گفتند سادهلوح است. این در دنیای سیاستِ اسلامی یعنی بهجای پاسداشتِ قدرت، جانِ آدمیان را پاس میدارد. منتظری را ضدِ انقلاب و انقلابی هر دو بهسخره گرفتند. او به سیاستِ انسانی باور داشت و برای همین هم تنها بود. در زمانی که همگان به پای پیشوا زانو میزدند و همچون کورهای مادرزاد خونِ جاری از جماران را نادیده میگرفتند، تنها و تنها حسینعلیِ منتظری نسبت به جانستانیِ استاد و مرادِ خود لب به اعتراض گشود. چرا که شرافتِ انسانیاش نگذاشت تا ببیند یک دستخط چگونه جانِ هزاران انسانِ بیگناه را وحشیانه میستاند و از حرمتِ زندگیِ آنان، گورِ دستهجمعی بنا میکند.
او بزرگ بود چون در آستانهی بهدست گرفتنِ قدرت، بر سرِ حقوقِ انسانها به همه چیز پشتِ پا زد. پس از مرگِ بنیانگذار و با به قدرت رسیدنِ راستهای اسلامی، منتظری تا پایانِ عمر در خانهی خود از سوی رهبرِ تازهبهدورانرسیده زندانی شد. برای من که اسلام معنایی جز تباهی نداشت، منتظری نه تنها یگانه سیاستمدارِ پاکِ رژیمِ اسلامی بلکه یکی از بزرگترین نمادهای ایستادگی و انساندوستی در دورانِ معاصر برای روشنفکران و مبارزانِ راهِ آزادی بود.
او بزرگ بود چون در آستانهی بهدست گرفتنِ قدرت، بر سرِ حقوقِ انسانها به همه چیز پشتِ پا زد. پس از مرگِ بنیانگذار و با به قدرت رسیدنِ راستهای اسلامی، منتظری تا پایانِ عمر در خانهی خود از سوی رهبرِ تازهبهدورانرسیده زندانی شد. برای من که اسلام معنایی جز تباهی نداشت، منتظری نه تنها یگانه سیاستمدارِ پاکِ رژیمِ اسلامی بلکه یکی از بزرگترین نمادهای ایستادگی و انساندوستی در دورانِ معاصر برای روشنفکران و مبارزانِ راهِ آزادی بود.
در روزهای خونینِ پس از کودتای انتخاباتی، روزگار نشان داد که سربلندی از آنِ منتظری است و سرافکندگی از آنِ آنکه بیست سال بر اریکهی قدرت خون ریخت و دسیسه چید و خود را با نامِ «جانشینِ خدا» بر یک ملتِ بزرگ تحمیل کرد. او این بار نیز بر سرِ قدرتپرستانِ جنایتکار فریاد برآورد و سخنان و بیانیههایش دلگرمیِ جنبشِ سبزِ مردمِ ایران بود. این روزهای سبز به حضورِ معنویِ او بیش از پیش نیازمند بود. منتظری تا همیشه در تاریخِ ایران جاودانه است اما خامنهای در فردای روزِ بیست و دومِ خرداد مُرد و نعشِ گندیدهاش در این شش ماه شامهی هر ایرانی را میآزارد!
پسنوشت:
«یگانه الگوی ایستادگی و انساندوستی» زیادهنمایی داشت و به «یکی از بزرگترین نمادها» تغییر یافت.
بازتابِ نوشتار در بالاترین
مشام هر ایرانی؟ یعنی اونایی که طرف خامنه ای هستند ایرانی نیستند؟ برادر اینجوری شما که دستت برسه از خمینی و دار و دسته اش تماشایی تری که!
پاسخحذفالبته از صرفِ اغراقِ رایجی که در این متن نیز از آن بهره برده شده، لزوماً نتیجه نمیشود که نویسنده از فلانی جنایتکارتر خواهد بود.
پاسخحذفممنون از پاسختان اما بنده هم ننوشتم جنایتکارتر هستید!اما ایده مذکور را ایده خطرناکی می دانم. همین اغراقها و افراطها در کلام است که روزی به مرحله اجرا می رسد. این افراطها خطرناک است حتی در مرحله کلام. برای من خیلی جالب است کسانی که جنایات و رفتارهای خامنه ای و خمینی را نقد می کنند خودشان گفتمانی شبیه داشته باشند که غیر خودی را ادم ندانند اما در جهت عکس. اگر می خواهیم با خشونت مبارزه کنیم باید اعتدال در کلام را هم رعایت کنیم.
پاسخحذفجملهیِ «دستت برسه از خمینی و دار و دسته اش تماشایی تری که!» معنایِ بسیار روشنی دارد و من همین معنایِ ضمنی را آفتابی ساختم. چون آنچه نوشته میشود دستِکم در سه سطح میتواند دلالت و معنا داشته باشد. اگر نه پس چگونه شما از جملهیِ «نعشِ فلانی شامهیِ هر ایرانی را میآزارد» بیدرنگ نتیجه میگیرید که «شیفتگانِ فلانی ایرانی نیستند»؟
پاسخحذفاین نوشته موردِ مناسبی برایِ پندهایِ شما نیست. اما اگر به توصیفهایِ من از راهپیماییهایِ اعتراضآمیز سری بزنید، نمونههایِ بهتری برایِ این خردهگیریِ خود خواهید یافت. من در چنین نوشتارهایی، حس و شورِ واژگان را بسیار بیش از میانهروی در سخن ارج مینهم. صد البته که لحنِ نوشتار را هرگز «گفتمان» نمیگویند و بارِ احساسیِ یک توصیف را «ایده» نمینامند و بزرگنمایی در سخن را هرگز با جنایتهایِ یک رژیمِ سیاسی پیوند نمیدهند که این خود بزرگنماییِ ناموجهی ست.
درود بر مخلوق گرامی!
پاسخحذفنوشته ی اخیر مرا دربارهی قائلهی عکس پارهی امام و تشییع جنازهی منتظری بخوان. من نیز چون تو منتظری را تنها بزرگمردی میدانم که در کشتار 67 وجدان بیدارش او را از تأیید افعال استادش باز داشت.
در پاسخ «شادی» نیز باید بگویم که وبلاگ نویسها آدمند. و آدم گاه اندوهگین و خشمگین میشود. برای رفتار انسانی همیشه دامنهای از نوسان را باید در نظر گرفت. حق بدهید که یک وبلاگنویس گاهی (مثلا در روز مرگ منتظری) کمی احساساتی شود و صدایش را اندکی بلند کند.