نخستینبار نامِ داریوشِ آشوری را از جلدِ سرخرنگِ «دانشنامهی سیاسی» شناختم. سپس به فراخورِ دلبستگیهای شخصیام با ترجمهی روان و فنآورانهی جلدِ هفتم از تاریخِ فلسفهی کاپلستون آشنا شدم و سپستر «غروبِ بتها» و رجوعِ گهگاه به دیگر آثاری که او از فیلسوفِ آلمانی به زبانِ پدری برگردانده است. از استادانِ خود (چه زنده چه درگذشته) فراوان شنیدهام که او را بهخاطرِ نادیدهگرفتنِ نابهنگامی و ناسازیِ اندیشهی نیچه با وضعیتِ تاریخیِ ایران در ترجمهی آثارِش سرزنش کردهاند و مدعی شدهاند که «مسوولیتِ فرهنگی» ایجاب میکرد که او غولِ دیارِ ژرمن را بدونِ غل و زنجیر در شهرِ مردمانِ اندیشهناپذیر رها نکند. با اینکه پیشترها با چنین مهندسیهایی در معرفیِ آثارِ باخترزمینیان به مردمانِ این خطه از جهان هماواز بودم، اکنون باور دارم که «تاخیرِ فرهنگیِ ما از غرب» نمیتواند دلیلِ قانعکنندهای برای «تاخیرِ در شناساندنِ فرهنگِ غرب به ما» باشد. بههرروی، تاریخِ اندیشهی غربی تنها تاریخِ عقلانیتِ منطقی و اخلاقِ سقراطی نیست و این رویکردِ گزینشی به تصویری کاریکاتوری از چیزی میانجامد که بهاندازهی کافی نسبت به آن دچارِ بدفهمی هستیم. اینگونه مصلحتاندیشیها در شناساندنِ متفکرانِ آن سوی جهان، همچنان تصوری فرادستانه و ذهنیتمندانه دربارهی «اصلاحِ اجتماعی» دارد. سادهاندیشی است که بگوییم جامعهی ایران با شناختِ فلانِ فیلسوف در وادیِ پوچگرایی و اخلاقگریزی بیشتر فرو رفته است. بحرانهای اجتماعی (خوشبختانه یا بدبختانه) پیشتر سببهای عینی، ملموس و روزمره دارند.
همینجا بایسته است اعتراف کنم که گرچه از آشوری مقالههای چشمگیری خواندهام (بهویژه پیش از برآمدنِ «جستار» و در روزگاری که تارنمای نیلگون هنوز جانی در بدن داشت) اما تا کنون هیچکدام از تالیفهایش را نخواندهام و این بهراستی مایهی شرمندگی است. پس بهتر آنکه در چنین مناسبتِ فرخندهای سخن به گزاف نگویم و همچنانکه بانیِ خیرِ این شادباشگوییِ جمعی (مهدیِ جامی) پیشنهاد داده است تنها به بیانِ بهرهوریهای شخصیام از گنجینهی کوششهای او بسنده کنم. باری، من بهراستی بابتِ «فرهنگِ علومِ انسانی (ویراستِ دوم)» وامدارِ او هستم. باید گفت که طعنهی لغتپرانی یا لغتبازی برای چنان کارِ گرانسنگی تنها سرچشمهگرفته از خوی خوارداشتِ دیگری در میانِ ما ایرانیان است، بهویژه هنگامی که این دیگری کمرِ همت به کاری ببندد که از اساس کارِ ما نبوده و نیست. من برای پایاننامهام نزدیک به هشت ماهِ تمام با این کتاب شبانهروز همنشین بودم و در روزِ دفاع نیز بهروشنی گفتم که بیشترین گرایش در برگردانِ متنها و گزینشِ واژگان بهجانبِ داریوشِ آشوری است و تا جایی که دانستم پسندِ من در بهرهگیری از «فرهنگِ علومِ انسانی» در آن پژوهش با نظرِ نهاییِ فرزانهی راهنمایم دربارهی زبانِ رساله همگرایی داشت. در روندِ فیشبرداری و ترجمه (که پارهی گریزناپذیری از کار بود) پرسشها و پیشنهادهایی بهذهنم میرسید که یادداشت میکردم. دو سال پیش مجموعهی درنگهای واژگانیام را (که اندکی از آن در اینجا و اینجا آمده است) در پنج پوشهی جداگانه همراه با نامهای در روشنسازیِ درونمایهی آنها برای صاحبِ «فرهنگِ علومِ انسانی» فرستادم. گرچه گرفتاریهای علمی و عملی نگذاشت تا او به تک تکِ ابهامهای ذهنیام پاسخ گوید و بهحق مرا به آثارِ تالیفیِ خود ارجاع داد اما دو چیز برای کسی چون من که در وادیِ زبان و اندیشه و ترجمه هنوز نوآموز است امید و دلگرمیِ بیاندازهای بهبار آورد: اول اینکه در نخستین نامه گفته بود که "بدونِ شک" نکتهگیریهای من به کارِ "تکمیل یا بهبودِ" فرهنگِ علومِ انسانی خواهد آمد و دوم اینکه در دومین نامه آنچه را قوتِ لغتهای عربی (از لحاظِ ساختِ مصدر و جمعِ مکسّر) دانسته بودم، به مسالهی "عادتهای تحمیلشدهی زبانیِ چندین قرنه" پیوند داد و از بایستگیِ بازگشت از چنان عاداتِ زیانباری سخن گفت که بهجای آسانسازی، راهِ زبان را برای ما دشوارتر کردهاند و اینکه "مسائلِ زبانِ فارسی را باید از نو اندیشید".
بهفرجام، بیانِ نقشِ پیشروانهی آشوری در میانِ خیلِ پُرشماری از سرامدانِ همنسلِ خودش نیاز به زمانی فراخ و البته نویسندهای شایستهتر از من دارد. شوربختانه مریدپروری در خطهی ما اختصاص به ملایان ندارد و منورالفکرها نیز (خواسته یا ناخواسته) از اینگونه رویآوریهای عاطفی نسبت به خود همواره با آغوشِ باز استقبال میکنند. همیناندازه میتوانم بگویم که او با «بتسازی از روشنفکران» بیش از هر کسِ دیگر ستیزیده است و همیشه در برابرِ نشانههای شومِ راهبردنِ نفوذِ فکری به نفوذِ معنوی وسواس و دلنگرانیِ مسوولانهای داشته است. دیروز زادروزِ داریوشِ آشوری بود. برای او در نیمهی دههی هشتادِ زندگیاش آرزوی شادی، سلامتی و نیکروزیِ دمافزون دارم!
بهفرجام، بیانِ نقشِ پیشروانهی آشوری در میانِ خیلِ پُرشماری از سرامدانِ همنسلِ خودش نیاز به زمانی فراخ و البته نویسندهای شایستهتر از من دارد. شوربختانه مریدپروری در خطهی ما اختصاص به ملایان ندارد و منورالفکرها نیز (خواسته یا ناخواسته) از اینگونه رویآوریهای عاطفی نسبت به خود همواره با آغوشِ باز استقبال میکنند. همیناندازه میتوانم بگویم که او با «بتسازی از روشنفکران» بیش از هر کسِ دیگر ستیزیده است و همیشه در برابرِ نشانههای شومِ راهبردنِ نفوذِ فکری به نفوذِ معنوی وسواس و دلنگرانیِ مسوولانهای داشته است. دیروز زادروزِ داریوشِ آشوری بود. برای او در نیمهی دههی هشتادِ زندگیاش آرزوی شادی، سلامتی و نیکروزیِ دمافزون دارم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر