«... مبادی مسیحیگری قضیهی پیوستگی ماده و روح را که عبرانیان قدیم از آن بیخبر بودند، از سرچشمهی نوافلاطونی گرفت و از نظر آن، لذات و علاقههای زندگی طبیعی انسان شری بود که میباید در راه مسائل والاتری از آن چشم پوشید و دوری گرفت، زیرا سرنوشت نهایی انسان و طبیعت درست او در جهانی غیر از این جهان است. به آسانی میتوان دانست که چگونه قرون وسطا در نتیجهی این اعتقاد جهان دیگر را برتر میشمرد و به پیروی از این فرض، جهان ما را نه فقط عرصهی رنج و اشک یا راهی برای وصول به جهان حقیقی دیگر میدانست، بلکه زهد را نمونهی غایی زندگی میشناخت و تفکر و تنهایی را به کوشش و کار ترجیح میداد... اعتقاد به پیوستگی ماده و روح که آثار آن را در همهی اعمال انسان میبینیم، تا روزگار ما در نظام اخلاقی غرب نفوذ دارد، تا آنجا که گویی مانع از این است که کسانی با آرامش باطن از خوبیهای عادی زندگی بهرهور شوند. یونانیان قدیم میدانستند چگونه از این خوبیها بهره باید گرفت و بسیاری از مردم عصر ما بر آزادمنشی آنها غبطه میخورند. مشکل اینجاست که مردم ما از کار یا لذتجویی چشم نپوشیدهاند، ولی هرگز نتوانستهاند از این فکر که خطایی در این روش وجود دارد رهایی یابند. بدین سان، اصولی که مردم بدان اعتقاد دارند، با وجود اهمیت و قوت، کمرنگ و سست پایه شده و احساس زبونی و خجلت با زندگی آنها در آمیخته و مابین لذت و سرمستی و پرده پوشی و ریا سرگردانند. مغرب زمین این چیزها را از میراث نوافلاطونی دارد.»
سیر تکامل عقل نوین، جان هرمن رندال، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، صفحهی ۴۷ و ۴۸
سیر تکامل عقل نوین، جان هرمن رندال، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، صفحهی ۴۷ و ۴۸