۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

گذر از موسوی به دروازه‌های تمدن بزرگ

«در پشتِ سرِ حملاتی که به سرانِ جنبش می‌شود تلاشِ نه چندان پوشیده‌ی کنار زدنِ خودِ جنبشِ سبز را می‌توان دید. در ایران دگرگشتی روی داده که نقشِ همه‌ی بیرونیان را کمرنگ کرده است ... مشکلِ اصلی، نابسنده بودنِ گفتمان‌هایی است که به‌عنوانِ جایگزینِ گفتمانِ جنبشِ سبز عرضه می‌شود.»
«می‌باید به کاروان پیوست» - گفتگو با داریوش همایون

از آغازِ شکل‌گیریِ اين جنبش مسابقه‌ای نفس‌گیر میانِ پاره‌ای از اپوزوسیونِ بیرون‌نشین برای پیشی‌گرفتن از همدیگر در پروژه‌ی شومِ خائن‌سازی، تخریبِ موسوی و پشتِ سر گذاشتنِ او در جریان بوده است و گویی برای این دوی ماراتُن پایانی نیز متصور نشده‌اند. در اینجا تنها رویکردِ سه رسانه را از خیلِ این رقیبانِ هم‌نوا برای خلعِ موسوی از رهبریِ دموکراتیکِ جنبش بررسی می‌کنم.
«تلویزیونِ پارس» (1) و به‌ویژه خودِ حسینِ فرجی به‌شیوه‌ای بسیار عصبی و پرخاشگرانه موسوی را از آغازِ جنبشِ سبز به‌خاطرِ آنچه «به‌انحراف کشاندنِ جنبش» می‌نامید موردِ تاخت و تاز قرار می‌داد. چند ماه پیش هم او را بابتِ پس‌کشیدن از راهپیماییِ سالگردِ کودتا سرزنش کرد و گفت با سرنگونیِ رژیم، موسوی باید چشم به راهِ محاکمه باشد و نسبت به رخدادهای دهه‌ی شصت جواب پس دهد. آنها با زبانِ بی‌زبانی همان نگاهِ خامنه‌ای را به موسوی دارند، او را «راسِ فتنه» می‌دانند و همچون حاکمیت در انتظارِ زمانِ مناسب برای محاکمه‌اش نشسته‌اند.
«خودنویس» چنانکه سردبیرش افنخار می‌کند «رسانه‌ای غیرحرفه‌ای» است (2). وضعیتِ این تارنما چنان آشفته است که گویا «شهروند – روزنامه‌نگار» یعنی «هرج‌ومرجِ بیان». گرچه در میانِ انبوهِ نوشته‌های آن گاه یک نقدِ تیز و به‌هنگام نیز دیده می‌شود اما روی‌هم‌رفته به‌گمانِ من این شیوه که هر سخنی را چاپ کنیم و سپس بگوییم اینجا «آزادیِ بیان» حاکم است تنها می‌تواند نشانه‌ی فرار از مسوولیتِ سردبیری و تن‌دادن به بی‌اصولی باشد. هر یک از این کسانی که آنجا دو تا سه پاراگراف حدیثِ نفس می‌نویسند، به‌آسانی می‌توانند آنها را در یک وبلاگِ شخصی چاپ کنند. اما چاپِ انبوهی از گمان‌پردازی‌های شخصی و نوشته‌های بی‌پشتوانه و حتی انتشارِ چنین نوشتارِ سخیف و مبتذلی (3) در یک تارنمای پرمخاطب یعنی «قدرت‌بخشیدن به بی‌مایگی» و این نه افتخارآمیز است و نه مسوولانه.
«سکولاریزمِ نو» و خودِ اسماعیلِ نوری‌علا (با آثاری همانندِ این نوشته‌ی بی‌ارزش، توهین‌آمیز و توطئه‌اندیش) با اینکه از آن تارنمای سودمند و این سردبیرِ فرهیخته انتظاری به‌مراتب بیش‌تر می‌رفت اما همچون حرزِ حضرتِ جواد شبانه‌روز تنها به ذکرِ «سکولاریزم» مشغولند بدونِ آنکه از این رویکردِ انتزاعی و حتی واژه‌پرستانه به نگرشی پیش‌برنده و واقعیّت‌مند از این مفهوم برسند. بیانیه‌ی «حقوقِ شهروندی» موسوی در دورانِ رقابت‌های انتخاباتی یک نمونه‌ی روشن از به‌رسمیت شناختنِ پاره‌ای (و تاکید می‌کنم تنها پاره‌ای) از ارزش‌های جهان‌شُمولِ سکولار است. اگر در آن دوران به راستیِ گفتارِ او تردید داشتیم از فردای بیست و دومِ خرداد دیگر می‌دانیم که بود و نمودِ او بسیار به هم نزدیک است. موسوی پس از کودتای حکومتی با کلامی استوارتر و صراحتی اثرگذارتر بر آزادی‌های شهروندی و حقوقِ دموکراتیکِ ملت پای فشرده است. باریک‌بینیِ بایسته‌‌ی موسوی آن است که به‌جای جدالِ زبانی یا ستیزِ مفهومی بر سرِ واژگان و معانیِ آنها، همه‌ی نگاه‌ها را به خواسته‌های انضمامی و مشخصِ ملتِ ایران متمرکز ساخته است. این درست همان کارکردی است که یک «سیاستمدارِ آزادی‌خواه» باید داشته باشد. او نه خود را سکولار می‌داند و نه به سکولاریزم باور دارد اما از همان خاستگاهِ «اسلامِ سیاسی»اش (4) این حقیقت را نیک دریافته است که «استبدادستیزی» و «برابریِ شهروندی» بدونِ پذیرشِ «پاره‌ای ارزش‌های جهانِ نو» و «جداسازیِ کمینه‌ی دین از دولت» ناممکن است. این میان ما به «همه‌ی ارزش‌های جهان‌شمول» باور داریم و «جداسازیِ بیشینه‌ی قدرتِ دینی از پیکره‌ی سیاسی» را خواستاریم و موسوی هم بارها و بارها روشن کرده است که «قانونِ اساسیِ نه جاودانی است و نه وحیِ منزل و هرگونه تغییری در سطحِ ملی می‌تواند مورد قبول باشد» و کروبی هم چندی پیش روشن‌تر بر حقِ مردم برای تعیینِ حکومتِ دینی یا غیردینی تاکید کرد. مهم آن است که رهبرانِ راهِ سبزِ امید گرچه باورِ قلبی به اصلاح‌پذیریِ جمهوریِ اسلامی دارند اما به‌فرجام در موردِ روندِ جایگزینیِ تدریجی و آرامِ یک نظامِ دموکراتیک به‌جای رژیمِ اسلامی با بدنه‌ی جنبشِ مدنی و حقِ تعیینِ سرنوشتِ سیاسی‌اش همراه خواهند بود و در کنارِ ملت خواهند ایستاد نه در برابرِ آن. من چنین می‌اندیشم که ما باید این اندازه بلندنظر و زمان‌آگاه باشیم که «مردِ سیاسی» را در هر زمان و در هر نظامِ سیاسی که یافتیم (حتی اگر از بن و بنیاد با آن نظام بر سرِ ستیز باشیم، چنانکه با جمهوریِ اسلامی هستیم) غنیمت شُماریم.
پافشاریِ کانونیِ گردانندگانِ این تارنما بر «حجابِ اجباری» در رژیمِ اسلامی است که تاکیدِ درستی هم هست اما همه‌ی سکولاریزم به حجاب منحصر نمی‌شود، گرچه به بند کشیدنِ زن و افکندنِ حجاب بر رخسار، صدا و زنانگیِ او بزرگ‌ترین ستمِ دورانِ سلطه‌ی جمهوریِ اسلامی است (5). در این مورد چنانکه از شواهد پیداست گمان نمی‌کنم بتوان به رهبرانِ جنبش چندان امیدی داشت اما به خودمان چرا. من (چنانکه پیش‌تر هم گفته‌ام) باور دارم که اگر سرنوشتِ سیاستِ ایران به‌دست گرفتنِ قدرت توسطِ موسوی باشد، جنبشِ اعتراضیِ ما همراه با جنبشِ زنان و دیگر گروه‌های اجتماعی با حضوری قدرتمندتر خواسته‌های خود را در موردِ آزادیِ زن و دیگر آزادی‌‌های اجتماعی به حاکمانِ سبز تحمیل خواهد کرد. باور ندارم که این‌بار همچون سال‌های پس از پیروزیِ انقلابِ اسلامی، با پیروزیِ جنبشِ سبز (از طریقِ به‌قدرت رسیدنِ رهبرانِ راهِ سبزِ امید) مردم بهت‌زده و دل‌مرده به گوشه‌ای بخزند و بگذارند تا حکومت هر ستم و تبعیضی را که خواست بر سرِ آنان آوار کند.
اما برای این بخش از اپوزوسیون، موسوی و کروبی هر کاری کنند همچنان متهم، محکوم و مطرود خواهند بود چرا که جزیی از کلیتِ (در اینجا) انتزاعیِ «رژیمِ اسلامی» هستند. برخی از آنان چنان از کین‌خواهی و بدبینی انباشته شده‌اند که هیچ واقعیتِ عینی نمی‌تواند پندارهای ذهنی‌ِشان را دگرگون سازد. برای من شگفت‌انگیز است که نزدِ برخی از اینان همه از هر گرایش و گونه‌ای در این جنبش جای دارند مگر رهبرانِ راهِ سبزِ امید!
یک درجه پایین‌تر و با ظاهری خردمندانه‌تر کسانی قرار دارند که انحصارگرایانه می‌خواهند موسوی همان چیزی را بگوید که آنان درست می‌دانند. نمونه‌ی آن سخنانِ حسنِ داعی در برنامه‌ی «تفسیرِ خبرِ صدایِ آمریکا» است که موسوی را به‌خاطرِ نوشتارش درباره‌ی تحریم‌ها و باورش به اینکه قطعنامه‌ی شورای امنیت به زیانِ کشور و ملت خواهد بود، سرزنش کرد و گفت «من از آقای موسوی توقع داشتم در کنارِ جامعه‌ی جهانی بایستد چرا که منافعِ ملتِ ایران و جامعه‌ی جهانی همسو است» و سپس در ادامه درست به‌همین خاطر او را رهبرِ مناسبی برای جنبشِ اعتراضی ندانست. حال آیا چنین رویکردی موجه است؟ آیا موسوی حق ندارد درباره‌ی تحریم‌ها نظری برخلافِ کسانی داشته باشد که فقط و فقط به سرنگونیِ جمهوریِ اسلامی به‌هر قیمت و با هر هزینه‌ای می‌اندیشند؟ آیا اگر او باور داشت که تحریم‌ها به زیانِ ملتِ ایران است یعنی در برابرِ جامعه‌ی جهانی و در کنارِ مستبدانِ داخلی ایستاده است؟
من هم از موسوی توقع داشتم در ماه‌های اوجِ جنبشِ اعتراضی زمینه‌ی «اعتصابِ همگانی» را آرام آرام فراهم کند و سپس از هوادارانِ جنبش درخواستِ اعتصابِ مدنی کند. اما موسوی، درست یا نادرست، نخواست با روش‌هایی که شیرازه‌ی حکومت را از هم می‌پاشد به پیروزی دست یابد و شاید از همین رو بود که پس از قیامِ خونینِ عاشورا بیانیه‌ی هفدهم را با درونمایه‌ای متفاوت منتشر کرد. او به هر دلیلی باورمند به روندِ تدریجی و گسترشِ اجتماعیِ جنبش است و چه‌بسا می‌پندارد که پیروزیِ زودهنگام یا روش‌های زودبازده سبب شود تا این نوزادِ فرخنده نارس ببالد. اما آیا توجیه‌پذیر است که به‌صرفِ چنین چشمداشتی و برآورده نشدنِ آن، موسوی را بی‌صلاحیت بدانیم و او را کنار بگذاریم؟
اینان رهبرانِ جنبش را به‌خاطرِ بی‌برنامگی متهم به خیانت و ناشایستگی می‌کنند. صد البته که عدمِ تدوینِ یک استراتژیِ سیاسیِ استوار و راهبردی از سوی رهبرانِ کنونیِ جنبش، نادرست و نقدشدنی است و برای فردای سیاسیِ ایران که چه‌بسا با خلاءِ قدرتِ ناشی از به بن‌بست رساندنِ حکومت به دستانِ توانای محمودِ احمدی‌نژاد روبرو شویم، نبودِ چنین «نقشه‌ی راه»ی بسیار زیان‌بار و جبران‌ناپذیر باشد. اما آیا خودِ این حضرات در این سی‌سال هیج برنامه‌ای و طرح‌ریزیِ خردمندانه‌ای داشته‌اند؟ کارنامه‌ی کُنشِ سیاسیِ آنها به‌عنوانِ مخالفانِ تبعیدیِ رژیمِ اسلامی در این سه دهه تا چه اندازه رضایت‌بخش و دست‌ِکم امیدوارکننده بوده است؟ (6) حتی وهم‌اندیشی و توطئه‌بینیِ اپوزوسیونِ مذکور در ارزیابیِ از عملکردِ خودشان نیز دیدنی است! آنجا که همه چیز به عواملِ رژیمِ اسلامی در خارج از مرزها (که بی‌تردید «دستِ ناقصِ» نظامِ مقدس اقصی نقاطِ عالم را درنوردیده است) پیوند می‌یابد و هر یک دیگری را متهم به جاسوسی و مزدوری می‌کند بدونِ آنکه کم‌ترین سهمی در این ناکامیِ سی‌ساله برای خود ثبت کند. «بی‌مسوولیتی» رساترین واژه برای توصیفِ رفتارِ سی‌ساله‌ی این بخش از مخالفانِ رژیم است.
صد البته در میانِ اپوزوسیونِ خارج از کشور، سیاست‌آگاهانِ سنجشگر و تیزبینی چون حسینِ باقرزاده و داریوشِ همایون (+ و +) هم حضور دارند که نشان می‌دهد صرفِ دوری و نزدیکیِ جغرافیایی تاثیری در برآوردِ درست یا نادرستِ شرایطِ سیاسیِ میهن ندارد، چنانکه نمونه‌های اپوزوسیونِ ساده‌بین را با ترجیع‌بندِ پندارِ میهن‌سوزِ «همه‌ی‌شان سر و ته یک کرباسند» در همین ایران و بیش از آن در میانِ برخی آدم‌های عادی هم می‌توان دید.
اما جنبشِ سبز (درست وارونه‌ی خیال‌اندیشانِ بدبین) دیگر نمی‌خواهد از جنسِ مردمانِ صفر و صد باشد؛ بلندپروازی و آرزواندیشی را کنار گذاشته است و بر سرِ خواسته‌هایی مشخص و روشن مبارزه می‌کند. اگر تا کنون هر رستاخیزِ ملی در این کشور ناکام مانده است، یکی از دلایلش همین فرصت‌طلبی‌ها، کوته‌بینی‌ها و نفرت‌پراکنی‌ها بوده است. موسوی/رهنورد و کروبی (7) درست یا نادرست، خوشایند یا ناخوشایند از جایگاهِ سیاسی و فکریِ خودشان ضدِ استبدادِ حاکم مبارزه می‌کنند و با اینکه این جایگاه روز به روز بیش‌تر به خردِ جمعیِ ایرانیان نزدیک‌ می‌شود، باز هم کسانی از بیرونِ مرزها به خود حق می‌دهند تا در نهایت بی‌مسوولیتی و اخلاق‌گریزی به تعیینِ تکلیف برای جنبشِ سبز و لجن‌مال کردنِ رهبرانش دست یازند.

پی‌نوشت‌ها:
(1) صد البته «تلویزیونِ پارس» بودش بهتر از نبودش است و از اساس من هر کوششِ ایرانیان برای هم‌اندیشی و آگاهی‌بخشیِ رسانه‌ای را هر چند بسی کاستی و کمبود داشته باشد، به فالِ نیک می‌گیرم. «پارس» به‌عنوانِ نمونه با همه‌ی ضعف‌های‌اش اما آنقدر آزاداندیشی در رسانه‌اش دارد تا سلطنت‌طلب‌ها و ملی‌گراهای مخالفِ سلطنت هر دو بتوانند در آنجا دیدگاه‌های خودشان را طرح کنند و برای بیانِ باورهای‌شان برنامه‌ی هفتگی داشته باشند.
(2) رک: پاسخ سردبیر به کامنتِ پای این نوشتار

(3) برخلافِ ادعای نویسنده، این نوشته بدونِ هیچ تقطیعی (عیناً و بی‌کم‌وکاست) با ذوق‌زدگی در کیهان چاپ شد. گرچه صرفِ بازتابِ یک نوشته در هرزنامه‌ی خامنه‌ای به‌ضرورت نشانه‌ی نادرستیِ آن نیست اما در موردِ اینگونه نوشتارها همانا سستی و ساده‌اندیشیِ تخریب‌کننده‌ی آنها دلیلِ انتشارِ کامل‌ِشان است و البته درست به‌همین خاطر «خودنویس» به یکی از محبوب‌ترین منابعِ ستونِ «خبرِ ویژه»ی کیهان بدل شده است.
(4) این «اسلامِ سیاسی» هنوز هم ظرفیت‌های بودش‌پذیری برای «استبدادستیزی» دارد با این تفاوت که زهرِ «قدرت‌خواهی» اندک اندک از آن گرفته می‌شود. این روزها موسوی بیش از آنکه به خمینی شبیه باشد به طالقانی مانند است.
(5) تا کنون به تصاویرِ تیمِ ملیِ دخترانِ ایران نگاه کرده‌اید؟ از دیدنِ آن حقارتِ تحمیل‌شده بر آنان چه حسی به شما دست می‌دهد؟ یک‌بار دوستی یکی از این عکس‌ها را در روزنامه دید و پرسید: «این یکی زن هست یا مرد؟» و من پاسخ دادم: «هدف از این پوششِ هولناک همین بوده است که تو نتوانی تشخیص دهی زن هستند یا مرد. اینها از جنسیتِ خود تهی شده‌اند.» به‌راستی ما در این سی و اندی سال چه بر سرِ دخترانِ ایران‌زمین آوردیم؟
(6) این جماعت چنان خودبزرگ‌بین و متکبر است که این جنبش را دستاوردِ مبارزاتِ بیرون از مرزهایِ خود می‌داند. نمونه‌اش عباسِ پهلوان که شبی به برنامه‌ی تفسیرِ خبرِ صدای آمریکا آمد و همراه با نثارِ مشتی بد و بیراه به موسوی و ادعای اینکه مردم او را کنار گذاشته‌اند به ستاره درخشش گفت: «چه کسی گفته است ما تاثیر نداشته‌ایم؟ پس شما گمان می‌کنید چگونه سه میلیون نفر به خیابان‌های تهران آمدند؟ یکباره؟ نخیر! ثمره‌ی تلاش‌های ما بود» (نقل به‌مضمون).
(7) نامی از خاتمی نبردم چرا که باید انصاف داد در این یکسال و اندی که از کودتا می‌گذرد، رهنورد هزاران بار بیش از خاتمی کُنشگر و فعال بوده است و این نه حُسنی برای رهنورد که قُبحی برای خاتمی به‌شمار می‌آید. صراحتِ رهنورد در اندک گفتگوهای درخشان‌اش گاه از همه‌ی دیگر رهبرانِ جنبشِ سبز بیش‌تر است و این فاش‌گویی تا جایی ست که او برای نخستین‌بار از درونِ خانواده‌ی جمهوریِ اسلامی تابوی کشتارهای تابستانِ 67 را می‌شکند و از آن جنایت با عنوانِ «خطای بزرگ» و «لکه‌ی سیاهِ نازدودنی» یاد می‌کند. افزون بر آن، در این سخنانِ به‌یادماندنی او به‌روشنی (در شاهد آوردن بر نادرستیِ و زیان‌باریِ دگرگون‌سازی‌های شتاب‌زده) به ناکامیِ اهدافِ انقلابِ بهمن با قدرت‌گیریِ مذهبیون و سرکوبِ آزادی‌های زنان و دیگر حقوقِ ملت اشاره می‌کند و نیز بر وجودِ غیرمذهبی‌ها و حتی لائیک‌ها در جنبشِ سبز پای می‌فشارد و می‌گوید انکارِ آنان صادقانه نیست و همگی بر سرِ «انتخاباتِ آزاد» هم‌نوا هستیم. تک‌دیدارهای رهنورد با خانواده‌ی شهیدانِ جنبشِ سبز (+ و +) از زمره‌ی کُنش‌های اثرگذارِ اوست در حالی که من به یاد ندارم خاتمی (جز در موردِ خواهرزاده‌ی موسوی) هرگز به دیدارِ حتی یک خانواده از جوانانِ به‌خون‌خفته‌ی سبز رفته باشد. او حتی برای اعتصابِ هفده زندانیِ سیاسیِ دربند نیز هیچ واکنشی از خود نشان نداد و به‌پاسخِ آن سکوتِ زشت، در بیانیه‌ی زندانیان (پس از شکستنِ اعتصاب به‌درخواستِ مردم و بسیاری از چهره‌های سیاسی) هیچ نامی از او برده نشد.

بازتاب در بالاترین (1 و 2مردمک، خبرنگارانِ سبز، دنباله و سکولاریزمِ نو