۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

درک تمامیت از فراز فردها

1. شبِ دوازدهمِ آبان از دو طراحیِ زیبا برای راه‌پیمایی در روزِ سیزدهِ آبان پنجاه نسخه پرینت گرفتم و با کمی هراس شروع کردم به پخشِ پوسترها میانِ رهگذران. واکنشِ مردم در آن شب برای‌م تجربه‌ای بی‌اندازه گوارا و غریب بود. زن‌ها و مردها واکنشِ یکسانی نداشتند. دلیل‌ش هم روشن است. به‌نزدیکِ دختران که می‌رفتم در آغاز نگران می‌شدند و گمان می‌کردند برای مزاحمت آمده‌ام. پوستر را که به‌سوی‌شان می‌گرفتم ابتدا با تردید و سپس با کنجکاوی از دست‌م می‌قاپیدند. مردان البته نگرانیِ مزاحمت نداشتند! همه‌ی آدم‌هایی که آن شب دیدم ابتدا گمان می‌کردند بازاریابیِ تبلیغاتی می‌کنم. برخی در همین پندار باقی می‌ماندند و از کنارم با بی‌علاقگی رد می‌شدند. ولی آنانکه این مرحله را پشتِ سر می‌گذاشتند واکنش‌های‌شان بسیار دیدنی و گوناگون بود: پاره‌ای با دیدنِ عناوینِ پوسترها («سیزدهِ آبان با اتحاد در خیابان‌ها خواهیم ماند چون آزادی را احساس می‌کنیم» از سوی دانشجویانِ سبزِ پلی‌تکنیک و «با اتحاد در خیابان‌ها خواهیم ماند» از سوی جمعی از خانواده‌های زندانیانِ سیاسیِ در بند) به‌شتاب و شادی آن را از من می‌گرفتند. شورِ نگاهِ بسیاری از دختران و پسران را در آن شب هنگامِ گرفتنِ آن کاغذها از دست‌م از یاد نمی‌برم. بسیاری مهربانانه از من سپاس‌گزاری می‌کردند. البته برخی نیز به‌خوبی می‌فهمیدند که موضوعِ پوسترها چیست اما از گرفتنِ آن پرهیز داشتند که شمارِ این دسته بسیار اندک بود. پاره‌ای پرسش‌گرانه به پوستر می‌نگریستند و مرا کمی نگران می‌کردند اما در نهایت آن را با خود می‌بردند. به یاد دارم که در خیابانِ انقلاب و پیش از پلِ کالج زنی میانسال خسته و اندیشناک از کوچه‌ای واردِ خیابانِ اصلی شد و من پوستر را به‌دست‌ش دادم. آن را از من گرفت و در تاریکیِ شب ناپدید شد. در موردِ پسرها و دخترهایی که دست در دستِ هم داشتند، در بیش‌ترِ موارد این دختر بود که با فهمیدنِ ماجرای پوسترها آن را از من می‌گرفت. حتی در یک مورد پسر می‌خواست دختر را به‌دنبالِ خود بکشد اما او همینطور که وادار به رفتن می‌شد پوستر را از من گرفت. رهگذرانی هم بودند که با دیدنِ پوستر در دستِ دیگران و من که آن را پخش می‌کردم به سراغ‌م می‌آمدند تا یکی هم در اختیارِ آنان بگذارم. در پایانِ کار اما چیزی در دست نداشتم و چند تن را از خودم ناامید کردم. اینکه آن شب از چنین کاری حسِ خوبی داشتم نیازی به گفتن ندارد (گرچه در پایانِ روزِ سیزدهمِ آبان و آن سرکوبِ وحشیانه‌ای که از سوی حکومت انجام شد، نسبت به فراخوانی که با آن کار از مردم کردم دچارِ رنجِ درونی شدم و گونه‌ای احساسِ گناه داشتم). اما چنانکه گفتم چیزی بزرگ‌تر و احساسی ارزشمندتر هدیه‌ی آن شب به من بود. تا کنون تجربه کرده‌اید که از پسِ دیداری کوتاه (در زمانی نزدیک به یک ساعت) با شمارِ فراوانی از آدم‌ها و دریافتِ واکنش و حسِ آنان نسبت به رفتارِتان چیزی شبیه به درکِ «انسانیت» و نه «انسان‌ها» داشته باشید؟ من آن شب از پسِ همه‌ی آن بی‌تفاوتی‌ها، نگرانی‌ها، تردیدها، شور و شادی‌ها و نگاه‌های پرسش‌گرانه یک هماهنگی و همسانیِ شکوهمند را دریافتم.
2. روزِ چهلمِ شهیدانِ شنبه‌ی سیاه با دو تن از دوستان به خیابان رفته بودیم. نزدیکی‌های تقاطعِ ولیعصر و تختِ‌طاووس بود که من و دوستانم پیشِ روی توده‌ی مردم در پیاده‌رو می‌رفتیم. لباس‌شخصی‌ها در پیرامونِ ما پراکنده بودند. فضایی وهم‌آلود بود و هر زمان امکانِ وحشی‌گریِ آنان و یورش‌بردن به‌سوی مردم وجود داشت. گاهی از آن‌سو جلوتر فریاد می‌آمد که نیایید دارند می‌آیند. خیلی خوب به‌یاد دارم که من و دیگر کسانی که در صفِ اول بودیم پیش می‌رفتیم و توده‌ی دُردانه‌ی معترضان هم پشتِ سرِ ما می‌آمد. در لحظه‌ای ناگهان من تردید کردم و خودخواهانه برای دوستانم زمزمه کردم که از پیشِ روی توده حرکت کردن بیمناک‌ام و هر سه ایستادیم. آن لحظه چیزی رخ داد که همه‌ی وجودم را به لرزه درآورد. چه‌بسا باید جای من می‌بودید تا آن رخداد را نه به‌گونه‌ای مکانیکی و ماتریالیستی بلکه یکسره انسانی و معناگرایانه درک می‌کردید. اتفاقی که افتاد برای من یک نشانه بود. با ایستادنِ ما سه نفر، توده‌ی پشتِ سر نیز ایستاد. اما این همه‌ی چیزی نبود که رخ داد. ما یک لحظه جا زدیم و همه‌ی پشتِ سری‌ها را به جا زدن انداختیم. می‌فهمید چه می‌گویم؟ حسِ این بارِ سنگین بر دوشِ ما پیش‌روها بود که همه‌ی هستی‌ام را به کُرنش واداشت. ناگهان احساس کردم چقدر پشتِ سری‌ها را دوست دارم؛ تک تکِ شان را، و از اینکه خودخواهانه می‌خواستم با دوستانم به میانه‌ی توده برویم تا کسانِ دیگری پیش‌رو باشند و هر گزندِ احتمالی بهره‌ی آنان شود، از خودم شرمگین بودم. همان لحظه برگشتم و به آنان نگاه کردم. صدها چشمِ معصوم از زن و مرد دیدم که ایستاده بودند و مرا می‌نگریستند. گویی قانونی از هستی را شکسته باشم و بازتابِ این قانون‌شکنی را همانجا با سراسرِ وجودم بچشم. چه آنِ باشکوه و پرابهتی بود! آنجا نیز احساس کردم با کلیتی به‌نامِ «انسانیت» رو در رو شده‌ام که بزرگی‌اش را از دانه دانه‌ی آن آدم‌ها گرفته بود.
بازتاب در دنباله

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

دردها را به هم پیوند دهیم

دردهای ما پیشینه‌ای دیرین دارد

آنچه ما این روزها با چشمانِ خود و از نزدیک دیدیم، روندی ست یکسان که در این سی سال با افت و خیزهایی بر بسیاری از زنان و مردانِ آزاده‌ی ایران رفته است اما پس از کودتای خونینِ خردادِ سالِ پیش در گستره‌ای بسیار بزرگ‌تر و با قشرهای بسیار گوناگون‌تری از ملتِ ما انجام شده است و با اینکه این جنبشی ملی و مسالمت‌آمیز بود، گاه جنایت‌های رفته بر آن (به‌گفته‌ی دو تن از زندانیانِ سیاسیِ دهه‌ی شصت) بسی وحشیانه‌تر و بی‌ضابطه‌تر از فرازِ سیِ خردادِ شصت و ماه‌های پس از آن بوده است. اما کشتار، اعدام، تجاوز، زندان، اعترافِ اجباری، ترور و همه‌ی دیگر روش‌های وحشیانه‌ی این ماه‌ها همراه با دروغ، وارونه‌سازی و مظلوم‌نمایی از آغازِ شکل‌گیری و استقرارِ رژیمِ اسلامی به‌فراوانی در برهه‌های تاریخیِ این سه دهه برای حذفِ مخالفان و سرکوبِ هر اعتراضی در پیش گرفته شده است. این یگانه روشِ جمهوریِ اسلامی در برخورد با شهروندان و تنها زبانِ گفتگویی ست که در همه‌ی بحران‌های پیشین و کنونی به منحل ساختنِ صورت مساله به‌جای حلِ آن انجامیده است؛ دستاوردی یکجانبه و توافقی یکسویه که همیشه حاکمیت با دستانی خونین برنده‌ی فرجامینِ آن بوده است. این‌بار البته کار برای فریبکارانِ حاکم بسیار دشوارتر از پیش شده است چرا که کودتای طرح‌ریزی‌شده از پسِ یک شورِ انتخاباتیِ بزرگ، سیلی از معترضان را به تقلبِ رسوای هیاتِ حاکمه در برابرِ خود بر سنگفرشِ خیابان‌ها دید و دیری نپایید که به‌کار بردنِ آن روش‌های همیشگی، اعتراض‌ها را کوبنده‌تر و در میانِ گروه‌های بیش‌تری از مردم فراگیر ساخت.
رهبرانِ جنبش از آنجا که خود از مردانِ حاکمیت در دهه‌ی سیاهِ شصت بودند و باز به‌خاطرِ آنکه خامنه‌ای و قوای سه‌گانه‌اش گویِ سبقت را در خیانت و جنایت در زمانی بسیار کوتاه از بنیانگذار ربودند، همه‌ی همت و افشاگریِ خود را به‌درستی بر رفتارهای حکومت در این زمان و دستِ بالا بر دورانِ رهبریِ خامنه‌ای و پس از مرگِ خمینی متمرکز ساختند. همزمان کوشش کردند تا نشان دهند که جنبشِ سبز نیز تنها به همین دوره از تاریخِ جمهویِ اسلامی معترض است. این شد که بر اساسِ پیمانی نانوشته رهبرانِ جنبش در برابرِ حاکمیت ایستادگی کردند و بدنه‌ی جنبش نیز از پرداختن به دورانِ بنیانگذار و نقدِ دهه‌ی شصت تا زمانی نادانسته دست شست.
گمان می‌کنم اگر هنوز برای رهبرانِ جنبش زمانِ آن فرا نرسیده است تا صادقانه نسبت به دورانِ خمینی و مسوولیتِ خود در برابرِ همه‌ی خیانت‌ها و جنایت‌های آن دهه با ملت سخن بگویند (و من نمی‌دانم این راست‌گویی و پوزش‌خواهی زمانش کِی می‌سد) اما برای بدنه‌ی جنبش زمانِ آن فرا رسیده است تا دردِ اکنونِ خود را با دردِ گذشته‌ی دیگران پیوند زند. صد البته این رفتارِ دگرباشانه‌ی بدنه‌ی جنبش نسبت به رهبریِ آن هرگز به‌معنای فرونهادنِ پشتیبانی از موسوی و کروبی نیست. چرا که هر دو در این یکسال از آزمون‌های دشواری سربلند بیرون آمده‌اند که بسیاری دیگر در آن ناکام ماندند (واپسین نمونه بیانیه‌ی سرد اما سرنوشت‌سازِ موسوی در موردِ اعدامِ فرزاد، شیرین و سه بی‌گناهِ دیگر بود). دست‌ِبرقضا این رفتار می‌تواند رهبرانِ جنبش را نیز به‌سوی نقدِ خویش در زمانِ مناسب فرا خواند. ناگفته پیداست که چنین کاری ارزشِ آنان را نزدِ پاره‌ی بزرگی از جنبشِ سبز بیش‌تر خواهد کرد، وجدانِ زخم‌خورده‌ی ملی را نسبت به دهه‌ی نخستِ انقلاب و پیمان‌شکنی‌های بنیادینِ آن دوران مرهم خواهد نهاد و از همه مهم‌تر اعتماد و اطمینانِ نسبی را که در هر جنبشِ اعتراضی میانِ بدنه و رهبرانِ سیاسیِ آن باید وجود داشته باشد، نسبت به رهبرانِ جنبشِ سبز استوارتر خواهد ساخت؛ اعتمادی که اکنون به‌خاطرِ پافشاریِ گاه و بی‌گاهِ رهبرانِ جنبش بر درخشان بودنِ دهه‌ی شصت و افتخارِ آنان به دورانِ حکمرانیِ خمینی، رنگِ خاکستریِ تردید را در بخشی از جنبشِ اعتراضی نسبت به آنان همچنان نگاه داشته است. این مساله زمانی اهمیتِ خود را نشان خواهد داد که بدانیم بسیاری درست به‌همین دلیل به جنبشِ سبز نپیوسته‌اند و از دور با بدبینی سیرِ رخدادها را می‌نگرند.
اما چنانکه گفتم فارغ از رفتارِ رهبرانِ جنبش در برابرِ این مساله، بدنه‌ی جنبش از راه‌های گوناگون می‌تواند هم‌دردی و هم‌دلیِ خود را با ستم‌دیدگانِ آن دوران گسترش بخشد، با خانواده‌های آنان دیدار کند و شنونده‌ی رنج‌های‌شان باشد تا اینچنین، پیکرِ یکپارچه، راستین و همه‌جانبه‌ای از جنبشِ اعتراضیِ به‌نمایش گذارد. دیدار با خانواده‌ی اعدامیانِ دهه‌ی شصت در نوروز می‌توانست این طلسمِ نادیده‌گیریِ آنان و تابوی سکوت در برابرِ ستم‌دیدگیِ‌شان را بشکند. اما اطلاعیه‌ی «ستاد نوروزیِ راهِ سبزِ امید» باز بر اساسِ همین چشم‌پوشیِ آگاهانه شکل گرفته بود؛ آنجا که از افروختنِ شمع برای گرامی‌داشتِ یادِ «شهدای همیشه جاودانِ انقلابِ اسلامی، جنگِ تحمیلی و جنبشِ سبز» و دلجوییِ بهاری از «خانواده‌ی شهدا و مجروحینِ انقلابِ اسلامی، جنگِ تحمیلی و حوادثِ پس از انتخابات» نام برده بود و بر خیلِ کشته‌شدگان و شهدای راهِ آزادی پس از پیروزیِ انقلاب تا مرگِ خمینی چشم بسته بود تا گسستِ انسانی میانِ آنان و جنبشِ سبز را همچنان در پرده اما پابرجا نگاه دارد. گویی معترضانِ آن دهه برعکسِ معترضانِ امروز همگی مستحقِ مجازات بوده‌اند و شایسته نیست نامی و یادی از آنان به میان آید. گویی اینان معترضانِ خودی هستند و آنان معترضانِ غیرِخودی بودند. این خط‌کشی که امروز بر اساسِ مصلحتِ یک جناحِ سیاسی شکل گرفته است فردا روز که قدرت دیگر بار به‌دستِ آنان بیفتد هیچ دانسته نیست که همچنان بپاید و همین معترضانِ خودیِ امروز به دایره‌ی غیرِخودی‌ها رانده نشوند. چرا که من باور دارم اگر روزی به‌هر طریق قدرت به‌دستِ موسوی بیفتد، جنبشِ ما هزاران‌بار پرشورتر خیابان‌ها را سبزتر از امروز خواهد کرد و حقوقِ اساسیِ خود را با فریادی رساتر به زبان خواهد آورد. برای آنکه آن روز کم‌تر افسوس بخوریم باید امروز حقیقت را یکسره فدای مصلحت نکنیم.
البته از «راهِ سبزِ امید» نمی‌توان انتظارِ گرامی‌داشتِ یادِ جان‌باختگانِ سیاسیِ دهه‌ی شصت را داشت. به‌ویژه که شمارِ چشمگیری از آنان هوادارِ گروه‌هایی بوده‌اند که چپ‌های خطِ امامی و پاره‌ای از مردم به‌علت‌های گوناگون از آنان تنفر دارند و امروز حاکمیت در کیفرخواست‌ها و تریبون‌های خود کوششِ فراوان می‌کند تا حرکتِ اعتراضی را به آنان منتسب نماید. موسوی خود به ضرورتِ پاس‌داری از حقوقِ شهروندان فارغ از باورهای آنها تصریح کرده است ولی چنانکه می‌دانیم در دهه‌ی نخست نشانی از این پاس‌داری دیده نمی‌شود و امروز نیز بنا به مصلحت در موردِ آن دوران، سیاستِ ستایش در پیش گرفته شده است. اما «جنبشِ سبز» به محدودیت‌های ذهنی و به‌ویژه تنگناهای عملیِ رهبرانش دچار نیست و برای نوآوری و گسترشِ مبارزه، اندیشه و به‌وِیژه دستِ بازتری دارد. در برهه‌هایی بایسته است که ما کارِ خود را کنیم و رهبران نیز کارِ خود را پیش ببرند. جنبشِ اعتراضی در ستم‌ستیزیِ خود (بدونِ در نگاه آوردنِ دوری و نزدیکی‌اش به ایدئولوژی‌هایی که قربانیان به آنها باور داشتند) باید کرامتِ انسانیِ پایمال‌شده‌ی زنان و مردانِ بی‌گناهِ آن دهه را نیز پاس دارد و با چنین رفتاری سازگاریِ راستین را در مبارزه‌ی دموکراتیکِ خود برقرار سازد. به‌فراموشی سپردنِ آگاهانه‌ی ستم‌دیدگانِ دهه‌ی نخستِ انقلاب از سوی رهبریِ جنبش نباید به بدنه‌ی جنبشِ سبز نیز انتقال یابد. تاریخ نشان می‌دهد که «نادیده گرفتنِ دیگران» به هر بهانه‌ای از جمله مصلحتِ مبارزه با قدرتِ کنونی، در دگرگونیِِ سیاسیِ پیشِ‌رو به «نادیده گرفته شدنِ خودمان» از سوی قدرتِ آینده خواهد انجامید.
به‌هر روی برداشتِ من و شواهدی همانندِ آنچه گذشت نشان می‌دهد که در موردِ هم‌دلی با قربانیانِ ستمِ رژیمِ اسلامی در دهه‌ی شصت و از میان بردنِ این گسستِ سرنوشت‌ساز میانِ ما و آنان، جنبشِ سبز در مجموع با سیاستِ راهِ سبزِ امید پیش می‌رود و این پیروی چندان به‌سودِ جنبشِ اعتراضی نیست. چرا که دگرگونیِ آینده‌ی سیاسیِ ایران با همین پیروی‌ها و نافرمانی‌ها نسبت به خواستِ رهبرانِ جنبش رقم خواهد خورد و من باور دارم که رویکردِ جنبشِ سبز نسبت به پسند و ناپسندِ رهبرانِ آن باید آمیزه‌ای از پذیرش/رد و همسازی/ناسازی باشد. هزینه‌ی وحشتناک و ناباورانه‌ای که ملت در این یکسال برای دستیابی به خواست‌های به‌حقِ خود پرداخت کرده است نباید با پیرویِ یکسره و همه‌سویه از رهبرانِ جنبش، به‌تمامی به حسابِ اصلاح‌طلبانِ جمهوریِ اسلامی و افسانه‌ی دورانِ درخشانِ رهبریِ آیت‌الله خمینی واریز شود، همچنانکه نباید با گسستنِ نابخردانه و تام از رهبرانِ سبز، زمینه‌ی حذفِ محتومِ آنان به‌دستِ حاکمیت و در پیِ آن به‌خاک سپردنِ جنبشِ سبز را پدید آورد.
در همین زمینه:
مادرِ بهکیش همچنان استوار است / مادرانِ عزادار (کارِ این مادران درست همان است که باید باشد)
بازتاب در دنباله

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

برای واپسین نگاهت

نگاهِ پریشانِ آرش در خزانِ زمستان
نگاهِ گرمِ فرزاد در سبزیِ بهار
نگاهِ ناپیدای دیگری در سوزِ تابستان
نگاهِ نگرانِ یک ملت در برگ‌ریزانِ پاییز
...
ماه‌های ما همه سرخ است
فصل‌های ما همه خونابه
در شورِ پیش از خردادِ خونین؛
نگاهِ پرامیدِ دل‌آرا
در سوگِ سالگردِ خردادِ خونین؛
نگاهِ پردردِ شیرین
...
و بربریتی که با مرگِ بی‌گناهان
زندگی می‌کند
...
اما از پسِ چشمانی که بسته می‌شود
هزاران دیده‌ی دیگر باز خواهد شد
و روزِ دادستانیِ وطن از تبهکاران
نزدیک‌تر
 
بازتاب در
بالاترین و دنباله

پس‌نوشت:
امروز چهارشنبه، بیست و هفتمِ مهرِ 1390 دارم این شعر را می‌خوانم و با خودم می‌گویم ده سالِ دیگر اگر گذارِ کسی به این یادداشت افتاد، آیا با این نام‌ها می‌تواند یادآوری کند کسانی را که نویسنده در ذهن داشته است؟ به‌هرحال بد نیست اینجا هویتِ کاملِ جان‌باختگان را بیاورم:
آرشِ رحمانی‌پور، فرزادِ کمانگر، دل‌آرا دارابی و شیرینِ علم‌هولی