۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

دومین سالگرد کودتا: چشمان مردم پُرفروغ بود

گزارش:
آنچه می‌نویسم دیده‌های من از پانزده دقیقه به ششِ عصرِ روزِ یکشنبه تا هشت و پانزده دقیقه‌ی شب است:
یک ربع به شش به میدانِ هفتِ تیر رسیدم. تنها سوی چپ (مسجدِ الجواد) موتورهای گاردِ ضدِ شورش ردیف شده بودند. از آنجا تا میدانِ ولیعصر ترافیکِ سنگینی حاکم بود و حضورِ نیروها هم بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد. شش و ده دقیقه به آغازگاهِ راه‌پیمایی رسیدم. در میدانِ ولیعصر پُر از نیروی انتظامی، گاردی و لباس‌شخصیِ بسیجی بود.
ازدحامِ مردم در پیاده‌روهای دو سوی خیابانِ ولیعصر به‌روشنی غیرِعادی و فراوان بود. نزدیکی‌های شش و بیست دقیقه سرِ زرتشت مرا کنار کشیدند و کوله‌م را گشتند اما چیزی نیافتند (به‌گفته‌ی خودشان دنبالِ چاقو می‌گشتند). رها کردند و به راه‌م ادامه دادم.
شش و نیم در تقاطعِ فاطمی کمی وضعیت متشنج بود. دسته‌بندیِ نیروها در هر جا اندکی فرق داشت؛ در پیرامونِ فاطمی لباس‌شخصی فراوان بود و در تقاطعِ عباس‌آباد به‌بالا یک ردیفِ دراز نیروی انتظامی در سوی چپِ خیابانِ ولیعصر با ماشین‌های گوناگون‌ِشان صف کشیده بودند. در تقاطعِ تختِ‌طاووس حجمِ نیروها کمی کم‌تر بود.
یک ویژگیِ چشمگیرِ آن روز ردیفِ معترضانی بود که از زن/مرد و پیر/جوان جلوی مغازه‌ها و سکوهای سوی راستِ پیاده‌روی ولیعصر نشسته بودند و خیلی آرام و مطمئن داشتند آب‌معدنی می‌خوردند یا با هم گفتگو می‌کردند و یا به‌عنوانِ سرگرمی به هم‌سازهای خودشان از مردم یا هم‌ستیزها از سرکوبگران نگاه می‌کردند.
پانزده دقیقه به هفت به درونِ «هتل سیمرغ» وارد شدم. کمی نشستم و دستشویی رفتم. در آنجا هم یک جوانِ آب‌معدنی‌به‌دست آمد بیرون و همینطور که دست‌های‌ش را می‌شست از ذوق‌زدگیِ خودش برای حضورِ مردم می‌گفت و اینکه از چهارراهِ ولیعصر راه آمده است تا اینجا و خیلی خسته شده است. در همین مسیر یک دختر و پسرِ جوان داشتند در خیابان خیلی آسوده و بی‌خیال با یکدیگر بر سرِ سرنگونیِ رژیم گفتگو می‌کردند. دختر می‌گفت «من تا پیش از تجربه‌ی مصر چندان امیدی نداشتم. ولی مردمِ مصر که آنگونه پیروز شدند ما هم جانِ دوباره یافته‌ایم» و پسر پاسخ داد «آره! حتماً اثرگذار هست».
هفتِ عصر، نزدیکی‌های پارکِ ساعی فضا از هر جای دیگر ملتهب‌تر بود. رفتم درونِ پارک اما آنجا هم (مانندِ پیاده‌رو) حضورِ محسوس و نامحسوسِ لباس‌شخصی‌ها و نیروهای انتظامی دیدنی بود. همان‌زمان در پارک یک جوان داشت با گوشیِ همراه‌ش سخن می‌گفت که یک بسیجی همینطور که می‌گذشت، گام‌های‌ش را آهسته کرد و گوش‌ش را آورد نزدیک و مچِ دستِ جوان را گرفت و با خودش به بیرونِ پارک بُرد. تا جایی که دیدم کیف‌ش را گشت و او را رها کرد.
بیرونِ پارک که آمدم در جایی که موتورهای بسیجی و گاردی به فراوانی پارک شده بود، چند لباس‌شخصی جلوی یک دخترِ خوش‌اب‌ورنگ را گرفته بودند و داشتند از او فیلم می‌گرفتند و می‌خواستند که حرف بزند. دختر هم با لبخندی بر لب (و اندکی دلهره اما با اعتمادبه‌نفس) داشت حرف‌های‌ش را می‌گفت.
ویژگیِ دیگرِ این روز کاسبیِ خوبِ آب‌میوه‌فروشی‌ها و بستنی‌فروشی‌ها بود. یکی پس از تقاطعِ زرتشت بود که حسابی برای‌ش صف کشیده بودند و یکی هم پس از پلِ همت که یخ‌دربهشت می‌فروخت.
هفت و سی و پنجِ عصر و در فضای خالیِ زیرِ پلِ همت بیش‌ترین حجمِ لباس‌شخصی را در آن روز می‌شد دید. از نزدیکی‌های تقاطعِ بهشتی تا خودِ میدانِ ونک جسته گریخته لباس‌شخصی‌ها از میانه‌ی خیابان یا سوی چپِ پیاده‌روی ولیعصر از انبوهِ معترضانِ سمتِ راست فیلم می‌گرفتند و گاهی دسته‌جمعی عربده می‌کشیدند. از پارکِ ساعی تا میدانِ ونک شُمارِ معترضان بسیار فراوان‌تر بود و تراکمِ جمعیتِ این‌سوی پیاده‌رو به صد زبان می‌گفت که امروز مردم برای اعتراض و هم‌دلی با یکدیگر به خیابان آمده‌اند. در همین مسیر یک پیرمردِ دراز و باریک‌اندام از شادی سر از پا نمی‌شناخت و بلند بلند می‌گفت «دمِ این مردم گرم!»، «درود بر شرفِ این ملت» یا «چه مردمِ باحالی داریم» و هر چه زنان و مردانِ پیرامون می‌گفتند «هیسسسس!» باز هم سازِ خودش را می‌نواخت. مانندِ جمله‌های او را در سراسرِ راه از یکی دو نفرِ دیگر هم شنیدم.
نزدیکی‌های هشت و ده دقیقه بود که به داروخانه‌ی سوی راستِ میدانِ ونک رسیدم. در آنجا می‌شد دید که پیرامونِ میدان پُر از ون‌های نیرویِ انتظامی است که به‌شُمارِ فراوان از مردم (معترض بودند یا نبودند) بازداشت کرده بودند. هشت و ربع به خانه بازگشتم.

تحلیل:
پس از حصرِ موسوی/کروبی و چهار ماه رخوتِ کُنش‌های اعتراضی و کُشتنِ سه تن از دُردانه‌های میهن (محسنِ دگمه‌چی، هاله سحابی و هدی صابر)، دومین سالگردِ کودتا بدونِ هیچ گزافه‌گویی یک پیروزیِ گذرا برای جنبشِ سبز بود. انرژی، شور و امیدِ دوباره را می‌شد در چشمانِ تک تکِ مردم دید.
شُمارِ معترضان را می‌توان با راه‌پیماییِ اعتراضیِ اولِ اسفندِ 89 (یک هفته پس از خروشِ بیست و پنجِ بهمن) قیاس کرد. گرچه من یکشنبه را پُرشورتر و مهم‌تر از آن روز برآورد می‌کنم. مسیرِ ولیعصر تا ونک یکی از بهترین جاهای تهران برای راه‌پیماییِ اعتراضی است؛ هم چندان دراز نیست و هم راهِ گریز دارد (به‌گفته‌ی یکی از دوستان، این مسیر همچنین می‌تواند به‌گونه‌ای نمادین بازنمُای قلمروِ طبقه‌ی متوسط باشد).
هنگامی که «شورای هماهنگیِ راهِ سبزِ امید» فراخوانِ خود را منتشر کرد باور داشتم که پافشاری بر «پیاده‌رو» یک خطای روشن در پذیرشِ سرکوبِ حکومت برای در-حاشیه-ماندنِ معترضان است. اما تجربه‌ی یکشنبه نشان داد که برآوردِ شورا از رفتارِ حکومت و جنبش با نگاهی به این دو سال کمابیش تیزبینانه و درست بوده است. فراخوانِ «تسخیرِ خیابان و سردادنِ شعار» با سرکوبِ وحشیانه‌ی حکومت و رانده‌شدن به پیاده‌روها، می‌توانست به دلسردیِ بیش‌ترِ مردم بینجامد. اما یکشنبه ما خودمان پیاده‌رو را انتخاب کردیم و سکوتِ‌مان هم از هر فریادی بلندتر بود.
اما شورا نباید درباره‌ی پیروزیِ یکشنبه به دامِ پندارهای خودبزرگ‌بینانه بیفتد و سُرنا را از سرِ گشادش بزند. مردمی که من در این دو سال دیده‌ام عزمی پایدار اما کُند برای سرنگونیِ استبدادِ دینی دارند. در واقع، وضعیتِ شورا مانندِ مدیری ست که می‌خواهد یک شرکتِ بزرگ و پُرظرفیت را سامان‌دهی کند و هدف‌های خُرد و کلانِ آنرا با هم‌اندیشیِ کُنشگرانِ آن تدوین و پیاده کند. از این‌رو، راهِ «شورای هماهنگی» بسی دشوارتر از راهِ «ملتِ ایران» است. رژیمِ اسلامی که نمادِ تبعیض‌ها و خشونت‌های بی‌سابقه در دورانِ معاصرِ ماست دیر یا زود به‌دستِ همین مردم فرو می‌پاشد اما این هنرِ شورا و دیگر نهادهای مخالف است که بتوانند این روند را زودتر و کم‌هزینه‌تر به‌سرانجام برسانند.
پس‌نوشت:
وارونه‌ی آنچه برخی دوستان در نظرهای پای این نوشته‌ی میخک (در گودر) ابراز کردند، من هیچ نشانی از دعوت به خشونت در آن ندیدم (مگر آنکه کسی همچنان باور داشته باشد که کُنشِ مردم در عاشورای خونین خشونت‌آمیز بود و نه دفاع از خود) بلکه (افزون بر نقدِ بی‌برنامگی و نابسامانیِ جنبشِ سبز) آفتابی‌ساختنِ ترس‌خوردگی و بی‌عملیِ جنبش را در نوشتار نظاره کردم. نمونه‌ی روشن‌ش (که در متن آمده و واقعیت دارد) ستیهندگیِ مردم و به‌ویژه مادران در اعتراض‌های سالِ هشتاد و هشت برای جلوگیری از دستگیریِ جوانان یا آزادسازیِ آنان از چنگِ لباس‌شخصی‌هاست که در گزارش‌های مردمی از راه‌پیماییِ یکشنبه با افتخار به «دستگیری با سکوت و در سکوت» (چه از سوی دیگر معترضان و چه از سوی فردِ دستگیرشده) بدل شده است.

۱ نظر:

  1. من 25 بهمن و تظاهرات اسفند را نبود. این بار هر طور شده خودم را از جنوب رساندم. این تظاهرات از دید من خوب بود و امیدوار کننده ولی هنر رهبری این جنبش است که می تواند این جنبش را به جایی برساند. با شما موافق نیستم که این مردم دیر یا زود حکومت را سرنگون خواهند کرد. اگر یادتان باشد چند وقت پیش راجع به رهبری کامنت هایی زیر یکی از پست هایتان گذاشتم. متاسفانه به گپ و گفت منجر نشد. من هنوز به رهبری این جنبش بدبینم هر چند تظاهرات 22 خرداد امیدم را زنده کرده.

    پاسخحذف