۱۳۸۴ اسفند ۷, یکشنبه

My Delusions


"به جهان چشم نگشودن فراتر از هر محاسبه‌ای ست."
تئوگنیس_شاعر یونانی قرن ششم ق.م

یکی بود یکی نبود.
غیر از خدا، هر خری بود.
[" ... و در ابتدا کلمه بود و کلمه، خر بود."]
یک پسری بود که کودکی و نوجوانیش، تو جفتک‌پرانی‌های پدر و بلاهت‌های مادرش گذشت.
جوانیش رو هم خودش به گند کشید و همچنان به پروسه‌ی گنداندن ِ زندگی ادامه می‌ده.
پسر ِ قصه‌ی ما چند تا اشتباه بزرگ تو زندگیش مرتکب شده که سالهاست مثل ِ سگ تو کثافت گیر افتاده و نمی‌دونه چه گهی باید بخوره که برای همیشه از شر ِ این اشتباه‌ها و تبعاتش خلاص بشه و خودش رو از این منجلاب ِ طلسم شده بیرون بکشه.
این پسر ِ خوب، دوبار هم تا حالا عاشق شده که داستانش دست کمی از باقی ِ زندگی ِ تلخ، تهوع‌آور و گندیده‌اش نداره.
پسر ِ قصه‌ی ما گاهی که دچار ِ توهم‌های "شبهِ دکارتی" می‌شه، فکر می‌کنه که شاید زندگیش نفرین شده باشه یا یک "شیطان فریبکار" ِ بی‌پدر و مادر، داره راه ِ زندگیش رو به فاضلاب و عدمستان ختم می‌کنه.
اما این شیطان ِ شفابخش، همونطور که برای "دکارت" لولوی سرخرمن بود تا خدای ابزاری ِ این "کچل ِ دخترباز" رو از اون بالا به ضمانتِ معرفت ِ بشری مجبور کنه، برای پسر ِ قصه‌ی ما هم بهانه‌ای بیش نیست برای کم کردن بار ِ تقصیراتش در خلق ِ تابلوی گه‌گرفته‌ی زندگیش.
"خریت"، – علاوه بر پائین تنه – نشانه‌ای ست بر بشریت ِ ترحم‌انگیز ِ ما.
به قول ِ اون " ضدِخر"، خدا جهان را بر صورت خویش آفرید، یعنی تا حدِ ممکن خرانه.
از نظرگاه ِ ایمانی، خریت‌های من هم جلوه‌ای از همان خریت‌های پروردگار است و نیایش‌های مومنان در "جشن ِ خر"، شکرگزاری ِ خداوندی ست که دست بر قضا، انسان را نیز بر صورت خویش آفرید: بر صورتِ خر.
پسر ِ قصه‌ی ما برای فراموشی ِ خریت‌های خودش، تنها کاری که می‌تونه بکنه نوشتن ِ ترهاتِ شبهِ فلسفی و کشیدن ِ پیاپی ِ "کاپیتان بلک" هست در تنهائی ِ مطلق و نکبت‌بارش.
پسر ِ قصه‌ی ما می‌خواد زار بزنه اما حتی دیگه عرضه‌ی زار زدن هم نداره.
مرده‌شور ِ پسر ِ قصه‌ی ما رو ببرن...

۱۳۸۴ اسفند ۵, جمعه

Suiciding God

نام این وبلاگ ناشی از نوعی "مازوخیزم" هست که در ساحت‌های دیگر زندگی ِ من هم خودنمائی می‌کند.
یادم هست سابقا (در وبلاگِ قبلی) نوشته بودم که از "مخلوق"بودن احساس خوبی ندارم و انتخاب همین عنوان برای اینجا، جز "خودآزاری" نمی‌تواند باشد.
من هم به امر قدسی نیاز دارم و هم از آن می‌گریزم، هم نیاز دارم که پشتوانه و تکیه‌گاهی فرا مادی برای خودم دست و پا کنم و هم به معلق و پا در هوا بودن‌م انس پیدا کرده‌ام.
در شرائط فعلی در ذهن و ضمیر من، جا برای هیچ قدسیت‌ای نیست و اساسا تا اطلاع ثانوی چنین اموری در کویر ِ من، بار نخواهد داد.
"جهان ِ بدون خدا" هراس‌انگیز، دردآور و سوت و کور است... شاید به‌همین خاطر آدمیان آسمان و ریسمان به‌هم بافتند تا برایش آفریننده‌ای دست و پا کنند.
معنادهی به زندگی نیز چیزی جز "مرهم‌های موقت" برای زخم‌های بشری نیست و دوامش سرابی دست‌نیافتنی ست و ناممکن.
"مرگِ موفقیت‌آمیز ِ خدا" نیشتری بود بر روح ِ بی‌پناه ِ"انسان"ی که رشته‌های هزاران ساله‌ی "خالق‌تراشی"اش، دود شد و به هوا رفت.
چرا هیچکس از "خودکشی ِ خدا" سخنی به میان نیاورد؟

آلت بازیگوش

از کلماتِ قصار یک دوست:
«قاعده‌ی اولیه آنست که سکس و احساس ِ دختر در یک ظرف قرار دارد اما پسر، ظرف ِ سکس و ظرف ِ احساسش از یکدیگر جداست.»

۱۳۸۴ بهمن ۲۹, شنبه

نقد لارنس بر پورنوگرافی

مقاله‌ی "پورنوگرافی و وقاحت‌نگاری" از دیوید هربرت لارنس در وبلاگِ سرانگشتِ عزیزم، نگاهی ست بس ژرف به مقوله‌ی سکس.
حقیقتِ غیر قابل انکاری است که خشکه‌مقدسان (ارتدوکس‌ها) و پورنوگرافیست‌ها هر دو در "سکس‌ستیزی" اشتراک دارند. یکی آن را مرده می‌پسندد و دیگری سرکوب‌شده و صرفا به‌عنوان وسوسه‌ای ذهنی و آزاردهنده.
و اما هر دو دسته، آدمیان را به‌جای اینکه در آغوش یکدیگر بخواهند آنها را به درخودماندگی ِ استمنائی گرفتار می‌سازند که نتیجه‌اش به‌سبب فقدان ویژگی ِ بده بستان در آمیزش با دیگری، جز افسردگی و احساس پوچی نیست.
به‌قولِ لارنس: «... به‌محض ِ این که انگیزش ِ احساس ِ جنسی را با دست ِ کم گرفتن و خوار شمردن تحقیر کنیم مرتکب ِ پورنوگرافی شده‌ایم ... علاج ِ این بیماری در این است که بدون ِ پرده‌پوشی با جنسیت و انگیزش‌های ِ جنسی مواجه شویم ... فقط صراحت ِ طبیعی‌یی که در مورد ِ سکس به‌کار ببریم می‌تواند منشاء اثر ِ خیری باشد .»
او به‌درستی تنبه می‌دهد که در ورای تحمیل واژه‌های مبهم و تاریکی چون "عفاف" و "وقاحت" چیزی جز "استمناء بی‌پایان و عفاف ِ بی‌پایان و دور و تسلسل ِ بی‌پایان" در انتظار افراد جامعه نیست.
طنز تلخی است که آثار هنریِ حاویِ رویکردِ طبیعی و انسانی به سکس و بازنمائی ِشور و طراوت ناشی از آن در زندگی، وقیحانه و ممنوع شمرده شود اما پورنوگرافی‎‌های پنهان در رمان‌های عامیانه و حتی فرهنگِ تحقیرکننده‌ی سکس در نزد عوام مورد اغماض قرار گیرد.
اینان که تنها هنرشان به خارش آوردنِ انگیزه‌های جنسی در حالتی غیر طبیعی و زیان‌بار است، سکس را یا تابو و قدغن می‌انگارند یا آنرا به کثافت و لجن می‌کشند و در هر صورت مواجهه‌ی انسانی، ساده، طبیعی و بدون پرده‌پوشی‌های ریاکارانه و دروغین نسبت به سکس از جانب جوانان آنها را به هراس می‌اندازد.
گرفتاری انسان‌ها در چنگالِ دروغ‌های بزرگی که اجتماع به آنها تحمیل نموده، برای‌شان چاره‌ای جز سو ء استفاده از تن و خودارضائی باقی نمی‌گذارد. تنها راهِ رهائی از این زندان، مبارزه با تحقیر یا سرکوب سوائق جنسی ست در هر دو چهره‌اش یعنی هم پورنوگرافی و هم غریزه‌ستیزی ِ متدینانه.
خواندن و بازخواندنِ این نوشته‌ی بی‌نظیر، یقینا ثمربخش خواهد بود.

۱۳۸۴ بهمن ۲۸, جمعه

جسارت بودن

ویژگی برخی نوشته‌ها مطلقا در درستی یا نادرستی‌شان نیست بلکه در جسارت و یکسره بر هم زدن تمام نگاه‌های مرسوم و متعارف به یک واقعیت تاریخی ست.
نوشته‌های محمد هم غالبا چنین حال و هوائی دارد و از همین جهت هم شاخص است.
مثلا این یادداشتش درباره‌ی حسین‌بن‌علی و معاویة یا درباره‌ی محمدبن‌عبدالله یا نوشته‌ی وبلاگ سابقش در باب واقعه‌ی شانزدهم آذر (روز دانشجو) و سه دانشجوئی که همه "شهید" می‎‌نامندشان، و محمد "شورشی" نامید.
چنین نگاه‌های متفاوتی - درست یا نادرست - تنها به‌سبب تلنگری که بر ذهن‌های کانالیزه‌شده و جهت‌یافته‌ی مخاطبان می‌زند، شایسته‌ی تأمل و درنگ است.

۱۳۸۴ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

کتاب، ترجمه و غرب

وزیر ارشاد در کنفرانس خبری گفته که از چند هزار عنوان کتاب، تنها به حدود چهل تای آنها مجوز چاپ داده نشده است.
خوب جناب هرندی!
این افاضه‌ی شما چیزی جز مغالطه‌ی "کمیت‌گرائی" نیست.
مگر اینکه کتاب رو هم کود حیوانی بدونی که اون رو کیلوئی به‌حساب آوردی.
تعدادشون چه اهمیتی داره؟
اگر این تعداد کتاب زنده به گور شده همه‌شون مربوط به حوزه‌ی اندیشه و علوم انسانی باشه، اونوقت چی؟
مگر چند تا کتاب ناب در این کشور در حوزه‌ی اندیشه به‌چاپ می‌رسه که شما بخواهید مانع انتشار این تعداد از آن شوید؟
بهتر بود به‌جای این مهملات، خیلی شفاف می‌گفتی که موضوعات این کتابهای مقتول چی بوده.
وزیر فرهنگ کشور همچنین گفته:
«...اميدوار هستم هويت ايرانی و اسلامی خودمان را بهتر درک کنيم و به‌جای اقتباس و ترجمه‌‌هايی که ما را به جايی نمی‌رساند متمرکز شويم بر داشته‌‌های درونی خودمان.»
باز هم داستان کهنه‌ی "آنچه خود داشت..." و توهم بی‌نیازی از تمدن و معارف بیگانه.
این نگاه تاسف‌انگیز و بدبینانه به "ترجمه"ی فکر و اندیشه‌ی غربی‌ها در ذهن زنگار گرفته‌ی صفار هرندی، شایعه‌ی تعطیلی نشریه‌ی "ارغنون" را به‌یادم آورد.
این "هویت"ای که برای دهه‌های متمادی نقاب غرب‌ستیزیِ ما شده، چیزی نیست جز جهل و سرگشتگی در تعیین نسبت خودمان با تمدن پانصد ساله‌ی اخیر و تلاش برای اثبات آنچه اساسا وجود ندارد.
شهوتِ نوشتن برای خوانده شدن
شهوتِ خواندن برای إرضای حس فضولی [خصوصا در مورد یادداشت‌های شخصی]
شهوت سرک کشیدن به خلوتِ دیگران
شهوتِ به نمایش گذاشتن خلوتِ خود
شهوتِ بیهوده‌گویی
شهوتِ آشفته‌نویسی
شهوتِ وقت‌گذرانی
شهوتِ اظهار فضل
شهوتِ ابراز وجود
شهوتِ بودن و تظاهر به بودن
شهوتِ پرتاب کلمات در فضای وب
شهوتِ کِش دادن مرزهای وجودیِ خویش در دنیائی که اساسا وجود ندارد
...
"وبلاگ" یعنی شهوتِ محض.

۱۳۸۴ بهمن ۲۲, شنبه

انقلاب بهمن پنجاه و هفت:
گذار ایرانیان از مدرنیزاسیون مالیخولیائی ِ پهلوی به اسلامیزاسیون مالیخولیائی ِ خمینی.

۱۳۸۴ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

ابراهیم با گل سرخ

نخست وزیر لبنان: "اين اعتراض‌هاى خشونت‌آميز هيچ ارتباطى با اسلام ندارند؛ زيرا اخلال در نظم از نظر دين اسلام نيز مردود است."
دبیر کل سازمان کنفرانس اسلامی: "واكنش‌هاى افراطى، عبور از اقدامات مسالمت‌آميز دموكراتيك است و اين اقدامات براى به‌تصوير كشيدن چهره‌ی حقيقى اسلام مضر، مخرب و خطرناك است." +

این متمشیان امور اسلام و مسلمانی فراموش کرده‌اند که اولین رفتار غیر دموکراتیک و برهم زننده‌ی نظم را "ابراهیم" (نیای هر سه دین سامی) با شکستن بت‌های بابل مرتکب شد.
آیا در اولتیماتوم چهار ماهه‌ی محمد به مشرکان پس از فتح مکه که یا به اسلام ایمان بیاورید یا امان از شما برداشته خواهد شد، نشانی از تساهل و تسامح و یا روحیه‌ی دموکراتیک می‌توان دید؟!
چهار ماه طول نکشید که تمام جزیرة‌العرب اسلام آوردند اما به چه طریقی؟!
آیا کسانی که مدعی هستند در اسلام، ایمان باید بدون اجبار باشد، برای این رفتار غیر مسالمت‌آمیز محمد توجیهی دارند؟
آنانکه ادعا می‌کنند چهره‌ی دین ابراهیم سرشار از تساهل و دموکراسی هست، باید تاریخ ادیان ابراهیمی را از نو بنویسند و این بار تبر و شمشیر را از ابراهیم و محمد بگیرند و به‌جای آن یک شاخه گل سرخ به‌دست‌شان دهند تا به این طریق تراژدیِ Archetype (سرنمون)های سامی را به کمدی بدل سازند.

قصه‌گو - یک

ای کاش می‌شد باز هم نصفه‌های شب زنگ بزنی و من رو از خواب بیدار کنی!
نمی‌دونی که چقدر بیدار شدن با صدای دل‌انگیز و سحرآمیز تو برام لذت‌بخش بود... حاضر نبودم لحظه‌هائی رو که با پیچیدن صدای تو در تار و پودم بیدار می‌شدم با هیچ چیز دیگه‌ای عوض کنم.

پ . ن:
شد خزان گلشن آشنائی…

۱۳۸۴ بهمن ۱۵, شنبه

جنجال کاریکاتورها و نقد دین

انتشار آن کاریکاتورها و بازچاپش در سایر نشریات اروپائی - گرچه اين اقدام دوم صرفا برای نشان دادن اين باشد که جامعه‌ی اروپائی از هياهوهای متدينان خواه مسلمان باشند خواه غيرمسلمان در اينگونه موارد هراسان نخواهد شد - تنها در صورتی مفيد خواهد بود که بتواند این مسئله را جا بیندازد که "تقدس" در هنر (همچون فلسفه) امری بی‌معنی و پوچ است حتی اگر فرآورده‌ی آن به ويرانی يک باور دينی بينجامد.
اما من بعید می‌دانم که بشود این حقيقت را برای مسلمان‌ها به‌صورت یک قاعده و رویه‌ی معمول در آورد، آنچنانکه الان کاریکاتور مسیح کشیده می‌شود و دیگر نه از دست کلیسا کاری بر می‌آيد و نه حتی نزد کثیری از مسیحيان غير ارتدوکس، این قبيل مسائل اهميت چندانی دارد.
علتش هم این است که خیلی رو راست باید بگوييم دیگر مسیحیتی به آن معنی باقی نمانده است.
مسیحیت را در تاریخ مدرن اروپا چنان به زير مشت و لگد نقدهای ویرانگر و بنیان‌افکن گرفتند که جز پیکری نحیف از آن نماند. پس از آن ضربه‌های کشنده‌ی معرفتی، حال می‌شد برای هنر مجاز شمرد که کاریکاتور مسیح را هم به‌تصوير کشد.
اما آيا در مورد اسلام نيز چنين است؟
هنوز که هنوز هست مسلمانان به عدم تحریف کتاب مقدس‌شان می‌نازند.
نقدهای "گلدزیهر" یا "ونسبرگ" و دیگران بر قرآن، هرگز به آستانه‌ی آگاهی جامعه‌ی مسلمین نرسید و تأثیر اجتماعی خود را برجای نگذاشت. در حالی که از هر نقدی بر دين در حوزه‌ی نظر، بايد تأثيری را در وادی عمل و حوزه‌ی اجتماع انتظار داشت و برای تحقق چنين تأثيری بايد تلاش مداوم کرد، چيزی که در جهان اسلام هرگز اتفاق نيفتاده است.
پايه‌های اسلام در نظر پيروانش به‌مراتب استوارتر می‌نمايد تا ويرانه‌ای که از مسيحيت برای جامعه‌ی اروپائی به‌جا گذاشته‌اند. برای همين هم کاريکاتورهای مسيح ديگر اعتراضات گسترده در پی ندارد اما کاريکاتورهای محمد به بحران‌های اجتماعی و حتی بین‌المللی می‌انجامد.
به‌نظر من هيچ راه ميانبری وجود ندارد. وقتی که همچنان نقد مستدل و آکادميک اين دين در محافل علمی جهان اسلام مورد تهديد و تعطيل واقع می‌شود، کشيدن کاريکاتور محمد هيچ دردی را دوا نخواهد کرد جز آنکه برای مسلمانان سبب اين توهم شود که حتما گنجی گران‌بها و حقيقتی انکارناپذير در آغوش دارند که از اين راه به آن حمله می‌گردد.
البته اگر کسی بگويد که کشيدن آن کاريکاتورها نه برای تأثيرگذاری بر مسلمانان که صرفا برای تحريک آنان بوده، بايد گفت که چنين تحريکاتی آنهم در ميان متدينانی اينچنين بی‌پروا و زخم‌خورده، عمل خردمندانه‌ای نبوده و نيست.
نقد اسلام می‌تواند راه به تخريب آن ببرد (و اساسا در ورای هر نقدی انگيزه‌ی تخريب خودنمائی می‌کند)، اما تخريبی که پشتوانه و زيرساخت‌های معرفتی‌اش هنوز استحکام نيافته و زمينه‌های اجتماعی لازم برای آن فراهم نگشته، جز به دوام و استقرار بيش‌تر اين دين در ذهن و ضمیر پيروانش و افزودن بر توهماتشان کمکی نخواهد کرد.