ماجرای پایبندی به قوانینِ رژیمِ اسلامی بیش از هر چیز مرا به یادِ پدرِ امیر میاندازد. او پسرش را با دستِ خود به «پلیسِ امنیت» سپرد و چند هفته سپستر جنازهی لهشدهاش را از همان نیروها باز پس گرفت. این میان تنها یک رخدادِ کوچک داشتیم؛ پلیسِ امنیت امیر را به دستِ کینهتوزانِ بسیجی سپرده بود تا کارِ ناتمام را تمام کنند. فرآوردهی قانونمداریِ پدرِ امیر چیزی جز مرگِ دردناکِ فرزندش نبود.
ما به قوانینِ رژیمی تن سپردیم که پارهی چشمگیری از آن وضع شده بود تا گره همچنان کور بماند. به خیابان کشاندنِ مردم پس از کودتای حاکمیت معنایی جز این نداشت که قوانینِ رژیمِ اسلامی (دربرگیرندهی قانونِ اساسی) به دو پارهی ناساز و همستیز جُدا شود؛ قوانینِ ملی و قوانینِ ضدِ ملت. اگر اصلاحات بهمعنای سرسپاری به تمامیتِ قوانینِ ج.ا.ا بود، خیابانهای سبز معنایی جز برونرفت از آن دوران و پایانِ اصلاحات نداشت. از پسِ آنهمه تاوانِ سنگین، نمیتوان باز امروز یکسره در دایرهی بستهی قوانینِ حکومت ماند.
ما به قوانینِ رژیمی تن سپردیم که پارهی چشمگیری از آن وضع شده بود تا گره همچنان کور بماند. به خیابان کشاندنِ مردم پس از کودتای حاکمیت معنایی جز این نداشت که قوانینِ رژیمِ اسلامی (دربرگیرندهی قانونِ اساسی) به دو پارهی ناساز و همستیز جُدا شود؛ قوانینِ ملی و قوانینِ ضدِ ملت. اگر اصلاحات بهمعنای سرسپاری به تمامیتِ قوانینِ ج.ا.ا بود، خیابانهای سبز معنایی جز برونرفت از آن دوران و پایانِ اصلاحات نداشت. از پسِ آنهمه تاوانِ سنگین، نمیتوان باز امروز یکسره در دایرهی بستهی قوانینِ حکومت ماند.