۱۳۸۵ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

عشق به توان تباهی

- وقتی خودخواهانه به کسی دل ببندی، نه او را دوست داری و نه خودت را.
اتفاقی که ممکن است بیفتد این است که معشوقه‌ات را می‌کشی تا بتوانی به زندگی افتخارآمیز و سرفرازانه‌ی خودت ادامه دهی.
وودی آلن تفاوتِ عشق و شهوت را نشان نداده بلکه تفاوتِ أصالت و میانمایگی را به‌تصویر کشیده است.

- کرکگور چه می‌گفت؟
تقبیح نگرش کام‌جویانه و شیفتگی ناپایدار در روابطِ رومانتیک و در مقابل تحسین عشق پایدار و التزام به تکالیفِ چیزی که ازدواج می‌نامند؟
برتریِ تعهدورزی در زندگی زناشویی در برابر بی‌تعهدیِ روابطِ صرفاً رومانتیک؟
خوب لااقل این بی‌تعهدی در این فیلم برایِ کریس منجر به تباهی شده است. (طبعاً منظور بی‌تعهدی‌اش در قبالِ رابطه‌ای ست که با "نولا رایس" داشت و در نهایت نیز بار سنگین و پرهزینه‌ی محقق ساختن چنین تعهدی را با کشتن نولا از دوش خود برداشت.) شاید کرکگور بنا داشته تمام آن التزام و تصمیم موجود در ایمانِ نامعقول‌اش را (و توجه کنید که نامعقول بودن در اینجا از دیدِ او نه تنها یک ارزش بلکه اساساً شرطِ لازم امکانِ چنین ایمانی‌ای ست!) به روابطِ انسانی نیز سرایت دهد.
درهرحال، گرچه انکار نمی‌توان کرد که در روابطِ صرفاً رومانتیک نیز می‌توان تعهد ورزید اما گویا حق به‌جانبِ کرکگور بوده که این "تعهد" را در پهنه‌ی ازدواج جستجو می‌کرده است.
هر چه باشد در غل و زنجیر قوانین این نوع رابطه، بیش‌تر متعهد هستید که متعهد باشید (بی‌شک منظور من تمسخر "تعهدِ هراس‌آمیز" است در قبالِ آنچه "تعهدِ خودانگیخته" می‌نامم) حال آنکه نامتعین بودن و عدم قطعیتِ روابطِ صرفاً رومانتیک (در نسبت با ازدواج) مجالِ کم‌تری برای چنین تعهدی و در مقابل فرصتِ بیش‌تری برای بر هم زدنِ توافقات و پیمان‌هایِ دو طرفه به‌دست می‌دهد.
اما آیا امکان ندارد یک رابطه‌ی رومانتیک کوتاه باشد و در عین حال متعهدانه و آیا بسیار پیش نیامده رابطه‌هایِ به‌ظاهر پایداری که هیچ نشانی از تعهد در آن نبوده است؟
راستی این "تعهد" دقیقاً به چه معناست و چه محدوده‌ای را در بر می‌گیرد؟

- هنوز هم نفهمیده‌ام که چرا در "عشق"، مفهوم "پایداری" و به‌تعبیری "نقش زمان" تا به این حد برجسته شده است.
یعنی اگر احساسی در یک لحظه آمد و در لحظه‌ی بعد هم رفت، عشق نبوده است؟
جالب آنکه این "عشق زمانمند" و تا به این حد کمیت‌گرا، در بیاناتِ مدعیانِ فرازمانی و معناگرایی بیش از همه به‌چشم می‌خورد.
زمانی به ذهن‌ام آمد که اینهمه تاکید از جانبِ روشنفکرانِ دینی بر "حرفِ نو زدن" و "تفسیر نو از دین ارائه دادن" بیش از هر چیز اسارتِ آنان را در انگاره‌ی پیشرفتِ مدرنیزم (میراثِ به‌جا مانده از هگل) نشان می‌دهد. انگاره‌ای که هم از جانبِ مدرنیست‌ها و هم از جانبِ همین ترادیشنالیست‌هایِ موردِ تمسخر این آقایان، به‌دقت و تیزبینی نقد گردیده است.
در بابِ عشق اما مسئله بغرنج‌تر است. اینهمه تاکید بر "مفهوم زمان" در عشق، از جانبِ مدعیانِ حقیقتِ فرازمان عجیب نیست؟
چرا "زمان" (به‌مثابه‌ی یک کمیت) تا به این حد در سرنوشتِ چیزی به نام "عشق" تاثیرگذار گردیده است؟

پی‌نوشتِ اول:
حال که بحثِ عشق و ازدواج شد، در این زمینه یادداشتِ کوتاه و در عین حال ارزشمندِ سعیدِ حنایی نیز خواندنی ست!
پی‌نوشتِ دوم:
مقاله‌ی آرش نراقی با عنوانِ "ملاحظاتی اخلاقی درباره‌ی خیانت در روابطِ زناشویی" به بحث طرح شده در اینجا از جهاتی وضوح و دقت می‌بخشد. و اما ملاحظاتِ من در بابِ این مقاله:
- از نظر من اینکه میانِ عشق و سکس دیوار بکشیم به‌مراتب قابل‌دفاع‌تر است تا اینکه بگوییم عشق و سکس جدایی‌ناپذیرند اما در آنِ واحد می‌توان عاشق چند نفر شد و انحصاریتِ عشق را از آن سلب کنیم. سابقاً نیز چیزی در این باب گفته بودم.
- از طرفِ دیگر این دقتِ آرش نراقی تامل‌برانگیز است که افسون‌زدایی از سکس، به افسون‌زدایی از همان عشق نیز منجر خواهد شد. عشق‌ای که رازآلود بودن‌اش منوط به نوعی رازآلودگی در رابطه‌ی جنسی ست. اما نقدِ من در اینجا بر سخن ایشان آن است که خودِ جنابِ نراقی که قیاس نیاز جنسی با گرسنگی را نامطلوب و مردود دانسته‌اند، در اینجا به‌نوعی به سکس از منظری صرفاً آبژکتیو نگریسته‌اند حال آنکه تمام بحث در این است که رابطه‌ی جنسیِ شورانگیز، پشتوانه‌ای از جنس عشق به‌همراه دارد و در مقابل می‌توان رابطه‌ی جنسی مکانیکی نیز داشت که صرفاً از رویِ میل غریزی (همچون گرسنگی) انجام می‌پذیرد. بنابراین من نمی‌پذیرم که تفکیک میانِ سکس و عشق و افسون‌زدایی از اولی، به افسون‌زدایی از دومی منجر گردد. از نظر من سکس را باید از دیدی سوبژکتیو تحلیل کرد.
- کوبنده‌ترین بخش مقاله در آنجاست که بیان می‌کند استدلالِ "نیاز به سکس چون نیاز به غذاست و ربطی به عشق ندارد" تنها از جانبِ مردان و به‌نفع نیازهایِ یک جنس طرح می‌گردد و همین مردان حق سیرابی جنسی توسطِ زنان را در بیرون از محدوده‌ی زناشویی، هرگز به‌رسمیت نمی‌شناسند.
تنها چیزی که آرش نراقی بیان نکرده آن است که استدلالِ "غیرانحصاری بودنِ عشق" گذشته از قیاس بی‌ربط عشق والدین به ده فرزند با عشق مرد به ده زن، دقیقاً از همان جهتِ سابق نیز موردِ نقد و صداقتِ بیان‌کنندگان‌اش محل تردید است. اتفاقاً در اینجا زنان به‌مراتب برایِ نوعی از عشق پلورالیستی/تکثرگرا مستعدتر هستند. همان مردان باز هم نمی‌پذیرند که زنِ‌شان به مردِ دیگری عشق بورزد و با او سکس داشته باشد در عین حال که به خودِ این مرد همچنان عشق خود را حفظ کرده و رابطه‌ی جنسی را نیز دارد. چرا که زنِ او در آنِ واحد عاشق دو مرد شده است. (البته گفتم که من "عشق غیرانحصاری" را نمی‌فهمم.)
- از نظر من برترین دقت و تیزبینی آرش نراقی در این مقاله مربوط به تقریر بحثی ست که به این نتیجه منجر گردیده است:
"شرطِ زیان دیدن این نیست که وضعیتِ بالفعل فرد بدتر شود یا فرد از زیانی که به او وارد شده لزوماً آگاه باشد. ... از نظر غالبِ ما صرفِ احساس رضایت در زندگی کافی نیست بلکه ما عموماً ترجیح می‌دهیم که احساس رضایتِ‌مان بر مبنایِ واقعیت باشد نه توهم."
- گرچه من مرادِ نویسنده از تعبیر "خانواده‌هایِ هسته‌ای" را نفهمیدم اما با او هم‌دل هستم که استدلالِ سوم وزنِ اخلاقی ضعیفی دارد و در مقابل استدلال‌هایِ اول و دوم جهتِ اثباتِ ناروا بودنِ روابطِ جنسی بیرون از حریم زناشویی، از استحکام بیش‌تری برخوردارند.
اما یک مسئله‌ی مهم در این بین نادیده گرفته شده است:
ممکن است شرائطی فراهم آید که مرد یا زن، روابطِ جنسی آزاد خود را با همسرش در میان بگذارد (و مهم آنکه در این فرض، دروغ و فریبکاری نیز به‌عنوانِ موانع اخلاقی این کار از میان می‌رود) و او نیز در نهایت به این امر رضایت داده و در عین حال در کنار یکدیگر خوشبخت باشند. مهم‌ترین بنیانِ استدلالِ نراقی به‌نفع حصر روابطِ جنسی در زندگی زناشویی، آزاردهندگی و دلسردیِ ویرانگری ست که برایِ یکی از طرفین حین اطلاع از خیانتِ شریکِ زندگی‌اش به او دست می‌دهد. حال اگر موردی باشد که چنین حسی لااقل در نهایت از بین برود، آیا باز هم روابطِ جنسی بیرون از حریم خانواده، از آن پس امری اخلاقاً مذموم خواهد بود؟

در همین زمینه: رازِ تنِ زن

۸ نظر:

  1. یادداشت خیلی خوب و تامل برانگیزی بود. خیلی وقت ها حکم ها و قالب بندی های کلی را نمی توانم بپذیرم هر چند اغلب هرکسی (از جمله خودم )برای خودش و دیگری حکم های کلی صادر می کند. شرایط عشق و ازدواج و تعهد بر حسب تک تک افراد و ویژگی های شخصیتی و فرهنگی متغیر و متفاوت است ..

    پاسخحذف
  2. این فیلم یکی از زیباترین فیلم‌های وودی آلن بود به نظر من. بسیار زیبا بود.

    پاسخحذف
  3. و اما مخلوق گرامي

    در رابطه با اين پستت مطلبی نوشته ام که
    تا سرد نشده برو بخوانش

    ولي حالا که تا اينجا اومده ام فکر کردم پشنهاد
    بدهم زين پس به اين محمد کلولو همگي محمد
    کوچولو خطاب کنيم چطور است ؟
    مانند اين بچه گوزوهاي مافنگي رفته کنار ديوار و
    هي مفش را بالا ميکشه و هق هق ميکنه !!!!!

    بابا ما فکر ميکرديم تو بزرگي مملي کوچولو ؟؟؟؟
    برو خجالت بکش برو يخ روي حوض رو بشکن و يه
    مشت آب بريز رو کله و سر و صورتت و مفتو بگير

    و برو يک سماور کنياک بار کن و هي بريز داغ داغ
    برو بالا و بيا يه مشت حرفهاي خوب بنويس

    هي مفتو رو به ما بالا کشيدن که کار نشده ؟؟؟؟؟نانا

    الان ميره مينويسه - اصلا کي تو را آدم ميدونه ؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  4. بچه ها ديديد گفتم !!!! مملي کوچولو جون
    رفته و نوشته که من خوک احمق صورتي
    هستم

    مملي جون ...اين چه توهيني بود به خوک بدبخت
    صورتي کردي
    به جان خودم اگه امريکا بودي فوري صاحب خوک ها
    از اين کارت به دادگاه شکايت ميکرد و براي شاهد هم
    مرا ميبردند که ببينند چه توهيني به خوک بدبخت صورتي
    شده

    من گفته ام باري ديگر ميگويم

    من عينهون اون جادو گري هستم که به زيباي خفته شوکران
    خواب آور نکش !!!!! داد
    کمترم قبول ندارم خوک و سگ و اينا مال خودت بمن بگو نانا ويچ

    پاسخحذف
  5. مخلوق ِ عزیزم ؛
    برداشت ِ تازه ات که : " وودی آلن تفاوت ِ عشق و شهوت را نشان نداده بلکه تفاوت ِ اصالت و میانمایگی را به تصویر کشیده است " برای ِ من به سان ِ جرقه ای بود . از همان جرقه ها که لحظات ِ تابناک ِ تامل را باعث می شوند.
    اما در امتداد ِ مطلب ِ ارزشمندت به نظرم آن چه هرآینه حجم ِ حقانیت ِ امثال ِ کریس را در عرصه ی ِ همگانی فرو می ریزد ، مساله ی بی گناهی است . در حقیقت پاشنه ی ِ آشیل ِ مدافعان ِ اخلاق ِ پراگماتیستی همین حضور ِ برهم زننده ی ِ بی گناهان است . ( البته به حوزه ی ِ اخلاق ِ ماکیاولیستی وارد نمی شوم که اساساً مساله ی ِ بی گناهی برایش موضوعیت ندارد و تنها چیزی که آن را ـ اخلااق ِ ماکیاولیستی را ـ ویران می کند بیرون آوردنش از حوزه ی ِ فردی و فراگیر ساختنش آن هم در عرصه ی ِ عمل است ). آنان ـ مدافعان ِ اخلاق ِ پراگماتیستی ـ از سویی معتقدند کاربست ِ اخلاق متضمن ِ فایده و سودمندی است و از سوی ِ دیگر پاسخگوی ِ زیان های ِ گاه غیر قابل ِ جبرانی نیستند که بر ِ بی گناهان وارد می شود.
    بنابراین حتا وجدان ِ اخلاقی ِ پراگماتیست ها زیر ِ آوار ِ " مساله ی ِ بی گناهی " خرد می شود.
    همان طور که دیدی در این فیلم از پیرزن ِ بی گناهی استفاده ی ِ ابزاری می شود و فقط به دلیل ِ کور کردن ِ سرنخ ها، به دست ِ قاتل کشته می گردد . به نظرم این موضوعی است که حتا وجدان ِاخلاقی ِ ذی نفعان در قتل ِ نولا رایس ( مثلاً همسر ِکریس ) قادر به هضمش نیست . گیرم حتا بتوانند قتل ِ نولا را به دلیل ِ گنهکاری ِ او یا سودانگاری ِ خود توجیه کنند و از آن درگذرند!
    مساله ی ِ بی گناهان و تعیین ِ جایگاه ِ آنان در سازواره ی ِ اخلاقی همواره مورد ِ توجه ِ نحله های ِ گوناگون ِ فکری بوده است . از این منظر شاید موذی تر از بقیه مسیحیت بوده که از آغاز داغ ِ گناه را بر پیشانی ِ بنی آدم نهاده است . آنان برای ِ خلاصی از معضل ِ بی گناهان، دایره ی ِ گناه را آنقدر وسعت بخشیدند که کسی نتواند بیرون از آن بماند . همچنان که گروهی دیگر باز برای ِ خلاصی از همین معضل، منکر ِ کلیات ِ مزاحمی چون " وجدان ِ اخلاقی " و نیز " بی گناهی " شدند که البته سعی ِ هر دو دسته مشکور باد!

    پاسخحذف
  6. دوست عزيز
    با اجازه آنچه نوشته بوديد را در وبلاگم باز نشر دادم.
    متشكرم.

    پاسخحذف
  7. پس از تماشای فیلم مچ پوینت گر چه لذت برده بودم، اما پیروزی این تعهدِ محافظه‌کار بر آن عشقِ وحشی ِ بی‌قانون برایم خوشایند نبود. گر چه به نظرم منظور اصلی وودی آلن همان بود که از نام فیلم بر می‌آید: این اقبال (یا همان اتفاق) است که در نهایت همه چیز را رقم می‌زند.
    سخنانتان در باب پایداری عشق را بسیار پسندیدم. عشق اگر پایدار نباشد همچنان عشق است. و گاهی خود التزام و تعهد در ازواج باعث زوال عشق می‌شود؛ زیرا طرفین چنین می‌اندیشند که آن‌چه طرف مقابل را در کنارشان نگاه داشته، چیزی جز همان التزام قانونی نیست.
    سخن کوتاه؛ عشق وحشی‌تر و بی‌قانون‌تر از آن است که بتوان برای آن تکلیف معین کرد. آیا من مجازم در یک لحظه چند نفر را دوست داشته باشم؟ آیا من مجازم کسی را که پیش تر دوست می‌داشتم دوست نداشته باشم؟ آیا من مجازم کسی را که نباید، دوست بدارم؟ عشق از کسی مجوز نمی‌خواهد.

    پاسخحذف