۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

پیرامون جمهوری اسلامی (1) - تصویر یا کاریکاتور

سیاست منظومه‌ای چندوجهی و زمانمند است. سیاست تنها اعدام‌های تابستانِ شصت و هفت و سراسرِ آن دهه‌ی سیاه نیست. چنین نگرشی درست مانندِ آن است که امیرعباسِ هویدا در نظامِ پادشاهی بخواهد برای سمتِ نخست‌وزیری انتخاب شود و مخالفان برای داوری در بابِ کارنامه‌ی او تنها و تنها بر کشتار و اعدامِ مخالفانِ شاه پافشاری کنند. درست به‌همین سیاق است سنجشِ سیاهه‌ی کردارِ سیاسیِ میرحسینِ موسوی (بدونِ آنکه بخواهم این دو را با یکدیگر یا کشتارهای دو رژیم را با هم مقایسه کنم).
پافشاریِ تنها و انحصاری بر اعدام‌های جمهوریِ اسلامی برای سنجشِ وضعیتِ سیاسیِ کنونی، درست همان نگرشِ خام و صرفاً اخلاقی به سیاست است که در این یادداشت به نقدِ آن پرداخته‌ام. گرچه باز هم از بابِ جدل می‌توان به روشنفکرِ معنوی که رای دادن به موسوی را رای به سیاست‌ورزیِ اخلاقی می‌داند (1)، گفت این چگونه سیاستمدارِ اخلاقی است که در دورانِ زمامداری‌اش بزرگترین خطای اخلاقی و کشتارِ انسانیِ تاریخِ معاصرِ ایران روی می‌دهد و او دم بر نمی‌آورد؟! و صد البته می‌توان به‌درستی یادآور شد و هشدار داد که آدمی نمی‌تواند ناگهان به کرامتِ ذاتیِ انسان باور پیدا کند. چرا که باید پرسید آیا در زمانه‌ی کشتارهای پیرِجماران، انسان کرامتِ ذاتی داشته است یا نه؟ اینها تناقض‌ها و تاریکی‌های نازدودنیِ (2) ادعاهای حقوقِ بشریِ میرحسینِ موسوی است. (3)
اما داستانِ میرحسینِ موسوی و جمهوریِ اسلامی داستانِ جداگانه‌ای ست. او در قیاس با ادعاهای انقلابیِ احمدی‌نژاد «اصلِ جنس» است درست همانطور که احمدی‌نژاد «جنسِ بنجول» است. از منظرِ برخی رویکردهای براندازانه، کاریکاتورِ رژیمِ سیاسی گزینه‌ی بهتری ست تا تصویرِ آن. احمدی‌نژاد کاریکاتورِ جمهوریِ اسلامی است و موسوی نگاره‌ی این نظام. از منظرِ برخی رویکردهای براندازانه، آنارشیزمِ درونِ سیستمِ استبدادی فروپاشیِ آن را نوید می‌دهد حال آنکه عقلانیتِ استبدادی درست برعکس، تثبیت و قوامِ نظامِ استبدادی را در پی دارد. احمدی‌نژاد در دلِ رژیمِ استبدادی هرج و مرجِ ویرانگری برپا کرد و میرحسین آمده تا این آشوب را بخواباند و عقلانیتِ محصور در چهارچوبِ استبدادِ دینی – سیاسیِ جمهوریِ اسلامی را به آن بازگرداند. درست اینجا به یکی از کاستی‌ها و لج‌بازی‌های کودکانه‌ی مخالفانِ ج.ا.ا باید اشاره کرد و آن پشتیبانیِ پنهان یا خرسندیِ نهانِ این گروه‌ها از کاریکاتورِ رژیم در برابرِ تصویرِ آن است. (4) چنین رفتاری چه‌بسا در کوتاه‌مدت فایده‌بخش باشد اما در نهایت بازنمای عدمِ بلوغ و ناپختگیِ سیاسی است. ما باید رژیم را در کلیتِ سازواره‌ی آن نقد کنیم و این پیشاپیش نیازمندِ پذیرشِ واقعیتِ نظامِ سیاسی با نامِ «جمهوریِ اسلامی» است. (5) برای مخالفت یا مبارزه با هر پدیده‌ای در جهانِ انسانی ابتدا باید آن را تا جای ممکن به‌گونه‌ای واقعی شناخت و شناساند. تلاشِ مخالفانِ رژیم در دستاویز قراردادنِ بلاهت‌های بی‌شمارِ احمدی‌نژاد برای تحقیرِ نظام بیش‌تر به خودفریبی می‌ماند تا کنشِ آگاهانه. چرا که احمدی‌نژاد قاعده‌ی این رژیم نبوده است و تنها استثنایی به‌یادماندنی در تاریخِ جمهوریِ مقدس خواهد بود. بزرگ‌نماییِ چنین کاریکاتورِ ساده‌ای راه به جایی نمی‌برد و واقعیتِ پیچیده و چندلایه‌ی جمهوریِ اسلامی را دگرگون نمی‌سازد. برای این دسته از مخالفانِ ساده‌سازِ رژیم باید به‌شیوه‌ی پدیده‌شناسیِ هوسرلِ دوره‌ی اول گفت: «پیش به‌سوی ماهیتِ واقعیِ امور.»
نمونه‌ی نقدی که تلاش دارد تصویرِ خودِ نظام را هدف قرار دهد و هر چه بیش‌تر شناختی واقعی از آن به‌دست دهد، نوشتارِ همچنان ارزشمندِ نیکفر است. در ایمان و تکنیک البته با یک دستگاهِ تحلیل و یک چهارچوبِ نظری برای تبیینِ واقعیتِ سیاسیِ جمهوریِ اسلامی روبرو هستیم اما در مقامِ توصیف و شناختی که نویسنده از رژیم دارد، به‌خوبی می‌توان رویکردِ واقع‌گرایانه‌ی معطوف به ماهیت‌شناسی را سراغ گرفت. او در این نوشتار نشان داده است که «دولتِ اسلامی» در بهترین شرایطِ خود، بدترین آسیب‌ها را برای کشور به‌بار آورده است. اما مهم (در اینجا) نتیجه‌ی نوشتارِ او نیست بلکه آن است که در تبیینِ دولتِ اسلامی به وادیِ کاریکاتورسازی از رژیم درنیفتاده است.
درافتادنِ با کاریکاتورِ رژیمِ سیاسی ارزشی ندارد. هنر آن است که با تصویرِ نظام رو در رو شویم. باید نشان دهیم که جمهوریِ اسلامی در بهترین وضعیتِ خود و با ریاست‌جمهوریِ خوش‌نام‌ترین‌هایش نیز اساساً توان و قابلیتِ «سیاست‌ورزیِ اخلاقی» را ندارد. باید نشان دهیم که جمهوریِ اسلامی در شرایطِ حاکمیتِ عقلانیتِ استبدادیِ خود نیز جایی برایِ کرامتِ ذاتیِ انسان باقی نمی‌گذارد. تمرکز بر شرایطِ نامطلوبِ نظامِ سیاسی و دورانِ هرج و مرجِ استبدادیِ آن، تنها شناختِ ما را از ماهیتِ نظام به بی‌راهه خواهد برد.
کمابیش در همین زمینه:
آرزوی ویرانیِ بیشتر؟ / داریوشِ همایون
پیکارِ سیاسیِ مردمی / داریوشِ همایون
پی‌نوشت‌ها:
(1) و جای شکرش باقی است که این‌بار سخنی از «وظیفه‌ی اخلاقیِ نخبگان» در میان نیست و روشنفکرِ معنوی یک پله نسبت به پشتیبانیِ سیاسیِ پیشین‌اش، عقب رفته و واقع‌بین‌تر شده است!
(2) آخرین تلاش‌ها برای فرار از بارِ سنگینِ اجسادِ خاوران را می‌توانید در پاسخِ‌های فرافکنانه‌ی تاج‌زاده و موسوی به این پرسش پیگیری کنید. تاج‌زاده تمامیِ مسوولیتِ کشتارِ وحشیانه‌ی تابستانِ 67 را به گردنِ عملیاتِ «فروغِ جاویدان» و مسعودِ رجوی انداخته است و موسوی از نوشداروی تفکیکِ قوا بهره برده تا نقشِ خود را در آن کشتارِ سازمان‌یافته انکار کند. اما پاسخِ موسوی بسیار روشنگر و بازنمای نگرشِ او به اعدام‌های دهه‌ی شصت است؛ آنجا که جای متهم و شاکی را عوض می‌کند و با بی‌شرمیِ تمام از مظلومیتِ نظام و نه اعدام‌شدگان سخن می‌گوید.
(3) این را نیز بگویم که موسوی آن‌قدر اهمیت دارد که درباره‌اش سخن بگویم اما کروبی حتی ارزشِ سخن گفتن نیز ندارد و هر چه بیشتر بیانیه‌ی آوانگارد صادر می‌کند، بیش‌تر به دلقک شبیه می‌گردد. او به‌تمامی در هیاتِ یک
شومن ظاهر شده و هر چه بیش‌تر پیش‌رو می‌نمایاند، پس‌تر می‌رود و هر چه ادعاهای بزرگ‌تر می‌کند، کوچک‌تر می‌شود.
(4) به‌عنوانِ نمونه ناصرِ محمدی، معاونِ سردبیرِ کیهانِ لندن، چندی پیش در گفتگو با بخشِ تفسیرِ خبرِ صدای آمریکا، به‌روشنی و همراه با لبخندی موذیانه، محمودِ احمدی‌نژاد را نسبت به دیگر مردانِ جمهوریِ اسلامی بهترین دانست. در کل رویکردِ بخشی از اپوزوسیونِ ج.ا.ا نسبت به دولتِ نهم کاملاً دوگانه و همراه با تزویر است. آنان از یک سو جمهوریِ اسلامی را به‌خاطر رییس‌جمهوری چون احمدی‌نژاد موردِ انتقاد قرار می‌دهند و از سوی دیگر از حضورِ او در جایگاهِ قدرت شادمان اند.
(5) این درست سخنی ست که یکی از دوستانِ نادیده‌ام که با گوشت و پوست و خونِ خود جمهوریِ اسلامی را زیسته است، در بابِ لزومِ پذیرشِ این نظام و به‌رسمیت شناختنِ آن به‌مثابه‌ی یکی از مهمترین پیش‌‌شرط‌های مبارزه به من گوشزد نموده بود (البته خدای ناکرده هنوز آنقدر دچارِ توهم نشده‌ام که گمان کنم با این وبلاگ و چند خواننده‌ی اندکش در حالِ مبارزه با یک رژیمِ سیاسی هستم). چرا که باید این را اعتراف کنم که جمهویِ اسلامی در بسیاری اوقات برای من حکمِ یک کابوس را دارد که در دل آرزو می‌کنم روزی از خوابِ آن بیدار شوم و ببینم که چنین معجونِ نامیمونی هرگز پیکره‌ی نظامِ سیاسیِ سرزمین‌ام را در واقعیت شکل نداده است. چنین حالتی به‌خوبی نشان‌دهنده‌ی آن است که فرد هنوز نتوانسته در درونِ خود، واقعیتِ بیرون را بپذیرد و هضم کند. اما «جمهوریِ اسلامی» یک کابوس نیست و این را باید یکبار برای همیشه بپذیریم.
پس‌نوشتِ اول:
پی‌نوشتِ شماره‌ی دو به متن افزوده شد و واژه‌ی «شومن» در پی‌نوشتِ سوم به مطلبِ سایتِ رخداد ارجاع داده شد.
پس‌نوشتِ دوم:
بازتابِ این یادداشت را در
بالاترین می‌توانید ببینید.
پس‌نوشتِ سوم:
پی‌نوشتِ چهارم بسطِ بیش‌تری یافت و پیوندِ دو نوشتار از داریوشِ همایون افزوده گردید.
پی‌نوشتِ چهارم:
درباره‌ی نوشتارِ بیژنِ کرامتی با عنوانِ «یادت هست موسوی؟» (اولین پیوندِ نوشتارِ من) گمان می‌کنم نکاتِ بسیاری می‌توان گفت. از نظرِ من گوشزد نسبت به اعدام‌های تابستانِ 67 و سراسرِ آن دهه باید خودش هدفی انسانی باشد نه اینکه تبدیل به ابزاری سیاسی شود. نوشته‌ی منتشر شده در تارنمای «اخبارِ روز» حتی در حدِ رویکردِ صرفاً اخلاقی به سیاست هم نیست که اگر می‌بود بهترین حالتِ ماجرا بود و خود ناموجه. اما این نوشته بسیار فروتر از چنین مرحله و نگرشی قرار دارد؛ برانگیختنِ احساساتِ خواننده با هدفی سیاسی که همانا تحریمِ انتخاباتِ دهمِ ریاست‌جمهوری است. چنین مواجهه‌ای با اعدام‌های دهه‌ی شصت گذشته از آنکه هزینه کردنِ نادرست و ابزاری از ذخیره‌ی وجدانِ اخلاقیِ آزرده‌ و انباشته شده‌ی ایرانیان در پسِ سدِ چنین کشتاری و سکوت و کوششِ پنهانیِ جمهوریِ اسلامی برای از میان بردنِ گورستانِ خاوران است (که یقیناً روزی با فروپاشیِ ج.ا.ا رمان‌ها، فیلم‌ها، نمایشنامه‌ها و تئاترهای فراوانی با همین درونمایه در همین تهران آفریده خواهد شد)، نیز نشانه‌ای ست از ناآشناییِ نویسنده با میزانِ فهم و انتظارِ خوانندگان. برایِ شرایطِ سیاسیِ امروز باید دلیلی بیش از کشتارِ البته هولناکِ دو دهه پیش بیان کرد. نوشتارِ شعرگونه‌ی بیژنِ کرامتی اما هدفی جز برقراریِ پیوند میانِ احساسات و سیاست ندارد. بخشی از کسانی که با خواندنِ این نوشته احساساتِ‌شان برانگیخته شده و اشکی می‌ریزند یا فحشی نثارِ موسوی می‌کنند همان‌هایی هستند که در سالنِ ورزشگاهِ آزادی برای موسوی هورا می‌کشند. بهره‌برداریِ سیاسی از احساساتِ مردم تیغی دو دم است.
چنین رویکردی افزون بر ابزارانگارانه بودن، به‌شدت منفعت‌طلبانه و نیز بازنمای تنبلیِ ذهنیِ پاره‌ای از مخالفانِ یک رژیمِ سیاسی است. برای مبازره با کلیتِ یک رژیمِ سیاسی نیاز به تحلیلی همه‌جانبه و ژرف از ساختارها و نیز سنخ‌شناسیِ ایده و رفتارِ آن رژیم داریم و برای موضع‌گیری نسبت به شرایطِ سیاسیِ مقطعی و جزیی نیز باید استدلال‌ها و تحلیلی جامع نسبت به همان شرایط داشته باشیم.
اما چه‌بسا نویسنده بگوید هیچ هدفی جز همین یادآوریِ کشتارهای آن دهه نداشته است و وظیفه‌ی تحلیلِ شرایطِ سیاسیِ انتخابات بر عهده‌ی دیگران است. در این صورت تنها امرِ تاریک و نپذیرفتنی همانا استفاده‌ی ابزاری از کشتارهای دهه‌ی شصت برای مبازره‌ی سیاسی با ج.ا.ا است. متاسفانه برای بخشی از اپوزوسیون، خودِ این کشتارهای وحشیانه اهمیتی ندارند بلکه تنها و تنها انجامِ این کشتارها توسطِ جمهوریِ اسلامیِ ایران اهمیت دارد و بس!
صد البته که کشتارهای ج.ا.ا (که به ایرانیانِ داخلِ کشور نیز محدود نشد) یکی از لکه‌های ننگِ نازدودنی بر پیشانیِ رژیمِ اسلامی است و باز هم صد البته که چنین کشتارهای وسیع و سازمان‌یافته‌ای پیوندی انکارناپذیر با ایدئولوژیِ اسلامی دارد. اما همه‌ی اینها به‌معنای نادیده‌گرفتنِ رویکردِ صرفاً ابزارانگارانه‌ی بخشی از مخالفانِ جمهوریِ اسلامی نسبت به این جنایاتِ انسانی نیست؛ گویی این کشتارها اکسیر یا گنجی تمام‌ناشدنی ست که آنها می‌توانند بی‌حساب و کتاب و وقت و بی‌وقت، در هر شرایطی و تا همیشه از آن جهتِ مبارزه با ج.ا.ا بهره ببرند.
در پایان باید بگویم که یادآوریِ همیشگیِ کشتارِ آن تابستان و پایمالیِ حقوقِ انسانیِ ایرانیان در جمهوریِ اسلامی یقیناً وظیفه‌ی اخلاقیِ هر ایرانیِِ آزاده‌ای ست. اما مهم‌ترین هدف از چنین یادآوری‌هایی، گذشته از تلنگرزدن بر حافظه‌ی فراموشکارِ ما مردمان، پیشگیری از رخدادِ جنایتِ مشابهی ست که تکرارش در ساختارِ ج.ا.ا هیچ دور نیست. گمان کنم تفاوتِ این رویکردِ انسانی که البته دلنگرانیِ سیاسی نیز دارد، با رویکردِ سراسر ابزاری و صرفاً سیاسی روشن باشد.
پس‌نوشتِ پنجم:
اکنون چهارشنبه نوزدهمِ خردادِ 1389 است و با نزدیک شدن به سالگردِ کودتای خونینِ خرداد، باید در اینجا اعتراف کنم که از نسبت دادنِ لقبِ «دلقک» به مهدیِ کروبی پشیمان هستم و به‌خاطرِ این نسبتِ ناروا پوزش می‌خواهم. او بسیار بزرگ‌تر و پیش‌روتر از چیزی بود که من هرگز درباره‌اش گمان کنم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

Godfather

پدر مبارزه یادِ ما داد؛
پدرِ روحانی.
پدر از خودگذشتگیِ در راهِ هدف را به ما آموخت؛
پدرِ روحانی.
پدر جسارت و ایستادگی در برابرِ شاه را نشانِ‌مان داد؛
پدرِ روحانی.
پدر دین و دنیا را با یکدیگر هماغوش ساخت؛
معنویت و مادیت را؛
پارسایی و قدرت را.
پدر بود که اینچنین توده‌ها را شیفته‌ی خود ساخت؛
پدرِ روحانی.
پدر همه چیزِ ما بود.
پدر همه چیزِ ماست.
هر آنکس پدر را انکار کند،
خود را انکار کرده است.
اگر شاه سایه‌ی خدا بود،
پدر خودِ خدا بود؛
روحِ خدا بود.
پدر گفت اعدام کنید؛
پدرِ روحانی.
هر آنچه پدر می‌کرد درست بود.
مگر پدرِ مقدس و رهبرِ ملت می‌تواند اشتباه کند؟
مگرِ پدرِ ما می‌توانست اشتباه کند؟
مگر پدر همه چیزِ ما نبود؟
مگر پدر همه چیزِ ما نیست؟
چگونه پدر را انکار کنیم؟
نه! نمی‌توان چنین کرد.
هستیِ ما به هستیِ پدر گره خورده است؛
پدرِ روحانی.
آخر ما مگر فرزندانِ پدر نیستیم؟
ما یک خانواده بودیم.
ما یک خانواده هستیم.
پدر آموخت که جانِ هیچکس در برابرِ آرمانِ خانواده ارزشی ندارد.
پدر گفت اعدام کنید.
پدر همیشه راست می‌گفت؛
پدرِ روحانی.
پدر زنده است!
پدر همیشه زنده است!
خاکسترِ اعدامیانِ آن سال هم سرمه‌ی چشمانِ پرابهتِ پدر باد!