پیشکش به همهی سبزها!
«سختگیرانهترین مخالفتِ انسان با خطاهایی ست که خودش اندکی پیش مرتکب شده است.»
گوته
1. این ترکیب چه معنایی دارد؟ در ابتدا باید گفت پیش از هر چیز معنای آن در شرایطِ کنونی سلبِ چیزی را نشان میدهد؛ رئیسجمهور، رئیسجمهور نیست. پس این ترکیب بیشتر معنازداست تا معنازا. «رئیسجمهور موسوی» یعنی بیمعنا ساختنِ «رئیسجمهور» در گفتارِ رسمیِ حکومت.
2. پس از سی سال همزیستیِ شکننده میانِ جمهوریت با ولایت که در هر بحران بهسودِ ولایت فرجام مییافت، باید یکبار برای همیشه این رویارویی جدیترین برگِ خود را رو میکرد. اکنون بهخاطر فزونخواهیِ خامنهای این دوگانه بحرانیترین روزهای هماوردیِ خود را سپری میکند. مردم باید یکبار برای همیشه تکلیفِ جمهوریت را با اسلامیت روشن میکردند. ملتِ ایران باید یکبار برای همیشه نشان میدادند که رایِ آنها زیورِ قدرتِ حاکمیتِ فقیه نیست و آنان حاضرند بر سرِ اعمالِ حقِ حاکمیتِ ملیِ خود تا پای جان بایستند. زین پس و در فردای ایرانِ ما، یا جمهوریت پیروز میشود یا اسلاميت و پیروزیِ هر کدام راهِ تاریخِ این سرزمین را یکسره دگرگون خواهد ساخت. اما بههر روی زیستِ انگلیِ ولایتِ فقیه با مردمسالاری دیگر امکانِ ادامهی زندگیِ اینچنینی نخواهد داشت. «رئیسجمهور موسوی» يعنی رساترین واژه برای حقانیتزدایی از ولیِفقیه و کودتای حاکمیتِ ولایی.
3. دنیای سیاست چنان شطرنجی و ناهموار است که هیچ نظریهای را مو به مو در خود جای نمیدهد، مگر بهقیمتِ وارونه ساختنِ ثمراتی که از آن نظریه انتظار میرود. اما تاثیرِ رفتار در دنیای سیاست از پشتوانهی فکریِ آن بسی مهمتر است و چهبسا تاثیرِ وارونهی یک رفتارِ سیاسی (در نسبت با اهدافش) نشاندهندهی پشتوانهی نظریِ نامتناسب برای آن باشد. کسانی با چنگ زدن به یک دوگانهی بهظاهر اخلاقی و پیشینهی سیاسیِ موسوی، پیش از انتخابات و پس از کودتا جنبشِ سبز را به سادهنگری متهم کردند. اما استدلالی که میگوید «میانِ بد و بدتر نباید انتخاب کرد» تنها در وادیِ نظر جایگاه دارد و در پهنهی رفتار چیزی جز یک حکمِ کلی و دارای مصادیقِ متضاد با یکدیگر نیست. مفاهیمِ نابِ ذهنی در دنیای واقعیت تمایزهای خود را با یکدیگر از دست میدهند. جنسِ سیاست از جنسِ احکامِ کلی، ضروری و عام نیست. کسانی که سبزها را به سادهاندیشی متهم میکنند هنوز نفهمیدهاند که این جنبش بهراستی پیشوا ندارد. شیفتگیِ مردم به خمینی در دههی پنجاه را در جنبشِ سبز نسبت به موسوی نمیتوان دید. بسیاری از هوادارانِ موسوی همان کسانی هستند که در کارنامهی سیاسیِ او سکوت و بیمسوولیتی نسبت به کشتارِ تابستانِ شصت و هفت را به دیدهی سرزنش مینگرند. این نکته خود بهاندازهی کافی در روشنساختنِ سرشتِ متناقض، ناهمگون و پر فراز و نشیبِ سیاست رسا است و رفتارِ سیاسی معنایی جز تن دادن به این سرشتِ متضاد ندارد. «رئیسجمهور موسوی» یعنی با نخستوزیرِ خاوران به رویارویی با ولیِفقیه برخاستن.
4. موسوی با دوستانِ خمینی دوست و با مخالفانِ خمینی مخالف بود. او دولتمردی سراسر شیفتهی پیشوا بود. پیش از انتخابات در نخستین سفرش بهسراغِ مراجعِ تقلیدِ قم رفت اما حتی سری به منتظری نزد. همان زمان نیز برخی از این رفتارش گلایه کردند. اما پس از کودتا کار به جایی رسید که موسوی دربارهی «راهِ سبزِ امید» و رخدادهای پس از بیست و دومِ خرداد نامهی رسمی به منتظری نوشت. دو شخصیتِ مهمِ سیاسی که دستِکم پس از مرگِ خمینی یکسره به حاشیه رانده شده بودند با یکدیگر به زبانِ قلم سخن گفتند. اما آنکه تا آخر عزیزِ خمینی بود به آنکه در آخر مغضوبِ خمینی شد نامه نوشت. این نامهنگاریِ دوجانبه در دنیای سیاست معنای بسیار مهم و روشنی داشت؛ موسوی با چنین کاری به نادرستیِ روندِ حذفی که در دههی شصت شروع شد و اکنون دامانِ خودِ او را نیز گرفته است، گردن نهاد. او پذیرفته است که لوکوموتیورانِ جماران، از همان روزهای آغازین شروع به بیرون پرتاب کردنِ انقلابیون از واگنهای گوناگونِ قطارِ انقلاب کرده بود و سکوتِ تاییدآمیزِ او و دوستانش در برابرِ این روند تاوانِ سنگینی برای کشور داشته است. چرا که این قطار اکنون در دستِ کسانی ست که درسِ حذف را خیلی خوب فرا گرفتهاند و در کاربردِ آن چنان گسترده و دیوانهوار پیش میروند که نه تنها دُردانههای دیروزِ خمینی که هیچکسِ دیگر را نیز تاب نمیآورند. گویی این بیست سال سکوت برای موسوی گونهای خودپالایی و بازنگری بههمراه داشته و بهويژه پس از کودتا بهروشنی دریافته است که چه مارهایی میتواند از آستینِ ایدئولوژیِ استبدادِ دینی بیرون بیاید؛ گنگِ احمدینژاد عصارهی سیاستهای ویرانگرِ سیسالهی جمهوریِ اسلامی است. آن نامه گونهای ابرازِ پشیمانی و رویگردانی از ستمهای دههی نخستِ انقلاب بود. چنانکه زندگیِ اندیشمندان را بسته به دگرگونیهای فکریِ آنان دستِکم به دو دوره تقسیم میکنند، زندگیِ سیاستمداران را نیز میتوان چنین بخش کرد. موسویِ دورانِ خمینی با موسویِ پس از آن همانند نیست و بهویژه موسویِ پیش از کودتا با موسویِ پس از کودتا بههیچ رو یکسان نیست. پس از بیست و دومِ خرداد و متناسب با دگرگونیِ یک ملت، ما از اساس با دو موسوی روبرو هستیم. این ترکیب در اینجا همهنگام ارزشزا و ازشزداست؛ از موسویِ پیشین با کادرِ کمابیش بستهی یارانِ پیرامونش ارزشزدایی میکند و به موسویِ پسین با بینشِ کمابیش بازِ او نسبت به گذشته و اکنون ارزش میبخشد. «رئیسجمهور موسوی» یعنی مردِ سیاسیِ ایستاده در برابرِ حاکمیت و رئیسجمهورِ روزهای دشوارِ پس از کودتا (موسویِ متاخر)، نه شخصیتِ برآمده از دفینهی مردانِ خمینی و کاندیدِ روزهای خوشِ پیش از کودتا (موسویِ متقدم).
5. تامس کون در روشنسازیِ ساختارِ انقلابهای علمی باور دارد که تنها کسانی میتوانند یک پارادایم یا سنتِ علمی را براندازند که از دلِ آن پارادایم یا سنتِ علمی برآمده باشند؛ تنها کسانی میتوانند ناکارآمدی یک نظریهی علمی را در تببینِ مسائل اثبات کنند که عمرِ خود را با تعهد و ایمانی راستین به تواناییِ آن نظریه، بر سرِ تثبیتِ آن و دست و پنجه نرم کردن با مسائلِ حلناشدنیِ آن به پیری رسانده باشند. تنها چنین کسانی هستند که از ظرفیتِ بهپایانرسیدهی آن سنتِ علمی، آگاهیِ ژرف پیدا میکنند و جایگزینِ متناسب با شواهدِ علمیِ نو را پیش مینهند و بدینترتیب پارادایمِ نو را بر ویرانههای پارادایمِ پیشین (با نگاهداریِ عناصری از آن) بنا میسازند. برخلافِ باورِ رایج، رویکردهای همگرا در پژوهشِ علمی غالباً به انقلابهای علمی منجر شدهاند، حال آنکه رویکردهای واگرا (خلافِ عرفِ جامعهی علمی) با سرگردانی در فهمِ شواهدِ موید و ناقضِ پارادایمِ علمی روبرو هستند. نادیدهگرفتنِ باورهای کهنه سرنوشتی جز سرگردانی در میانِ باورهای نو ندارد و تعهد به سنتِ علمیِ موجود، لازمهی بررسیِ درستِ ناهنجاریها و اشتباه نگرفتنِ آنها با ناهنجاریِ بنیانافکن است. «فقط بررسیها و مطالعاتی که در سنت علمی زمان خود ریشه دارند میتوانند آن سنت را در هم شکنند و سنت جدیدی را ایجاد کنند.» (1) با بهره بردن از نظریهی این فیلسوفِ علم در موردِ انقلابهای علمی، میتوان از همین دیدگاه (بدونِ انکارِ تفاوتِ علومِ پایه با علومِ اجتماعی) به انقلابهای سیاسی (لزوماً نه در معنای کلاسیکِ آن) نگریست. تنها کسانی میتوانند در برابرِ یک رژیمِ سیاسی بایستند که خود روزی از بانیانِ آن ساختارِ سیاسی بودهاند و درست بههمین دلیل ژرفترین آگاهی را از ظرفیتِ پایانیافتهی آن سامانِ سیاسی در رویارویی با بحرانها بهدست میآورند. موسوی هدفش اصلاحِ همان سنتِ سیاسی است که در آن پرورش یافته نه سراسر دگرگون ساختنِ آن. او فردی یکسره نوآور نیست بلکه با بازگشت به آرزوهای بر باد رفتهی انقلابِ پیشین، تلاش دارد تا بحرانِ سیاسی را با ایمان به طرح و حلِ آن در همین ساختارِ سیاسی پشتِ سر بگذارد. «با تمامِ این اوصاف – و این نکته اصلی است – اثر نهایی این کارِ مقید به سنت همیشه تغییرِ خودِ سنت بوده است.» (2) برخلافِ پندارِ پرآوازه، عدمِ تعهد به سنتِ سیاسی (همانندِ سنتِ علمی) منجر به در جا زدن در آن سنت میشود. رویکردِ واگرا به اقتدارِ سنتِ موجود بیشترین یاری را میرساند. نوآوریهای سنتشکن تنها در چارچوب سنتِ ریشهدار و پیچیدهی کنونی شکل میگیرند. موسوی در عینِ دلبستگی به نظام به رویارویی با آن برخاسته است. در اینجا گسستن در عینِ پیوستن روی میدهد. «دانشمندِ با استعداد باید فرد سنتگرایی باشد که از شرکت در بازیهای پیچیده و بغرنج بر مبنای قواعد از پیش تعیین شده لذت برد تا بتواند نوآوری موفق باشد، نوآوری که قواعد جدید و مهرههای جدیدی کشف میکند تا با آنها بتواند به بازیهای پیچیدهی خود ادامه دهد.» (3) سیاستمدارِ کامیاب (درست همانندِ دانشمندِ موفق) باید خصوصیاتِ فردِ سنتگرا و سنتشکن را با هم داشته باشد و چنین جامهای تنها برازندهی موسوی بود. میرحسین با رستاخیزِ خاطرهی نخستوزیرِ سالهای پارساییِ جنگ در ذهنِ ملتِ ایران، پس از بیست سال به میدانِ سیاست بازگشت و با پذیرشِ قاعدهی حکومت در بازیِ سیاسی شرکت کرد اما پس از بر هم زدنِ بازی از سوی حاکمیت، قاعدهی نوینِ خود را پیش گذاشت و بازیِ سیاسی را در راهی سراسر دگرگون و سرنوشتساز پیش برد. موسوی در جایگاهِ تاریخیِ خود درست نقشِ دانشمندی را دارد که بهفرجام با نیرومندترین شاهدِ ناقضِ سنتِ سیاسی و ناهنجاریِ بنیانبراندازِ آن روبرو شده است و در مرزِ پیوستگی به رژیمِ سیاسی و گسستن از آن بهسر میبرد. او دیر یا زود نقشِ تاریخیِ خود را در این گذار خواهد پذیرفت و بهسرانجام خواهد رساند. «رئیسجمهور موسوی» یعنی با دلبستهترین دولتمرد به بنیانها، فرآیند رهایی از بنیانها را پیمودن.
(1) دیدگاهها و برهانها (مقالههایی در فلسفه علم و فلسفه ریاضی)، نقش سنت و ابداع در تحقیق علمی، تامس کوون، ترجمهی شاپورِ اعتماد، نشر مرکز، صفحهی 89
(2) همان، صفحهی 97
(3) همان، صفحهی 102
«سختگیرانهترین مخالفتِ انسان با خطاهایی ست که خودش اندکی پیش مرتکب شده است.»
گوته
1. این ترکیب چه معنایی دارد؟ در ابتدا باید گفت پیش از هر چیز معنای آن در شرایطِ کنونی سلبِ چیزی را نشان میدهد؛ رئیسجمهور، رئیسجمهور نیست. پس این ترکیب بیشتر معنازداست تا معنازا. «رئیسجمهور موسوی» یعنی بیمعنا ساختنِ «رئیسجمهور» در گفتارِ رسمیِ حکومت.
2. پس از سی سال همزیستیِ شکننده میانِ جمهوریت با ولایت که در هر بحران بهسودِ ولایت فرجام مییافت، باید یکبار برای همیشه این رویارویی جدیترین برگِ خود را رو میکرد. اکنون بهخاطر فزونخواهیِ خامنهای این دوگانه بحرانیترین روزهای هماوردیِ خود را سپری میکند. مردم باید یکبار برای همیشه تکلیفِ جمهوریت را با اسلامیت روشن میکردند. ملتِ ایران باید یکبار برای همیشه نشان میدادند که رایِ آنها زیورِ قدرتِ حاکمیتِ فقیه نیست و آنان حاضرند بر سرِ اعمالِ حقِ حاکمیتِ ملیِ خود تا پای جان بایستند. زین پس و در فردای ایرانِ ما، یا جمهوریت پیروز میشود یا اسلاميت و پیروزیِ هر کدام راهِ تاریخِ این سرزمین را یکسره دگرگون خواهد ساخت. اما بههر روی زیستِ انگلیِ ولایتِ فقیه با مردمسالاری دیگر امکانِ ادامهی زندگیِ اینچنینی نخواهد داشت. «رئیسجمهور موسوی» يعنی رساترین واژه برای حقانیتزدایی از ولیِفقیه و کودتای حاکمیتِ ولایی.
3. دنیای سیاست چنان شطرنجی و ناهموار است که هیچ نظریهای را مو به مو در خود جای نمیدهد، مگر بهقیمتِ وارونه ساختنِ ثمراتی که از آن نظریه انتظار میرود. اما تاثیرِ رفتار در دنیای سیاست از پشتوانهی فکریِ آن بسی مهمتر است و چهبسا تاثیرِ وارونهی یک رفتارِ سیاسی (در نسبت با اهدافش) نشاندهندهی پشتوانهی نظریِ نامتناسب برای آن باشد. کسانی با چنگ زدن به یک دوگانهی بهظاهر اخلاقی و پیشینهی سیاسیِ موسوی، پیش از انتخابات و پس از کودتا جنبشِ سبز را به سادهنگری متهم کردند. اما استدلالی که میگوید «میانِ بد و بدتر نباید انتخاب کرد» تنها در وادیِ نظر جایگاه دارد و در پهنهی رفتار چیزی جز یک حکمِ کلی و دارای مصادیقِ متضاد با یکدیگر نیست. مفاهیمِ نابِ ذهنی در دنیای واقعیت تمایزهای خود را با یکدیگر از دست میدهند. جنسِ سیاست از جنسِ احکامِ کلی، ضروری و عام نیست. کسانی که سبزها را به سادهاندیشی متهم میکنند هنوز نفهمیدهاند که این جنبش بهراستی پیشوا ندارد. شیفتگیِ مردم به خمینی در دههی پنجاه را در جنبشِ سبز نسبت به موسوی نمیتوان دید. بسیاری از هوادارانِ موسوی همان کسانی هستند که در کارنامهی سیاسیِ او سکوت و بیمسوولیتی نسبت به کشتارِ تابستانِ شصت و هفت را به دیدهی سرزنش مینگرند. این نکته خود بهاندازهی کافی در روشنساختنِ سرشتِ متناقض، ناهمگون و پر فراز و نشیبِ سیاست رسا است و رفتارِ سیاسی معنایی جز تن دادن به این سرشتِ متضاد ندارد. «رئیسجمهور موسوی» یعنی با نخستوزیرِ خاوران به رویارویی با ولیِفقیه برخاستن.
4. موسوی با دوستانِ خمینی دوست و با مخالفانِ خمینی مخالف بود. او دولتمردی سراسر شیفتهی پیشوا بود. پیش از انتخابات در نخستین سفرش بهسراغِ مراجعِ تقلیدِ قم رفت اما حتی سری به منتظری نزد. همان زمان نیز برخی از این رفتارش گلایه کردند. اما پس از کودتا کار به جایی رسید که موسوی دربارهی «راهِ سبزِ امید» و رخدادهای پس از بیست و دومِ خرداد نامهی رسمی به منتظری نوشت. دو شخصیتِ مهمِ سیاسی که دستِکم پس از مرگِ خمینی یکسره به حاشیه رانده شده بودند با یکدیگر به زبانِ قلم سخن گفتند. اما آنکه تا آخر عزیزِ خمینی بود به آنکه در آخر مغضوبِ خمینی شد نامه نوشت. این نامهنگاریِ دوجانبه در دنیای سیاست معنای بسیار مهم و روشنی داشت؛ موسوی با چنین کاری به نادرستیِ روندِ حذفی که در دههی شصت شروع شد و اکنون دامانِ خودِ او را نیز گرفته است، گردن نهاد. او پذیرفته است که لوکوموتیورانِ جماران، از همان روزهای آغازین شروع به بیرون پرتاب کردنِ انقلابیون از واگنهای گوناگونِ قطارِ انقلاب کرده بود و سکوتِ تاییدآمیزِ او و دوستانش در برابرِ این روند تاوانِ سنگینی برای کشور داشته است. چرا که این قطار اکنون در دستِ کسانی ست که درسِ حذف را خیلی خوب فرا گرفتهاند و در کاربردِ آن چنان گسترده و دیوانهوار پیش میروند که نه تنها دُردانههای دیروزِ خمینی که هیچکسِ دیگر را نیز تاب نمیآورند. گویی این بیست سال سکوت برای موسوی گونهای خودپالایی و بازنگری بههمراه داشته و بهويژه پس از کودتا بهروشنی دریافته است که چه مارهایی میتواند از آستینِ ایدئولوژیِ استبدادِ دینی بیرون بیاید؛ گنگِ احمدینژاد عصارهی سیاستهای ویرانگرِ سیسالهی جمهوریِ اسلامی است. آن نامه گونهای ابرازِ پشیمانی و رویگردانی از ستمهای دههی نخستِ انقلاب بود. چنانکه زندگیِ اندیشمندان را بسته به دگرگونیهای فکریِ آنان دستِکم به دو دوره تقسیم میکنند، زندگیِ سیاستمداران را نیز میتوان چنین بخش کرد. موسویِ دورانِ خمینی با موسویِ پس از آن همانند نیست و بهویژه موسویِ پیش از کودتا با موسویِ پس از کودتا بههیچ رو یکسان نیست. پس از بیست و دومِ خرداد و متناسب با دگرگونیِ یک ملت، ما از اساس با دو موسوی روبرو هستیم. این ترکیب در اینجا همهنگام ارزشزا و ازشزداست؛ از موسویِ پیشین با کادرِ کمابیش بستهی یارانِ پیرامونش ارزشزدایی میکند و به موسویِ پسین با بینشِ کمابیش بازِ او نسبت به گذشته و اکنون ارزش میبخشد. «رئیسجمهور موسوی» یعنی مردِ سیاسیِ ایستاده در برابرِ حاکمیت و رئیسجمهورِ روزهای دشوارِ پس از کودتا (موسویِ متاخر)، نه شخصیتِ برآمده از دفینهی مردانِ خمینی و کاندیدِ روزهای خوشِ پیش از کودتا (موسویِ متقدم).
5. تامس کون در روشنسازیِ ساختارِ انقلابهای علمی باور دارد که تنها کسانی میتوانند یک پارادایم یا سنتِ علمی را براندازند که از دلِ آن پارادایم یا سنتِ علمی برآمده باشند؛ تنها کسانی میتوانند ناکارآمدی یک نظریهی علمی را در تببینِ مسائل اثبات کنند که عمرِ خود را با تعهد و ایمانی راستین به تواناییِ آن نظریه، بر سرِ تثبیتِ آن و دست و پنجه نرم کردن با مسائلِ حلناشدنیِ آن به پیری رسانده باشند. تنها چنین کسانی هستند که از ظرفیتِ بهپایانرسیدهی آن سنتِ علمی، آگاهیِ ژرف پیدا میکنند و جایگزینِ متناسب با شواهدِ علمیِ نو را پیش مینهند و بدینترتیب پارادایمِ نو را بر ویرانههای پارادایمِ پیشین (با نگاهداریِ عناصری از آن) بنا میسازند. برخلافِ باورِ رایج، رویکردهای همگرا در پژوهشِ علمی غالباً به انقلابهای علمی منجر شدهاند، حال آنکه رویکردهای واگرا (خلافِ عرفِ جامعهی علمی) با سرگردانی در فهمِ شواهدِ موید و ناقضِ پارادایمِ علمی روبرو هستند. نادیدهگرفتنِ باورهای کهنه سرنوشتی جز سرگردانی در میانِ باورهای نو ندارد و تعهد به سنتِ علمیِ موجود، لازمهی بررسیِ درستِ ناهنجاریها و اشتباه نگرفتنِ آنها با ناهنجاریِ بنیانافکن است. «فقط بررسیها و مطالعاتی که در سنت علمی زمان خود ریشه دارند میتوانند آن سنت را در هم شکنند و سنت جدیدی را ایجاد کنند.» (1) با بهره بردن از نظریهی این فیلسوفِ علم در موردِ انقلابهای علمی، میتوان از همین دیدگاه (بدونِ انکارِ تفاوتِ علومِ پایه با علومِ اجتماعی) به انقلابهای سیاسی (لزوماً نه در معنای کلاسیکِ آن) نگریست. تنها کسانی میتوانند در برابرِ یک رژیمِ سیاسی بایستند که خود روزی از بانیانِ آن ساختارِ سیاسی بودهاند و درست بههمین دلیل ژرفترین آگاهی را از ظرفیتِ پایانیافتهی آن سامانِ سیاسی در رویارویی با بحرانها بهدست میآورند. موسوی هدفش اصلاحِ همان سنتِ سیاسی است که در آن پرورش یافته نه سراسر دگرگون ساختنِ آن. او فردی یکسره نوآور نیست بلکه با بازگشت به آرزوهای بر باد رفتهی انقلابِ پیشین، تلاش دارد تا بحرانِ سیاسی را با ایمان به طرح و حلِ آن در همین ساختارِ سیاسی پشتِ سر بگذارد. «با تمامِ این اوصاف – و این نکته اصلی است – اثر نهایی این کارِ مقید به سنت همیشه تغییرِ خودِ سنت بوده است.» (2) برخلافِ پندارِ پرآوازه، عدمِ تعهد به سنتِ سیاسی (همانندِ سنتِ علمی) منجر به در جا زدن در آن سنت میشود. رویکردِ واگرا به اقتدارِ سنتِ موجود بیشترین یاری را میرساند. نوآوریهای سنتشکن تنها در چارچوب سنتِ ریشهدار و پیچیدهی کنونی شکل میگیرند. موسوی در عینِ دلبستگی به نظام به رویارویی با آن برخاسته است. در اینجا گسستن در عینِ پیوستن روی میدهد. «دانشمندِ با استعداد باید فرد سنتگرایی باشد که از شرکت در بازیهای پیچیده و بغرنج بر مبنای قواعد از پیش تعیین شده لذت برد تا بتواند نوآوری موفق باشد، نوآوری که قواعد جدید و مهرههای جدیدی کشف میکند تا با آنها بتواند به بازیهای پیچیدهی خود ادامه دهد.» (3) سیاستمدارِ کامیاب (درست همانندِ دانشمندِ موفق) باید خصوصیاتِ فردِ سنتگرا و سنتشکن را با هم داشته باشد و چنین جامهای تنها برازندهی موسوی بود. میرحسین با رستاخیزِ خاطرهی نخستوزیرِ سالهای پارساییِ جنگ در ذهنِ ملتِ ایران، پس از بیست سال به میدانِ سیاست بازگشت و با پذیرشِ قاعدهی حکومت در بازیِ سیاسی شرکت کرد اما پس از بر هم زدنِ بازی از سوی حاکمیت، قاعدهی نوینِ خود را پیش گذاشت و بازیِ سیاسی را در راهی سراسر دگرگون و سرنوشتساز پیش برد. موسوی در جایگاهِ تاریخیِ خود درست نقشِ دانشمندی را دارد که بهفرجام با نیرومندترین شاهدِ ناقضِ سنتِ سیاسی و ناهنجاریِ بنیانبراندازِ آن روبرو شده است و در مرزِ پیوستگی به رژیمِ سیاسی و گسستن از آن بهسر میبرد. او دیر یا زود نقشِ تاریخیِ خود را در این گذار خواهد پذیرفت و بهسرانجام خواهد رساند. «رئیسجمهور موسوی» یعنی با دلبستهترین دولتمرد به بنیانها، فرآیند رهایی از بنیانها را پیمودن.
پینوشتها:
(1) دیدگاهها و برهانها (مقالههایی در فلسفه علم و فلسفه ریاضی)، نقش سنت و ابداع در تحقیق علمی، تامس کوون، ترجمهی شاپورِ اعتماد، نشر مرکز، صفحهی 89
(2) همان، صفحهی 97
(3) همان، صفحهی 102
بازتابِ نوشتار در مردمک، بالاترین و دنباله
از مقالهی خوبت لذت بردم.بهرهای که نظریهی توماس کوهن دربارهی ساختار انقلابهای علمی در بند پنجم برده بودی، بسیار خلاقانه و زیبا بود. شاد و قوی باشیم :)
پاسخحذفایشان چگونه از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ پالایش مییابند ؟چرا هزنیه کشف و شهود این آقا را ملت ایران باید بپردازد ؟
پاسخحذفآن کشتار البته تصمیمِ جمعیِ حاکمیت و بهویژه خودِ خمینی بود. اما مگر من سخنی از پالایش یافتن گفتم؟ آنچه من گفتم درست همین بود که موسویِ تابستانِ شصت و هفت، اکنون بهترین شخصیتِ سیاسی برایِ زمستانِ هشتاد و هشت است و این یعنی در سیاست هرگز آینده را نباید تختبندِ گذشته ساخت. موسوی از آن رخداد پالایش بیابد یا نیابد، دارایِ ویژگیهایِ شخصیتیِ بسیار ارزشمندی ست و اگر تا پایان ایستادگی کند، در تاریخِ ایرانزمین نشانِ رهبریِ یک جنبشِ ملی را ضدِ استبداد به نامِ خود نقش خواهد زد.
پاسخحذفاما ملتِ ایران تنها و تنها هزینهیِ کشف و شهودِ خود را میپردازد. این کشف و شهود برایِ موسوی و ملت هر دو رخ داده است و هر کدام هم تاوانِ ویژهیِ خود را پس میدهد. صد البته که بیداریِ موسوی و ملت (هر کدام به تناسبِ خودشان) نزدِ دیکتاتور تاوانِ سنگینی دارد. در این میان باید بتوانیم تاوانِ رویارویی با مستبد را با تیزبینی و بردباری به کمترین حد برسانیم و ریشهیِ استبداد را در هر رنگ و نقاب برایِ همیشه از این آب و خاک برکنیم.
قصد توهین ندارم اما این چه چرت و پرتیه که میگی: "موسوی در عینِ دلبستگی به نظام به رویارویی با آن برخاسته است." او به رویارویی با نظام بر نخواسته. او معتقد است که نظام جمهوری اسلامی منحرف شده. بیخود مسیله را پیچیده نکن عزیز. نگاه موسوی به خمینی نگاه یک مرید است به یک مراد. این رابطه چیزیست که این ملت را ۳۰ سال قبل بد بخت کرد و حالا ما دوباره داریم رابطه مشابهی را که بین ملت و خمینی بود با موسوی بر قرار میکنیم. کسی مگر جرات نقد موسوی را داره؟ وقتی کسی یک نقد میکنه به تفرقه اندازی محکوم میشه. این دقیقا حالتی بود که ما در انقلاب ۵۷ داشتیم و بعد خمینی جرات به خودش داد که با گفتن "جمهوری اسلامی ، نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر" مستبدانه چیزی را که میخواست به مردمی که البته هیپنوتیز شده بودند بچپاند. به هر حال موفق باشد در ساختن یک خمینی دیگر.
پاسخحذفمن وضعیتِ موسوی را به دانشمندی تشبیه کردهام که سراسرِ عمرِ خود را بر سرِ تثبیت و تقویتِ یک نظریه به پیری رسانده است. این نظریه را در دنیایِ سیاست «ایدئولوژیِ اسلامی» بگیرید و موسوی را سیاستمداری که در دلِ این سنتِ سیاسی پرورش یافته و بهنوبهیِ خود این سنت را به پیش برده است. آنچه اکنون رخ داده این است که پس از سی سال از سر گذراندنِ مسائلِ ریز و درشت و کامیابی در همهیِ آنها، بهفرجام این سنتِ سیاسی با شاهدِ خلاف و بنیانبراندازِ خود روبرو شده است و در این هشت ماه هر شگردی که میدانسته بهکار بسته اما نه تنها مسئله را حل نکرده که آن را قویتر و تاثیرگزارتر ساخته است. این شاهدِ نقضکننده همانا «جنبشِ سبز» است.
پاسخحذفمن هم میدانم که موسوی هنوز به ظرفیتِ پایانیافتهیِ این سنت پی نبرده یا بههر روی نخواسته چنین چیزی را بپذیرد. خودم هم در میانهیِ این بند گفتهام که «موسوی هدفش اصلاحِ همان سنتِ سیاسی است که در آن پرورش یافته نه سراسر دگرگون ساختنِ آن». اما او در مرزِ پیوستن و گسستن و در دشوارترین موقعیتِ یک سیاستمدار قرار دارد. باید بر آنچه در پایان گفتهام پافشاری کنم که موسوی تنها کسی است که میتواند ما را در پشتِ سر گذاشتنِ این سنتِ سیاسی یاری دهد. او از دلِ همین سنت برآمده و یگانه دولتمردِ این سنت است که بهراستی و همچنان انقلابی مانده و هر باوری که داشته باشد (انحرافِ رژیم یا هر چه) در روش به رویارویی با نظام برخاسته، درست بههمین خاطر حاکمیت بیشترین هراس را از او دارد. موسوی با خواستِ خود پا در راهی گذاشته که پایانش را ملت رقم خواهد زد و خودش نیز بهدرستی در ماههایِ آغازینِ کودتا در دیدار با خانوادهیِ یکی از شهدایِ جنبشِ سبز گفت: «قدم در راهِ بیبازگشت گذاشتهایم.»
در موردِ خطرِ بتسازی، شما دگرگونیِ نسلِ کنونی را یکسره نادیده گرفتهاید. فراوان در همین وبلاگستانِ فارسی به برخی سخنان و رفتارهایِ موسوی خرده گرفتند و انتقاد کردند. مهم این است که او خودش هم نیک میداند که این نسل بهدنبالِ اطاعت از هیچکس نیست و چیزی را بیچون و چرا نمیپذیرد و این را بارها در سخنانش گفته است. برخلافِ گفتهیِ شما این بههیچ رو حالتی نیست که در انقلابِ بهمن داشتیم. موسوی خمینی نیست و جنبشِ سبز هم نهضتِ اسلامی نیست.
کاش ملت یاد می گرفتن که مشکل ما یک شخص خاص نیست و راه حل هم در دنبال یک نفر راه افتادن نیست.
پاسخحذفاین اشتباه ما را از چاله به چاه می اندازد. موسوی خواهان هیچ یک از مطالبات جدی مردم نیست
و از نظر او تنها مشکل اینه که به جای او احمدی نژاد رئیس جمهور است و انقلاب از آرمان های اولیه خمینی فاصله گرفته.
موسوی با هیچ کدام از ارگان های بسیج، سپاه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان، .... و مهمتر از همه با ولایت مطلقه فقیه نه تنها هیچ مشکلی ندارد
بلکه خواهان آنهاست. تنها مشکلی که او دارد وجود برخی افراد در این پست هاست. ولی هر کسی می داند که راه حل نجات ایران جدائی دین از سیاست و
تغییر اساسی و ساختاری این حکومت و تشکیل حکومتی درست بر اساس دمکراسی و عاری از هر گونه ارگان و نیروی فراقانونی است.
بیائید از دنباله روی از این و اون دست برداریم و همه خواهان دموکراسی واقعی باشیم
بالاخره در این جامعه ی روشنفکر پرور کسی پپداشدو نام تامس کون را درست نوشت. تامس کوهن فرد دیگری است. سپاس از مخلوق.
پاسخحذفمقاله بسیار با ارزشی است. از این حیث که برای نوشتن آن وقت و مطالعه صرف شده, سبک نگارشی ارزنده ای دارد, نگاه عمیق نویسنده به مسائل از ابتدا تا انتهای مقاله احساس میشود, عدم وابستگی و استقلال نویسنده در تحلیل امور نیز شایستگی مقاله را دوچندان میکند و از همه مهمتر ماهیت تحلیل محصولی از تخیلات آمیخته به احساسات نیست و به واقعیت نزدیک است.
پاسخحذفچقدر زیبا و ضروری است که حتی در صفحه های وبلاگ هم خود را مسئول آنچه که میگوئیم و مینویسیم بدانیم... واقعا خسته نباشی مخلوق عزیز
One of the best articles I have read so far about the Green Movement. I agree with you, Mousavi will change and he is gradually moving twards denying principals of Islamic government.
پاسخحذف