(4)
کلمههای عربی گاه طنینِ درخور و مفهومِ عمیقتر یا بهتر است بگویم همهجانبهتری دارند. بهعنوانِ نمونه هنگامی که در موضوعِ پاسداشتِ سنتِ نیاکان سخن میگوییم، برای «innovation»، «بدعتگذاری» چهبسا ترجمهی مناسبتری باشد تا «نوآوری». چرا که محافظهکاران در سخنسراییها و لفاظیهای خود باور دارند که سنت در دلِ خود نوآوری دارد (یعنی چیزی که با رویهی پیشینیان رویارویی نداشته باشد) اما هرگز بدعت ندارد.
(5)
بهنظرم آهنگینسازیِ کلام (که برخی اوقات با پارسیسازیِ واژگان نیز یکی میشود) همیشه و لزوماً مطلوب نیست. حتی گاه چهبسا بایسته است که وارونه عمل کنیم. بهویژه در بزنگاههایی که توجهِ خواننده باید یکسره به محتوا و درونمایه جلب شود، نه اینکه صورت و فرمِ نوشته حواسِ او را به خود مشغول دارد. مثلاً این عبارت: «interpose a salutary check to all precipitate resolutions» را شاید بهتر است بگوییم «معیاری سودمند برای همهی راهحلهای شتابزده پیش میکشد» تا اینکه بگوییم «سنجهای سودمند برای همهی راهحلهای نسنجیده پیش میکشد» و با این آرایشِ اخیرِ واژگان، ذهنِ خواننده را به تناسبِ میانِ «سنجه» و «نسنجیده» مشغول داریم.
(6)
پارهای معادلهای پارسی اگر در کنارِ هم آورده شود، مفهومِ انگلیسیِ خود را از جهتِ تمایزِ آنها با یکدیگر چندان نشان نمیدهد. مثلاً «توانگری»، «توانمندی» و «توانایی» بهترتیب بهجای «opulence» ،«talent» و «capacity». بهویژه دو موردِ اول در جمله تمایزهای خود را با یکدیگر از دست میدهند و خواننده چندان روشن در نمییابد که «توانگری» چه مرزی با «توانمندی» دارد، در حالی که برابرنهادهی عربیِ آن سه یعنی «ثروت»، «استعداد» و «ظرفیت» خیلی روشن تمایزها را نشان میدهد.
(7)
گاه برابرنهادهی پارسی برای یک واژه با صورتِ نکرهی آن یکی است و این همانندی میتواند اندکی در بدخوانیِ متن اثرگذار باشد. بهعنوانِ نمونه «atheism» را اگر «الحاد» یا «کفر» بگوییم امنتر است تا آنرا به «خدانشناسی» یا «بیخدایی» برگردانیم. بهویژه در جملههایی مانندِ این:
If our religious tenets should ever want a further elucidation, we shall not call on atheism to explain them
کلمههای عربی گاه طنینِ درخور و مفهومِ عمیقتر یا بهتر است بگویم همهجانبهتری دارند. بهعنوانِ نمونه هنگامی که در موضوعِ پاسداشتِ سنتِ نیاکان سخن میگوییم، برای «innovation»، «بدعتگذاری» چهبسا ترجمهی مناسبتری باشد تا «نوآوری». چرا که محافظهکاران در سخنسراییها و لفاظیهای خود باور دارند که سنت در دلِ خود نوآوری دارد (یعنی چیزی که با رویهی پیشینیان رویارویی نداشته باشد) اما هرگز بدعت ندارد.
(5)
بهنظرم آهنگینسازیِ کلام (که برخی اوقات با پارسیسازیِ واژگان نیز یکی میشود) همیشه و لزوماً مطلوب نیست. حتی گاه چهبسا بایسته است که وارونه عمل کنیم. بهویژه در بزنگاههایی که توجهِ خواننده باید یکسره به محتوا و درونمایه جلب شود، نه اینکه صورت و فرمِ نوشته حواسِ او را به خود مشغول دارد. مثلاً این عبارت: «interpose a salutary check to all precipitate resolutions» را شاید بهتر است بگوییم «معیاری سودمند برای همهی راهحلهای شتابزده پیش میکشد» تا اینکه بگوییم «سنجهای سودمند برای همهی راهحلهای نسنجیده پیش میکشد» و با این آرایشِ اخیرِ واژگان، ذهنِ خواننده را به تناسبِ میانِ «سنجه» و «نسنجیده» مشغول داریم.
(6)
پارهای معادلهای پارسی اگر در کنارِ هم آورده شود، مفهومِ انگلیسیِ خود را از جهتِ تمایزِ آنها با یکدیگر چندان نشان نمیدهد. مثلاً «توانگری»، «توانمندی» و «توانایی» بهترتیب بهجای «opulence» ،«talent» و «capacity». بهویژه دو موردِ اول در جمله تمایزهای خود را با یکدیگر از دست میدهند و خواننده چندان روشن در نمییابد که «توانگری» چه مرزی با «توانمندی» دارد، در حالی که برابرنهادهی عربیِ آن سه یعنی «ثروت»، «استعداد» و «ظرفیت» خیلی روشن تمایزها را نشان میدهد.
(7)
گاه برابرنهادهی پارسی برای یک واژه با صورتِ نکرهی آن یکی است و این همانندی میتواند اندکی در بدخوانیِ متن اثرگذار باشد. بهعنوانِ نمونه «atheism» را اگر «الحاد» یا «کفر» بگوییم امنتر است تا آنرا به «خدانشناسی» یا «بیخدایی» برگردانیم. بهویژه در جملههایی مانندِ این:
If our religious tenets should ever want a further elucidation, we shall not call on atheism to explain them
salam
پاسخحذفdidgahe jalebi bood
tahala az in negah be zaban fekr nakardeh boodam
payande bashid
من به دو واپسین یادداشت ِ مخلوق که با دیدگاه های ِ خواننده ای موسوم به ناشناس همراه شده، نقد ِ جدی وارد می دانم . در این باره گفتنی هایی دارم که متاسفانه به دلیل ِ کمبود ِ وقت نمی توانم یکباره بنویسم. بنابراین نکته ها را کم کم خواهم نوشت و فرستاد.
پاسخحذف1 ـ درست است که یکی از کارکردهای ِ زبان، رساندن ِ منظور است اما این کمینه کاربرد ِ زبان است و ریشه در برداشت ِ ابزارگرایانه ی ِ ارسطو و ارسطوییان دارد. آنان زبان را وسیله ی ِ فهماندن و ایجاد ِ ارتباط می دانستند، نه چیزی بیشتراز آن. ارسطو در منطق ِ صوری "جمله ی ِ اسنادی" را به سه پایه ی ِ "موضوع" و "محمول" و "نسبت ِ حکمیه" بخش می کند. در این رویکرد "نسبت ِ حکمیه" (است) بیش از آنکه گویای ِ "هستی بخشی" و "وجود دهندگی" ِ فعل باشد، نشانگر ِ ارتباط و نسبت میان ِ دو چیز است و "محمول"، به جز آنکه درباره ی ِ "موضوع" سخن بگوید و درونمایه ی ِ آن را بر دوش بگیرد، کاربرد ِ دیگری ندارد. راسل با "جمله های ِ اتمی" اش زبان را از ابزار انگاری ِ مدرسیان نجات داد. واحد ِ زبان را از واژه به جمله دگرگون کرد و پیوند و زایندگی ِ جمله ها را در پاراگراف نشان داد. هایدگر پا فراتر گذاشت و ارج ِ زبان را بالاتر برد. گفت انسان در خانه ی ِ زبان می اندیشد و ما حتا هنگامی که با خود گفت و گو می کنیم، در این خانه سکونت داریم. زبان، وسیله نیست؛ زبان، خانه ی ِ وجود ِ ما است.
با درود
پاسخحذفدر اندازه سواد خودم چند نکته ای به این نوشتار جالب و بدیع می افزایم
1: درباره نکته نخست به گمان من یک اشتباه ریز شده است و آن اینکه واژگان مرکب فارسی را به جهت اینکه عمر کمی دارند سخت و دشوار در نظر گرفته و واژگان مرکب انگلیسی را به جهت عمر بیشتر یکپارچه و نیرومند دانسته است. به گمانم نویسنده توجه نکرده که واژگان انگلیسی نیز درست همچون فارسی و بیشتر زبانهای هندو اروپایی ترکیبی هستند. برای نمونه
Fortify، Analogy, preference, ignorance, referring, nourishment,
که در همین متن از آنها بهره جسته و گفته است مردم ترجیح میدهند از واژگان عربی که همچون این واژگان یکپارچه هستند بهره برند. حال آنکه چنین نیست و زبانهایی چون انگلیسی و فارسی از این نظر درست در روبروی زبانهایی همچون عربی قرار میگیرند و همسان همند
و حتا گاه واژگاه انگلیسی ذکر شده در این گفتار، نه دو پاره که سه پاره اند
منتها نکته در اینجاست که آنچه ما از 70 سال پیش آنهم با فراز و نشیب در زمینه فرهنگستان زبان و واژه سازی انجام دادیم را انگلیسی ها از مدتها پیش از آن و بی صورت بی وقفه تا امروز انجام داده اند
ضمن اینکه بخشی از این مشکل به خط برمیگردد. در انگلیسی حروف به هم نمیچسبند و بدین ترتیب واژگاه ترکیبی در ظاهر تفاوتی با واژگان ساده ندارند و تنها آنکس پی به ترکیبی بودن میبرد که پیشوندها و پسوندهای رایج انگلیسی را بشناسد. هنوز بحث و اختلاف نظر درباره چگونگی برخورد با واژگان ترکیبی در خط فارسی حل نشده و بهره گیری از نیم فاصله گویا نوترین و بهترین روش برای برخورد بوده است. انتقادهای شخصی من به خط فارسی و راه حل های دشواری های بالا در این گفتار نمیگنجد
2- من هم به این اندیشیده بودم که در فارسی ما بهره گیری از صورت منفی واژگان بزرگی بیش از اندازه ای به نسبت دیگر زبانها به ویژه عربی دارد. ولی چنین ویژگی های خاصی درباره همه زبانها هست. همچنانکه در زبانهای ایرانی ما قطبی بودن واژگان به گونه خیر و شر را داریم که در عربی نداریم. ولی نکته مهمی که در اینباره به ذهنم میرسد این است که نویسنده کاملا در اشتباه است اگر گمان میکند که روی آوری مردم به برگردانهای عربی و به قول او پناه بردن به نظایر عربی به دلیل این ایراد دستوری در فارسی به نسبت عربی است. به گمان من و بیشتر اندیشمندان امروزین، آنچه در رواج یک زبان یا یکسری واژگان کمترین اهمیت را دارد آسانی یا فنی یا علمی یا بهتر بودن آن زبان است. خطای فاحشی است اگر کسی گمان کند انگلیسی به جهت ساده تر بودن دستور یا خوش لحن بودن واژگانش یا نیرومند بودن آن در رسانایی معنا به نسبت فرانسه و آلمانی، گوی سبقت را از این دو زبان برده. خیر! تا سده نوزدهم هرگز کوچکترین تفاوتی در قدرت انگلیسی و فرانسوی و آلمانی در فضای آکادمیک جهان نبود و هر دانشمند غربی در جهان به نسبت جایی که میزیست یکی از این سه زبان را برای نوشتن رساله های علمی خود بر میگزید . نکته مهم این بود که یکی از مستعمرات پیشین انگلیس یعنی آمریکا، این زبان را زبان ملی برگزید و زبانهای دیگرش را محو کرد. جالب است بدانید که فرانسوی هم در زمان انقلاب آمریکا در آن کشور رایج بود و جالب تر آنکه در آن نشست کنگره که موضوع انتخاب زبان ملی آمریکا مورد بحث قرار گرفت دشمنان انگلیس در کنگره هوادار جایگزینی آلمانی که زبان استعمارگران نبود، به جای انگلیسی بودند و تا اختلافی اندک رای نیاوردند. وگرنه شک نکنید که امروز همین جایگاهی که انگلیسی داشت، را آلمانی داشت. چراکه انگلیسی را آمریکا پس از ابرقدرت شدنش در 60 سال اخیر با بهره گیری از هنر و ادبیات و دانش توانمندش به عنوان زبان نخست جا انداخته. بنابراین این پیشفرض که چون عربی در سده های نخست پس از اسلام زبان علمی بود و فارسی زبان شعر و ادب پس نتیجه میگیریم عربی برای علم ساخته شده و فارسی خیر، را دور بیاندازیم. آنچه روی داده تنها جبر تاریخی است و معلول دستور فرمانروایان. به قول میرزا آقاخان کرمانی اگر این همتی که ما ایرانیان برای علمی کردن عربی در سده های نخست نشان دادیم را بر فارسی خودمان میگذاشتیم امروز هیچیک از ایرادات مطرح شده، مجال طرح نمی یافت. گاهی به این بحث بی معنی، این حرف مسخره هم افزوده میشود که اصلا از آنجا که عربی بهترین زبان است، خداوند آنرا به عنوان زبان وحی برگزیده. حال آنکه عربی پیش از قرآن واقعا هیچ بود و شمار واژگانش سه رقمی بود. و اگر خداوند تبارک و تعالا! پهلوی را برمیگزید و در پس آن شمشیر مسلمانان پهلوی گو جهان را در مینوردید قطعا امروز با پهلوی کم واژه و نسبت به عربی ضعیف، روبرو نبودیم
4- در اینجا نویسنده تلاش کرده با یک نمونه ی ویژه نتیجه ای کلی بگیرد که این به گمان من سفسطه است. واژگان در درازای تاریخ معنی و مفهوم را از محیط میگیرند و این به کار برندگان هستند که به واژه بار معنایی لازم را میدهند و حتا بسیار روی داده که آنرا از آنچه ریشه اش میرساند، تهی کرده و به انحراف کشانده اند. بدعت همان نوآوری است. منتها واژه بدعت و بدعت گذاری در زبان فارسی چندین سده عمر دارد و نوآوری شاید این پیوند تاریخی را برقرار نکند. هواداران بهره گیری از واژگان عربی در بسیاری از زمانها از این برهان بهره میبرند و میگویند نباید پیوند خود را با تاریخ زبان فارسی قطع کنیم و بهتر است همان واژه ای که در زمان حافظ و سعدی و مولوی معنایی را میرسانده را امروز هم به کار بریم که بحث درباره آن به درازا میکشد
پاسخحذف6- این مورد هم دقیقا همچون مورد 4 است. من و هیچکس نمیتواند منکر شود که آن ارتباطی که ثروت با ایرانی برقرار میکند را توانگری برقرار نمیکند. پایین ترین اقشار جامعه از نظر سواد با اصطلاحاتی چون استعداد آشنا هستند و توانمندی یا توانایی را اگرچه میفهمند ولی دقیقا همان منظور را نمیرساند. ولی اگر هدف آن است که نتیجه بگیریم به کل فارسی پایینتر از عربی است، چنین برهانی ما را به آنجا نمیرساند. چراکه همچنانکه گفتم اینها جبر تاریخی است و اینکه امروز در افغانستان که فرهنگستان زبان نداشته به خودرو میگویند موتور و به بیمارستان میگویند شفاخانه و به دانشگاه میگویند مدرسه علمیه و به استاد میگویند ملا نشان میدهد که تنها با اندکی کار که فرهنگستان زبان فارسی به صورت ناقص و مقطعی انجام داده چگونه زبان فارسی در ایران به نسبت دیگر کشورهای فارس زبان توانمند و بهینه شده است. تنها باید باور کرد و تنها باید خواست. اگر نمیخواهیم بحثی نیست ولی خواهشمندم گناه بی خیالی و بی حالی خودمان را به گردن زبان فارسی نیاندازیم
7- در جمله انگلیسی نویسنده انگلیسی زبان بیجا از آتئیسم بهره برده. و جالب است که مترجم فارسی میخواهد اشتباه نویسنده انگلیسی در بهره گیری نابجا از آتئیسم را درست کند! و از این رو از الحاد و کفر بهره میبرد. حال آنکه همه میدانیم الحاد و کفر خود دارای شماری معادل در زبان انگلیسی هستند و پیوندی به آتئیسم که واژه ای به نسبت نو است و متاثر از یک فلسفه مدرن ندارد. در اینجا هم نکته مورد توجه من وجود دارد یعنی دقیقا همین منفی سازی با بهره گیری از پیشوند بی خدایی یا خدانشناسی دقیقا در خود واژه انگلیسی وجود دارد و اصلا میدانیم که پیشوند آ به عنوان منفی ساز ریشه اش به ایران و هند برمیگردد و خیلی دیر به انگلیسی رسیده
با این همه من هیچ تخصصی در ترجمه که فنی به کل مستقل است، ندارم و تنها به جهت آشنایی نسبی با زبانهای ایرانی و اروپایی نکاتی را گفتم
باز هم سپاسگزارم از ریزبینی و توجه تان
شاد باشید
بهرامِ عزیز!
پاسخحذفسپاسِ بیکران از وقت و دقتی که برای این نوشتار صرف کردی!
تنها دو نکته به ذهنِ من میرسد:
دربارهی موردِ یکم:
من نگفتم که واژگانِ زبانِ اصلی (اینجا: انگلیسی) تکهجایی/یکپارچه هستند. بلکه گفتم برابرنهادهی عربیِ آنها چنین است و ما در فارسی ناگزیریم معادلهای چندپاره برای آن برگزینیم. گرچه باید بگویم که به ترکیبیبودنِ پارهای از واژگانِ انگلیسی توجهِ ویژه نداشتم.
دربارهی موردِ هفتم:
نمیدانم ز چه رو با این اطمینان گفتید که «الحاد» یا «کفر» برابرنهادهی «atheism» نمیتواند باشد. چرا که امیرجلالالدین اعلم (که بیگمان یکی از مترجمانِ سرامدِ ماست) آنرا به «الحاد» بازگردانده است و زندهیاد فروغی آنرا به «انکارِ خدا».
شگفتآورتر آنکه گفتهاید نویسنده اینجا واژه را بیجا آورده است و من هم خواستهام بر این نادرستی سرپوش بگذارم. اما نگفتید چرا «atheism» اینجا بهنادرستی بهکار رفته است.
سخنانِ سپسترِ شما نشان میدهد که اشکالِ این بند درست فهمیده نشده است و البته شاید منصفانهتر باشد که بگویم درست روشننُمایی نشده است. برگردانِ آن جمله (با ترجمهی من) چنین است:
«هر كاستی و كمبودی كه در دين باشد، هيچگاه نبايد برای رفعِ آنها دست به دامنِ الحاد شد.»
حال مشکل چه بود؟
من گفتم بهکاربُردنِ «بیخدایی» میتواند بهجایِ آنکه «نبودِ باور به خدا» را به ذهن بیاورد، «یک شخصِ خداناباور» را تداعی کند. برای همین بود که گفتم برابرنهادهی پارسی با صورتِ نکرهی آن یکی میشود و این میتواند به بدخوانی و بدفهمی بینجامد و باز برای همین بود که معادلِ عربی را «امنتر» دانستم. پس بحث همچون موردِ «جهالت»/«نادانی» نبود و هیچ اشاره و قصدی در آن به برابرنهادهی سلبی/ایجابی وجود نداشت.
آنچه دربارهی روندِ جهانگیر شدنِ زبانِ انگلیسی گفتید بسیار تاملبرانگیز بود!
باز هم از لطف و توجهِ شما سپاسگزارم!
2 ـ پیراستن ِ زبان (هر زبانی)، از تمام ِ واژه های ِ بیگانه، نه ممکن است نه مطلوب، اما وام خواهی ِ زبان نیز مرز و اندازه ای دارد. در " نثر ِ مرسل" ِ سده های ِ سوم و چهارم (که زبان ِ جستارها (مقاله ها) و گزارش های ِ امروز را شاید بتوان دنباله ی ِ آن دانست) میزان ِ کاربرد ِ واژه های ِ بیگانه کمتر از ده درصد است. البته این چگونگی در نوشته های ِ "مصنوع" دیگرسان است زیرا در فنی نویسی، پرداختن به بازی های ِ زبانی، مهم ترین دلمشغولی ِ نویسنده است. در قرن های ِ بعد نثر ِ پارسی به ویژه به دست ِ صوفیان و عارفان بیش از پیش با واژه های ِ عربی آمیخته شد. با اینهمه نوشتاری که در آن سیلاب ِ واژه های ِ ناشناخته و بیگانه جاری باشد، بر بلندای ِ زبان و ادبیات ِ هیچ ملتی جای نمی گیرد. همانگونه که "درّه ی ِ نادره" و "تاریخ ِ وصّاف" در ادبیات ِ ما نمونه های ِ سستی و ناهنجاری ِ ادبی اند. گفتنی است برخی از سخن سنجان (از جمله شاهرخ ِ مسکوب) حتا بر کتاب ِ بزرگی چون کلیله و دمنه (در مقایسه با "داستان های ِ بیدپای"، برگردان ِ عبدالله ِ بخاری) ایراد می گیرند و آن را عربی زده می دانند و معتقدند ترجمه ی ِ نصرالله ِ منشی نمی تواند در جرگه ی ِ شیواترین نثرهای ِ پارسی جای بگیرد.
پاسخحذفدرباره ی ِ چگونگی ِ برخورد با واژه های ِ عربی دو رویکرد در میان ِ دوستداران ِ زبان ِ پارسی دیده می شود. گروهی می گویند بسیاری از این واژه ها در زبان ِ ما معنایی سوای ِ معناشان در زبان عربی یافته اند. با فرهنگ و ادبیات ِ ایران درآمیختند. کاربردهای ِ تازه تری پیدا کردند و برای ِ همین پارسی اند و بیگانه به شمار نمی آیند. از حافظ نمونه می آورند که فرمود:
ساکنان ِ حرم ِ ستر و عفاف ِ ملکوت
با من ِ راه نشین باده ی ِ مستانه زدند
می گویند در مصرع ِ نخست همه ی ِ واژه ها عربی است در حالی که روح ِ آن پارسی و برای ِ پارسی گویان قابل ِ فهم است. آنان بر سره نویسان خرده می گیرند که می خواهند فارسی را با مشتی واژه ی ِ نوساخته و از گور به درآمده، پُر کنند و رابطه ی ِ زنده ی ِ مردمان را با سنت و زبان ِ خود بریده سازند.
ولی دسته ی ِ دوم بر این باورند که واژه های ِ بیگانه از جمله عربی حتا اگر هزاران سال در زبان ِ پارسی بمانند، تبارشان دگرگون نمی شود. این واژه ها تحمیلی اند و همزمان با ورودشان به فضای ِ ذهن، فرهنگی بیگانه را بر اندیشه ی ِ ایرانیان چیره می کنند. آنان می گویند چینش ِ این واژگان در کنار ِ یکدیگر، ساختار ِ جمله و سرانجام دستور ِ زبان را تغییر می دهد. بدین ترتیب نویسنده ناخودآگاه و با ذهنیتی غیر ِ پارسی، پارسی می نویسد. اجزای جمله را به نا به جا به کار می برند و زبان را بیمار می کند.
ناگفته نماند که هر دو گروه ِ یادشده با گرته برداری مخالفند و از بیخ و بن دگرگونی در دستور ِ زبان را نمی پذیرند و به درستی موجب ِ ویرانی ِ آن می دانند.
3 ـ زبان ِ پارسی، زبانی پیوندی است نه کالبدی (قالبی). واژه ها در این زبان با همدستی ِ پیشوند و پسوند ومیانوند ساخته می شوند. این ویژگی ِ زبان ِ پارسی است، نقطه ضعفش نیست. اتفاقا همین ویژگی یکی از دلایل ِ زنده ماندن ِ آن تا به امروز بوده است. زیرا هربار که در پی ِ تازش ِ مهاجمان، شماری از واژگان ِ پارسی از دست رفته، این زبان بعدها با پاره های ِ زنده مانده اش خیلی از آنها را دوباره سازی کرده است. برای ِ نمونه باید از واژه ی ِ پهلوی ِ " پَرکان " یاد کرد که به معنای ِ جهل (ignorance) است. این واژه پس از یورش ِ تازیان از میان رفت اما ویژگی ِ پیوندی ِ زبان ِ پارسی که "نادانی" را پدید آورده بود، باعث شد واژه ی "جهل" برای ِ برخی کاربردهایش همسانی در زبان ِ پارسی داشته باشد. ناگفته نماند از همسان ها (معادل ها) نباید توقع داشت که همه ی ِ معناهای ِ هم را پوشش بدهند و به عبارت ِ دیگر کاملا "همپوشان" باشند. نمونه ای که زیاد گفته شده واژه ی " خط " است که اگر به معنای ِ خط ِ نگارشی باشد، پارسی اش " دبیره " است، اگر به چم ِ خط انداختن باشد، همسانش " خراش " است، اگر معنایش به خط شدن و به صف شدن باشد، معادل ِ آن " رده " است و ...
پاسخحذفتوانایی ِ زبان ِ پارسی در واژه سازی شگفت انگیز است. بسیار بسیار تواناتر از زبان ِ عربی است. در عربی شمار ِ محدودی "باب" هست که فعل ها را در آن ها می برند و کلمه های ِ تازه می سازند، اما در پارسی این امکان بسیار گسترده تر است. به یاد دارم چند سال ِ پیش جستاری از زنده یاد دکتر محمود ِ حسابی خواندم که با محاسبه ی ِ ریاضی نشان داده بود در زبان ِ پارسی گنجایش ِ ساخت ِ 21 ملیون واژه وجود دارد ! و این یعنی عددی سرگیجه آور. در آن پژوهش توان ِ واژه سازی زبان ِ عربی حدود ِ یک ملیون و هفتصد و پنجاه هزار کلمه برآورد شده بود.
