«تمامی دستگاه آموزش عالی در آلمان اساسیترين چيز را از دست داده است، يعنی هدف و نيز وسايل رسيدن به هدف را. فراموش کردهاند که هدف همانا آموزش و پرورش است و فرهيختن _نه "رايش" _ که برای اين هدف به فرهيختار نياز هست ـــــ نه دبير دبيرستان و دانشور دانشگاهی... نياز به فرهيختارانی که خود را فرهيخته باشند، به جانهايی سرآمد و والا که با هر لب گشودن و لب فروبستن شان مزهی شيرين فرهنگی پخته را بچشانند ـــــ نه اين بی سرـ و ـ پاهای درسخواندهای که آموزشگاههای عالی و دانشگاهها بهعنوان "دايهی دورهديده" امروزه جلو جوانان میکارند.
... مدرسههای "عالی" ما یکسره با بی سر _ و _ ته ترین میانمایگی گره خوردهاند، چه آموزشگران شان، چه برنامههای درسی شان، چه هدفهای آموزشی شان. همه جا شتاب زنندهای در کار است.»
نیچه_ غروب بتان_ ترجمهی داریوش آشوری
بسياری از اساتيد دانشگاه چيزی نيستند جز کاسبکارانی فاقد هرگونه تخصص و دانش، کوتولههائی سرشار از حماقتهای پيدا و پنهان همراه با ادعاهای بزرگ و گزاف.
سياست توليد انبوه در وادی علوم انسانی و خصوصا فلسفه، دانشگاه را عقيم ساخته است.
اعضای هیـأت علمی نه بر اساس سواد و فضل که بر اساس روابط و با ملاحظات دیگری انتخاب میگردند.
نتیجه آنکه محافل آکادميک ايران هيچگونه زايش فلسفی ـ فکری ندارند. هر چه بهوجود میآيد خارج از دانشگاه هست.
دانشگاههای ما تنها جائی است که نمیتوان در آن فلسفهورزی، تفکر و فرهیختگی آموخت...