«دانشگاه» شاید شما را بیکنش کند، اما «سیاست» پندار کنشگری میدهد. دومی بهمراتب بدتر است. این میان پلی هم هست به نام «روشنفکری» که از آکادمی دلگیر و از کار سیاسی دلزده است و در نهایت نمیداند چه میکند یا بهتر است بگوئیم ندانمکار است. زمان پهلوی کارش «تقدیس شهادت در راه خلق» بود و زمان ملایان کارش «تقبیح اهانت به دین» است. دستکم در دوران دوم همگرایی بیشتری با ساخت سیاسی دارد.
۱۳۹۳ دی ۴, پنجشنبه
۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه
سلسلهی موی دوست، حلقهی دام بلاست
این یادداشت در چهاردهم اکتبر نگاشته شده است:
خداوکیلی جای افتخار ندارد؟ رهبر مرد خدا، رئيسجمهور مرد خدا، رژیم حاکم بهجای وراثت احمقانهی خانوادگی (که در پادشاهی و از جمله در دودمان منحوس پهلوی وجود داشت) وراثت عاشقانهی صنفی (آنهم صنف مردان خدا) را جایگزین کرده است. دیگر چه میخواهیم؟ امروز حسن روحانی را با عبا و قبا و عمامه در کنار دیگر دولتمردان حاشیهی خزر دیدم (دیروز هم علی خامنهای را دیدم که با «اقشار مختلف مردم» در روز عید غدیر سخن میگفت) و به خودم بالیدم که اینجا مردان خدا حاکم اند و قدرت در حالی که از نجاست طاغوت مطهر شده و طریق القدس را طی کرده است، از یک مرد خدا به مرد دیگر خدا (با اندکی اُفت نیروی قدسی) منتقل میشود. ما در ایران برای نخستینبار در طول تاریخ این سرزمین توانستیم «سلسلهی مردان خدا» را پایهگذاری کنیم و ازینجهت هرگز پشیمان یا شرمگین امپریالیزم جهانخوار نیستیم. باز هم وارونهی سلسلهی فاسد پهلوی، در این نظام آسمانی ولیفقیه در برابر ملتِ خاکسار نه تنها کریمانه پاسخگوست که تک تک آحاد ملت میتوانند او را به پرسش بگیرند و بازخواستش کنند. ما هم مشروعهایم و هم مشروطه و آرزوی دو طیف متنازع از گذشتگانمان را در نقطهای نورانی همچون «جمهوری اسلامی» برآورده کردهایم. دست مریزاد! همگی خسته نباشیم... بر محمد و آل محمد صلوات!
خداوکیلی جای افتخار ندارد؟ رهبر مرد خدا، رئيسجمهور مرد خدا، رژیم حاکم بهجای وراثت احمقانهی خانوادگی (که در پادشاهی و از جمله در دودمان منحوس پهلوی وجود داشت) وراثت عاشقانهی صنفی (آنهم صنف مردان خدا) را جایگزین کرده است. دیگر چه میخواهیم؟ امروز حسن روحانی را با عبا و قبا و عمامه در کنار دیگر دولتمردان حاشیهی خزر دیدم (دیروز هم علی خامنهای را دیدم که با «اقشار مختلف مردم» در روز عید غدیر سخن میگفت) و به خودم بالیدم که اینجا مردان خدا حاکم اند و قدرت در حالی که از نجاست طاغوت مطهر شده و طریق القدس را طی کرده است، از یک مرد خدا به مرد دیگر خدا (با اندکی اُفت نیروی قدسی) منتقل میشود. ما در ایران برای نخستینبار در طول تاریخ این سرزمین توانستیم «سلسلهی مردان خدا» را پایهگذاری کنیم و ازینجهت هرگز پشیمان یا شرمگین امپریالیزم جهانخوار نیستیم. باز هم وارونهی سلسلهی فاسد پهلوی، در این نظام آسمانی ولیفقیه در برابر ملتِ خاکسار نه تنها کریمانه پاسخگوست که تک تک آحاد ملت میتوانند او را به پرسش بگیرند و بازخواستش کنند. ما هم مشروعهایم و هم مشروطه و آرزوی دو طیف متنازع از گذشتگانمان را در نقطهای نورانی همچون «جمهوری اسلامی» برآورده کردهایم. دست مریزاد! همگی خسته نباشیم... بر محمد و آل محمد صلوات!
۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه
نمونه سوال
پرسش: آخرین بار چه زمانی حضرت امام را دیدید؟ (با رسم شکل توضیح دهید!)
پاسخ: راستش واپسین دفعهای که توانستم حضرت امام را زیارت کنم در فرودگاه امام بود. نشسته بود در قاب عکسی و به من زل زده بود. گویا میگفت «کجا میروی؟» و من هیچ نداشتم که بگویم. از سی و شش سالی که برکت و معنویت و نور به این دیار تابیدن گرفته بود، دستکم سی و چهار سالش را در معرض انواع و اقسام تشعشعات الاهی بودم و این شدم. چه داشتم که بگویم؟ امامی که خودش هم باور نمیکرد از غربت به میهن پا بگذارد، کاری کرد کارستان تا هر کس در میهن بود پا به غربت بگذارد. «امام آمد» یعنی «همه باید بروند». معجزه بود که کسی بتواند این مردم سرمست را در آستانهای تاریخی و سرنوشتساز ناگهان به بختبرگشتههایی سرگردان بدل کند. در لحظاتی که داشتم آن دالان و سرازیری را رد میکردم تا به طیاره برسم، امام همینجور نگاهم میکرد و من هم. سپس در یک آن محو شد. گویا با خودش گفت «برو! به درک... تقصیر من است که امیدم به شما دبستانیها بود». بله! امام آخرین کسی بود که در ایران دیدم.
پاسخ: راستش واپسین دفعهای که توانستم حضرت امام را زیارت کنم در فرودگاه امام بود. نشسته بود در قاب عکسی و به من زل زده بود. گویا میگفت «کجا میروی؟» و من هیچ نداشتم که بگویم. از سی و شش سالی که برکت و معنویت و نور به این دیار تابیدن گرفته بود، دستکم سی و چهار سالش را در معرض انواع و اقسام تشعشعات الاهی بودم و این شدم. چه داشتم که بگویم؟ امامی که خودش هم باور نمیکرد از غربت به میهن پا بگذارد، کاری کرد کارستان تا هر کس در میهن بود پا به غربت بگذارد. «امام آمد» یعنی «همه باید بروند». معجزه بود که کسی بتواند این مردم سرمست را در آستانهای تاریخی و سرنوشتساز ناگهان به بختبرگشتههایی سرگردان بدل کند. در لحظاتی که داشتم آن دالان و سرازیری را رد میکردم تا به طیاره برسم، امام همینجور نگاهم میکرد و من هم. سپس در یک آن محو شد. گویا با خودش گفت «برو! به درک... تقصیر من است که امیدم به شما دبستانیها بود». بله! امام آخرین کسی بود که در ایران دیدم.
اشتراک در:
پستها (Atom)