این یادداشت را بنا داشتم ماهها پیش بنویسم. اما طوفانِ رخدادهای پس از کودتا و اهمیتِ آن نگذاشت تا آنچه در ذهن داشتم به قلم در آید.
انگیزهی نگارشِ این نوشتار برخوردِ تند و منفیِ برخی هموطنانِ ایرانیِ داخل و خارج از کشور و بهویژه اصلاحطلبانِ جمهوریِ اسلامی نسبت به موضعگیریِ همدلانهی ولیعهدِ پیشینِ ایران در موردِ جنبشِ سبز است. (در موردِ بازتابهای منفی در وبلاگستان به این نوشته بنگرید!)
از همان آغاز که رضا پهلوی در جمعِ شماری از ایرانیان سخنرانی و کشتارها را محکوم کرد، بازتابِ منفیِ آن را میدیدم تا زمانی که این خبرِ بدونِ منبع از سوی پایگاهِ تغییر منتشر شد و سپس با افزودههایی گزاف از سوی موجِ سبز بازنشر یافت.
تنها نگاهی به نظرهای ثبت شده در تارنمای تغییر و پای بازتابِ نوشتار در بالاترین بسنده است تا همدلیِ چشمگیرِ مردم با رضا پهلوی و از همه مهمتر دلزدگی نسبت به ادبیاتِ حذفی و کیهانمآبِ جناحِ چپ را در مواجهه با اپوزوسیونِ رژیم دریابیم.
از امانتداری در بازگوییِ واقعیت نیز همین اندازه بدانیم که موجِ سبز بهنقل از سایتِ تغییر مدعی میشود «رضا پهلوی در اظهاراتی جدید خواستار اعمال تحریمهای شدیدتر سازمان ملل علیه ایران شده است» و سپس میافزاید «این در حالی است که اکثر کارشناسان داخلی و خارجی بر تاثیر منفی چندین برابر چنین تحریمهایی بر زندگی ملت ایران بهخصوص اقشار پاییندستی جامعه تاکید دارند و آنها را راهگشای حل مشکلات موجود نمیدانند». البته چنانکه گفتم منبعِ خبر نه در موجِ سبز و نه در تغییر گفته نمیشود و آنها حتی به خوانندگانِ خود اجازه نمیدهند تا خود بخوانند و داوری کنند. چرا که در اینصورت دروغِ آنان در موردِ سخنانِ رضا پهلوی آفتابی خواهد شد. او در تازهترین مصاحبهی خود دو روز پیش از این یورشِ خبری بهروشنی گفته است که «ما به تحريمهای هوشمندی نياز داريم كه رژيم و دستگاه حكومتی را تضعيف كند. ولی من از هيچ كاری كه به مردم صدمه بزند پشتيبانی نمیكنم». این رفتار و تحریفِ ناشیانه از سوی کسانی سر میزند که همین رویکرد را در کیهان و رسانههای کودتا سرزنش میکنند.
چنانکه فرجِ سرکوهی در گفتگویی با عنایتِ فانی بهدرستی بیان کرده بود، تبعید از کشور و ترکِ اجباریِ وطن یعنی پرتاب شدن به بیرون از گردونهی تاریخ. پس از آن تمامیِ موضعگیریها و سخنانِ شما رنگی خاکستری از نبودن و عدمِ حضور دارد. رضا پهلوی بهسببِ رخدادِ انقلابِ پنجاه و هفت و ناخواسته (همچون میلیونها ایرانیِ دیگر) ناگزیر به ترکِ ایران و زندگی در کشوری دیگر شد. چشمداشتِ اینکه راستیِ او را در سخنانش تختبندِ نبودنِ سیسالهاش کنیم و ناراستیاش را از چنین غیبتی نتیجه بگیریم، نابخردانه است. اگر باز میگشت بیتردید نابود میشد و هم اکنون نیز چنانکه میدانیم سالهاست که در لیستِ سیاهِ ترورِ جمهوریِ اسلامی قرار دارد.
رضا پهلوی نمادِ دورانی از تاریخِ این سرزمین است که هزاران بار درخشانتر از سه دههی سیاهِ جمهوریِ اسلامی است. از این گذشته، وجدانِ بیدارِ او، دلنگرانیاش برای ایرانزمین و پافشاریاش بر مبارزهی مسالمتآمیز شایستهی سپاس است!
من البته در او گونهای بزرگنمایی در تکیه بر هویتِ ایرانی میبینم و واژگانی چون «مبانیِ ایرانیگریِ حکومت» را گزاف، یادآورِ غربستیزیِ محمدرضا شاه (اینجا: دموکراسیستیزی) با تکیه بر میراثِ کورشِ بزرگ و رویهمرفته هشدارآمیز و دستِکم نشانی از لزومِ بازنگریِ واقعگرایانهی ولیعهد در نگرشی میدانم که به ایرانِ باستان دارد. اما همین بزرگنماییِ ملتباوری نیز در برابرِ پروژهی امتسازیِ رژیمِ اسلامی میتواند وجهی گذرا از عقلانیت بیابد.
چهبسا کسانی شگفتزده شوند که چگونه من از یک سو میرحسینِ موسوی را پشتیبان هستم و از سوی دیگر رضا پهلوی را. اما از منظرِ رویکردِ پراگماتیستی در سیاست و اگر هدف سربلندیِ کشور در هر شرایطِ خاص باشد، هیچ جای شگفتی نیست. موسوی در گفتارِ درونِ جمهوریِ اسلامی (که این روزها و با بیانیهی شانزدهم نشانههایی از بهرسمیت شناختنِ بیرون یا دستِکم آمادگیِ موسوی برای ایستادگی نسبت به حقوقِ ملت حتی بههزینهی فروپاشیِ رژیمِ متقلب و جنایتکار دارد) بهترین مردِ سیاسی برای ریاستجمهوری بود و هست. هرچند پس از کودتای خرداد مردم بهروشنی نشان دادهاند که موسوی را رئیسجمهورِ نظامی دموکراتیک میخواهند نه تدارکاتچیِ رژیمِ ولایی.
در موردِ پشتیبانیِ بیشترینِ ملت از موسوی نیز تردیدی نیست. اما تنها فراموش نکنیم که تا پیش از فرا رسیدنِ اردبیهشت ماه هیچ نشانی از این پشتیبانی نبود و هیچ کس باور نمیکرد که موسوی به چنین جایگاهِ قدرتمندِ ملی دست یابد. پس قدرتِ مردمیِ موسوی فرآوردهی شرایطِ خاصِ سیاسی، خروشِ میلیونیِ ملتِ ایران و البته شخصیتِ سیاسیِ استوارِ خودِ او بود. بههمین سیاق، هیچکس از آیندهی سیاسیِ کشور باخبر نیست. چهبسا روزی برسد که رضا پهلوی را در شرایطِ خاصِ سیاسی، در جایگاهِ کنونیِ موسوی ببینیم (گرچه اکنون چنین رخدادی بسیار دور بهدیده میآید). تنها میماند استواریِ شخصیتِ رضا پهلوی که باید در کورانِ رخدادهای سیاسیِ پس از فروپاشیِ جمهوریِ اسلامی (اگر فرجامش فروپاشی باشد) به آزمون نهاده شود.
بههر روی این نگرشِ منفی را در برخی ایرانیان نسبت به خاندانِ پهلوی، بدونِ آنکه بخواهم واقعیتِ سرکوبِ سیاسیِِ دورانِ محمدرضا را نادیده بگیرم، باید نشانی از پیروزیِ رژیمِ اسلامی در سیاهنماییِ آن چیزی دانست که «فسادِ رژیمِ پهلوی» نام نهادهاند. در این زمینه نیمنگاهی به «فسادِ جمهوریِ اسلامی» بسنده است تا آن دوران برتریِ خود را به رخ بکشد.
رضا پهلوی سرمایهی سیاسیِ آیندهی ایران است و هیچ ملتی از تباه ساختنِ سرمایههای خود دستآوردِ فرخندهای نیندوخته است. چهبسا او این امکان را در آیندهی سیاسیِ ایران بیابد که با بهدستآوردنِ پشتیبانیِ اپوزوسیونِ جمهوریخواه، پلِ پیوند دهندهی ملتِ از هم گسیختهی پس از انقلابِ اسلامی باشد. نگرشِ او به فرهنگ و جامعه بهمراتب مدرنتر و پیشروتر از رهبرانِ کنونیِ جنبشِ سبز است. چهبسا او وارثِ اسلامِ سبز شود و بتواند زمینهسازِ ریشهکن ساختنِ طاعونِ بنیادگرایی در این سرزمین باشد. کافی ست از تاریخِ زمامداریِ خاندانش و سی سال جنونِ قدرت در جمهوریِ اسلامی درس بیاموزد و رویای بازگرداندنِ «اعلیحضرتِ» پیشین را به کشور نیز از سر بیرون کند. نشانههای پذیرشِ چنین واقعیتی و گرایش به یک دموکراسیِ پایدار از مجموعِ دیدگاههای او کمابیش هویدا است. در پایان و از هر منظری که بنگریم تخریبِ رضا پهلوی آنهم با دروغ، گذشته از آنکه بزرگترین شاهد بر خویِ استبدادی و گرایشِ حذفیِ عاملانِ آن است، چیزی جز زیان برای آیندهی ایران در بر ندارد.
انگیزهی نگارشِ این نوشتار برخوردِ تند و منفیِ برخی هموطنانِ ایرانیِ داخل و خارج از کشور و بهویژه اصلاحطلبانِ جمهوریِ اسلامی نسبت به موضعگیریِ همدلانهی ولیعهدِ پیشینِ ایران در موردِ جنبشِ سبز است. (در موردِ بازتابهای منفی در وبلاگستان به این نوشته بنگرید!)
از همان آغاز که رضا پهلوی در جمعِ شماری از ایرانیان سخنرانی و کشتارها را محکوم کرد، بازتابِ منفیِ آن را میدیدم تا زمانی که این خبرِ بدونِ منبع از سوی پایگاهِ تغییر منتشر شد و سپس با افزودههایی گزاف از سوی موجِ سبز بازنشر یافت.
تنها نگاهی به نظرهای ثبت شده در تارنمای تغییر و پای بازتابِ نوشتار در بالاترین بسنده است تا همدلیِ چشمگیرِ مردم با رضا پهلوی و از همه مهمتر دلزدگی نسبت به ادبیاتِ حذفی و کیهانمآبِ جناحِ چپ را در مواجهه با اپوزوسیونِ رژیم دریابیم.
از امانتداری در بازگوییِ واقعیت نیز همین اندازه بدانیم که موجِ سبز بهنقل از سایتِ تغییر مدعی میشود «رضا پهلوی در اظهاراتی جدید خواستار اعمال تحریمهای شدیدتر سازمان ملل علیه ایران شده است» و سپس میافزاید «این در حالی است که اکثر کارشناسان داخلی و خارجی بر تاثیر منفی چندین برابر چنین تحریمهایی بر زندگی ملت ایران بهخصوص اقشار پاییندستی جامعه تاکید دارند و آنها را راهگشای حل مشکلات موجود نمیدانند». البته چنانکه گفتم منبعِ خبر نه در موجِ سبز و نه در تغییر گفته نمیشود و آنها حتی به خوانندگانِ خود اجازه نمیدهند تا خود بخوانند و داوری کنند. چرا که در اینصورت دروغِ آنان در موردِ سخنانِ رضا پهلوی آفتابی خواهد شد. او در تازهترین مصاحبهی خود دو روز پیش از این یورشِ خبری بهروشنی گفته است که «ما به تحريمهای هوشمندی نياز داريم كه رژيم و دستگاه حكومتی را تضعيف كند. ولی من از هيچ كاری كه به مردم صدمه بزند پشتيبانی نمیكنم». این رفتار و تحریفِ ناشیانه از سوی کسانی سر میزند که همین رویکرد را در کیهان و رسانههای کودتا سرزنش میکنند.
چنانکه فرجِ سرکوهی در گفتگویی با عنایتِ فانی بهدرستی بیان کرده بود، تبعید از کشور و ترکِ اجباریِ وطن یعنی پرتاب شدن به بیرون از گردونهی تاریخ. پس از آن تمامیِ موضعگیریها و سخنانِ شما رنگی خاکستری از نبودن و عدمِ حضور دارد. رضا پهلوی بهسببِ رخدادِ انقلابِ پنجاه و هفت و ناخواسته (همچون میلیونها ایرانیِ دیگر) ناگزیر به ترکِ ایران و زندگی در کشوری دیگر شد. چشمداشتِ اینکه راستیِ او را در سخنانش تختبندِ نبودنِ سیسالهاش کنیم و ناراستیاش را از چنین غیبتی نتیجه بگیریم، نابخردانه است. اگر باز میگشت بیتردید نابود میشد و هم اکنون نیز چنانکه میدانیم سالهاست که در لیستِ سیاهِ ترورِ جمهوریِ اسلامی قرار دارد.
رضا پهلوی نمادِ دورانی از تاریخِ این سرزمین است که هزاران بار درخشانتر از سه دههی سیاهِ جمهوریِ اسلامی است. از این گذشته، وجدانِ بیدارِ او، دلنگرانیاش برای ایرانزمین و پافشاریاش بر مبارزهی مسالمتآمیز شایستهی سپاس است!
من البته در او گونهای بزرگنمایی در تکیه بر هویتِ ایرانی میبینم و واژگانی چون «مبانیِ ایرانیگریِ حکومت» را گزاف، یادآورِ غربستیزیِ محمدرضا شاه (اینجا: دموکراسیستیزی) با تکیه بر میراثِ کورشِ بزرگ و رویهمرفته هشدارآمیز و دستِکم نشانی از لزومِ بازنگریِ واقعگرایانهی ولیعهد در نگرشی میدانم که به ایرانِ باستان دارد. اما همین بزرگنماییِ ملتباوری نیز در برابرِ پروژهی امتسازیِ رژیمِ اسلامی میتواند وجهی گذرا از عقلانیت بیابد.
چهبسا کسانی شگفتزده شوند که چگونه من از یک سو میرحسینِ موسوی را پشتیبان هستم و از سوی دیگر رضا پهلوی را. اما از منظرِ رویکردِ پراگماتیستی در سیاست و اگر هدف سربلندیِ کشور در هر شرایطِ خاص باشد، هیچ جای شگفتی نیست. موسوی در گفتارِ درونِ جمهوریِ اسلامی (که این روزها و با بیانیهی شانزدهم نشانههایی از بهرسمیت شناختنِ بیرون یا دستِکم آمادگیِ موسوی برای ایستادگی نسبت به حقوقِ ملت حتی بههزینهی فروپاشیِ رژیمِ متقلب و جنایتکار دارد) بهترین مردِ سیاسی برای ریاستجمهوری بود و هست. هرچند پس از کودتای خرداد مردم بهروشنی نشان دادهاند که موسوی را رئیسجمهورِ نظامی دموکراتیک میخواهند نه تدارکاتچیِ رژیمِ ولایی.
در موردِ پشتیبانیِ بیشترینِ ملت از موسوی نیز تردیدی نیست. اما تنها فراموش نکنیم که تا پیش از فرا رسیدنِ اردبیهشت ماه هیچ نشانی از این پشتیبانی نبود و هیچ کس باور نمیکرد که موسوی به چنین جایگاهِ قدرتمندِ ملی دست یابد. پس قدرتِ مردمیِ موسوی فرآوردهی شرایطِ خاصِ سیاسی، خروشِ میلیونیِ ملتِ ایران و البته شخصیتِ سیاسیِ استوارِ خودِ او بود. بههمین سیاق، هیچکس از آیندهی سیاسیِ کشور باخبر نیست. چهبسا روزی برسد که رضا پهلوی را در شرایطِ خاصِ سیاسی، در جایگاهِ کنونیِ موسوی ببینیم (گرچه اکنون چنین رخدادی بسیار دور بهدیده میآید). تنها میماند استواریِ شخصیتِ رضا پهلوی که باید در کورانِ رخدادهای سیاسیِ پس از فروپاشیِ جمهوریِ اسلامی (اگر فرجامش فروپاشی باشد) به آزمون نهاده شود.
بههر روی این نگرشِ منفی را در برخی ایرانیان نسبت به خاندانِ پهلوی، بدونِ آنکه بخواهم واقعیتِ سرکوبِ سیاسیِِ دورانِ محمدرضا را نادیده بگیرم، باید نشانی از پیروزیِ رژیمِ اسلامی در سیاهنماییِ آن چیزی دانست که «فسادِ رژیمِ پهلوی» نام نهادهاند. در این زمینه نیمنگاهی به «فسادِ جمهوریِ اسلامی» بسنده است تا آن دوران برتریِ خود را به رخ بکشد.
رضا پهلوی سرمایهی سیاسیِ آیندهی ایران است و هیچ ملتی از تباه ساختنِ سرمایههای خود دستآوردِ فرخندهای نیندوخته است. چهبسا او این امکان را در آیندهی سیاسیِ ایران بیابد که با بهدستآوردنِ پشتیبانیِ اپوزوسیونِ جمهوریخواه، پلِ پیوند دهندهی ملتِ از هم گسیختهی پس از انقلابِ اسلامی باشد. نگرشِ او به فرهنگ و جامعه بهمراتب مدرنتر و پیشروتر از رهبرانِ کنونیِ جنبشِ سبز است. چهبسا او وارثِ اسلامِ سبز شود و بتواند زمینهسازِ ریشهکن ساختنِ طاعونِ بنیادگرایی در این سرزمین باشد. کافی ست از تاریخِ زمامداریِ خاندانش و سی سال جنونِ قدرت در جمهوریِ اسلامی درس بیاموزد و رویای بازگرداندنِ «اعلیحضرتِ» پیشین را به کشور نیز از سر بیرون کند. نشانههای پذیرشِ چنین واقعیتی و گرایش به یک دموکراسیِ پایدار از مجموعِ دیدگاههای او کمابیش هویدا است. در پایان و از هر منظری که بنگریم تخریبِ رضا پهلوی آنهم با دروغ، گذشته از آنکه بزرگترین شاهد بر خویِ استبدادی و گرایشِ حذفیِ عاملانِ آن است، چیزی جز زیان برای آیندهی ایران در بر ندارد.
پسنوشتِ اول:
گمان نمیکنم همهی داراییِ «بنیادِ پهلوی» با تمامِ افسانههایی که دربارهی آن ساختند، بهاندازهی یک رقم از دزدیهای مالیِ سپاه و بیتِ رهبری باشد.
پسنوشتِ دوم:
گمان نمیکنم همهی داراییِ «بنیادِ پهلوی» با تمامِ افسانههایی که دربارهی آن ساختند، بهاندازهی یک رقم از دزدیهای مالیِ سپاه و بیتِ رهبری باشد.
پسنوشتِ دوم:
بازتابِ نوشتار در بالاترین
دوست نازنین جز درود چیز دیگری نمی توانم نثار این نوشته و دیدگاه شما بکنم.
پاسخحذفبسیار زیبا و منطقی و فارق از مرزبندی های مهلک بود!
پیشنهاد به بالاترینی ها!
پاسخحذفبیایید از فرص پیش آمده در مورد خمینی بهترین استفاده رو ببریم ب ین نحو که خمینی برای فاراز اعدام آیت الله شد و بعد از انقلاب با کمال بی شرمی آیت لله شریعتمدار را که یکی از 4 نفر تایید مرجع تقلید بودن او بود را خلع کرد.
باور کنید بهترین فرصت برای گفتن چنین حقایقی الآن هست.
خیلی درست نوشتی دوست گرامی. خیلی. و نکته زیبای نوشته ات مراجع و !لینکهای دقیقی بود که حتی به کلمات دادی! سپاس.
پاسخحذفin ke che kasi sokhani ra migoyad mohem nist inke che migoyad bayad melak bashad in chizist ke melat iran bayad biamozad va az bot sazi shakhsiat parasty dast bardarad ta be demokrasie vaghei beresad!!!!!!!!!
پاسخحذفSalAm,
پاسخحذفBaz-Goh-Zer-KhorihAyeh RAHBAR/Khamenehi; click here: خامنهای: همهمان در معرض خطریم
Because I used to be good at Chess I talk chess :-)
This asshole has only one more move beside let it go of his fake leadership: -- arresting the trio--Moosavi & KhAtami & Karroobi; thus in the process kills countless of our citizens as much as he can to the point of dead silencing the Green Movement.
Fair enough; but if this lousy Lucky-Fool ( or yet better to call him this piece of SHIT ) can just get away with that; then, he would end up coming out of a stinky hole somewhere in Iran like his true comrade, SaddAm Aflaghi (heyf-e ``Hussein`` beside his name! ) while pronouncing his fucking name to an American sargent.
Now, our chess almost comes to its final moves. And not only ``allAh`` but even Gods can not stop GREENS to be the sole winner in this Zero-Sum game!
You don`t believe me . . . ?! Just sit back and watch the rest of this breathtaking piece of unfolding history right in front of you !
عبدی جان علاوه بر همه تحسینی که نوشته های خوب و متفکرانه و خلاقت دارم این مقاله را باید برای شجاعتت هم بعرش ستود. انقدر محو دل و جرات ان شدم که باید یکبار دیگر بخوانم بفهمم چه گفتی!
پاسخحذفموفق باشی