیرین دارد
آنچه ما این روزها با چشمانِ خود و از نزدیک دیدیم، روندی ست یکسان که در این سی سال با افت و خیزهایی بر بسیاری از زنان و مردانِ آزادهی ایران رفته است اما پس از کودتای خونینِ خردادِ سالِ پیش در گسترهای بسیار بزرگتر و با قشرهای بسیار گوناگونتری از ملتِ ما انجام شده است و با اینکه این جنبشی ملی و مسالمتآمیز بود، گاه جنایتهای رفته بر آن (بهگفتهی دو تن از زندانیانِ سیاسیِ دههی شصت) بسی وحشیانهتر و بیضابطهتر از فرازِ سیِ خردادِ شصت و ماههای پس از آن بوده است. اما کشتار، اعدام، تجاوز، زندان، اعترافِ اجباری، ترور و همهی دیگر روشهای وحشیانهی این ماهها همراه با دروغ، وارونهسازی و مظلومنمایی از آغازِ شکلگیری و استقرارِ رژیمِ اسلامی بهفراوانی در برهههای تاریخیِ این سه دهه برای حذفِ مخالفان و سرکوبِ هر اعتراضی در پیش گرفته شده است. این یگانه روشِ جمهوریِ اسلامی در برخورد با شهروندان و تنها زبانِ گفتگویی ست که در همهی بحرانهای پیشین و کنونی به منحل ساختنِ صورت مساله بهجای حلِ آن انجامیده است؛ دستاوردی یکجانبه و توافقی یکسویه که همیشه حاکمیت با دستانی خونین برندهی فرجامینِ آن بوده است. اینبار البته کار برای فریبکارانِ حاکم بسیار دشوارتر از پیش شده است چرا که کودتای طرحریزیشده از پسِ یک شورِ انتخاباتیِ بزرگ، سیلی از معترضان را به تقلبِ رسوای هیاتِ حاکمه در برابرِ خود بر سنگفرشِ خیابانها دید و دیری نپایید که بهکار بردنِ آن روشهای همیشگی، اعتراضها را کوبندهتر و در میانِ گروههای بیشتری از مردم فراگیر ساخت.
رهبرانِ جنبش از آنجا که خود از مردانِ حاکمیت در دههی سیاهِ شصت بودند و باز بهخاطرِ آنکه خامنهای و قوای سهگانهاش گویِ سبقت را در خیانت و جنایت در زمانی بسیار کوتاه از بنیانگذار ربودند، همهی همت و افشاگریِ خود را بهدرستی بر رفتارهای حکومت در این زمان و دستِ بالا بر دورانِ رهبریِ خامنهای و پس از مرگِ خمینی متمرکز ساختند. همزمان کوشش کردند تا نشان دهند که جنبشِ سبز نیز تنها به همین دوره از تاریخِ جمهویِ اسلامی معترض است. این شد که بر اساسِ پیمانی نانوشته رهبرانِ جنبش در برابرِ حاکمیت ایستادگی کردند و بدنهی جنبش نیز از پرداختن به دورانِ بنیانگذار و نقدِ دههی شصت تا زمانی نادانسته دست شست.
گمان میکنم اگر هنوز برای رهبرانِ جنبش زمانِ آن فرا نرسیده است تا صادقانه نسبت به دورانِ خمینی و مسوولیتِ خود در برابرِ همهی خیانتها و جنایتهای آن دهه با ملت سخن بگویند (و من نمیدانم این راستگویی و پوزشخواهی زمانش کِی میسد) اما برای بدنهی جنبش زمانِ آن فرا رسیده است تا دردِ اکنونِ خود را با دردِ گذشتهی دیگران پیوند زند. صد البته این رفتارِ دگرباشانهی بدنهی جنبش نسبت به رهبریِ آن هرگز بهمعنای فرونهادنِ پشتیبانی از موسوی و کروبی نیست. چرا که هر دو در این یکسال از آزمونهای دشواری سربلند بیرون آمدهاند که بسیاری دیگر در آن ناکام ماندند (واپسین نمونه بیانیهی سرد اما سرنوشتسازِ موسوی در موردِ اعدامِ فرزاد، شیرین و سه بیگناهِ دیگر بود). دستِبرقضا این رفتار میتواند رهبرانِ جنبش را نیز بهسوی نقدِ خویش در زمانِ مناسب فرا خواند. ناگفته پیداست که چنین کاری ارزشِ آنان را نزدِ پارهی بزرگی از جنبشِ سبز بیشتر خواهد کرد، وجدانِ زخمخوردهی ملی را نسبت به دههی نخستِ انقلاب و پیمانشکنیهای بنیادینِ آن دوران مرهم خواهد نهاد و از همه مهمتر اعتماد و اطمینانِ نسبی را که در هر جنبشِ اعتراضی میانِ بدنه و رهبرانِ سیاسیِ آن باید وجود داشته باشد، نسبت به رهبرانِ جنبشِ سبز استوارتر خواهد ساخت؛ اعتمادی که اکنون بهخاطرِ پافشاریِ گاه و بیگاهِ رهبرانِ جنبش بر درخشان بودنِ دههی شصت و افتخارِ آنان به دورانِ حکمرانیِ خمینی، رنگِ خاکستریِ تردید را در بخشی از جنبشِ اعتراضی نسبت به آنان همچنان نگاه داشته است. این مساله زمانی اهمیتِ خود را نشان خواهد داد که بدانیم بسیاری درست بههمین دلیل به جنبشِ سبز نپیوستهاند و از دور با بدبینی سیرِ رخدادها را مینگرند.
اما چنانکه گفتم فارغ از رفتارِ رهبرانِ جنبش در برابرِ این مساله، بدنهی جنبش از راههای گوناگون میتواند همدردی و همدلیِ خود را با ستمدیدگانِ آن دوران گسترش بخشد، با خانوادههای آنان دیدار کند و شنوندهی رنجهایشان باشد تا اینچنین، پیکرِ یکپارچه، راستین و همهجانبهای از جنبشِ اعتراضیِ بهنمایش گذارد. دیدار با خانوادهی اعدامیانِ دههی شصت در نوروز میتوانست این طلسمِ نادیدهگیریِ آنان و تابوی سکوت در برابرِ ستمدیدگیِشان را بشکند. اما اطلاعیهی «ستاد نوروزیِ راهِ سبزِ امید» باز بر اساسِ همین چشمپوشیِ آگاهانه شکل گرفته بود؛ آنجا که از افروختنِ شمع برای گرامیداشتِ یادِ «شهدای همیشه جاودانِ انقلابِ اسلامی، جنگِ تحمیلی و جنبشِ سبز» و دلجوییِ بهاری از «خانوادهی شهدا و مجروحینِ انقلابِ اسلامی، جنگِ تحمیلی و حوادثِ پس از انتخابات» نام برده بود و بر خیلِ کشتهشدگان و شهدای راهِ آزادی پس از پیروزیِ انقلاب تا مرگِ خمینی چشم بسته بود تا گسستِ انسانی میانِ آنان و جنبشِ سبز را همچنان در پرده اما پابرجا نگاه دارد. گویی معترضانِ آن دهه برعکسِ معترضانِ امروز همگی مستحقِ مجازات بودهاند و شایسته نیست نامی و یادی از آنان به میان آید. گویی اینان معترضانِ خودی هستند و آنان معترضانِ غیرِخودی بودند. این خطکشی که امروز بر اساسِ مصلحتِ یک جناحِ سیاسی شکل گرفته است فردا روز که قدرت دیگر بار بهدستِ آنان بیفتد هیچ دانسته نیست که همچنان بپاید و همین معترضانِ خودیِ امروز به دایرهی غیرِخودیها رانده نشوند. چرا که من باور دارم اگر روزی بههر طریق قدرت بهدستِ موسوی بیفتد، جنبشِ ما هزارانبار پرشورتر خیابانها را سبزتر از امروز خواهد کرد و حقوقِ اساسیِ خود را با فریادی رساتر به زبان خواهد آورد. برای آنکه آن روز کمتر افسوس بخوریم باید امروز حقیقت را یکسره فدای مصلحت نکنیم.
البته از «راهِ سبزِ امید» نمیتوان انتظارِ گرامیداشتِ یادِ جانباختگانِ سیاسیِ دههی شصت را داشت. بهویژه که شمارِ چشمگیری از آنان هوادارِ گروههایی بودهاند که چپهای خطِ امامی و پارهای از مردم بهعلتهای گوناگون از آنان تنفر دارند و امروز حاکمیت در کیفرخواستها و تریبونهای خود کوششِ فراوان میکند تا حرکتِ اعتراضی را به آنان منتسب نماید. موسوی خود به ضرورتِ پاسداری از حقوقِ شهروندان فارغ از باورهای آنها تصریح کرده است ولی چنانکه میدانیم در دههی نخست نشانی از این پاسداری دیده نمیشود و امروز نیز بنا به مصلحت در موردِ آن دوران، سیاستِ ستایش در پیش گرفته شده است. اما «جنبشِ سبز» به محدودیتهای ذهنی و بهویژه تنگناهای عملیِ رهبرانش دچار نیست و برای نوآوری و گسترشِ مبارزه، اندیشه و بهوِیژه دستِ بازتری دارد. در برهههایی بایسته است که ما کارِ خود را کنیم و رهبران نیز کارِ خود را پیش ببرند. جنبشِ اعتراضی در ستمستیزیِ خود (بدونِ در نگاه آوردنِ دوری و نزدیکیاش به ایدئولوژیهایی که قربانیان به آنها باور داشتند) باید کرامتِ انسانیِ پایمالشدهی زنان و مردانِ بیگناهِ آن دهه را نیز پاس دارد و با چنین رفتاری سازگاریِ راستین را در مبارزهی دموکراتیکِ خود برقرار سازد. بهفراموشی سپردنِ آگاهانهی ستمدیدگانِ دههی نخستِ انقلاب از سوی رهبریِ جنبش نباید به بدنهی جنبشِ سبز نیز انتقال یابد. تاریخ نشان میدهد که «نادیده گرفتنِ دیگران» به هر بهانهای از جمله مصلحتِ مبارزه با قدرتِ کنونی، در دگرگونیِِ سیاسیِ پیشِرو به «نادیده گرفته شدنِ خودمان» از سوی قدرتِ آینده خواهد انجامید.
آنچه ما این روزها با چشمانِ خود و از نزدیک دیدیم، روندی ست یکسان که در این سی سال با افت و خیزهایی بر بسیاری از زنان و مردانِ آزادهی ایران رفته است اما پس از کودتای خونینِ خردادِ سالِ پیش در گسترهای بسیار بزرگتر و با قشرهای بسیار گوناگونتری از ملتِ ما انجام شده است و با اینکه این جنبشی ملی و مسالمتآمیز بود، گاه جنایتهای رفته بر آن (بهگفتهی دو تن از زندانیانِ سیاسیِ دههی شصت) بسی وحشیانهتر و بیضابطهتر از فرازِ سیِ خردادِ شصت و ماههای پس از آن بوده است. اما کشتار، اعدام، تجاوز، زندان، اعترافِ اجباری، ترور و همهی دیگر روشهای وحشیانهی این ماهها همراه با دروغ، وارونهسازی و مظلومنمایی از آغازِ شکلگیری و استقرارِ رژیمِ اسلامی بهفراوانی در برهههای تاریخیِ این سه دهه برای حذفِ مخالفان و سرکوبِ هر اعتراضی در پیش گرفته شده است. این یگانه روشِ جمهوریِ اسلامی در برخورد با شهروندان و تنها زبانِ گفتگویی ست که در همهی بحرانهای پیشین و کنونی به منحل ساختنِ صورت مساله بهجای حلِ آن انجامیده است؛ دستاوردی یکجانبه و توافقی یکسویه که همیشه حاکمیت با دستانی خونین برندهی فرجامینِ آن بوده است. اینبار البته کار برای فریبکارانِ حاکم بسیار دشوارتر از پیش شده است چرا که کودتای طرحریزیشده از پسِ یک شورِ انتخاباتیِ بزرگ، سیلی از معترضان را به تقلبِ رسوای هیاتِ حاکمه در برابرِ خود بر سنگفرشِ خیابانها دید و دیری نپایید که بهکار بردنِ آن روشهای همیشگی، اعتراضها را کوبندهتر و در میانِ گروههای بیشتری از مردم فراگیر ساخت.
رهبرانِ جنبش از آنجا که خود از مردانِ حاکمیت در دههی سیاهِ شصت بودند و باز بهخاطرِ آنکه خامنهای و قوای سهگانهاش گویِ سبقت را در خیانت و جنایت در زمانی بسیار کوتاه از بنیانگذار ربودند، همهی همت و افشاگریِ خود را بهدرستی بر رفتارهای حکومت در این زمان و دستِ بالا بر دورانِ رهبریِ خامنهای و پس از مرگِ خمینی متمرکز ساختند. همزمان کوشش کردند تا نشان دهند که جنبشِ سبز نیز تنها به همین دوره از تاریخِ جمهویِ اسلامی معترض است. این شد که بر اساسِ پیمانی نانوشته رهبرانِ جنبش در برابرِ حاکمیت ایستادگی کردند و بدنهی جنبش نیز از پرداختن به دورانِ بنیانگذار و نقدِ دههی شصت تا زمانی نادانسته دست شست.
گمان میکنم اگر هنوز برای رهبرانِ جنبش زمانِ آن فرا نرسیده است تا صادقانه نسبت به دورانِ خمینی و مسوولیتِ خود در برابرِ همهی خیانتها و جنایتهای آن دهه با ملت سخن بگویند (و من نمیدانم این راستگویی و پوزشخواهی زمانش کِی میسد) اما برای بدنهی جنبش زمانِ آن فرا رسیده است تا دردِ اکنونِ خود را با دردِ گذشتهی دیگران پیوند زند. صد البته این رفتارِ دگرباشانهی بدنهی جنبش نسبت به رهبریِ آن هرگز بهمعنای فرونهادنِ پشتیبانی از موسوی و کروبی نیست. چرا که هر دو در این یکسال از آزمونهای دشواری سربلند بیرون آمدهاند که بسیاری دیگر در آن ناکام ماندند (واپسین نمونه بیانیهی سرد اما سرنوشتسازِ موسوی در موردِ اعدامِ فرزاد، شیرین و سه بیگناهِ دیگر بود). دستِبرقضا این رفتار میتواند رهبرانِ جنبش را نیز بهسوی نقدِ خویش در زمانِ مناسب فرا خواند. ناگفته پیداست که چنین کاری ارزشِ آنان را نزدِ پارهی بزرگی از جنبشِ سبز بیشتر خواهد کرد، وجدانِ زخمخوردهی ملی را نسبت به دههی نخستِ انقلاب و پیمانشکنیهای بنیادینِ آن دوران مرهم خواهد نهاد و از همه مهمتر اعتماد و اطمینانِ نسبی را که در هر جنبشِ اعتراضی میانِ بدنه و رهبرانِ سیاسیِ آن باید وجود داشته باشد، نسبت به رهبرانِ جنبشِ سبز استوارتر خواهد ساخت؛ اعتمادی که اکنون بهخاطرِ پافشاریِ گاه و بیگاهِ رهبرانِ جنبش بر درخشان بودنِ دههی شصت و افتخارِ آنان به دورانِ حکمرانیِ خمینی، رنگِ خاکستریِ تردید را در بخشی از جنبشِ اعتراضی نسبت به آنان همچنان نگاه داشته است. این مساله زمانی اهمیتِ خود را نشان خواهد داد که بدانیم بسیاری درست بههمین دلیل به جنبشِ سبز نپیوستهاند و از دور با بدبینی سیرِ رخدادها را مینگرند.
اما چنانکه گفتم فارغ از رفتارِ رهبرانِ جنبش در برابرِ این مساله، بدنهی جنبش از راههای گوناگون میتواند همدردی و همدلیِ خود را با ستمدیدگانِ آن دوران گسترش بخشد، با خانوادههای آنان دیدار کند و شنوندهی رنجهایشان باشد تا اینچنین، پیکرِ یکپارچه، راستین و همهجانبهای از جنبشِ اعتراضیِ بهنمایش گذارد. دیدار با خانوادهی اعدامیانِ دههی شصت در نوروز میتوانست این طلسمِ نادیدهگیریِ آنان و تابوی سکوت در برابرِ ستمدیدگیِشان را بشکند. اما اطلاعیهی «ستاد نوروزیِ راهِ سبزِ امید» باز بر اساسِ همین چشمپوشیِ آگاهانه شکل گرفته بود؛ آنجا که از افروختنِ شمع برای گرامیداشتِ یادِ «شهدای همیشه جاودانِ انقلابِ اسلامی، جنگِ تحمیلی و جنبشِ سبز» و دلجوییِ بهاری از «خانوادهی شهدا و مجروحینِ انقلابِ اسلامی، جنگِ تحمیلی و حوادثِ پس از انتخابات» نام برده بود و بر خیلِ کشتهشدگان و شهدای راهِ آزادی پس از پیروزیِ انقلاب تا مرگِ خمینی چشم بسته بود تا گسستِ انسانی میانِ آنان و جنبشِ سبز را همچنان در پرده اما پابرجا نگاه دارد. گویی معترضانِ آن دهه برعکسِ معترضانِ امروز همگی مستحقِ مجازات بودهاند و شایسته نیست نامی و یادی از آنان به میان آید. گویی اینان معترضانِ خودی هستند و آنان معترضانِ غیرِخودی بودند. این خطکشی که امروز بر اساسِ مصلحتِ یک جناحِ سیاسی شکل گرفته است فردا روز که قدرت دیگر بار بهدستِ آنان بیفتد هیچ دانسته نیست که همچنان بپاید و همین معترضانِ خودیِ امروز به دایرهی غیرِخودیها رانده نشوند. چرا که من باور دارم اگر روزی بههر طریق قدرت بهدستِ موسوی بیفتد، جنبشِ ما هزارانبار پرشورتر خیابانها را سبزتر از امروز خواهد کرد و حقوقِ اساسیِ خود را با فریادی رساتر به زبان خواهد آورد. برای آنکه آن روز کمتر افسوس بخوریم باید امروز حقیقت را یکسره فدای مصلحت نکنیم.
البته از «راهِ سبزِ امید» نمیتوان انتظارِ گرامیداشتِ یادِ جانباختگانِ سیاسیِ دههی شصت را داشت. بهویژه که شمارِ چشمگیری از آنان هوادارِ گروههایی بودهاند که چپهای خطِ امامی و پارهای از مردم بهعلتهای گوناگون از آنان تنفر دارند و امروز حاکمیت در کیفرخواستها و تریبونهای خود کوششِ فراوان میکند تا حرکتِ اعتراضی را به آنان منتسب نماید. موسوی خود به ضرورتِ پاسداری از حقوقِ شهروندان فارغ از باورهای آنها تصریح کرده است ولی چنانکه میدانیم در دههی نخست نشانی از این پاسداری دیده نمیشود و امروز نیز بنا به مصلحت در موردِ آن دوران، سیاستِ ستایش در پیش گرفته شده است. اما «جنبشِ سبز» به محدودیتهای ذهنی و بهویژه تنگناهای عملیِ رهبرانش دچار نیست و برای نوآوری و گسترشِ مبارزه، اندیشه و بهوِیژه دستِ بازتری دارد. در برهههایی بایسته است که ما کارِ خود را کنیم و رهبران نیز کارِ خود را پیش ببرند. جنبشِ اعتراضی در ستمستیزیِ خود (بدونِ در نگاه آوردنِ دوری و نزدیکیاش به ایدئولوژیهایی که قربانیان به آنها باور داشتند) باید کرامتِ انسانیِ پایمالشدهی زنان و مردانِ بیگناهِ آن دهه را نیز پاس دارد و با چنین رفتاری سازگاریِ راستین را در مبارزهی دموکراتیکِ خود برقرار سازد. بهفراموشی سپردنِ آگاهانهی ستمدیدگانِ دههی نخستِ انقلاب از سوی رهبریِ جنبش نباید به بدنهی جنبشِ سبز نیز انتقال یابد. تاریخ نشان میدهد که «نادیده گرفتنِ دیگران» به هر بهانهای از جمله مصلحتِ مبارزه با قدرتِ کنونی، در دگرگونیِِ سیاسیِ پیشِرو به «نادیده گرفته شدنِ خودمان» از سوی قدرتِ آینده خواهد انجامید.
بههر روی برداشتِ من و شواهدی همانندِ آنچه گذشت نشان میدهد که در موردِ همدلی با قربانیانِ ستمِ رژیمِ اسلامی در دههی شصت و از میان بردنِ این گسستِ سرنوشتساز میانِ ما و آنان، جنبشِ سبز در مجموع با سیاستِ راهِ سبزِ امید پیش میرود و این پیروی چندان بهسودِ جنبشِ اعتراضی نیست. چرا که دگرگونیِ آیندهی سیاسیِ ایران با همین پیرویها و نافرمانیها نسبت به خواستِ رهبرانِ جنبش رقم خواهد خورد و من باور دارم که رویکردِ جنبشِ سبز نسبت به پسند و ناپسندِ رهبرانِ آن باید آمیزهای از پذیرش/رد و همسازی/ناسازی باشد. هزینهی وحشتناک و ناباورانهای که ملت در این یکسال برای دستیابی به خواستهای بهحقِ خود پرداخت کرده است نباید با پیرویِ یکسره و همهسویه از رهبرانِ جنبش، بهتمامی به حسابِ اصلاحطلبانِ جمهوریِ اسلامی و افسانهی دورانِ درخشانِ رهبریِ آیتالله خمینی واریز شود، همچنانکه نباید با گسستنِ نابخردانه و تام از رهبرانِ سبز، زمینهی حذفِ محتومِ آنان بهدستِ حاکمیت و در پیِ آن بهخاک سپردنِ جنبشِ سبز را پدید آورد.
در همین زمینه:
مادرِ بهکیش همچنان استوار است / مادرانِ عزادار (کارِ این مادران درست همان است که باید باشد)
بازتاب در دنباله
بازتاب در دنباله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر