«در شرايط كنونی ايران و در آستانه انتخابات آتی ترجيح میدهم بگويم كه دو راه در مقابل مردم ايران وجود دارد: بربريت يا مدنیت.»
سعید حجاریان – چند روز پیش از 22 خرداد 88
جمهوری اسلامی گرچه با پارههایی از سنت این سرزمین خود را گره زده است و از ریشههایی تاریخی نیرو میگیرد اما رویهمرفته و از اساس رژیمِ بیریشهای ست. در هر تحلیلی از وضعیتِ این نظامِ سیاسی نباید این حقیقت را نادیده گرفت که ما با رژیمی برآمده از یک «انقلابِ ویرانگر» رو در رو هستیم. اهمیتِ این مساله هنگامی ست که ببینیم در همهی این سی و یک سال که از عمرِ جمهوریِ اسلامی میگذرد، هنوز که هنوز است نتوانسته (از دیدِ اصلاحطلبی) و نخواسته (از دیدِ تمامیتطلبی) تا خود را در قالبِ یک نظامِ سیاسیِ جاافتاده/قانونی و با ثباتِ درونی/دینامیک جای دهد. همهی آن تضادها، جنگِ قدرتها و ناسازگاریهای دورانِ انقلاب بهشیوههای گوناگون در این سه دهه بازتولید شده است و هر بار بهشکلی خود را برون افکنده است. جمهوریِ اسلامی تا همیشه در چارچوبِ «وضعیتِ بحرانی» میماند تا بتواند هر فریادِ اعتراض یا صدای انتقادی را وحشیانه سرکوب کند. در واقع از تثبیتِ «انقلابِ ویرانگر» در قالبِ یک رژیمِ سیاسی بیش از سه دهه گذشته است اما حاکمان در تمامِ این دوران «خویِ ویرانگری» را به فراخورِ هر موقعیتِ سیاسی بارها و بارها بازآفرینی کردهاند. ما پیدرپی بازگشت به دورانِ آغازین و نوباوگیِ رژیم را میبینیم؛ روندِ قهقرایی در چنگ زدن به نادانی و پرخاشگریِ نخستین که هرگاه امیدِ از میان رفتنِ آن میرفت، با از میان بردنِ امیدواران نشان داده است هیچگاه ادب نخواهد شد و آدابِ حکمرانی نخواهد آموخت (1). چرا که ابتداییترین آداب برای هر رژیمِ سیاسی آن است که دستِِکم به ساختار و ساز و کارِ خودش پایبند بماند. اما چنانچه بارها دیدهایم (و با کودتای خونینِ خردادِ هشتاد و هشت حجت بر همگان تمام شد) این کودکِ نابهنجار به قوانینی که خود وضع میکند نیز پشتِ پا میزند. از اینرو هیچ گروهِ سیاسیِ مخالفِ رژیمِ اسلامی تاکنون بهاندازهی حاکمانش به براندازی دست نزده است و بهراستی که هیچکس نسبت به جمهوریِ اسلامی ساختارشکنتر از خودش نیست.
اما چرا رژیمِ برآمده از انقلابِ پنجاه و هفت برای ماندگاریِ خود بیش از هر چیز ساختارهای قانونیاش را ویران میکند؟ از ناسازهی ولایت و جمهوریت که بگذریم، سرشتِ هرجومرجخواه و مهارناپذیرِ جمهوریِ اسلامی هیچگاه نگذاشت تا ساختارهای تعریفشده درست در مرزهای خود ببالند و نظمی راستین را درونِ این نظامِ سیاسی شکل دهند. داستان چنانکه نیمقرن پیش در حوزههای دینیه (که ولیِفقیه را از ذهن به عین رساند) بر سرِ زبانها بود هنوز هم همان است: «نظمِ ما در بینظمیِ ماست». این فرمول که تا پیش از این تنها شلختگی و بیمسوولیتیِ روحانیونِ عهدِ پهلوی را بازمینمایاند، پس از روی کار آمدنِ آنان در جمهوریِ اسلامی به معادلهای چندمجهولی با متغیرهایی چون قدرتِ سیاسی و سودِ سرمایه پیوند خورد که بروندادِ آن کودکِ سی و یکسالهی عقبماندهای ست که زرنگیاش تنها در زورگویی به خود و دیگران است؛ هم از خود میکند و هم دیگران را میدرد، به هیچکس رحم نمیکند و همیشه در حالِ آغازیدن از نقطهی صفر است. درست مانندِ قبیلهای وحشی و بادیهنشین است که سرزمینی پهناور را بهچنگ آورد... اندک اندک کسانی کمابیش اهلیشده از دلِ همان قبیله کمر به تربیتِ او بستند اما هرگاه که میرفت تا کوششهای آنان ثمربخش شود، باز سرشتِ وحشیگری و تمدنستیزیِ قبیله سر بر آورد و پذیرشِ هر رفتارِ متمدنانه را از میان بُرد. جمهوریِ اسلامی هرگز ادب نیاموخته، اهلی نشده و تمدن نپذیرفته است و این روزها هیاتِ حاکمهاش چنان دیوانهوار بر ایران و ایرانی چوبِ حراج میزند که گویی بختی برای حکمرانی در فردای «فتنه» نمیبیند.
پینوشت:
سعید حجاریان – چند روز پیش از 22 خرداد 88
جمهوری اسلامی گرچه با پارههایی از سنت این سرزمین خود را گره زده است و از ریشههایی تاریخی نیرو میگیرد اما رویهمرفته و از اساس رژیمِ بیریشهای ست. در هر تحلیلی از وضعیتِ این نظامِ سیاسی نباید این حقیقت را نادیده گرفت که ما با رژیمی برآمده از یک «انقلابِ ویرانگر» رو در رو هستیم. اهمیتِ این مساله هنگامی ست که ببینیم در همهی این سی و یک سال که از عمرِ جمهوریِ اسلامی میگذرد، هنوز که هنوز است نتوانسته (از دیدِ اصلاحطلبی) و نخواسته (از دیدِ تمامیتطلبی) تا خود را در قالبِ یک نظامِ سیاسیِ جاافتاده/قانونی و با ثباتِ درونی/دینامیک جای دهد. همهی آن تضادها، جنگِ قدرتها و ناسازگاریهای دورانِ انقلاب بهشیوههای گوناگون در این سه دهه بازتولید شده است و هر بار بهشکلی خود را برون افکنده است. جمهوریِ اسلامی تا همیشه در چارچوبِ «وضعیتِ بحرانی» میماند تا بتواند هر فریادِ اعتراض یا صدای انتقادی را وحشیانه سرکوب کند. در واقع از تثبیتِ «انقلابِ ویرانگر» در قالبِ یک رژیمِ سیاسی بیش از سه دهه گذشته است اما حاکمان در تمامِ این دوران «خویِ ویرانگری» را به فراخورِ هر موقعیتِ سیاسی بارها و بارها بازآفرینی کردهاند. ما پیدرپی بازگشت به دورانِ آغازین و نوباوگیِ رژیم را میبینیم؛ روندِ قهقرایی در چنگ زدن به نادانی و پرخاشگریِ نخستین که هرگاه امیدِ از میان رفتنِ آن میرفت، با از میان بردنِ امیدواران نشان داده است هیچگاه ادب نخواهد شد و آدابِ حکمرانی نخواهد آموخت (1). چرا که ابتداییترین آداب برای هر رژیمِ سیاسی آن است که دستِِکم به ساختار و ساز و کارِ خودش پایبند بماند. اما چنانچه بارها دیدهایم (و با کودتای خونینِ خردادِ هشتاد و هشت حجت بر همگان تمام شد) این کودکِ نابهنجار به قوانینی که خود وضع میکند نیز پشتِ پا میزند. از اینرو هیچ گروهِ سیاسیِ مخالفِ رژیمِ اسلامی تاکنون بهاندازهی حاکمانش به براندازی دست نزده است و بهراستی که هیچکس نسبت به جمهوریِ اسلامی ساختارشکنتر از خودش نیست.
اما چرا رژیمِ برآمده از انقلابِ پنجاه و هفت برای ماندگاریِ خود بیش از هر چیز ساختارهای قانونیاش را ویران میکند؟ از ناسازهی ولایت و جمهوریت که بگذریم، سرشتِ هرجومرجخواه و مهارناپذیرِ جمهوریِ اسلامی هیچگاه نگذاشت تا ساختارهای تعریفشده درست در مرزهای خود ببالند و نظمی راستین را درونِ این نظامِ سیاسی شکل دهند. داستان چنانکه نیمقرن پیش در حوزههای دینیه (که ولیِفقیه را از ذهن به عین رساند) بر سرِ زبانها بود هنوز هم همان است: «نظمِ ما در بینظمیِ ماست». این فرمول که تا پیش از این تنها شلختگی و بیمسوولیتیِ روحانیونِ عهدِ پهلوی را بازمینمایاند، پس از روی کار آمدنِ آنان در جمهوریِ اسلامی به معادلهای چندمجهولی با متغیرهایی چون قدرتِ سیاسی و سودِ سرمایه پیوند خورد که بروندادِ آن کودکِ سی و یکسالهی عقبماندهای ست که زرنگیاش تنها در زورگویی به خود و دیگران است؛ هم از خود میکند و هم دیگران را میدرد، به هیچکس رحم نمیکند و همیشه در حالِ آغازیدن از نقطهی صفر است. درست مانندِ قبیلهای وحشی و بادیهنشین است که سرزمینی پهناور را بهچنگ آورد... اندک اندک کسانی کمابیش اهلیشده از دلِ همان قبیله کمر به تربیتِ او بستند اما هرگاه که میرفت تا کوششهای آنان ثمربخش شود، باز سرشتِ وحشیگری و تمدنستیزیِ قبیله سر بر آورد و پذیرشِ هر رفتارِ متمدنانه را از میان بُرد. جمهوریِ اسلامی هرگز ادب نیاموخته، اهلی نشده و تمدن نپذیرفته است و این روزها هیاتِ حاکمهاش چنان دیوانهوار بر ایران و ایرانی چوبِ حراج میزند که گویی بختی برای حکمرانی در فردای «فتنه» نمیبیند.
پینوشت:
(1) نمونهی روشنش «نافرمانیِ مدنیِ» ملتِ ایران در روزِ بیست و پنجِ خرداد بود که در یک خروشِ میلیونی با راهپیماییِ سکوت و اعتراضِ مسالمتآمیز به حاکمیت نشان دادند که پیمانشکنی و فریبکاریاش با هیچ اصلِ مدنی و حکومتی نمیخواند اما بربریتِ حاکم در برابرِ این مدنیت، «نافرمانیِ بدوی» در پیش گرفت و از هیچ درندگی و جنایتی در سرکوبِ مردم فروگذار نکرد.
بازتاب در بالاترین
بازتاب در بالاترین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر