۱۳۸۶ مهر ۲۷, جمعه

در باب ششمین داستان از ده فرمان کیشلوفسکی

توئک آن زن را دید می‌زد، چون عاشق‌اش بود.
زن قلبِ او را شکست و تحقیرش کرد.
اکنون توئک دیگر او را دید نمی‌زند،
چون دیگر عاشق‌اش نیست.
«من دیگر تو را دید نمی‌زنم.»
جمله‌ی آخرِ فیلم، شاهکارِ کیشلوفسکی است!

۱۳۸۶ مهر ۲۱, شنبه

مغالطه‌ی همگانی

ماندگاریِ یک دین لزوماً نشان از کارکردِ مثبتِ آن ندارد.

در باب پنجمین داستان از ده فرمان کیشلوفسکی

تنفر از جنایت و نه جنایتکار؟
همه چیز علیهِ تو نیست بلکه علیهِ کاری ست که تو کرده‌ای؟
مگر چنانچه مجرم به وکیل گوشزد کرد، آیا این دو یک چیز نیستند؟
گفتنِ جمله‌ی نخست در مقامِ حرف ساده است اما باورِ راستین به آن بسیار دشوار است.
شاید تو همان کاری هستی که می‌کنی.
انسان‌ها فراتر از اعمالِ‌شان هستند؟
بسیار خب! انسان را اما آیا چیزی به‌جز اعمال‌اش متعین می‌کند؟
تعیناتِ انسانی به چیست؟
جنایتکار می‌تواند به گل عشق بورزد و هم‌هنگام کودکی را قطعه قطعه کند.
با جنایتکاران چه باید کرد؟
با حکمِ اعدام چه باید کرد؟
با مرگِ جنایتکار چه چیزی حل می‌شود؟
این سوال نه استفهامی انکاری که به‌معنایِ دقیقِ کلمه یک پرسش است.

۱۳۸۶ مهر ۱۸, چهارشنبه

بازی بزرگان

امروز در خانه‌ی هنرمندان یک اتفاقِ خوب افتاد!
کودکانِ امروز، حسِ جنگ و سیاهیِ آن دوران را نزدِ کودکانِ دیروز برای خود تصویر کردند.
فیلمِ زیبایِ "بازیِ بزرگان" از کامبوزیا پرتوی (تولیدِ اوایل دهه‌ی هفتاد)، یکی از بهترین فیلم‌هایی بود که تا به‌حال دیده‌ام.
فیلمی که از نگاهِ یک کودک به جنگِ هشت ساله می‌نگرد. موسیقیِ فیلم، ماهرانه در بزنگاه‌های مختلف رخ می‌نمود. هرگاه شادی و آرامشِ کودکانه در میانه‌ی آن جنگِ وحشیانه رخ می‌نمود، یک موسیقیِ خاص و بسیار دلنشین در تصویر دمیده می‌شد که در فرازهایِ مشابه هم همین موسیقی تکرار می‌گردید.
کامبوزیا پرتوی به‌همراهِ مهتابِ کرامتی (سفیرِ صلح و دوستیِ ایران در یونیسف) به‌درستی یادآور شد که در آن سال‌ها (سالِ شصت و هشت) همچنان نقاشیِ بچه‌ها که از تلوزیون پخش می‌شد، همگی نگاره‌هایی سیاه و بدونِ رنگ بود. نقاشی‌هایی سیاه و بی‌روح. پرتوی گفت که ما احساس کردیم باید به کودکان بگوییم آن دوران تمام شده و می‌توان و می‌بایست که به زندگی دوباره نگاهِ شادمانه داشته باشیم و برای همین احساسِ نیاز بود که فیلمِ معروفِ"گل‌نار" را ساخت و البته من تا امشب نمی‌دانستم که کامبوزیا پرتوی کارگردانِ گل‌نار بوده است.
به‌هرحال امشب از تهِ دل‌ام بر سرپنجه‌ی استادانه‌ی کامبوزیا پرتوی درود فرستادم. چنانکه چندین ماهِ پیش که فیلمِ "من به‌راحتی خدا را بوس می‌کنم" را از سعیدِ صادقی دیدم، درود فرستادم بر او. (فیلمی که برای اولین‌بار، ارزش‌های رسمیِ جنگِ دو ساله را - که خمینی به هشت سال قدرت‌نماییِ فضاحت‌بار تبدیل‌اش کرد – با پذیرشِ شادی و شورِ مردم از طریقِ تلفیقِ تصاویرِ رزمندگان به رقصِ خیابانیِ تهرانی‌ها در شبِ پیروزیِ جامِ جهانی، زیرِ پا گذاشت. فیلمی که در آن یک جانبازِ جوان و متدین اقرار می‌کند که به صورتِ دختری خیره شده بود دقیقاً به‌دلیلِ زیباییِ محوکننده‌اش و با لذت و نوعی معصومیت از این تجربه‌ی خود سخن می‌گفت.)