- اگر این تئاترِ زنانهای نام دارد در موردِ «بیداریخانهی نسوان» باید گفت تئاتری که دردنگارِ رنج و مبارزهی زنانِ این سرزمین برای داشتنِ حقوقِ طبیعیِشان است؛ تئاتری که برخلافِ «گاردنپارتی در برف» نویسنده و کارگردانش یک مرد است. اگر میتوانستیم حسِ زنان را چون چیستا یثربی درک کرده و تاریخِ آنها را چون حسینِ کمالی ببینیم آنهنگام زنان در سرزمینِ ما قربانیِ توامانِ حکومت و جامعه نبودند. همین ابتدا بگویم از آنجا که این تئاتر را یک مرد نوشته و روی صحنه برده، ویژگیِ برترِ آن نیز روایتِ خونبارِ مبارزهی زنانِ این سرزمین از راهِ بهتصویر کشیدنِ استادانهی سنتِ ریشهدارِ مردسالاری (یا به تعبیرِ بهتر زنستیزی) در این گوشهی جهان است.
- کارگردان با زیرکیِ ستایشآمیزی توانسته سخنِ خود را توسطِ صحنه به تماشاگر برساند. بیداریخانهی نسوان نمایشی ست که تلخترین واقعیاتِ جامعهی ایرانی را گاه با شیرینترین بیان طرح کرده و این خود گویا بر تلخیِ نهفته در داستان افزوده است.
- قمری نمادِ آگاهیِ عامیانه نسبت به شرائطِ زنستیزِ جامعه است. او با آنکه تحصیلاتِ عالیه ندارد اما عمیقاً خلق و خویِ مردمانِ جامعهی خود را میشناسد و تمامیِ سنگاندازیهای آغازیناش در راهِ تاسیسِ بیداریخانه جز از سرِ خیرخواهی و دانایی (نسبت به فرجامِ بدِ چنین فعالیتهایی) نیست. اما مدحتِ تهرانی از اساس رفاهِ پاریس را رها کرده تا در تهران به زنانِ شهرِ خویش درامنویسی بیاموزد.
- تئاترِ ناامیدانهای ست. چرا که تنها پدری که در این نمایش آزادیِ گزینشِ شریکِ زندگی و حتی حضور در بیداریخانه را به دخترش میدهد در فرازهای پایانیِ نمایش در هالهای از ابهام نسبت به این مدرنبودن قرار میگیرد؛ نامزدِ اختر مدعی میشود که پدرِ اختر بابتِ هجوِ عمهخانوم در نمایشنامهی دخترش دستورِ پارهکردنِ درام را داده است. اختر بر سرِ فهمیدنِ حقیقتِ امر جانش را نیز میدهد اما اصلِ ماجرا هرگز روشن نمیشود. در واقع حسینِ کمالی با این کار تنها روزنهی امید را نیز از تماشاگر میگیرد و عمقِ تبهگنیِ فرهنگیِ جامعه را نشان میدهد.
- رفتارِ متناقضِ جاهلی که از یک طرف غیرتمندانه خواهانِ حبسِ خواهرش در خانه بوده تا متلکِ نامحرم نشنود و از طرفِ دیگر خود مزاحمِ دخترانِ شهرش میشود و کار را از متلکپرانی به ارادهی تجاوز و در نهایت قتل میرساند بهخوبی نمایانگرِ رفتارهای متناقضِ امروزینِ مردانِ جامعهی ماست. دینپناهان همیشه از این سخن که «به ناموسِ دیگران دستدرازی نکن چرا که دوست نداری دیگران به ناموسِ تو دستدرازی کنند» تنها و تنها سفارش به حبسِ همگانیِ نوامیس در اندرونیِ خانهها را مدِ نظر داشتهاند. اما این جمله و سفارش به آن (افزون بر اشاره به قاعدهی طلایی در اخلاق) دستِکم یک معنایِ قابلِ دفاع دارد و آن «لزومِ سازگاری در باور و رفتار» است (که البته دینپناهان هیچیک از این دو را صادقانه باور ندارند). انحطاطِ جامعهی ما در این است که حتی همین سازگاری را نیز ندارد؛ مردان زنان را به پاکدامنی سفارش میکنند و خود دامنِ زنان را میآلایند. ایدهآلِ ما جامعهای ست که ناپاکدامن (از منظرِ دینپناهان) در آن همانقدر ارزش و احترام داشته باشد که پاکدامن؛ فاحشه یا روسپی همانقدر حقِ زندگی داشته باشد که دیگران، زنِ شوهردار همان قدر حقِ خیانتورزیدن داشته باشد که مردِ همسردار (در این مورد «اسلام» مشکلی ست که روزی باید برای همیشه از شرِ آن رهایی یافت). اما ما اکنون در جامعهای زندگی میکنیم که زنان را تحتِ کنترل دارد مبادا ناپاکدامن شوند اما خود به فاحشهپروری میپردازد. این خواستِ دوسویه و متناقض در ما مردان تماشایی ست: نکوهشِ ناپاکدامنی در عینِ اشتیاق به آن. (1) کارگردان در شخصیتِ جاهلِ نمایش خیلی زیبا چنین خواستِ متناقضی را بهتصویر کشیده است.
- تمامِ حرفِ کارگردان در میانهی نمایش از زبانِ اختر (یکی از سه عضوِ بیداریخانه که سپستر توسطِ دو جاهل کشته میشود) بیان میگردد: «مردمانِ این جامعه تا خود نخواهند هرگز [بهمعنایِ راستین] متجدد نخواهند شد.» بیداریخانهی نسوان نمایشی منحصر در زمانِ تاریخیاش (اواخرِ پهلویِ اول) نیست بلکه روایتگرِ استمرارِ تاریخیِ انحطاطِ مردمانِ این سرزمین است؛ روایتگرِ تاریخِ سرکوبِ جنسیت و زنانگی در خطهی فرهنگیِ ماست.
- در بابِ اشارهی طعنهآمیز و انتقادیِ کارگردان نسبت بههمراهیِ حکومتِ پهلوی با تنگنظریها و تعصباتِ دینپناهان (تا جایی که در لباسِ زنانِ پوشیهدار و با همکاریِ لاتهای شهر به تخریبِ بیداریخانه و قتلِ قمری دست یازند) البته میتوان بحث و گفتوگو کرد. اما من در این مورد با نیما همنظر هستم و باور دارم که بزرگترین اشتباهِ حکومتِ پهلوی باجدادن به روحانیت و دینپناهانِ جامعه بود. سکولاریزمِ خاندانِ پهلوی نیز درست بهسببِ همین همراهیهای گاه و بیگاه با منحطترین طبقهی فرهنگیِ این مرز و بوم در نهایت به شکستِ این روند و سرنگونیِ سلطنتِ آنان انجامید. اما تنها یک مسئله باقی میماند و آن اینکه گمانِ من آن است که این انتقاد بیش از آنکه به پهلویِ پدر متوجه باشد به پهلویِ پسر وارد است. محمدرضا سیودو سال برای حلِ معضلی بهنامِ «اسلام» فرصت داشت اما او حتی نتوانست سکولاریزمِ خود را تا بریدنِ دستِ روحانیت و اسلامپناهان از دخالت در فرهنگ پیش ببرد. در واقع توافقی نانوشته میانِ دو طرف برقرار بود: روحانیت نسبت به استبدادِ سیاسیِ شاه سکوت میکرد و شاه نیز در برابرِ استبدادِ دینیِ روحانیت مماشات مینمود. (وانگهی با سرنگونیِ سلطنتِ او، استبدادِ دینی و سیاسی به اینهمانی رسیدند.) کتابِ «سانسور در آینه» از جهتِ گسترهی مواردی که اثری در دورانِ پهلویِ دوم بهسببِ نقد یا توهین به دینِ مبینِ اسلام و از آن بدتر ذکرِ احتمالِ اعتراضِ مراجع و روحانیون بهتیغِ سانسور یا توقیف سپرده شده، شگفتانگیز و تاسفبار است!
- در نیمهی فرجامینِ نمایش مدحت سخنِ ژرفی بر زبان میراند: «تا زمانی که مردمِ خودِ این جامعه با بند و داغ و درفش به پیشوازِ فرهنگِ نو میروند دیگر چه نیاز به دخالت و ایجادِ محدودیت از طرفِ حکومت؟!» در این سخن حقیقتی ست که اگر آن زمان واقعیتی داشته در زمانهی حکومتِ اسلامی بیش از پیش لباسِ واقعیت به تن کرده است. میانِ جمهوریِ اسلامی و سنتیهای پیادهنظامِ آن نوعی بده بستان، تاثیر و تاثر و رابطهی دوطرفه وجود دارد. گاه رژیمِ خمینی خشونتِ دینیِ مردم را ستایش میکند و گاه نیز مردم به جانبداری از سرکوبِ دینیِ حکومت میپردازند. با وجودِ تناقضهای فکری و رفتاری، میانمایگیها، سطحیاندیشیها، تنگنظریها و رذائلِ اخلاقیِ ریشهدار در شخصیتِ ما ایرانیان جمهوریِ اسلامی با کمترین هزینه بیشترین سرکوب و تاراج را بهسرانجام رسانده است.
- پایانِ نمایش و هماوردطلبیهای جانسوزِ مدحت در سوگِ اختر و سپس قمری کمابیش رنگی از شعارزدگی داشت اما با روحیهی مبارزهجو و تسلیمناپذیرِ مدحتِ تهرانی سراسر سازگار بود.
- بههرروی «بیداریخانهی نسوان» نمایشی قوی با کارگردانیِ تیزبینانهی حسینِ کمالی و بازیگریِ بسیار خوبِ پنج زن و سه مردِ آن است.
به کارگردان و بازیگرانِ نمایش بابتِ آفرینشی اینچنین هنرمندانه و روشنگرانه شادباش میگویم!
(1) در بابِ رفتارِ متناقضِ جامعهی سنتمدار نسبت به زن و میلِ دوگانهی مردانِ چنین سنتی، این فیلم و دیالوگِ پایانیِ زنِ شخصیتِ اولِ آن خطاب به خواهرش بسیار عبرتآموز است!
در همین زمینه:
فهرستی فراموششده از بیداریِ نسوان (تحلیلِ ساختار و درونمایهی نمایش)
هوشِ پنهانشدهی ایرانی / گفتوگو با حسینِ کیانی
بیداریخانهی نسوان با استفاده از تئاتر به مشکلاتِ تئاتر میپردازد / نقدِ نمایش در مهر – بخش اول
نمایش باید دغدغههای جامعه را با روایتی جذاب بیان کند / نقدِ نمایش در مهر – بخش دوم
دربارهی نمایشِ بیداریخانهی نسوان / نیما قاسمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر