«... من همیشه طالبِ زبانی بودهام پرفشار و جهنده، که نیش و خون و ضربه داشته باشد و نمایندهی مصائبِ عصر من بوده باشد. ... هرگاه در معرفتِ حضوریِ خود از جهانِ هستی، در این مخالطه یا تماس رخبهرخ با جریانِ وقایع و اشیاء، به لمس تجربههای منحصر بهفردِ خود رسیده باشیم، هرگاه هیبتِ کائنات را در اندرونِ خود بلعیده و آنجا متلاشی و تخمیر کرده باشیم، یعنی اگر بتوانیم زبانِ خام تفکر را چکیده بهحس معاصر کنیم، آنگاه به جثهی هر هنرمند و هر اثر یک واقعیت داریم، واقعیتی به رنگِ ذهن ما و روح جهان، واقعیتِ یگانهای که فقط مالِ یک قلم است؛ رئالیسم. ... لبِّ کلام این است که اسبِ بخار شما، یعنی استعداد برای کشیدنِ بار سنگین یک اثر ادبی بهتنهایی کافی نیست. استعداد سنگِ خامی است که باید با کفّ نفس و مراقبه و سالهای متوالی تراش بردارد و سمت و سو و مقصد و معنی پیدا کند. علاوه بر این، چیزهای دیگری هم لازم است: شور، صداقت، دماغ زنده و جانی که میل به سوختن دارد.»
مکالمات، اکبر رادی
اکبر رادی مرد .
بهت، شوک، غم، حسرت ... .
امروز برای مرگِ یک مرد گریستم.
برای مردی که لبخندِ باشکوهاش من را پس از سالهای سال دوری از تئاتر، بهتماشای صحنه کشاند،
برای مردی که مکالماتاش نمونهی زلالی روح، ذوقِ ذهن و زیباییِ بیان بود.
اکبر رادی از زمرهی نویسندگانی بود که بر من (منِ سردِ خشکِ منطقی گرفتار در قفس فلسفه و تحلیل) بسیار تاثیر گذاشت.
رادی به من آموخت که رخدادِ صحنه گاه از هر کتابِ فلسفی ارزشمندتر است.
برای روحِ نازنیناش، آرزوی آرامش و شادی دارم!
مکالمات، اکبر رادی
اکبر رادی مرد .
بهت، شوک، غم، حسرت ... .
امروز برای مرگِ یک مرد گریستم.
برای مردی که لبخندِ باشکوهاش من را پس از سالهای سال دوری از تئاتر، بهتماشای صحنه کشاند،
برای مردی که مکالماتاش نمونهی زلالی روح، ذوقِ ذهن و زیباییِ بیان بود.
اکبر رادی از زمرهی نویسندگانی بود که بر من (منِ سردِ خشکِ منطقی گرفتار در قفس فلسفه و تحلیل) بسیار تاثیر گذاشت.
رادی به من آموخت که رخدادِ صحنه گاه از هر کتابِ فلسفی ارزشمندتر است.
برای روحِ نازنیناش، آرزوی آرامش و شادی دارم!