۱۳۹۴ خرداد ۹, شنبه

کتاب اشعیای نبی – یکم

«زیرا اورشلیم خراب شده و یهودا منهدم گشته است، از آن جهت که لسان و افعال ایشان به ضدِّ خداوند است تا چشمانِ جلالِ او را به ننگ آورند.» اشعیا ۳:۸

- پاره‌ای از فرازهای عهد عتیق درست به‌مانند کابوس‌های شبانه است؛ در هم، آشفته و تاریک. گویی جهان یکسره در دودی سیاه فرو رفته و همه چیز در گرداب قهر خداوند ناپدید می‌شود. او عاشق فرو کوفتن است.

- یهوه خداوندی ست که می‌دهد و پس می‌گیرد، آباد می‌سازد و سپس ویران می‌کند. گاهی او را چونان بیماری می‌پندارم که از دیدن سرگشتگی و درماندگی انسان به‌وجد می‌آید؛ همچون پیر ناتوانی ست که از آزار دختری با چوبِ پرداخت‌نشده ارضا می‌شود.

- پندهای اخلاقی کتاب اشعیا بیش از هر چیز به «عدالت» بازگشت می‌کند و «داوری عادلانه» بنیادی‌ترین اصل حاکم بر آن است.

- یهوه پناه مسکینان/تهیدستان است و خشم پایان‌ناپذیری نسبت به توانگران/ثروتمندان دارد.

- عهد عتیق به‌معنایی کتاب امکنه و اعلام است؛ جای جایِ آن پُر است از نام مکان‌ها/سرزمین‌ها و اشخاص/آدم‌ها. فهم بسیاری از بخش‌های آن وابسته به دانستن تبار و تاریخِ این اسامی است.

- در فرازی از بند هفتم یهوه به آحاز (پادشاه یهودا) می‌گوید که نشانه‌ای از او بخواهد اما آحاز سر باز می‌زند و می‌گوید که خداوند را امتحان نخواهد کرد. با خود می‌اندیشیدم که چه‌بسا این یکی از بلندترین مرتبه‌های ایمان باشد؛ جایی که تو بتوانی پروردگار خودت را بیازمایی اما از آزمودن او چشم‌پوشی کنی.

- زیباترین تعبیری که در کتاب اشعیا یافتم از آنِ پاره‌ی «وحی درباره‌ی ادوم» است که در آن خداوند به «دیده‌بان» تشبیه می‌شود؛ خدا به‌مثابه‌ی دیده‌بان هستی

- یهوه ناراضی ست؛ او چنان از وضع انسان و جهان ناخرسند است که می‌توان گفت تنهاترین خدایی ست که می‌شناسیم و همین تنهایی و ناشادی‌اش سبب می‌شود تا دل‌مان به حال‌ش بسوزد و نسبت به او حس ترحم پیدا کنیم.

۱۳۹۴ خرداد ۸, جمعه

ممکن الوقوع

برای من شگفت‌آور است که شاپور بختیار پیشنهاد ترور روح‌الله خمینی را رد کرده است آنهم با این دلیل سست که اگر چنین شود، ایرانیان تا هزار و اندی سال دیگر از سلطه‌ی مذهب رهایی نمی‌يابند. دست‌کم برای من روشن است که سیاستمدار در تشخیص وظیفه‌ی خود باید اکنون و موقعیت حاضر را در نظر بگیرد. این بدان معنا نیست که دوراندیشی را کنار بگذارد. کنش سیاسی معطوف به آینده‌نگری است اما نه آینده‌ای بسیار دور و ناپیدا. مهم نبود که ایرانیان در صدها سال دیگر چه خواهند کرد، اما اهمیت داشت که ایرانِ آن روز در آستانه‌ی چه پرتگاهی قرار داشت. حال هر چه بیش‌تر با پیامدهای آن رخداد بنیان‌کن روبرو می‌شویم؛ نابودی ساختارهای اقتصادی، فروپاشیدگی بنیان اجتماع، از میان رفتن سرمایه‌های مادی و انسانی و صد البته تبدیل ایران به بیابانی خشک و سوزان. میهن در آن بُرش تاریخی باید از خطر نابودی رهانده می‌شد حتی اگر تا دهه‌ها سپس‌تر کمونیست‌های اسلامی، لیبرال‌های مکتبی، ملایان شیعه و روشنفکران متعهد از «خیزش شکوهمند و خونین پنجاه و هفت» افسانه‌ها می‌ساختند و حماسه‌ها می‌پرداختند. من به‌شدت مخالف‌م که «ملت یک حکومت به آخوندها بدهکار بود». از دید عقلانی، به‌دست‌آوردن آگاهی نباید به قیمت زوال سوژه/شناسا تمام شود. دیوانگی است که کودکی را در دهان شیر رها کنید تا درس عبرت بگیرد. این بینش می‌توانست کم‌هزینه‌تر و در فرآیندی کُند و بی‌فروغ به‌دست آید. اما درخشش «انفجار نور» آن سال در کنار آگاهی‌ای که کمابیش (ولی با هزینه‌ای بس گزاف) پدید آمد، چشمان ما را کم‌سو و آینده‌ی نسل‌های دیروز و امروز و فردا را یکسره سیاه کرد.

۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

پیروزی از آن کیست؟

 این یادداشت در تاریخ یکم می نگاشته شده است:

من به جمهوری اسلامی اعتماد ندارم و از روزی هراسان‌م که پیروزی خفت‌بار هسته‌ای (پس از سال‌ها عربده‌کشی و مخفی‌کاری که طبعاً از جیب ملت هزینه شد) به فزاینده‌شدن سرکوب سیستماتیک و اعتماد به نفس بیش‌تر رژیم در پای فشردن بر گلوی مخالفان و خُرد کردن دهان معترضان بینجامد. سودای بهتر شدن معیشت هم تنها ناشی از خودفریبی در نادیده گرفتن چهره‌ی دُژم تبهکاری مالی و فساد اقتصادی قدیسان حاکم است. این میان، دروغگویی ظریف چیز چندان شگفت‌آوری نباید باشد و ظریف‌دوستان هم بهتر است یکی به نعل و یکی به میخ نکوبند. به‌جای توجیه سخنان وزیر و همزمان ترحم نسبت به زندانیان، صادقانه‌تر و سازوارانه‌تر آن است که یکسره دست از دومی بشویند و جانب اولی را بگیرند. خوشبختانه شُمار کسانی که به این راه می‌روند همین اکنون هم کم نیست. تنها چیزی که حل‌نشده می‌ماند شعارهای انتخاباتی حسن روحانی است که به‌روشنی نه برای خودش اهمیتی ندارد و نه برای هواداران‌ش. اولی فهم‌پذیر است و دومی تاسف‌بار.

۱۳۹۴ خرداد ۶, چهارشنبه

نعمت الاهی

شنوندگان عزیز توجه فرمائید!
شنوندگان عزیز توجه فرمائید!

هر گاه از جنگ سخن می‌گویید یا خاطره‌ی کشته‌ها زنده می‌شود، به یاد داشته باشید که به علت موجده و مُبقیه‌ی آن هم اشاره‌ای کنید. که چرا آغاز شد؟ چرا دو سال‌ش شد هشت سال و هفت رنگ‌ش شد هفتاد رنگ؟ چگونه مدیریت شد/نشد؟ وگرنه، ایجاد «فضای کربلایی» و «یاد شهدا» انصراف بی‌واسطه دارد به «امام شهیدان» و «مشروعیت» نظامی که از تغذیه‌ی خون‌های خاکریزهای جنگ و سلول‌های اوین بدل شد به این غول کریه مهارناپذیر. احساس‌گرایی صرف در این ماجرا خواه‌ناخواه به سود جمهوری مقدس است، چنانکه خودشان چیره‌دست‌ترین نوحه‌خوان و صاحب‌عزا و سوگوار و بازمانده و وارث همه‌ی گورهای پیدا و پنهان ایرانند.

با تشکر

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

درباره‌ی اردشیر زاهدیِ این روزها

۱
اینکه عاشق پادشاه بوده است البته مهم نیست. اما اهمیت از آنِ نگاه او به دوره‌ی معشوق است. این سخن که «انقلاب شد چون ما به مردم دروغ گفتیم، از مردم فاصله گرفتیم، به پادشاه دروغ گفتیم و در نهایت کشور و شاه را تنها گذاشتیم و رفتیم» درست آن روی سکه‌ی چیزی است که زاهدی نفی‌اش می‌کند «امروز همه می‌گویند به شاه گفتیم به شاه گفتیم در حالی که آن روزها همه‌ی‌شان فقط تعظیم می‌کردند». در رویدادهای آن دوران همه مسئول بوده‌اند چه شاه و چه دولتمردان. ساده‌لوحی زاهدی در آنجاست که داستان گران‌شدن اتوبوس یا درگیری در دانشگاه را عامل سقوط رژيم از حیث ناراضی‌کردن مردم و جوانان می‌داند. پرسش این است: جمهوری اسلامی هزار بدترش را کرده و مانده است. مردم را هم همیشه در مرز مرگ و زندگی نگه داشته است و چنان سرگیجه‌ای به همه‌ی ما داده که معنای «رضایت» و «نارضایتی» را نیز از یاد برده‌ایم. به‌عنوان نمونه، مخالفت با ساواک سخنی نمایشی و نابخردانه است. مگر می‌شود با دستگاه امنیت کشور مخالف بود؟ نهایت این است که بگوییم باید نظارت سخت‌گیرانه‌تری بر آن روا داشته می‌شد. بدترین و سطحی‌ترین تحلیل از یک انقلاب این است که کسی بگوید «آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت» (تعبیر هم‌معنای زاهدی «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها»). اگر بنا به بار دادن به تمثیل و استعاره در سیاست باشد خیلی آسان می‌توان در برابر، چنین گفت که «بسیار اتفاق می‌افتد که آتشی در خانه هست و کاشانه هم نمی‌سوزد» (درست مانند این روزهای ما). به‌گمان من، گزارش غلط ساواک به شاه که ناآرامی‌های تبریز کار کمونیست‌هاست هرگز منجر به فروپاشی نمی‌شود. خامنه‌ای چندین میلیون نفر را «میکروب سیاسی» و «هر چه جز مردم» خواند اما امروز محبوب‌تر از پنج سال پیش است. هنر ماندن، هنر حفظ اقتدار و هنر مهار ناخرسندی‌ها تنها چیزی است که اردشیر زاهدی آنرا نادیده می‌گیرد. پشتیبانی سازوار و یکپارچه از حکومت نشانه‌ی سیاستمداری است نه آنکه یا شاه را بزنیم یا نخست‌وزیر را. تا جایی که من می‌فهمم از مجموعه‌ی کارهای آن دوران در کل می‌توان با سربلندی جانبداری کرد. این نادیده‌گرفتن خطاهای رژیم گذشته نیست بلکه تعیین موضع سیاسی و مشخص کردن رویکرد فردی است، یعنی همان چیزی که در اردشیر زاهدی نمی‌توان سراغ گرفت.
۲
گره زدن افتخارات ایرانیان به ناف جمهوری اسلامی چه معنایی دارد؟ منشور حقوق بشر کورش چه ربطی به این تبار ناخلف دارد؟ صلح‌دوستی ایرانیان چه پیوندی با ستیزه‌جوئی جمهوری مقدس در همه‌ی این دهه‌ها دارد؟ چه کسی گفته چون ایرانیان در درازای تاریخ همواره مورد هجوم واقع‌ شده‌اند و همیشه خواهان آشتی و مسالمت بوده‌اند، پس ملایان عزیز هم همینگونه‌اند؟ اردشیر زاهدی برای حق‌دادن به رژیم کنونی در پرونده‌ی اتمی حتی به سخنان خمینی در آغاز انقلاب هم استناد می‌کند که «ما در دین‌مان اجازه نداریم...» و این چیزی فراتر از ساده‌اندیشی است. او همچنین به آزادی اقلیت‌های دینی در قانون اساسی استناد می‌کند بدون آنکه از فشارهای وارده بر همین اقلیت‌ها (بستن کلیساها، دستگیری مسیحیان نوکیش) یا سرکوب وحشیانه‌ی بهائی‌ها و دراویش و جنبش‌های نوین معنوی چیزی بر زبان بیاورد. بعد هم کدام صلح‌خواهی؟ بمبگذاری آمیا را عمه‌ی من در آرژانتین مرتکب شد؟ اینهمه ترور در سراسر جهان کار اجنه بود؟ به جنگ فرقه‌ای کشاندن کل خاورمیانه و تباه کردن سرنوشت باشندگان این خطه کار غربی‌ها بود؟ ندیدن این واقعیت‌های تلخ و یکپارچه‌سازی تاریخ ایران (فارغ از رژيم حاکم بر آن) از کسی که ادعای سیاست‌ورزی دارد به‌هیچ‌رو پذیرفته نیست.
۳
به باور من کسانی چون اکبر اعتماد (بنیانگذار سازمان انرژی اتمی) یا اردشیر زاهدی به‌خاطر ضربه‌ای که از اعتماد به قدرت‌های غربی خورده‌اند، دچار حس کینه‌ی تاریخی (درست مشابه ملیون و همین ملایان خودمان) شده‌اند. این نفرت چنان فزاینده است که راه را بر واقع‌بینی بسته است. حاضرند جمهوری اسلامی قدرت اتمی بشود فقط به این قیمت که جگرشان از رو دست خوردن دولت‌های خارجی خنک شود. سخن زاهدی بسیار کودکانه است که می‌گوید «ما بیش از حد به غربی‌ها اعتماد کردیم و آنها قدر ما را ندانستند». چه کسی باید قدر شما و شاه را می‌دانست؟ شاه چه قدر و قیمتی داشت؟ چه کسی باید عیار این زر را تعیین می‌کرد؟ زاهدی از یک‌سو سبب انقلاب را «دوری از مردم» می‌داند و از سوی دیگر به‌طور ضمنی گلایه می‌کند که «غربی‌ها شاه را سرنگون کردند». «ارزش فرمانروا» یعنی «در حد مطلوب نگاه داشتن پندار مردم از این ارزش». شیوه‌های بس گوناگونی برای حفظ این جایگاه در ذهن ملت وجود داشت. زاهدی درست می‌گوید که بیماری شاه نباید پنهان می‌شد و درست می‌گوید که چهارده سال نخست‌وزیر داشتیم ولی از کجا رای گرفته بود و به چه پشتوانه‌ای مصدردار مانده بود. اما چیزی که او نمی‌بیند امکان بقای حکومت با وجود همه‌ی این خطاهای مفروض است. هیچ‌یک از این تصمیم‌ها در منطق سیاست به فروپاشی یک رژیم نمی‌انجامد. البته وقتی نظام سرنگون شود، هر کس چیزی را عامل آن خواهد دانست و به‌زعم خود چرایی انقلاب را کشف کرده است، گاه با وجهه‌ی صرفاً مردم‌سالارانه (تخریب شاه) و گاه با وجهه‌ی نیمه مردم‌سالارانه (تخریب دولت).
۴
در نهایت موضع این عزیزانِ کمابیش از دست رفته درباره‌ی پرونده‌ی اتمی روشن نیست. از یک‌سو می‌گویند غربی‌ها دروغگو و زورگو و بهانه‌گیر و غیرقابل اعتمادند و از سوی دیگر از «نرمش قهرمانانه»ی ولی‌فقیه به مجری‌گری حسن روحانی هم پشتیبانی می‌کنند (به‌طور مشخص سخن زاهدی درباره‌ی ظریف «ایشان خیلی پرتحمل است. من اگر بودم این غربی‌ها را تحمل نمی‌کردم»). اگر درخواست‌های دولت‌های غربی نابجاست، چگونه پذیرش همان خواست‌ها از سوی جمهوری اسلامی بجا خواهد بود؟
۵
سپری شدن دوران اردشیر زاهدی از آنجا آفتابی‌تر می‌شود که ببینیم در برابر پرسش «راه برون‌رفت از جدال بر سر تفسیر رخداد ۲۸ مرداد در نسل جوان ایران» سبکسرانه پند می‌دهد که «جوانان امروز اینترنت دارند و از من و شما بیش‌تر و بهتر تاریخ را می‌دانند». همین داوری بازگوی جهل مطلق زاهدی از وضعیت جوانان ایرانی و چند و چون اختلاف‌های سیاسی میان آنهاست. این نابخردی نیست که کسی گمان کند به‌صرف دسترسی به اینترنت، نسل کنونی در تفسیر تاریخ به وفاق و وحدت و هم‌رایی رسیده است؟ احمقانه نیست که زاهدی گمان می‌کند جوانان امروزی بیش از او و گفتگوکننده تاریخ خوانده‌اند؟ گاهی آدم به‌خاطر دوری سالیان از میهن و هم‌میهنان‌ش می‌خواهد ژست پیشرو بگیرد اما بدتر پسروی خود را به نمایش می‌گذارد. این خوش‌بینی به نسل جوان ایران هم یکی از همین فیگورهای نادرست و از سر نادانی است.
۶
با این تفاصیل من شخصاً خیلی شادمان‌م که اردشیر زاهدی با شاهزاده همکاری نمی‌کند و در حلقه‌ی مشاوران پیرامون او حاضر نمی‌شود. گمان کنم چنین تصمیمی به سود هر دو است.
۷
سن این پیرمرد از مصاحبه و گفتگو بدون هیچ تعارفی گذشته است. پرحرف و پریشان‌گو و بی‌حوصله شده است. بهتر همان است که به خاطرات‌ش رجوع کنیم و بس!

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

آن چیست که نامندش استبداد؟

۱
شما در استبداد پهلوی تردیدی دارید؟ نه! هیچ‌کس تردید ندارد و علت این یقین ملی آن است که استبداد پیشین برهنه و ساده و آشکار بود. اما حال نگاهی کنیم به وضعیت جمهوری مقدس. «تردید» که چه عرض کنم، هیچ دیدگاه مشترکی درباره‌ی نوع این رژیم میان ما وجود ندارد. برخی (که بدبختانه کم هم نیستند) حتی مخالفند که جمهوری اسلامی را استبدادی بدانیم و برخی هم باور دارند که جمهوری عزیزمان حتی تمامیت‌خواه هم نیست. چرا؟ ریشه‌ی این واگرایی کجاست؟ به‌گمان من پاسخ را باید در زیرکی و ظرافت استبداد کنونی جُست. اگر شاه هم پس از شورش ناکام خمینی در آغاز دهه‌ی چهل، به‌جای راه‌اندازی آشکار نظام تک‌حزبی (ماجرای رستاخیر و گرفتن پاسپورت) خطر را به‌درستی می‌شناخت و درمان می‌کرد که یعنی از همان زمان جدالی میان اصولگرایان و اصلاح‌طلبان و سپس اعتدال‌جویان راه می‌انداخت اکنون هم سلطنت مذکور پابرجا مانده بود هم ایرانی یکسره متفاوت با اکنون داشتیم و هم سراسر خاورمیانه همه‌ی این سال‌ها در آتش اسلام سیاسی و زایش بنیادگرایی مذهبی نمی‌سوخت.
۲
آیا سخن بالا یعنی کل تضاد جناحی و رقابت سیاسی میان پاره‌های متفاوت جمهوری اسلامی ساختگی و جعلی است؟ خیر! این رژیم به‌خاطر پاره‌ی پاره‌پوره‌ی «جمهوری»اش هرگاه در تنگنا قرار بگیرد از همین وصله‌ی ناجور و ناساز به‌درستی بهره می‌برد و بهره‌گیری از این ظرفیت مکروه اما مبارک، طبعاً به هماوردی میان خانواده‌ی انقلاب اسلامی برای تصاحب قدرت می‌انجامد که گاه مهارناپذیر و بحران‌زا هم می‌شود، چنانکه در «جنبش سبز» شد. اما چه کسی می‌تواند انکار کند که در ورای این رقابت‌ها، سیاست‌های کلی هرگز تغییر نکرده است؟ آیا باید چنین باشد؟ خیر! هیچ نظام سیاسی‌ای (در شرائط عادی و دارای اقتدار) اجازه نمی‌دهد که انتخابات یا گردش قدرت به دگرگونی بنیادین ساختارها یا قوانین بینجامد. افسوس این است که چرا شاه همین شگرد را در پیش نگرفت. آیا نظام پادشاهی پیشین فاقد چنین ظرفیت‌هایی برای ایجاد رقابت سیاسی درون گروه‌های وفادار به قانون اساسی بود؟ چه‌بسا نظام‌های پارلمانی به‌همان میزان که از خطر پوپولیزم/توده‌گرایی دورترند، هم‌هنگام توانایی کم‌تری هم برای نمایش انتخابات در قیاس با نظام‌های ریاستی داشته باشند. به‌هرحال شما ببینید که اوج فرازهای نجات‌بخش جمهوری اسلامی همیشه و همیشه در بزنگاه‌های انتخابات ریاست‌جمهوری بوده است که تا کنون دست‌کم دوبار این سلسله‌ی جلیله را (هر بار برای هشت سال) بیمه کرده است. اما نظام پارلمانی هم صد البته استعداد خودش را برای ایجاد ساز و کاری از رقابت دموکراتیک دارد و شاه می‌توانست از این قابلیت برای انتخابات دو مجلس ایران (سنا و شورای ملی) به‌موقع استفاده کند و به‌تبع با ساز و کار مردم‌سالارانه‌تری نخست‌وزیر برگزیده شود و اقبال مردمی به دو نهاد قانونگذاری و اجرایی افزون گردد.
۳
کدامیک از ما در روز راه‌پیمایی باشکوه بیست و پنجم خرداد حتی فکر چنین روزهایی را می‌کرد؟ که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای زبردستانه تمامی آن ناخرسندی همگانی و خروش ملی را با سرانگشتان فلج اما هنرمند خود چنین به ساحل امن «تشکر از دیکتاتور» برساند، که نفرتی را که احمدی‌نژاد بر سر او آوار کرده بود دوباره به خود محمود بازگرداند و خطای برکشیدن او را تا حد بسیار چشمگیری در ذهنیت مردم جبران کند و (به‌عنوان آخرین اپیزود) رهبران مخالف را هم با جابه‌جایی زمین سیاست (صحنه‌آرایی آبرومند به‌جای «صحنه‌آرایی خطرناک») از وزن و تاثیر سیاسی به‌کل بیندازد. چندمین جشن پیوند دولت و ملت پس از انتخابات ۹۲ است؟ شاید حتی در آینده حساب‌ش از دست‌مان در برود. تنها نگرانی این است که در این شادخواری مشترک، جمهوری اسلامی به‌مراتب شادمان‌تر از ملت ایران است. پول‌های بلوکه‌شده پس از «انفجار نور» ذره ذره دارد به جیب بنگاه روحانیت و سپاه سرازیر می‌شود، تحریم‌ها ضعیف یا لغو خواهد شد و شرکت‌های اروپایی برای سرمایه‌گذاری دوباره در نوبت می‌ایستند و به هم تنه می‌زنند. این میان آیا کسی می‌پرسد اینهمه ثروتی که از قبل فروش نسبتاً خوب نفت و تجارت و خرج پول‌های آزادشده به جیب حکومت واریز می‌شود تا چه میزان برای آبادانی ایران و پیشبرد منافع ملی هزینه خواهد شد؟ اقتصاد حکومتی و رانت‌خوار ما تغییری کرده است؟ دیدگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی دچار دگرگونی بنیادین شده است؟ حاتم‌بخشی به لبنان و فلسطین و سوریه متوقف شده است؟ دخالت احمقانه (و نه از سر تشخیص درست منافع ملت) و آتش‌افروزی و شرارت در خاورمیانه دیگر ادامه نخواهد یافت؟ بی‌جهت نیست که فرمانده‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از نخستین کسانی است که برای این توافق به رهبر و ملت شادباش می‌گوید. سرداران سپاه باید هم خرسند باشند چرا که سهم این مافیای عظیم الشان از آینده‌ی چنین توافقی در محاسبات خداوند هم نمی‌گنجد. این فراز نوشتار با این سخنان نمی‌خواهد درباره‌ی چند و چون توافق هسته‌ای داوری کند، بلکه صرفاً از ژرفا و معنای جشن‌های خیابانی پرسش می‌کند.
۴
من آشکارا می‌پذیرم که تاکید بسیاری از ما بر ضجه‌های مادر ستار بهشتی برای پایین کشیدن جمهوری مقدس است. همه در پافشاری بر حقوق بشر در نقطه‌ای خاص از جهان دارای اغراض مشخص و اهداف سیاسی ویژه‌ی خودشانند. به‌بیانی دیگر، حقوق بشر خواه ناخواه و همواره دستاویزی برای پیشبرد مقاصد سیاسی بوده است (و اعتراض قبیله‌ی حاکم ازین‌جهت درست است). اما این نیت سوء (بر فرض صحت)‌ چیزی از واقعیت سیاسی موجود کم نمی‌کند. آن واقعیت چیست؟ عرض می‌کنم! مسئله اصلاً و به‌هیچ‌رو این نیست که در جمهوری اسلامی حقوق بشر نقض می‌شود (چرا که در بسیاری کشورهای دموکراتیک و مدرن هم این اتفاق می‌افتد). مسئله بر سر این است که نقض حقوق بشر در ایران به‌گونه‌ای کاملاً روشمند و ایدئولوژیک و ساختاری و بسیار گسترده روی می‌دهد. با این حجم از کشتار و سرکوب و ترور و زندان و خفقان، خیلی بی‌شرمی نیاز است که کسانی (از مخالفان هر دو رژیم) هنوز هم (به‌خاطر احساس خطر از بازگشت سلطنت) به جنایت‌های زمان شاه استناد کنند. امیدوارم محل نزاع را روشن کرده باشم!
۵
دموکراسی چیست؟ احساس دموکراسی و نه هیچ چیزی بیش‌تر. هنر جمهوری اسلامی این است که به مردم و به‌ویژه طبقه‌ی متوسط (هر گاه مصلحت بقای نظام اقتضاء کند) احساس دخالت در سرنوشت خود را می‌دهد. آنچه اهمیت دارد عیار واقعیت و میزان درستی چنین احساسی نیست که مردم در فرازهای حساس رژيم به‌راستی تا چه حد توانسته‌اند سرنوشت خود را رقم بزنند. مهم همین است که رژیم عزیزمان هر وقت لازم شد این احساس را به مردم چیره‌دستانه ارزانی می‌کند و از برکات آن هم تا جایی که بتواند و توفیقات الاهی میسر سازد، بهره‌ی وافر می‌برد. بزرگ‌ترین اشتباه و شکست شاه همین بود که در بخشیدن چنین احساسی به ملت ایران ناکام ماند. شاه نتوانست (یا در زمان مناسب نخواست) به مردم چنین بباوراند که هر از گاهی و حتی به‌نحو دست‌دوم و با نظارت و گزینش مرحله‌ی اول داناتران و اغلب با مهندسی پیچیده (چنانکه جز در انتخابات هشتاد و هشت رویه‌ی همیشگی اصحاب پانزده خرداد بوده) تا حدی در سرنوشت خود تاثیر داشته‌اند. شاید مسئله این است که ملایان حاکم به روحیات ما و مکانیزم دوره‌های افسردگی و شیدایی مردمان ایران‌زمین بسی بیش از شاه شناخت دارند.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

تا شاه کفن نشود / این وطن، وطن نشود

ما هم به ایران بازگردیم، ایران دیگر به ما باز نمی‌گردد. چرا که از نیستی «ایران» بود که آن خاک را رها کردیم و بس بسیارند کسانی که در آن سرزمین زندگی می‌کنند وانگهی میهن را ترک گفته‌اند. ایران از ما رخت بربسته است. ما ایران را نمی‌یابیم و این ناکامی می‌کاهدمان. «ایران» دهه‌ها پیش نیست شد و تا خبر سپسین هستی نخواهد پذیرفت. پذیرش واقعیت این دوره‌ی برزخین و این تعلیق، همه‌ی ما را به روح‌های سرگردان مانند کرده است.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه

سراب

خانواده‌ی ایرانی («بزرگ‌تر» با هر نام/عنوانی) هرگز تغییرپذیر نیست و امید به مدرن‌شدن‌شان (اگر «مدرن شدن» در ساحت فرهنگی این خطه از شدت استحاله/امکان‌ناپذیری از اساس معنایی داشته باشد) آرزویی پوچ است و نتیجه‌ای اغلب مصیبت‌بار دارد. خانواده‌ی ایرانی حتی تصوری هم از رابطه‌ی دوسویه و پیوند احترام‌آمیز (پاسداشت فردیت) ندارد. تنها باید دورادور و با حفظ حداکثر مرزهای ممکن و بی‌خبری‌ بیشینه‌ی‌شان از زندگی شخصی‌ات با آنان ارتباط داشت و بس!