اگرچه همه ی ِ این 21 ملیون ممکن است معنادار نباشند ولی همین پتانسیل ِ عظیم، گویای ِ توانایی ِ درونی ِ زبان ِ پارسی است. اگر این را هم نپذیریم کوشش های ِ کامیاب ِ نویسندگان و مترجمانی که در دوره ی ِ ما نثر ِ پارسی را دگرگون کرده اند، به درستی ِ این انگاره گواهی می دهد. (برای ِ نمونه بهرام ِ بیضایی در نمایشنامه هایش، محمود ِ دولت آبادی در جای ِ خالی ِ سلوچ، محمدرضا صفدری در "من ببر نیستم پیچیده به بالای ِ خود، تاکم"، احمد ِ محمود در رمان هایش به ویژه "درخت ِ انجیر ِ معابد"، صادق ِ چوبک در "تنگسیر"، داریوش ِ آشوری در ترجمه هایش از کتاب های ِ نیچه، امیر جلال الدین ِ اعلم در ترجمه های ِ فلسفی و برگردان هایش از داستان های ِ کافکا، و بسیارانی دیگر) کسانی که از برتری ِ زبان ِ عربی بر زبان ِ پارسی سخن می گویند بهتر است سنجه های ِ خود را با دیگران در میان گذارند تا پسند و ناپسندشان آشکار شود.
آیا زبان ِ عربی که پر از قانون های ِ دست و پا گیر است و برای ِ خوب یاد گرفتن ِ آن باید به ریزه کاری هایی همچون اعراب گذاری، مونث و مذکر، جمع و مفرد و مثنی، اعلال، حروف ِ جازمه و ناصبه، عدد و معدود، جمع ِ مکسر و ... توجه کرد، زبان ِ ساده و جهانشمولی است یا پارسی که زن و مرد را به یک گونه می خواند، از مثنی بی نیاز است و قانون های ِ پر شمار و استثناهای ِ عجیب و غریب ندارد ؟ کدام پیشرفته تر و ساده ترند ؟ اگر تازیان هزار و چهارصد سال ِ پیش به این سو و آن سوی ِ جهان نتاخته بودند و چند صد سال دنیا را زیر ِ یوغ ِ بیداد ِ خود نداشتند آیا امروز زبان ِ عربی چیزی ارزشمند تر و فراگیر تر از مثلا زبان ِ سواحیلی بود؟!
اگر پارسی ِ امروز برای ِ شماری از مفهوم های ِ دلخواه و مورد ِ نیاز ِ ما واژه ندارد به دلیل ِ از میان رفتن ِ گروهی از واژه های ِ پارسی، ورز نیافتگی ِ زبان و کنار گذاشتن ِ پژوهش های ِ بومی است.
شوربختانه کاستی ِ سوم یعنی کم کاری ِ سرپرستان ِ فرهنگ ِ ما در نپرداختن به زبان ِ مردم و همچنین پژوهش در گویش های ِ بومی، آسیب ِ بزرگی به زبان ِ پارسی زده است. سالهاست که تهرانی ها به نادرست خیال می کنند فارسی ِ پیشرفته و پیشرو همان است که با لهجه ای نزدیک به گویش ِ تهرانی از صدا و سیما پخش می شود! پایتخت نشین ها شیوه ی ِ سخن گفتن ِِ شهرستانیان را مسخره می کنند و گفتار ِ آنها را نشانه ی ِ واپس ماندگی و دهاتی گری می دانند. این بیماری تا جایی پیش رفته که حتا اگر فردوسی ِ بزرگ هم نزد ِ آنها بیاید و با گویش ِ خراسانی ِ خود سخن بگوید، او را بی سواد و فارسی ندان و دور از تمدن به شمار می آورند! بر این پایه شهرستانی ها سعی می کنند لهجه و کلمات ِ ویژه ی ِ خود را فراموش کنند و همانند ِ گویندگان ِ رادیو و تلویزیون سخن بگویند، در حالی که بهترین و نیالوده ترین ریخت ِ (صورت ِ) واژگان هنوز در نزد ِ آنها پیدا می شود. بخش های ِ کوچک و دوردست در برابر ِ ترکتازی ِ زبان های ِ بیگانه، دژهای ِ استوار ِ فرهنگی ِ ما بوده اند. ار اینجا باید به هواداران ِ یکسان سازی ِ گویش های ِ پارسی گفت ملتی که گنجینه ی ِ واژگان ِ شان وابسته به یک شهر و بوم باشد، روشن است که دچار ِ کمبود ِ واژه می شوند ! این زبان نه فقط در تهران که در گوشه و کنار ِ ایران روان است و افزون بر این در کشورهای ِ تاجیکستان و افغانستان و بخشی از قزاقستان صحبت می شود. برای ِ شناخت ِ ظرفیت ها و اطوار ِ گوناگون ِ زبان ِ پارسی باید به جای جای ِ ایران ِ فرهنگی سفر کرد؛ چه بسا زنده ترین و ناب ترین واژه ها را در دورترین شهرها و روستاها یافت. بیشتر ِ این واژه ها به اندازه ای زنده و زیبا هستند که حتا غریبه ها در نخستین برخورد آنها را می فهمند. برای ِ نمونه خودم در یکی از شهرستان ها برای ِ واژه ی ِ " تصاحب " معادلی پارسی پیدا کردم، هنگامی که میزبانم، آزمندی ِ یکی از همشهریانش را سرزنش کرد و گفت : " فلانی همه ی ِ زمین های ِ شهر را بگیره کرده است. " آنجا بود که بی درنگ دریافتم منظور از " بگیره "، تصاحب است و اگر برای ِ زمین و خانه و باغ و ... به کار رود، تملک نیز معنا می دهد...
پاسخحذفپژوهش بر روی ِ گویش های ِ بومی افق های ِ تازه ی ِ معنایی و موسیقایی در جهان و زبان ِ پارسی پدیدار می کند و این یکی از خویشکاری های ِ مهم ِ فرهنگستان ِ زبان است. اگر فرهنگستان ِ زبان و ادبیات ِ ما کارش را درست انجام می داد و رییس ِ ناشایسته و سیاست بازش، دلسوز ِ زبان ِ پارسی بود، می باید هزاران دانشجو و دانش آموخته ی ِ زبان شناسی و ادبیات ِ پارسی را استخدام می کرد و هرکدام را در زادگاه ِ خود به کار می گرفت تا واژه های ِ محلی را از دهان ِ مردم به روش ِ علمی گردآوری کنند. سپس استادان و زبان شناسان در فرهنگستان آن واژه ها را پردازش می کردند و به جامعه ارمغان می دادند. چه بسا با این شیوه صدها جلد کتاب منتشر می شد و هزاران واژه ی ِ یگانه ی ِ بومی از خطر ِ نابودی رهایی می یافت. سازمان های ِ رسمی در این زمینه کار ِ درخوری نکردند و اگر کاری شده است به همت ِ کوشندگان ِ تنها بوده است.
مطلب جالبی بود و سپاس از پاسخهای دوستان
پاسخحذفدر این باره چند نکته به نظرم رسید
1 و شاید 3
این که ذهن گرایش دارد معنا را از یک واژه ساده/یکپارچه بگیرد درست است ولی ایراد کار در این است که باید معنای تعداد زیادی واژه ساده/یکپارچه را بداند در حالی که در واژگان ترکیبی تنها معنای ریشه یا مصدر را میداند و با معنای پیشوندها و پسوندها هم آشناست. به سخن دیگر، در روش قالبی و صرفی هر وضعیت به واژه شکلی خاص میدهد در حالی که در روش پسوندی/پیشوندی شکل ریشه یا مصدر ثابت میماند. البته گمان نمیکنم هیچ کدام از این دو وضعیت نسبت به دیگری برتری داشته باشد اما آنجا که ساختن تعداد واژگان بیشتر مطرح باشد، آنگاه روش پیشوند/پس.ندی برتری آشکاری دارد.
2 و شاید 7
پاسخحذفاین که در بسیاری واژگان دوقطبی در فارسی، قطب منفی در حقیقت نفی یا نبود قطب مثبت است بیشتر از آن که دلایل دستوری داشته باشد به نظر میرسد ریشه فلسفی و خردمندانه دارد و به نظر نمیرسد ضعفی باشد، کما این که باز در فهم راحتتر واژه و دریافت معنای آن و حتا در آسانی آموزش زبان بسیار مؤثر است
و در مورد 4 هم میتوان اشاره کرد که
بار معنایی یک واژه در گذر زمان و در پی دادن ارجاعهای چند است که بیشتر میشود وگرنه هیچ واژهای در آغاز اینچنین مفهومشان عمیقتر و همهجانبهتر نبوده است
اگر از واژگان نوساخته هم در نوشتههای عمیق فلسفی و دانشی به درستی بهره گرفته شود انها هم بار معناییشان چنین میشود
و البته به نظر من، قرار نیست همه واژگان عربی از زبان فارسی کنار گذارده شود مگر آنکه در ادبیات ما پیشینهای نداشته باشد
یا واقعا تبارشان عربی باشد و ریشه ایرانی نداشته باشد یا در زبان عربی به همان معنایی که ما به کار میبریم استفاده شود
پاینده باشید