1
«جامعهی ایران یک جامعهی اسلامی است»؛ این مغالطهی جاودانهای ست که دمادم از سوی اسلامپناهانِ سنتی و اسلامدوستانِ مدرن طرح میشود و همچون حجتِ بالغه رویاروی همهی دگراندیشان/باشان قد علم میکند. اما نخستین پرسش همانا تردیدافکنی در آن جملهی طلایی ست؛ آیا جامعهی ایران بهراستی یک جامعهی اسلامی ست؟ به کدامین معنا؟ و با کدامین انگاره از اسلام؟ از یاد نبردهایم که کاریکاتورهای محمد در کشورهای عربی چه جنجالی بهپا کرد در حالی که همان زمان در ایرانِ بهاصطلاح اسلامی هیچ واکنشِ خودجوش و مردمی از سوی ایرانیان دیده نشد. بیشترینهی این مردم چندان تعصبی نسبت به باورهای اسلامی/شیعیِ خود ندارند. نسلِ امروزی که خوشبختانه روز به روز هم از این حساسیتِ شوم بیشتر دور میشود. میماند قشرِ سنتیِ سرسختِ جامعه که نسبت به کلِ ایرانیان درصدِ بالایی ندارند. از اینرو، من جامعهی امروزِ ایران را بههیچرو با وصفِ «اسلامی» هماغوش نمیدانم.
2
زمانی که کمپین امام نقی در ف.ک راهاندازی شده بود و بسیاری از جوانانِ همین ایرانِ بهاصطلاح اسلامی از آن استقبال کرده بودند، یکی از دوستانِ فیلسوفِ من نوشت که این کار ریشخندِ باورهای دیگران است و کارِ فرهیختهواری نیست و دستِکم بهخاطرِ پارهی دیندارِ جنبشِ سبز نباید چنین کنیم. از پیشفرضهای چنین سخنی داشتنِ تصویری آرمانی از جامعه است. گویی همهی کسانِ این مرز و بوم باید فرهیخته باشند، آکادمیسین باشند، اتوکشیده باشند، بهداشتی باشند، منطق خوانده باشند و مانندِ یک استادِ فلسفه برای شما در نهایت اندیشهورزی کنند. اما این آکواریوم هر نامی داشته باشد حتماً «جامعه» نیست. همان زمان (یکسال پیش) میخواستم یادداشتی در پشتیبانی از انگیزه و فرآوردهی این کمپین بنویسم اما همانندِ همیشه ننوشتم. اکنون اما زمانَش فرا رسیده است. کمپین امام نقی جلوهی نابی از جامعهی نامسلمانِ ماست؛ از کسانی که فلسفه نخواندهاند، تاریخِ اسلام نمیدانند اما میفهمند که محمد در قد و قوارهی یک پیامبرِ آسمانی نیست و اگر چنین باشد، تبارِ او دوچندان فروتر از جدِشان هستند. زمانی که حکومت با چماقدارانِ مجازی به تهدیدِ اعضای این صفحه در ف.ک پرداخت و نامههایی با درونمایهی دستگیری و آزار برایِشان فرستاد اما نه تنها از میزانِ لایکهای آن کم نشد که افزونتر هم شد، میشد فهمید که عامهای که تصویرِشان کردم در این «شوخی» بسیار هم «جدی» هستند. بهفرجام، من به این آدمهای عادیِ نامسلمانِ جامعهی خودم خوشامد میگویم و باور دارم که حضورِشان در بافتِ اجتماعیِ ما پدیدهی دیرین و بس پُرشگونی ست که برای سدهها نادیده گرفته شده است.
3
واکنشهای دوستان به ترانهی شاهینِ نجفی افسوسِ فراوانی برای من داشت. چشمداشتم بسی بیشتر از چیزی بود که خواندم. موضوعِ بحث در برخی یادداشتها چنان به بیراهه رفته بود و نویسنده آنسان به صحرای کربلا زده بود که هیچجور نمیتوانستم منطقِ نوشته را درک کنم. علیِ عبدی هنوز نمیداند که خوشایندِ مادرِ ایشان و دیگر مذهبیونِ بهاصطلاحِ روادارِ ما بهقیمتِ سرکوبِ اندیشهها و آفرینشگریهای نا-دینی در همهی این سالیان تمام شده است. دینداران (و از آن عامتر آدمهای سنتی) باید یاد بگیرند که جامعه آوردگاهِ آفرینشهای گوناگونِ انسانی ست؛ آنان آنچه را خوش دارند برگیرند اما ای کاش بفهمند که حق ندارند پسندِ خود را بر جامعه حکمفرما کنند! دیگران خاموش بمانند تا احساساتِ ما زخم بر ندارد؛ این خودخواهانهترین صورتبندی از زیستِ اجتماعی ست. حمزه غالبی این ترانه را با نفرتپراکنیهای فرقهای یکی دانست. حتی مهدیِ جامی هم درست همین قیاس را در جای جایِ نوشتهاش انجام داد. اما چرا یک اثرِ دینستیزانه (که تازه سُرایندهاش از اساس منکرِ چنین چیزی ست) با تعصبهای فرقهای یکی دانسته میشود؟ خوشبینانهاش این است که خاستگاهِ کار فهم نشده است و بدبینانهاش اینکه کوششی در بین است برای تقلیلدادن و پایینکشیدنِ کار تا حدِ لعنهای اهلِ تشیع نسبت به خلفای اهلِ سنت. اما قیاسهای نابهجا بههمینجا پایان نمییابد. ناگهان شما میبینید که در برابرِ دینِ نرگسِ محمدی قرار گرفتهاید و از تمسخرِ نقی به تمسخرِ مبارزانِ سیاسی راه بردهاید. اگر اینگونه باشد پس چه میتوان گفت دربارهی آنهمه مبارزِ سیاسی که باورِ ضدِ دینی داشتند؟ مگر آنها برآمده از همین جامعه نبودند؟ آیا ما نمیتوانیم در برابر، فهرستی بلندبالا از نامهایِشان ردیف کنیم؟ اگر کسی کاریکاتورِ مارکس را کشید یا در ترانهای او را ریشخند کرد علیالفرض جنابِ جامی باید بگوید خونِ سعیدِ سلطانپور پایمال شده است. این موضعگیریِ بسیار مخاطرهآمیزی ست که دستمایهی طنز قرار دادنِ یک پیشوای دینی را بهمعنای رویارویی با دینداران بدانیم و چنین جنگِ موهومی را پر و بال بدهیم. از آن سو، علیِ علیزاده برای ما روشن نمیکند که چرا کارِ شاهینِ نجفی سهمِ او نباشد از اسطورهای که (بنابر فردیتِ خود) آنرا بررسیده است؟ مگر بهرهبردن از اسطوره تنها در معنای رویکردِ همدلانه/ایجابی/مثبت نسبت به آن است؟ و بسی شگفتانگیز است که با جادوی «روبنا/زیربنا» حیثیتِ دینیِ «جمهوریِ اسلامی» در نوشتارِ او یکباره دود میشود و به هوا میرود!
4
گویی ما تا همیشه باید مراعاتِ حالِ دینداران را کنیم. دمادم مراقب باشیم که این خویِ نازپروردهی هزار و چهار صد ساله زبانَم لال خاطرش مکدر نشود. همانندِ همیشه در میانِ این هیاهو باز هم همبستگیِ تاریخیِ اسلامگراهای مدرن و سنتی را میبینیم. آقایان و خانمهایی که علی اسوهی عدالتِتان است و روسو آموزگارِ مدنیتِتان! یکبار برای همیشه صادقانه بگویید که «دموکراسی» برایِتان چیزی بیش از همین «جمهوریِ اسلامی» نیست. من در طیِ این سالیان (بهویژه پس از جنبشِ سبز) از سکولاریزمِ اقتدارگرا به سکولاریزمِ دموکراتیک گذر کردم اما شمایان را که میبینم بهراستی میترسم از خودمان... که در فردایِ فروپاشیِ این رژیم باز هم سر خم کنیم در برابرِ زیادهخواهیهای همیشگیِتان... که باز هم توهمِ تاریخیِتان را در «اسلامی» نامیدنِ این جامعه بازتولید کنید... که سادومازوخیزمِ شیعیِتان را باز هم بر این مملکت حکمفرما کنید. در یک دموکراسیِ سکولار (که یگانه دموکراسیِ ضامنِ آزادیهای همگان است) قطعاً باید ساز و کاری وجود داشته باشد که در برابرِ میلِ سیریناپذیرِ دینپناهان به حذف، سانسور و سرکوبِ دگراندیشان/دگرباشان ایستادگی کند.
5
این جنجالها بیش از هر چیز تداعیکنندهی آن پتانسیل/ظرفیت/توانمندیِ تاریخیِ اسلام برای «حذفِ دیگران» است. بهفرجام روزی باید به میراثبرانِ کهنه و نویِ این جهانبینیِ سلطهگر یاد داد که «احترام به باورهای آنان» برابرنهادهی «پایمالیِ آزادیِ دیگران» است. من به پژواکِ در نطفهخفهشدهی صداهایی میاندیشم که نخواستند به اینگونه بردگیِ اجتماعی تن بدهند... در تاریخِ معاصرِ خودمان از علیمحمد باب و احمدِ کسروی بگیر تا فریدونِ فرخزاد و همانندهایِشان. از دیدِ من تکرارِ کارهایی مانندِ برهنگیِ هنرمندانهی گلشیفته فراهانی، بازیِ زبانیِ شاهینِ نجفی با پیشوای دهمِ شیعیان و هر چه از این دست، مانندِ نوشدارو ست برای قشری که در آیندهی ایران راهی ندارد مگر تندادن به این گوناگونیِ فرهنگی. از اینرو، این «ناراحتی» خیلی خیلی هم ضرورت دارد چرا که پس از چندی اسلامپناهانِ سنتی و مدرنِ ما یاد میگیرند که ناراحتیِشان امری یکسره شخصی و در برابرِ بایستگیِ پویایی، تکثر و سرزندگیِ یک جامعه بهتمامی بیاهمیت است. این «رادیکالیزم» نام بگیرد یا نه، در هر صورت یگانه راهِ کامیابی برای دستیافتن به جامعهای رنگینکمانی ست که از گزندِ راستکیشانِ مذهبی رهایی یافته است.
در همین زمینه:
نقی / سرانگشت
السلام علیک یا ایها السوسیس / سرانگشت
فتوای قتل یا جانمازِ ترمهی مادربزرگ / عبدیِ کلانتری
جایگاهِ مذهبِ رسمی در ساماندهیِ مبارزه علیهِ وضعِ موجود / سربالایی
به بهانهی ترانهی شاهینِ نجفی: تفاوتی است میان «میانهروی» با «میانیابی»! / مجمعِ دیوانگان
حقِ تمسخر / یاسرِ میردامادی
رنجش و یورش، شاهین و شگفتانگیزان / محمودِ فرجامی
بازتاب در بالاترین، آزادگی و دنباله
در همین زمینه:
نقی / سرانگشت
السلام علیک یا ایها السوسیس / سرانگشت
فتوای قتل یا جانمازِ ترمهی مادربزرگ / عبدیِ کلانتری
جایگاهِ مذهبِ رسمی در ساماندهیِ مبارزه علیهِ وضعِ موجود / سربالایی
به بهانهی ترانهی شاهینِ نجفی: تفاوتی است میان «میانهروی» با «میانیابی»! / مجمعِ دیوانگان
حقِ تمسخر / یاسرِ میردامادی
رنجش و یورش، شاهین و شگفتانگیزان / محمودِ فرجامی
بازتاب در بالاترین، آزادگی و دنباله
حبذا
پاسخحذفسلام
پاسخحذف1/ من با نگاهت چندان موافق نیستم ولی بحثش را نمیکنم خصوصاً که بحث کمی هم شکل یک سویه و از نوع اعلام موضع گرفته است... (و البته در بحث توهین از یک سو یا نقض حقوق از سوی دیگر این طبیعی است) و بعد بحث هم از ترانه و توهین و مرزهای بیان گذشته و به اسلام رسیده است که مرزهای سخن را به جایی میبرد آن سویش ناپیدا... من خودم با آن نگاه یاسر میردامادی بیشتر احساس نزدیکی میکنم.
2/ من آن لینکهایی را که گذاشته بودی دیدم. بیتعارف بگویم که نمیدانم تو چه ذوق و ظرافتی در آن شعر انگشت دیدهای مگر این که بگوییم چیزی است از مقوله «اعلام موضع» و گرنه مخاطب شعر کیست، ربطش چیست و از همه بدتر زبانش...
3/ من به نظرم ریشه و اصل قضیه و واکنشهایی که ایجاد کرد در همان بند پایانی گفتار توست و آن عدم «تکثر و پویایی جامعه» است از دو سو، مذهبی و غیر مذهبی. یعنی اگر اتفاقات فرهنگی از همه سو، آنقدر مستمر و پرتعداد و پویا و متنوع رخ دهد، انگاه به شکل طبیعی این حساسیتها کم میشود. یعنی فقر فعالیت فرهنگی است که یک اثر را اینگونه به سطح جامعه میآورد و موجب جبهه بندی و بسیج طرفین میشود و یا واکنشها را به افراط میکشاند که این حکم ارتداد میدهد و آن یکی چاره را در توهین بیشتر می بیند... در این تردیدی نیست که باید مرزها را عقب راند، برای این کار هم امثال گلشیفته و شاهین جسارت میکنند اما در اولی هنر بود و ذوق بود و مایه گذاشتن از خود بود و براستی هل دادن مرزها و گشودن آزادی و در دومی این نبود.
مخلوق عزیز، چون در اوراق سازی منطق من به مساله سعید سلطان پور اشاره آورده ای که من تعلق خاطری به او دارم باید بگویم آن منطق سلطان پورها را هم در بر می گیرد. اعنی که کار را نباید به تحقیر کشاند و این مسلمان و کافر ندارد. من هر راهی را که از تحقیر و توهین گذر کند شایسته عزتی که پایه فردیت دموکراتیک است نمی بینم. هرگز و به هیچ دلیل نباید گروهی از گروههای جامعه را تحقیر و سرکوب و سرزنش کرد به سبب عقیده ای که دارند. اگر منطق مرا فقط در چارچوب دفاع از یک گروه بخوانی به خطا رفته ای. با فردیت تحقیرشده نمی توان جامعه دموکراتیک ساخت.
پاسخحذفمخلوق بزرگوار
پاسخحذفمغلطه نفرمایید قربانت گردم. بنده را با سرکوبِ اندیشهها و آفرینشگریهای نا-دینی کاری نیست و همان طور که فرمودهاید کسی حق ندارد پسندِ خود را بر جامعه حکمفرما کند. اما بنده به سببِ رنجشِ غیرِ ضروریِ میلیون ها مسلمان مانندِ مادرم، اذعان کردهام که «اخلاقیتر» است چنین نسراییم. هضمِ این سخن به باورم این قدر دشوار نیست که زبانِ عتاب بر یکدیگر بگشاییم و نسبتهای ناروا بدهیم. شاهین نجفی ترانهاش را در فضای عمومی منتشر کرده و مخاطبان حق دارند ترانهی وی را نقدِ اجتماعی و اخلاقی کنند و کارکِردهایاش را به پرسش بگیرند. شخصن زبانِ شاهین نجفی را برای بیان حرفام - ولو درست باشد - انتخاب نمیکنم. اما اینها باعث نمیشود که از آزادی بیانِ وی دفاع نکنم. بدیهیست که وی حق دارد در آینده نیز آنطور دلاش میخواهد ترانه بسراید و نیازی به اجازهی بنده و شما ندارد.
علیِ عزیز! من مقصودِ شما را خیلی خوب فهمیدم. حقیقتاً برایَم شگفتانگیز است که اینجا پای «اخلاق» بهمیان آید و ای کاش میگفتید که کدامین اصل از چه نظامِ اخلاقیای ضرورتِ مطلوبِ شما را پدید میآورد! اما از دیدِ من «اخلاقیترین» این است که شاهینِ نجفی آنگونه باشد که هست. بهراستی اگر اندیشمند و هنرمندِ این جامعه بخواهد دغدغهی مراعاتِ حالِ مادرانِ «مومن، مهربان» و البته زودرنجِ من و شما را (که سخاوتمندانه شُمارِشان را ضرب در میلیون کردید) داشته باشد، به یک اختهی بیثمر بدل خواهد شد و چیزی از نوآوری و خودبنیادی برایش باقی نخوهد ماند. شما میگویید که «شاهینِ نجفی میتواند بهگونهای ترانه بسراید که اسبابِ ناراحتیِ غیرِضروریِ مسلمانهای خوبِ ما را فراهم نکند»... آری! شاهینِ نجفی میتواند به توصیهی شما عمل کند اما در آنصورت دیگر شاهینِ نجفی نیست و در بهترین حالت یک شاهینِ نجفیِ از-خود-بیگانه، خود-ویرانگر و بیزار از خویشتن (بهقیمت خرسندیِ دیگران) است. فهم و پذیرشِ این واقعیت تنها چشمداشتِ من از شماست. گمان نمیکنم اخلاقی باشد که برای نوازشِ احساساتِ متدینان (هر کس که باشد) از خزانهی اخلاق چنین گشادهدستانه هزینه کنیم. اخلاقِ فردی هر آینه مقدم بر اخلاقِ اجتماعی ست و در نهایت، زندگیِ اصیل تختبندِ اولی ست نه دومی.
پاسخحذف