ندا، سهراب، اشکان، ترانه، یعقوب، امیر ... سالِ هشتاد و هشت تا همیشه رنگِ خون خواهد داشت.
ما خواستیم سرفراز زندگی کنیم و آنان عزیزترینِ جوانانِ ما را به تیرِ پلیدی سوختند.
سالِ پیش به گنجینهای بیکران از یادهای فراموشناشدنی بدل شد؛ روزهایی که تک تکِ ما آنها را در قامتِ یک خاطرهی ملی آفریدیم، همدردِ یکدیگر شدیم و آموختیم که زندگیِ دیگران زندگیِ ماست و همگی در این راه همسرنوشت هستیم.
نخستین نوروزِ سبزِ ما گرچه دلتنگِ شهیدان اما امیدوار به آینده است!
در این ساعتهای واپسین آمیزهای از افسوس و آرزو شدهام؛
افسوسِ از دست دادنِ سروهای سربلند و آرزومند به آزادیِ ایرانزمین.
و ناگزیر نسلِ ما نیز روزی خواهد خواند:
در بهارِ آزادی
جای شهیدان خالی
ما خواستیم سرفراز زندگی کنیم و آنان عزیزترینِ جوانانِ ما را به تیرِ پلیدی سوختند.
سالِ پیش به گنجینهای بیکران از یادهای فراموشناشدنی بدل شد؛ روزهایی که تک تکِ ما آنها را در قامتِ یک خاطرهی ملی آفریدیم، همدردِ یکدیگر شدیم و آموختیم که زندگیِ دیگران زندگیِ ماست و همگی در این راه همسرنوشت هستیم.
نخستین نوروزِ سبزِ ما گرچه دلتنگِ شهیدان اما امیدوار به آینده است!
در این ساعتهای واپسین آمیزهای از افسوس و آرزو شدهام؛
افسوسِ از دست دادنِ سروهای سربلند و آرزومند به آزادیِ ایرانزمین.
و ناگزیر نسلِ ما نیز روزی خواهد خواند:
در بهارِ آزادی
جای شهیدان خالی
تنها آرزویام آن است که این بهارِ آزادی دیگر هرگز خزانِ استبداد نشود.