۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

روز دویست و هشتادم: بر مزار شهیدان در پایان سال

پنج‌شنبه بیست و هفتمِ اسفند، بهشتِ زهرا:
با چند تن از دوستان رفتیم سرِ خاکِ شهدای جنبشِ سبز.
یکی از بچه‌ها می‌گفت از شش تا هشتِ صبح اجازه نمی‌دادند هیچ‌کس از هیچ‌کدام از درهای بهشتِ زهرا وارد شود.
سوی مزارِ شهیدانِ انقلابِ اسلامی و جنگِ تحمیقی چنان شوی احمقانه‌ای برپا کرده بودند که تنها زهرخند بر لب می‌نشاند؛ بلندگوهایی که پیوسته نعره می‌کشیدند یا مارشِ نظامی پخش می‌کردند تا باز هم بتوانند از حسابِ ذخیره‌ی کشته‌شدگانِ انقلاب و جنگ برای تحکیمِ پایه‌های استبدادِ ولایی برداشتِ نامشروع کنند.
زمانی که ما پیاده به‌دنبالِ قطعه‌ی شهدایِ جنبش می‌گشتیم، گاردی‌ها با موتور در خیابان‌های اطرافِ قطعه‌ها مانور می‌دادند. نزدیکِ مزارِ ندا پر بود از لباس‌شخصی و نیروی انتظامی. چندین وَنِ نظامی و یک مینی‌بوس هم درست کنارِ قطعه‌ی شهدای جنبش آورده بودند.
نزدیکِ ساعتِ دهِ صبح بود و پیرامونِ مزارِ ندا را چنان غُرق کرده بودند که هر کس به آن سو می‌رفت کاملاً هویدا می‌شد که برای چه آمده است. ما نتوانستیم سرِ خاکِ ندا برویم ولی به دیدارِ مزارِ مهدیِ کرمی (از شهدای بیست و پنجمِ خرداد) و یکی دیگر از شهیدان رفتیم که اندکی از محلِ تجمعِ سرکوبگران دورتر بودند (قطعه‌ی 257 و اگر اشتباه نکنم ردیفِ 180). روی قبرِ هر دو گل‌های سرخ و دانه برای کبوتر ریخته بودند.
رژیمِ اسلامی حتی از خاکِ شهدای ما چنان هراسی دارد که صدها نیروی سرکوبگر را در آستانه‌ی نوروز به آنجا گسیل می‌دارد. عزیزانِ به‌خون‌خفته‌ی جنبش گرچه دیگر در میانِ ما نیستند اما حتی پس از مرگ همچنان دست‌های‌شان به‌نشانه‌ی پیروزی در سراسرِ بهشتِ زهرا بلند است و همین دست‌های سرخِ است که ما را به‌سوی مزارِ آنان فرا می‌خواند.
جز خودمان تنها یک مادرِ پیر را شناختم که شماره‌ی قطعه‌های شهدای جنبش را پسرش برایش روی کاغذی نوشته بود و او تنها در بهشتِ زهرا دنبالِ مزارِ آنان می‌گشت.

در همین زمینه:
حکومتی که از سنگِ قبر می‌ترسد / سازِ مخالف
مهم فاتحه‌ای نبود که ما نخواندیم، مهم نگاهِ ما بود که آنها خواندند / تا رفعِ حجابِ اجباری
من امسال عید ندارم / آلیس در شگفت‌زار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر