سکوتِ صحنههای آنتونیونی را دوست دارم!
حضور و نگاهِ آدمهایش را!
مدرنیزمِ روزمره، واقعی و اصیلِ جاری در کارهایش را!
رنگآمیزی لباسها و مکانها را!
آن دخترِ دیوانهی راهروی بیمارستانِ شب را!
جولیانای صحرای سرخ را با تردیدهایش در بابِ فرديت و کیستیِ خودش!
چشمداشتِ دوستداشتنیِ کارمن در فراسوی ابرها برای شنیدنِ کلمات؛ کلمههایی که اگر گفته نشوند برای همیشه در دل دفن خواهند شد.
بوسههای آنا و ساندرو در ماجرا که زیباترین و باورپذیرترین بوسههایی بوده است که تا کنون در یک فیلم دیدهام!
ریتم و ضربآهنگِ فیلمهای آنتونیونی را دوست دارم!
شکیباییِ گذار از یک صحنه به صحنهی دیگر را!
ایدهباوریِ خیالپردازانهی آگراندیسمان را!
ناآرامی و سرگردانیِ عاشقانهی آلدو در دوری از ایرمای فریاد را!
رهایی و سادگیِ ماریا اشنایدرِ مسافر را!
زنهای آنتونیونی با وجودِ تردیدها، دلنگرانیها و سرگردانیِهایشان، همهنگام تمنایی مستانه برای زیستن دارند. آنان حتی در آنِ تنهایی و غم، سرشار از شورِ زیستن هستند. بهعنوانِ نمونه آن مهمانیِ کنارِ استخر در شب، خصوصاً پس از آنکه باران میبارد، تابلوی زیبایی از شادیِ زندگانی ست و درست در همین حال و هواست در هم لولیدنِ زنان و مردان در آن اتاقکِ بازِ کلبهی کنارِ دریا در صحرای سرخ و پس از آن فرازِ کندنِ شادمانهی چوبهای دیوارِ اتاقک برای برافروختنِ شومینه و گرم کردنِ کلبه.
نمیدانم... اما چهبسا اگر یک روانشناس به بررسیِ شخصیتِ زنهای آنتونیونی بپردازد، گونهای خودشیفتگیِ آمیخته با شیدایی (سرزندگی و افسردگیِ توامان) را در آنها بتواند سراغ بگیرد.
در همین زمینه:
آنتونیونی پیش از طاعون / عبدیِ کلانتری
اثیريتِ زنهای آنتونیونی / اعترافهای یک ذهنِ وهمآفرین
پسنوشت:
ای کاش عبدیِ کلانتری با چیرگیِ استادانهاش نوشتاری دربارهی شخصیتشناسیِ زنانِ آثارِ آنتونیونی مینوشت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر