من بهسببِ پدید آمدنِ پارهای دگردیسیها در حلقهی «اسلامستیهی» [1] و توفانِ رخدادهای پس از کودتای خرداد و زایشِ «جنبشِ سبز»، و بهفرجام بهخاطرِ سپریشدنِ طبیعی و تاریخیِ دورانِ همرفتاریِمان، دیگر چندان انگیزه و رانهای نمیدیدم برای تظاهر به «هویتِ جمعیِ» دگرگونشده و «فردیتیافته»ی خودم و دوستانِ دیرینام.
راستش هم آن است که دیگر به آن «جمعباوری» بیباور بودم و چهبسا روزی که بختیار شوم، بتوانم به آسیبهای کردارهای اینچنینی که «غیرتورزیِ جمعی» از ویژگیهای برجسته، پُربسامد و همهنگام زیانبارِ آن است، بپردازم. بهگمانِ من پارهای «ازخودگذشتگیها» در جریانِ جدالهای آن سالها با اسلامپناهان و «خودکُشیهای جمعی» و «واداشتنِ دیگری به پیروی از آیینِ هاراگیری» در پسلرزههای پیروزی بر آنان میتوانست پیش نیاید، اگر ما آنچنان بیشینه در غنیسازیِ هویتِ گروهیِمان پیش نمیرفتیم.
بنابر دریافتِ من، یک ویژگیِ انکارناپذیر و فربه در فرد فردِ کسانی که آن باهمبودگی را بودشپذیر ساختند، همانا روحیهی «خودیگرایانه» و تنها «هماندیشهپذیر» در ساز و کارِ پیوندهای شخصی بود. خودِ من در دوستانِ دنیای بیرون از اینجا هم نمیتوانم به «اسلامگرایان» در برپاییِ پیوند روی خوش نشان دهم و پذیرشِ چنین آدمهایی (که بنابر تجربهی خودم، گونهی مدرنِشان بهمراتب ترحمانگیزتر و تحملناشدنیتر از گونهی سنتیِشان است) در پهنهی مناسباتِ فردی، برایام چیزی ست نزدیک به ناممکن. گمانِ استوارِ من آن است که دیگر دوستان نیز همانندِ خودم، شخصیتِ راستکیش با دایرهی بستهی پیرامونیان داشتند.
ناگفته پیداست که «حلقهی دوستی» از جنسِ آنچه ما آزمودیم و زیستیم، زیباییها و نمودهای ماندگارِ خود را نیز دارد. بهعنوانِ نمونه گونهای «سنجشگریِ درونی» در میانِ ما برقرار بود که دیالکتیکِ هماوازی/ناسازی را پدید میآورد. سرانگشت در همهی آن روزهای پر شر و شور بیشترین نشانههای دوستی را در رفتار و گفتارِ خود داشت. امشب در جریانِ یک نامهنگاری با او اما بارِ دیگر دیدم که «ارزشِ دوستی» را بسی بهتر از من میشناسد، ارج میگذارد و بدان وفادار میماند.
خلبانِ کور [2] که در بیمکانی دستِ دنبالوارهی کارتونیِ «بیخانمان» را از پشت بسته است، پس از به زیرِ آب رفتنِ جزیرهی وکس [3]، بهسوی ساحلِ ووردپرس شنا کرد و آنجا با یک شاخهی درخت و چند تکه چوب، سایهبانی برای خودش ساخت. گویا سرانگشت هم بنا به حکمتِ «تغییرِ آب و هوا، حالِ درون را سرِ جا آورد» [4] و بهپاسداشتِ رسمِ «دیدهبوسی از رابینسون کروزوئه/حیبنیقظان» برای چندی بدانجا سفر کرده، همنویسی میکنند. گفتم برای آنانکه زمانی پیگیرِ «ما» بودند، بگویم که «دوتا از چهارتا» [5] آنجا گرد آمدهاند.
پانوشتها:
[1] محمد میگوید بهکار بُردنِ «اسلامستیزی» بدسلیقگیِ محض است و من ندانستم که چرا. گفتم بهرسمِ «تنوعِ تعبیر» هم که شده بهجای ستیزیدن از ستیهیدن بهره ببرم.
[2] بهراستی نمیدانم به کدامیک از آدرسهای پیشیناش پیوند دهم؛ بس که شُمارِشان فراوان و سرگیجهآور است.
[3] به او قول دادم نامهای به گردانندگان و نابودکنندگانِ آنجا بنویسم و بگویم که دیر خبر شدیم و اگر ممکن است یکی دو ساعت برای ما وقتِ اضافه بگذارید تا آرشیو را جابهجا کنیم، اما هرگز ننوشتم. یعنی نشد که بنویسم. گیرم امیدی هم نبود که آنان بپذیرند.
[4] شعرهای مخلوق را که دیدهاید؟ این هم مَثَلهایاش است!
[5] چهارمی (بدونِ آرشیو) آیه نازل میکند و البته در گودر به مراعاتکردن سرگرم است.
راستش هم آن است که دیگر به آن «جمعباوری» بیباور بودم و چهبسا روزی که بختیار شوم، بتوانم به آسیبهای کردارهای اینچنینی که «غیرتورزیِ جمعی» از ویژگیهای برجسته، پُربسامد و همهنگام زیانبارِ آن است، بپردازم. بهگمانِ من پارهای «ازخودگذشتگیها» در جریانِ جدالهای آن سالها با اسلامپناهان و «خودکُشیهای جمعی» و «واداشتنِ دیگری به پیروی از آیینِ هاراگیری» در پسلرزههای پیروزی بر آنان میتوانست پیش نیاید، اگر ما آنچنان بیشینه در غنیسازیِ هویتِ گروهیِمان پیش نمیرفتیم.
بنابر دریافتِ من، یک ویژگیِ انکارناپذیر و فربه در فرد فردِ کسانی که آن باهمبودگی را بودشپذیر ساختند، همانا روحیهی «خودیگرایانه» و تنها «هماندیشهپذیر» در ساز و کارِ پیوندهای شخصی بود. خودِ من در دوستانِ دنیای بیرون از اینجا هم نمیتوانم به «اسلامگرایان» در برپاییِ پیوند روی خوش نشان دهم و پذیرشِ چنین آدمهایی (که بنابر تجربهی خودم، گونهی مدرنِشان بهمراتب ترحمانگیزتر و تحملناشدنیتر از گونهی سنتیِشان است) در پهنهی مناسباتِ فردی، برایام چیزی ست نزدیک به ناممکن. گمانِ استوارِ من آن است که دیگر دوستان نیز همانندِ خودم، شخصیتِ راستکیش با دایرهی بستهی پیرامونیان داشتند.
ناگفته پیداست که «حلقهی دوستی» از جنسِ آنچه ما آزمودیم و زیستیم، زیباییها و نمودهای ماندگارِ خود را نیز دارد. بهعنوانِ نمونه گونهای «سنجشگریِ درونی» در میانِ ما برقرار بود که دیالکتیکِ هماوازی/ناسازی را پدید میآورد. سرانگشت در همهی آن روزهای پر شر و شور بیشترین نشانههای دوستی را در رفتار و گفتارِ خود داشت. امشب در جریانِ یک نامهنگاری با او اما بارِ دیگر دیدم که «ارزشِ دوستی» را بسی بهتر از من میشناسد، ارج میگذارد و بدان وفادار میماند.
خلبانِ کور [2] که در بیمکانی دستِ دنبالوارهی کارتونیِ «بیخانمان» را از پشت بسته است، پس از به زیرِ آب رفتنِ جزیرهی وکس [3]، بهسوی ساحلِ ووردپرس شنا کرد و آنجا با یک شاخهی درخت و چند تکه چوب، سایهبانی برای خودش ساخت. گویا سرانگشت هم بنا به حکمتِ «تغییرِ آب و هوا، حالِ درون را سرِ جا آورد» [4] و بهپاسداشتِ رسمِ «دیدهبوسی از رابینسون کروزوئه/حیبنیقظان» برای چندی بدانجا سفر کرده، همنویسی میکنند. گفتم برای آنانکه زمانی پیگیرِ «ما» بودند، بگویم که «دوتا از چهارتا» [5] آنجا گرد آمدهاند.
پانوشتها:
[1] محمد میگوید بهکار بُردنِ «اسلامستیزی» بدسلیقگیِ محض است و من ندانستم که چرا. گفتم بهرسمِ «تنوعِ تعبیر» هم که شده بهجای ستیزیدن از ستیهیدن بهره ببرم.
[2] بهراستی نمیدانم به کدامیک از آدرسهای پیشیناش پیوند دهم؛ بس که شُمارِشان فراوان و سرگیجهآور است.
[3] به او قول دادم نامهای به گردانندگان و نابودکنندگانِ آنجا بنویسم و بگویم که دیر خبر شدیم و اگر ممکن است یکی دو ساعت برای ما وقتِ اضافه بگذارید تا آرشیو را جابهجا کنیم، اما هرگز ننوشتم. یعنی نشد که بنویسم. گیرم امیدی هم نبود که آنان بپذیرند.
[4] شعرهای مخلوق را که دیدهاید؟ این هم مَثَلهایاش است!
[5] چهارمی (بدونِ آرشیو) آیه نازل میکند و البته در گودر به مراعاتکردن سرگرم است.
سلام مخلوق عزیز،
پاسخحذفاز این که رد پایت را وبلاگ دیدم خوشحال شدم. در خصوص نکتهای هم که نوشته بودی چه بگویم غیر از این که خب از هاشمی توقع نمیرود که غیر از اینگونه سخن بگوید اما نکته مهمی هم در آن بود که نشان میداد نظام تا چه حد از این گونه گزارشهای حقوق بشری نگران است حال آن که به ظاهر بیاعتنایی میکند. این خوب است!
در خصوص این پست تو، بحث محتوایی که نمیتوانم بکنم. به ظاهر بحثی خصوصی است در یک حلقه یاران اربعه. البته اشاره ای به انواع مدرن اسلاگرایان کردهای که من همراه نیستم. دعوای روشنفکری سکولار و دینی همچنان ادامه دارد. فقط توجه کردم که نثرت چقدر به سره نویسی نزدیک شده است. این هم در کنار آن فشرده نویسی پیشین، کار را برای امثال من اندکی سخت میکند!
آرزو میکنم که دوستیتان تا به ابد بر آن عهد و میثاق و یکدلی و همدلی بماند که از هر همزبانی بهترست..