1. نخستین تلخیِ روایتِ ابوالفضلِ فاتح که در چشمانِ من فرو رفت، تصلب و جمودِ هولناکِ برخی پیرامونیانِ میرحسینِ موسوی است. در تبیینِ او از باورها و موضعگیریهای موسوی هیچ نشانی از دگرگونیِ آرام اما آشکارِ موسوی پس از کودتای انتخاباتی نمیبینید. موسوی ایدهآل از نظرِ فاتح و دوستانش همان سوگلیِ خمینی است؛ شخصیتی خشک با باورهایی ازلی و ابدی که هر چه دارد از امام دارد. سیاستمداری که بهخاطرِ حلقهی بستهی یارانش باید ستایش شود و صداهای بیرونِ این حلقه گاه حتی به معاندان و ناآگاهان نسبت داده شود. در روایتِ فاتح از همراهیِ گام به گام و البته محتاطانهی موسوی با خواستهای جنبشِ سبز (بهویژه در بیانیهی شانزدهم) هیچ نشانی نمیبینید. این از نظرِ من هشداردهنده است و گمان میکنم موسوی به مشاورانِ تیزبینی چون تاجیک و حجاریان بیشتر نیازمند است تا فاتح و بهشتی.
2. حقیقتِ تلخِ دیگری که از میانِ سطر سطرِ نوشتههای فاتح خودنمایی میکند، ستایشِ هولناک از موسوی در قامتِ یک پیشوا است. من از اساس به چنین رویکردی بدبین و کافر هستم. افزون بر آنکه بههیچ رو چنین بتسازیهایی را بهسودِ ملت و آیندهی ایران نمیبینم. در روایتِ فاتح، موسوی هرگز راهِ اشتباه نمیرود اما جنبشِ سبز (بخوانید ملتِ ایران) چرا.
3. در برابرِ قهرمانسازی از موسوی، نسبت دادنِ خواستهای جمهوریخواهانهی جنبشِ سبز به معاندان و گفتنِ اینکه در گوشه و کنار با انگیزههایی خاص شعارِ «جمهوریِ ایرانی» سر داده شد یا به ولایتِ فقیه و رهبری توهین شد که ربطي به مهندس نداشت، واقعیتِ تلخِ دیگری را پیشِ روی ما مینهد؛ در حلقهی یارانِ موسوی کسانی چون فاتح هستند که میخواهند به پشتیبانی از او قلم بزنند اما فرآوردهی کارِشان به زیانِ موسوی پایان مییابد. دلیلِ روشناش آنکه موسوی در هیچکدام از بیانیههای خود پس از کودتای انتخاباتی کوچکترین اشارهای به رهبرِ کنونی نکرد و این برای خودش معنا و دلالتِ سیاسیِ مهمی داشت. موسوی پس از مصاحبهی خود با خبرنگاران یک ساعت مانده به پایانِ بیست و دومِ خرداد دیگر تا به امروز از رهبر بهعنوانِ سرچشمهی اصلیِ کودتای انتخاباتی هیچ درخواستی نکرد و آگاهانه خامنهای را در تمامِ بیانیههای خود نادیده گرفت. اکنون خاله خرسه در یادداشتی بهروشنی میگوید که «شعارِ ضدِ خامنهای» موردِ تاییدِ موسوی نیست و این یعنی بیاثر کردنِ سکوتِ زیرکانهی تمامیِ بیانیههای موسوی پس از کودتای رهبری. میزانِ درکِ فاتح از ژرفای خواستهای جنبشِ سبز نیز بسیار پایین و رویکردِ او به جنبش (همراه با تقسیمبندیِ آن به سبزِ اصیل و غیرِاصیل) بسی کوتهبینانه است. در نگرشِ بهشدت تمامیتخواهانهی او، سکولارها و بیدینان (بهگفتهی خودش «غیرموحدان») هیچ جایی در این جنبش ندارند. دگراندیشان و دگرباشان پیشاپیش در فردای پیروزیِ سبزِ اصیل و موردِ پسندِ فاتح به همان برچسبهایی نواخته خواهند شد که امروز تازیانههای آن را بر جسم و روحِ خود تاب میآورند؛ فسادِ عقیدتی و فسادِ اخلاقی. نسبت دادنِ واقعیتِ انکارناپذیرِ رویاروییِ جنبش با خامنهای به دشمنان و ناچیز خواندنِ آن نیز جز خودفریبی و دروغبافی نیست. چنین رویکردی هیچ تفاوتِ بنیادینی با ادعاهای کودتاگران دربارهی جنبشِ سبز ندارد.
4. پرتترین بخشِ نوشتارِ فاتح اما این فراز است: «روزی به آقای مهندس موسوی عرض کردم که کشور ما از ماجرای دکتر مصدق و آیت الله کاشانی صرفنظر از آنکه حق به چه میزان و با که بود، بهرهی چندانی نبرد جز آنکه دیکتاتوری شاه سالهای بیشتری بر کشور سایه انداخت. این نگرانی هست که ماجرای شما و حضرت آیتالله خامنهای نیز تکرار تاریخ شود و در پی آن دشواریها افزونتر شود. گفت: “من همهی تلاشم را کرده و میکنم که چنین نشود و هر قدم مثبتی را پاسخ خواهم داد”.»
بهباورِ من در موردِ شرایطِ کنونی یا نباید به شبیهسازیهای تاریخی چنگ زد یا اگر به آن دست یازیده میشود دستِکم باید درست شباهتها را در نظر گرفت. نویسنده خود میگوید که اختلافِ مصدق و کاشانی به تقویتِ دیکتاتوریِ شاه انجامید. سپس ناگهان در موردِ خامنهای (که بیگمان دیکتاتورِ کنونی است) جای کاشانی و شاه را عوض میکند، کاشانیِ کنونی ناپدید میشود و شاهِ کنونی میشود آزادیخواه. یعنی حضرتِ رهبر لابد مبارزِ راهِ آزادی و همرزمِ موسوی در ستیز با استبداد است؛ دیکتاتور میشود همرزمِ موسوی و به او دیگر نباید بگویید دیکتاتور. شعبده از این بهتر؟
هر کس با اندکی درنگ بهآسانی میفهمد که اگر بنا به تشبیهِ این دوران به دههی سی باشد، کروبی جای کاشانی ست، موسوی جای مصدق و خامنهای جای شاه. خردمندانه است که کسی بگوید اختلافِ این دو رهبرِ جنبش (کروبی و موسوی) میتواند به تقویتِ دیکتاتوریِ خامنهای بینجامد. اما اگر خامنهای را جای کاشانی بگیریم، دیکتاتورِ کنونی که خواهد بود؟ احمدینژاد؟ اما این درست همانندِ آن است که ارتشبد زاهدی را دیکتاتورِ آن دوران بدانیم و بگوییم که اختلافِ شاه و مصدق به تقویتِ دیکتاتوریِ زاهدی انجامید. آیا چنین سخنی بیمعنی نیست؟ زاهدی چیزی جز مهرهی شاه بود؟ احمدینژاد چیزی جز مهرهی خامنهای است؟ از موسوی در شگفت هستم که چگونه این سخنِ نادرست را پذیرفته و به گوینده گوشزد نکرده که قیاسش یکسره نارواست!
5. با داشتنِ دوستی همچون ابوالفضلِ فاتح، موسوی نیاز به هیچ دشمنی ندارد. چنین دوستانی بهتنهایی تمامِ رشتههایی را که در این مدت با زیرکی و به سرپنجهی درایتِ سیاسی تنیده شده، یکشبه پنبه میکنند. اما این میان وظیفهی ما چیست؟ گمان میکنم از هم اکنون باید خطرِ مصادره شدنِ خونها، شکنجهها، تجاوزها، زندانها، آوارگیهای ناشی از ترکِ اجباریِ وطن و تمامیِ هزینههای این جنبش را بهسودِ تمامیتخواهان جدی بگیریم و نگذاریم این بار نیز کابوسِ سلطهی مشتی عقبمانده بر این جنبشِ تکثرگرا و دموکراتیک، آن را به جمودی تکصدایی و استبدادی مسخ سازد. نوشتارهایی از جنسِ آنچه فاتح نگاشته، از این جهت بسی زنهاردهنده است!
2. حقیقتِ تلخِ دیگری که از میانِ سطر سطرِ نوشتههای فاتح خودنمایی میکند، ستایشِ هولناک از موسوی در قامتِ یک پیشوا است. من از اساس به چنین رویکردی بدبین و کافر هستم. افزون بر آنکه بههیچ رو چنین بتسازیهایی را بهسودِ ملت و آیندهی ایران نمیبینم. در روایتِ فاتح، موسوی هرگز راهِ اشتباه نمیرود اما جنبشِ سبز (بخوانید ملتِ ایران) چرا.
3. در برابرِ قهرمانسازی از موسوی، نسبت دادنِ خواستهای جمهوریخواهانهی جنبشِ سبز به معاندان و گفتنِ اینکه در گوشه و کنار با انگیزههایی خاص شعارِ «جمهوریِ ایرانی» سر داده شد یا به ولایتِ فقیه و رهبری توهین شد که ربطي به مهندس نداشت، واقعیتِ تلخِ دیگری را پیشِ روی ما مینهد؛ در حلقهی یارانِ موسوی کسانی چون فاتح هستند که میخواهند به پشتیبانی از او قلم بزنند اما فرآوردهی کارِشان به زیانِ موسوی پایان مییابد. دلیلِ روشناش آنکه موسوی در هیچکدام از بیانیههای خود پس از کودتای انتخاباتی کوچکترین اشارهای به رهبرِ کنونی نکرد و این برای خودش معنا و دلالتِ سیاسیِ مهمی داشت. موسوی پس از مصاحبهی خود با خبرنگاران یک ساعت مانده به پایانِ بیست و دومِ خرداد دیگر تا به امروز از رهبر بهعنوانِ سرچشمهی اصلیِ کودتای انتخاباتی هیچ درخواستی نکرد و آگاهانه خامنهای را در تمامِ بیانیههای خود نادیده گرفت. اکنون خاله خرسه در یادداشتی بهروشنی میگوید که «شعارِ ضدِ خامنهای» موردِ تاییدِ موسوی نیست و این یعنی بیاثر کردنِ سکوتِ زیرکانهی تمامیِ بیانیههای موسوی پس از کودتای رهبری. میزانِ درکِ فاتح از ژرفای خواستهای جنبشِ سبز نیز بسیار پایین و رویکردِ او به جنبش (همراه با تقسیمبندیِ آن به سبزِ اصیل و غیرِاصیل) بسی کوتهبینانه است. در نگرشِ بهشدت تمامیتخواهانهی او، سکولارها و بیدینان (بهگفتهی خودش «غیرموحدان») هیچ جایی در این جنبش ندارند. دگراندیشان و دگرباشان پیشاپیش در فردای پیروزیِ سبزِ اصیل و موردِ پسندِ فاتح به همان برچسبهایی نواخته خواهند شد که امروز تازیانههای آن را بر جسم و روحِ خود تاب میآورند؛ فسادِ عقیدتی و فسادِ اخلاقی. نسبت دادنِ واقعیتِ انکارناپذیرِ رویاروییِ جنبش با خامنهای به دشمنان و ناچیز خواندنِ آن نیز جز خودفریبی و دروغبافی نیست. چنین رویکردی هیچ تفاوتِ بنیادینی با ادعاهای کودتاگران دربارهی جنبشِ سبز ندارد.
4. پرتترین بخشِ نوشتارِ فاتح اما این فراز است: «روزی به آقای مهندس موسوی عرض کردم که کشور ما از ماجرای دکتر مصدق و آیت الله کاشانی صرفنظر از آنکه حق به چه میزان و با که بود، بهرهی چندانی نبرد جز آنکه دیکتاتوری شاه سالهای بیشتری بر کشور سایه انداخت. این نگرانی هست که ماجرای شما و حضرت آیتالله خامنهای نیز تکرار تاریخ شود و در پی آن دشواریها افزونتر شود. گفت: “من همهی تلاشم را کرده و میکنم که چنین نشود و هر قدم مثبتی را پاسخ خواهم داد”.»
بهباورِ من در موردِ شرایطِ کنونی یا نباید به شبیهسازیهای تاریخی چنگ زد یا اگر به آن دست یازیده میشود دستِکم باید درست شباهتها را در نظر گرفت. نویسنده خود میگوید که اختلافِ مصدق و کاشانی به تقویتِ دیکتاتوریِ شاه انجامید. سپس ناگهان در موردِ خامنهای (که بیگمان دیکتاتورِ کنونی است) جای کاشانی و شاه را عوض میکند، کاشانیِ کنونی ناپدید میشود و شاهِ کنونی میشود آزادیخواه. یعنی حضرتِ رهبر لابد مبارزِ راهِ آزادی و همرزمِ موسوی در ستیز با استبداد است؛ دیکتاتور میشود همرزمِ موسوی و به او دیگر نباید بگویید دیکتاتور. شعبده از این بهتر؟
هر کس با اندکی درنگ بهآسانی میفهمد که اگر بنا به تشبیهِ این دوران به دههی سی باشد، کروبی جای کاشانی ست، موسوی جای مصدق و خامنهای جای شاه. خردمندانه است که کسی بگوید اختلافِ این دو رهبرِ جنبش (کروبی و موسوی) میتواند به تقویتِ دیکتاتوریِ خامنهای بینجامد. اما اگر خامنهای را جای کاشانی بگیریم، دیکتاتورِ کنونی که خواهد بود؟ احمدینژاد؟ اما این درست همانندِ آن است که ارتشبد زاهدی را دیکتاتورِ آن دوران بدانیم و بگوییم که اختلافِ شاه و مصدق به تقویتِ دیکتاتوریِ زاهدی انجامید. آیا چنین سخنی بیمعنی نیست؟ زاهدی چیزی جز مهرهی شاه بود؟ احمدینژاد چیزی جز مهرهی خامنهای است؟ از موسوی در شگفت هستم که چگونه این سخنِ نادرست را پذیرفته و به گوینده گوشزد نکرده که قیاسش یکسره نارواست!
5. با داشتنِ دوستی همچون ابوالفضلِ فاتح، موسوی نیاز به هیچ دشمنی ندارد. چنین دوستانی بهتنهایی تمامِ رشتههایی را که در این مدت با زیرکی و به سرپنجهی درایتِ سیاسی تنیده شده، یکشبه پنبه میکنند. اما این میان وظیفهی ما چیست؟ گمان میکنم از هم اکنون باید خطرِ مصادره شدنِ خونها، شکنجهها، تجاوزها، زندانها، آوارگیهای ناشی از ترکِ اجباریِ وطن و تمامیِ هزینههای این جنبش را بهسودِ تمامیتخواهان جدی بگیریم و نگذاریم این بار نیز کابوسِ سلطهی مشتی عقبمانده بر این جنبشِ تکثرگرا و دموکراتیک، آن را به جمودی تکصدایی و استبدادی مسخ سازد. نوشتارهایی از جنسِ آنچه فاتح نگاشته، از این جهت بسی زنهاردهنده است!
در همین زمینه:
آقای فاتح! شما هم کم باهوش نیستید / سارا زرتشت
تنها کیهان و ضدِ انقلاب از نوشتارِ فاتح انتقاد کردند / سایتِ کلمه
"اوج دلسوزی شخصیت هایی چون مهندس موسوی برای کشور و انقلاب و مردم آنجا هویدا می شود که وقتی می بینند برای باز کردن معبری باید آبروی خود را هزینه کنند، دریغی به میان نمی آورند"
پاسخحذف"یکی از مظلوم ترین و تنهاترین مردان انقلاب است. یارانش را گرفته، تشکیلاتش را منهدم،ارتباطاتش را قطع و به هر تهمتی او را رانده اند. اگر صدایش را بشنوی تغییری در آن نمی بینی، جز همان صدای نجیب و امیدوار و آرام که نگران کشور است. او برای خود چیزی نمی خواهد و تنها به مردم می اندیشد."
"به هر حال در این مصاحبه ظاهرا نقل قولی به مهندس نسبت داده شده بود که ایشان گفته، قدرت رهبری پس از انتخابات با ادامه ی حضور مردم در خیابان مهار خواهد شد. آن را مستمسکی قرار دادند که بگویند ما برای بعد از انتخابات برنامه ای داشته ایم. بعدا نیز این مصاحبه گویا به نظر رهبری معظم انقلاب رسیده بود. یکی دو روز بعد از انتخابات آقای مرندی با من تماس گرفتند و پرسیدند. گفتم چگونه شما باور می کنید که مهندس موسوی چنین بگوید. حتی اگر کسی بخواهد چنین بکند عقل سیاسی اش حکم می کند که چنین نگوید."
To moo mibini o man pichesh-e moo; to abroo man esharathaye abroo
and this: http://www.rahesabz.net/story/824/
پاسخحذفبه نظرم نویسنده مطلب هم از آن سوی بام افتاده
پاسخحذفمنظور فاتح از اشاره به ماجرای کاشانی و مصدق، از دست دادن قشر مذهبیهاست که اشارهای جدی و بجا هم هست. مصاده جنبش توسط جریان سکولار، شکست قطعی آن را به دنبال خواهد داشت. تاریخ این را میگوید.
آنچه اصلاحطلبان از عدم حمله به خامنهای مراد میکنند از سر علاقه به او یا نادیده گرفتن گناهان او نیست. این تدبیری است برای کاستن از هزینهها و افزایش احتمال پیروزی در خلاص شدن از دست جریان تندرو ـ با کمک اصولگرایان میانهرو.
شکاف بین اصولگرایان میانهرو و تندروها، وزنهی مهمی است که اصلاحطلبان روی آن حساب میکنند.
در حالی که روشنفکران سکولار نازنین ما در کما بودند و کاری به جز غر زدن نداشتند همین سیاسیون اصلاحطلب بودند که موج بزرگ را راه انداختند و البته با زندانی و شکنجه و کشته شدن، عقوبتش را دادند و دارند می دهند.
به هر حال از صمیم قلب آرزو میکنم آینده جنبش همچنان در ید سیاستمداران مانده از مصیبت روشنفکران آرمانگرا و متوهم در امان بماند.
پس امر دایر است بینِ مصادرهیِ جنبش توسطِ مذهبیون یا سکولارها؟ یعنی در هر صورت مصادره سرنوشتِ نهاییِ این جنبش است؟ آیا بهراستی نمیتوان برایِ این جامعه حکومتی برپا ساخت که مذهبی و سکولار هر دو بتوانند آزادانه زندگی کنند؟ کسی از مصادرهیِ جنبش توسطِ سکولارها سخنی نگفت و من به آن باور ندارم. اما گویا برایِ از دست ندادنِ پشتیبانیِ قشرِ مذهبی، شما دوستان حاضرید حقوقِ انکارناپذیرِ غیرِمذهبیها و آزادیهایِ شهروندی را همچنان نادیده بگیرید و درست همان اشتباهی را تکرار کنید که در بهمنِ پنجاه و هفت کردند. راهِ دور نروید! من هم جزیی از این جنبش هستم و از فردایِ کودتایِ حکومتی تا امروز در خیابانهایِ تهران بودم و همچون من در این خروشِ سبز بیشمارند. نزدِ آقایِ فاتح، ما در کجایِ این «سبزِ اصیل» جای داریم؟
پاسخحذفمن هم میدانم ز چه رو آقایان عبارتِ «حضرتِ آیتالله خامنهای» را همچون ذکرِ روزانه تکرار میکنند اما مسئله بر سرِ نتیجهیِ چنین رویکردی ست نه چراییِ آن. فاتح جوری مینویسد انگار تمامِ مشکلهایِ کشور به طیفِ احمدینژاد مربوط است. حال آنکه کسی نیست بپرسد مگر در آن هشت سال دولتِ خاتمی که هر هفته یک آتشی از گورِ رهبر بر جانِ ملت زده میشد، خبری از این دار و دستهیِ تازه بود؟ جنایتِ کویِ دانشگاهِ 78 از کجا سازماندهی شد؟ بهدستورِ چه کسی بود؟ قتلهایِ زنجیرهای را چه کسی از تریبونِ نمازِ جمعه رفتارِ هر روزهیِ استکبارِ جهانی دانست و خواست زشتیِ جنایت را با این سخن بپوشاند؟ اصلاحِ قانونِ مطبوعات را چه کسی خلافِ قانون و شرع نامید؟ مجلس را در دورهیِ ششم چه کسی از وظیفهیِ قانونگذاری ساقط ساخت؟ در زمانی که مردم در خیابانها دیکتاتورِ واقعی و سرچشمهیِ اصلیِ بدبختیهایِ کشور را هدف گرفتهاند، امید بستن به خامنهای با جدا کردنِ حسابِ او از مزدورانِ جنایتکارش چه سودی برایِ جنبش دارد؟ خامنهای امتحانِ خود را بارها پس داده است و آزموده را مگر چند بار باید آزمود؟ اینهمه عقببودن برخی اصلاحطلبان از جنبشِ سبز بهسودِ ملت و کشور نیست و آقایان بهتر است دستِکم به همان اندازه که همتِ خود را صرفِ شکافاندازی در جبههیِ حاکمیت میکنند، نگرانِ ایجادِ شکاف در جنبشِ سبز هم باشند.
من میپذیرم که روشنفکرانِ لائیک (نه سکولار، چون روشنفکرانِ دینی هم سکولارند) در خواب بودند (خودم با آنکه به همین دسته گرایش دارم اما در آغازِ کودتایِ حکومتی در یادداشتی به سکوتِ آنان خرده گرفتم) اما صد افسوس که از هم اکنون کسانی بخواهند موجِ بزرگ را به سیاسیونِ اصلاحطلب نسبت دهند و باز هم شگفتیِ بیهمتایِ ملت را بهپایِ دیگران بنویسند. حضرتعالی از زندانی و شکنجه شدنِ اصلاحطلبها سخن میرانید و آنان را در برابرِ عافیتطلبیِ روشنفکرانِ لائیک قرار میدهید. این دوگانه را خود ساختید و خود هم در موردش دادِ سخن دادید. من از اساس سخنی دربارهیِ روشنفکران گفتم؟ هیچ اشارهای به هیچ خواستهیِ روشنفکرانه کردم؟ جایِ تعجب نیست وقتی شما جنبش را به نامِ اصلاحطلبان سند میزنید، از آن سو هم هزینه را تنها بهپایِ اصلاحطلبان بنویسید. من از شما میپرسم مردمی که جانِ خود را کفِ دست گرفتند و برایِ رهایی از استبدادِ دینی به خیابانها آمدند کجایِ سخنِ شما جای دارند؟ اینهمه کشته، زندانی، ناپدید شده، شکنجه شده، تجاوز شده و آواره شده که از ملتِ بیپناه و عادیِ این کشور هستند کجایِ این پاسخِ شما به من جای گرفتهاند؟ بدبختانه شما هیچ اشارهای به آنها ندارید چرا که آنان را از اساس در نظر نمیگیرید. برایِ شما جنبش را اصلاحطلبان راه انداختند و آنان هم هزینهاش را دادند و مردم هم دنبالِ آنان باید بروند. چون گویا نزدِ شما بههر روی مردم «دنبالهرو» هستند حال یا دنبالِ اصلاحطلبان باید راه بیفتند یا دنبالِ روشنفکرانِ لائیک. پندارِ شما از ملتی که جنبشِ سبز را آفریدند بسی استبدادی و سادهاندیشانه است.
من هم آرزو دارم جنبشِ سبز از شرِ سیاستمدارانِ واپسگرا و تمامیتخواه در امان بماند! خطرِ اینان برایِ جنبش از روشنفکرانِ بهگفتهیِ شما آرمانگرا و متوهم اگر بیشتر نباشد، هر آینه کمتر نیست.
آی! خدا نیست خدا گم شده
پاسخحذفسید علی خدای مردم شده
جنتی احمق کون نشسته
میانجی و داور و قلزم شده
بشکه گه، شبیه اسب آبی
لشگری و سردار مردم شده
خامنه ای که ریده توی اسلام
مدعی مراجع قم شده
کاش یکی به داد ما می رسید
تو دهن خامنه ای می شاشید
خامنه ای مرده رهبری بود
مدعی خدا و سروری بود
خاتمی هشت سال تو کاسش ریده بود
از این گروه بد جوری ترسیده بود
دلش میخواست رهبر پر زور باشه
یه ابنه ای ریس جمهور باشه
ابنه ای ها پر رو و نانجیبن
کون که بدن ساکت میشن عجیبن
خامنه ای چشش به محمود افتاد
یه ابنه ای میخواست خدا بهش داد
کاش یکی به داد ما می رسید
تو دهن خامنه ای می شاشید
گفت می خوام رییس جمهور باشی
من هر چی خواستم تو همون جور باشی
اگر کسی گفت که تو اینجا ریدی
شتر دیدی من هم میگم ندیدی
هر گهی خوردی کم نیار و خوش باش
هر جای مملکت دلت خواست بشاش
فقط بگو چشم و بهم کون بده
جون اگه خواستم تو برام جون بده
خلاصه این جوری قرار گذاشتن
تا ناف سر همه کلا گذاشتن
کاش یکی به داد ما می رسی
دتو دهن خامنه ای می شاشید