سرانجام زماناش فرا رسید. درست مانندِ آن است که بخواهی همزادِ خودت را قربانی کنی. "مخلوق" را دوست داشتم. برایِ من بیشتر جایگاهی بود جهتِ بهاشتراک گذاشتن احساسات و باورهایام با خوانندگاناش و البته محک زدنِ خودم و دیگران در قدرتِ بحث و استدلال.
دورهی میانیاش را بیش از همهی عمر کوتاهاش دلپذیر مییابم شاید به این دلیل که شخصیتر بود و صرفاً برای خودم نوشته میشد، گرچه دورهی پایانیاش بهسببِ بحثهایی که با دیگران در گرفت، اهمیتِ بیشتری دارد. باری، هر چه که بود اما عمرش بهپایان رسید.
دورهی میانیاش را بیش از همهی عمر کوتاهاش دلپذیر مییابم شاید به این دلیل که شخصیتر بود و صرفاً برای خودم نوشته میشد، گرچه دورهی پایانیاش بهسببِ بحثهایی که با دیگران در گرفت، اهمیتِ بیشتری دارد. باری، هر چه که بود اما عمرش بهپایان رسید.
این وبلاگ (بههمراهِ حاشیههایِ مخلوق) طی چند روز آینده برای همیشه از بین خواهد رفت.
پینوشت:
اینکه خوانندگانِ یک وبلاگ بهسراغ آن بروند و ناگهان با صفحهای سفید یا پیغام خطا مواجه گردند، بهمعنایِ بیتوجهی نویسنده به مخاطبانِ خویش است. از آنجا که این نحوهی خداحافظی، شوکآور و پر ابهام بوده و چنین شیوهای در مواردی که خودم دیدهام، نه حس خوبی به من داده و نه توجیهپذیر بوده است، خبر دادن در موردِ تعطیلی مخلوق را تنها کاری دیدم که میتوانستم برای احترام گذاشتن به مخاطبانام انجام دهم.
علل این تصمیم یکی دوتا نیست اما مهمتریناش آن است که در مدتِ این دو سال و نیم که از عمر مخلوق میگذرد، فراوان بیاحتیاطی کردهام و این بیاحتیاطیها سببِ نوعی نگرانی مزمن در من گردیده است.
تکلیفِ من با خودم در بابِ هویتِ وبلاگی و هویتِ واقعیام روشن نیست و این تردید و تردد میانِ خودِ حقیقی و خودِ مجازی آنهم با وبلاگِ الحادی/انتقادی چون مخلوق، نوعی حس عدم امنیت برای من بهبار آورده و تحملناپذیر گشته است.
در واقع باید بگویم که از نوشتن با هویتِ مستعار یا بهتعبیر بهتر از مستعار بودنِ محض، بهشدت دچار حس انزجار/دوگانگی شدهام و از آنجا که نوشتههای این وبلاگ اگر به مقالهای در فلان نشریه بدل گردد، بیتردید در جمهوریِ اسلامی سرنوشتِ ناخوشایندی را برایِ مقالهنویس رقم میزند، هیچ راهی نیز جز "مستعارنویسی محض" ندارم. بههمین سبب هم و باز از آنجا که خودم را خوب میشناسم و میدانم که هرگز نمیتوانم به یک وبلاگنویس سر به راه بدل گردم، در انتخاب میانِ وبلاگنویسی با چنین شرائطی و ننوشتن، دومی را برگزیدهام.
از بختکِ اسلامیت و پشتوانههایِ تئوریکِ قدرتِ حاکم نگاشتن، در شرائطِ فعلی چیزی جز اضطراب، هراس و حس نا امنی بهبار نمیآورد.
به امیدِ روزی که وبلاگهایی چون مخلوق بتوانند بدونِ این دغدغههای آزاردهنده، باورهایِ خود را با دیگران در میان گذاشته و با اطمینانِ خاطر از نقدِ دین و فرهنگِ جامعهی خود سخن بگویند!
اینکه خوانندگانِ یک وبلاگ بهسراغ آن بروند و ناگهان با صفحهای سفید یا پیغام خطا مواجه گردند، بهمعنایِ بیتوجهی نویسنده به مخاطبانِ خویش است. از آنجا که این نحوهی خداحافظی، شوکآور و پر ابهام بوده و چنین شیوهای در مواردی که خودم دیدهام، نه حس خوبی به من داده و نه توجیهپذیر بوده است، خبر دادن در موردِ تعطیلی مخلوق را تنها کاری دیدم که میتوانستم برای احترام گذاشتن به مخاطبانام انجام دهم.
علل این تصمیم یکی دوتا نیست اما مهمتریناش آن است که در مدتِ این دو سال و نیم که از عمر مخلوق میگذرد، فراوان بیاحتیاطی کردهام و این بیاحتیاطیها سببِ نوعی نگرانی مزمن در من گردیده است.
تکلیفِ من با خودم در بابِ هویتِ وبلاگی و هویتِ واقعیام روشن نیست و این تردید و تردد میانِ خودِ حقیقی و خودِ مجازی آنهم با وبلاگِ الحادی/انتقادی چون مخلوق، نوعی حس عدم امنیت برای من بهبار آورده و تحملناپذیر گشته است.
در واقع باید بگویم که از نوشتن با هویتِ مستعار یا بهتعبیر بهتر از مستعار بودنِ محض، بهشدت دچار حس انزجار/دوگانگی شدهام و از آنجا که نوشتههای این وبلاگ اگر به مقالهای در فلان نشریه بدل گردد، بیتردید در جمهوریِ اسلامی سرنوشتِ ناخوشایندی را برایِ مقالهنویس رقم میزند، هیچ راهی نیز جز "مستعارنویسی محض" ندارم. بههمین سبب هم و باز از آنجا که خودم را خوب میشناسم و میدانم که هرگز نمیتوانم به یک وبلاگنویس سر به راه بدل گردم، در انتخاب میانِ وبلاگنویسی با چنین شرائطی و ننوشتن، دومی را برگزیدهام.
از بختکِ اسلامیت و پشتوانههایِ تئوریکِ قدرتِ حاکم نگاشتن، در شرائطِ فعلی چیزی جز اضطراب، هراس و حس نا امنی بهبار نمیآورد.
به امیدِ روزی که وبلاگهایی چون مخلوق بتوانند بدونِ این دغدغههای آزاردهنده، باورهایِ خود را با دیگران در میان گذاشته و با اطمینانِ خاطر از نقدِ دین و فرهنگِ جامعهی خود سخن بگویند!
در همین زمینه: