۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

فانتزی هتک حرمت شده

گمان کنم که داشتنِ فانتزیِ جنسی حق و طبیعتِ هر انسانی است. رویای هم‌خوابگی با زنانِ خیالی یا آنانکه در دنیای واقعیت دوست، همکار، مدرس یا رهگذری ساده‌اند، از گواراترین تجربه‌های ذهنیِ هر مردی است. یکی از تاثیرهای هولناکِ کودتای خرداد بر شخصِ من، ویران‌شدنِ این فانتزی و لکه‌دارشدنِ آن است. بدترین اثر را هم تا کنون ماجرای ترانه موسوی به‌خاطرِ شدتِ توحش و بربریتِ انجام شده در آن داشت. پس از آنکه دردِ دل‌های مریمِ صبری را دیدم این حالت باز هم افزایش یافت. تیرِ خلاص به آن فانتزی‌ها اما نامه‌ی بهاره مقامی بود و کدامیک از ماست که نداند نوشته و کلمه توفانی به‌پا می‌کند که هیچ دیدار و شنیداری نمی‌کند. فرجام آنکه سیلِ واژگانِ آن نامه باقی‌مانده‌ی بنیانِ فانتزی‌های جنسیِ مرا نیز با خود برد. به‌ویژه که من خودم تخیلِ بسیار گریزپا و نیرومندی دارم. بیش‌تر در رویاها و کابوس‌های‌م سر می‌کنم و از هر شنیده‌ای یا خوانده‌ای یک خیالِ کامل با کوچک‌ترین جزئیات در ذهن‌م می‌پرورانم. اکنون هرگاه که این ذهنِ خسته بخواهد با یک فانتزیِ جنسی اندکی جست و خیز کند و لبخندی بر لبِ من بنشاند، به‌ناگاه ضجه‌های ترانه به میانه‌ی خیال‌پردازی‌های‌م هجوم می‌برد. ترانه از درد فریاد می‌کشد. حتا گاهی هنگامِ ساختنِ فانتزی‌ها ناگهان که این حالت پیش می‌آید، خودم را جای تجاوزگران می‌بینم. حال‌م بد می‌شود. همه چیز به‌هم می‌ریزد. انگار در حالِ جنایت باشم. هویتِ شخصیِ خودم را در این میان از دست می‌دهم و جای جنایتکاران با جای من عوض می‌شود. روشن است که در این وضعیت دیگر نمی‌توان آن فانتزی را ادامه داد چرا که رویای تو مسخ شده است و به‌شکلِ کابوس در آمده است.
فانتزیِ جنسیِ بی‌گناه، پاک، معصوم و انسانی حقِ هر فرد است. اما از فانتزی‌های دلپذیرِ من هتکِ حرمت شده است؛ ناگهان به میانه‌ی خیال‌پردازی‌های جنسیِ معصومِ من، آن پاسدارهای ریشوی بدبوی بدریختی که کثافتِ خود را در بهاره می‌ریزند یورش می‌برند، لباس‌شخصی‌هایی که با درنوردیدنِ ناجوانمردانه‌ی تنِ مریم رایِ او را پس می‌دهند حمله می‌کنند و بسیجی‌هایی که وحشیانه به ترانه تجاوز می‌کنند و او را می‌کشند قدم می‌گذارند. ضجه، فریاد، اشک و خون همه جا را فرا می‌گیرد. بازی تمام شد. اینجا دیگر نه چیزی از معصومیتِ فانتزیِ من باقی مانده و نه نشانی از انسانی بودنِ آن. تجاوز به خیالِ آدم‌ها چیزی کم از تجاوز به واقعیتِ زندگیِ آنها ندارد. چندی ست به حجمِ کابوس‌هایی می‌اندیشم که حاکمیت به تک تکِ ما مردمانِ ایران در این ده ماه تحمیل کرد، به از خواب پریدن‌ها در شب، به اشک‌هایی که در خواب‌ها ریختیم، به رویاهایی که کابوس شدند، به خیال‌های مبهم و سیاهِ روزها و به فانتزی‌های هتکِ حرمت شده.
پس‌نوشت:
چند روز پیش که برای نخستین بار نامه را خواندم نمی‌دانم بگویم چه حالی پیدا کردم و با اینکه عصر می‌خواستم جایی بروم افتادم در رختخواب و تا شب خوابیدم تا فراموش کنم بر او و بر ما چه گذشته است. اما شوربختانه خواب دیدم به دخترانِ معترض به‌وسیله‌ی مزدوران تجاوز می‌شود و من شاهد بودم و هیچ کاری هم از دست‌م برنمی‌آمد. این صحنه سه یا چهار بار تکرار شد. زجرآور و دردناک بود!

بازتاب در دنباله

۱۲ نظر:

  1. فوق العاده شجاعانه بود مخلوق عزیز. و البته هنرمندانه

    پاسخحذف
  2. همین دیشب باز از آن کابوس‌ها دیدم. می‌فهمم چه می‌گویی.

    پاسخحذف
  3. نوشته‌‌ای است بسیار صمیمانه، صادقانه و صریح و همینطورواقعیتی تلخ و قابل‌تامل که برای اولین بار کسی به آن اشاره می‌کند. نوشتن از این کابوس‌ها و حرف زدن از تاثیری که به جا می‌گذارند،با همدیگر و انتشار آن، برداشتن گام اول برای طرح آن از منظر آسیب شناسی است. خوب است دیگران هم این گام را بردارند.
    من هم این کابوس‌ها را می‌بینم حتی در بیداری که تاثیر شدیدی در روابط جنسی‌ام داشته‌اند.
    مهناز

    پاسخحذف
  4. عجیب است من هم بعد از این قضایا مدام این کابوس را دارم که خودم را جای جنایتکاران و متجاوزان می بینم و هرچه می کنم این کابوس و بختک از من نمی رود. من بارها خودم را جای خامنه ای می بینم و حتی بدتر گاهی او را کاملا درک می کنم بی آنکه ذره ای به او حق بدهم و بعد از اینکه چنین کابوسی به سراغم می آید سخت در غم فرو می روم. جالب است که رویای کابوسناک تو چقدر از جهاتی شبیه من است.

    پاسخحذف
  5. واقعا که؟ حالا هرکسی از خلوت های پر و خالی خود حماسه بسازد و حرف بزند حرف هایش می شود صادقانه و صمیمی!!! آقای مخلوق امر جنسی واقعی که وجود ندارد یعنی واقعی آن همان خیالی آن است ـ یعنی در واقعی آن هم داری خیال خودت را جستجو می کنی ـ و این کاری بیشرمانه است که بی حضور و آگاهی فرد ابژه شده او را تسخیر کنیم و سپس رهایش کنیم و برویم سراغ بعدی و همینطور... بعد هم بگوییم عملی انسانی کرده ایم. همین متجاوزان نیز از خیالی آن شروع کرده اند و به بیشرمی را به اینجا رسانده اند. باید دوستانه بگویم که جنسیت برای شما گرفتار بحران بازنمایی است و شما عمل جنسی تان را بازنمایی می کنید و متاسفانه باید به عرض تان برسانم که این خویی ضحاکی است و این ضحاک بود که نخستین بار پورنوگرافی عینی را خواستار شد و به نظرم به هر حال شرف دارد بر پورنوگرافی ذهنی.

    پاسخحذف
  6. حتی فقها هم اینقدر می‌فهمیدند که «خیال» را حد و مرز نتوان گذاشت و خیالِ گناه را گناهی نیست. فهمِ عرفی به مرزِ روشنی میانِ امرِ عینی و ذهنی باور دارد و حتی فقیهان هم این فهم و مرز را به‌رسمیت می‌شناختند.
    متاسفم که شما از فقیهان هم عقب‌ترید!
    دوستانه بگویم که احساساتِ خود را فرافکنی کردن و مبهم یا دشوار نوشتن هنر نیست. اینگونه به‌هم‌بافتن‌ها از ذهنیتی آشفته خبر می‌دهد و زمینه‌ی بسیار مناسبی برای افتادن در دامِ مغالطه‌هایِ ریز و درشت فراهم می‌کند چنانکه شما در آن افتاده‌اید.
    این درسِ اولِ اندیشیدن است.

    پاسخحذف
  7. آقای مخلوق ما نه در پی اندیشیدن ایم و نه در پی آموختن آن چه شما اندیشه می خوانید که به گمانم می توان با سرسری دیدن حتی چند فیلم سطحی هالیوودی و به ظاهر هنری 100واحد درسی آن را بدون فروکاستن دیگران به ابژه ای جنسی پاس کرد.البته شما خود را علامه می دانید و به قول بزرگی که گفت «چون تو از نخست به دید حقارت مرا دیدی، سخن من در تو اثر نکند» حرف ساده ما در شما اثر نکند و ما همان به که متهم به یاوه بافی شویم. آقای مخلوق آیا دلیل این را که چرا پس از فاجعۀ عینی تجاوز شرمی در شما پیدا شده است از خود پرسیده اید؟ من نه از گناه حرف زدم نه شما را گناهکار خواندم که شرمم باد چنین کنم، ولی این شما هستید که گمان دارید که به مدد فقه بتوان از پس دشواری اخلاق برآمد و سر خود را کلاه گذاشت. ببخشید شما آدم باسوادی هستید و ما هم نادان ولی اندکی حساس و چشممان به این مطلب شما افتاد «که با خود آمده بودیم و نظرمان بر خال افتاد».

    پاسخحذف
  8. به ناشناس:

    وای بر روزی که برای تخیل هم فیلترینگ و سانسور مقرر شود.

    پاسخحذف
  9. دوستِ گرامی!
    کاش سری به آرشیوِ این وبلاگ می‌زدید و سپس درباره‌ی من دادِ سخن می‌دادید!
    من برایِ شما صرفاً نمونه‌ای آوردم و گفتم فقیهان که سرشت‌ِشان اسیرِ شریعت است هم می‌فهمند که خیال در زمامِ فرد نیست و چون چنین است، قابلِ امر و نهیِ شرعی و در مرتبه‌ی بالاتر حسن و قبحِ اخلاقی نیست.
    این را قیاس کنید با آنچه در موردِ من مدعی شده‌اید!
    من گفتم با فقه از پسِ دشواری‌های اخلاق می‌شود برآمد؟ بدفهمی و شتاب‌زدگی در داوری از این بیش‌تر؟ چه کسی سرِ خود را در این مورد کلاه می‌گذارد؟
    اخلاق (نزدِ من) سرِ پایِ خود ایستاده است و حتی بر دین/مذهب هم بنیان‌گذاری نشده است چه رسد به فقه/شریعت که تنها یک بخش از دین است. اما به‌راستی که در همان فقه گاه دقت‌هایی در بابِ مرزِ اختیارِ آدمی وجود دارد که شما همان‌ها را هم نادیده می‌گیرید.
    با کمالِ تاسف باید بگویم که شما درد و رنجِ نهفته در این نوشتار و خاستگاهِ طرحِ آن را درنیافته‌اید و هیچ تلاشی هم برایِ مفاهمه با آن به‌کار نمی‌بندید! چرا که نسبت به «خیالِ جنسی» دچارِ پیشداوری و تنگ‌نظری هستید و از قبل درباره‌ی این موضوع تصمیمِ خود را گرفته‌اید.
    چون در عینِ تندخویی و پریشان‌گویی ژستِ مظلوم‌های عالم را به خود گرفته‌اید صریح‌تر برای‌ِتان می‌نویسم.
    الف) شما در نظرهایِ خود چند اتهامِ نادرست و سراسر احساسی طرح کردید و هیچ دلیلی برایِ آن ارایه ندادید:
    1. من را متهم کردید به بی‌شرمی
    2. من را متهم کردید به خویِ ضحاکی
    هر دو ادعا چنان نابخردانه است که تنها فرضِ پذیرفتنی برایِ من آن است که شما جان‌مایه‌ی این نوشتار را از اساس نفهمیده‌اید و این را (چنانکه در ادامه نشان خواهم داد) از دیگر سخنان‌ِتان می‌توان به‌روشنی دریافت.
    ب) شما در نظرهایِ خود چند ادعایِ بی‌پشتوانه و مبهم‌گوییِ نادرست داشتید که گروهِ اول در حدِ ادعا باقی ماند و گروهِ دوم در حدِ جعلِ مفهوم:
    1. امرِ جنسیِ واقعی وجود ندارد.
    2. واقعیِ امرِ جنسی همان خیالیِ امرِ جنسی است.
    3. در واقعیِ امرِ جنسی [چیزی جز] خیالِ خود را جستجو نمی‌کنیم.
    اما گزاره‌ی سومِ شما هیچ ارتباطِ منطقیِ با گزاره‌ی یک و دو ندارد و در واقع از آنها نه تنها نتیجه نمی‌شود که یکسره با آن دو بیگانه است. حتا اگر بپذیریم که در واقعیتِ عملِ جنسی ما درگیرِ ذهنیتِ خود هستیم، با هیچ منطقی نمی‌توان نتیجه گرفت که امرِ واقعیِ جنسی همان امرِ خیالی است. شما برایِ این این‌همانی (که ادعایِ بزرگی ست) باید دلیلِ آنتولوژیک ارایه کنید و از صرفِ یک ادعایِ سایکولوژیک نمی‌توانید به دنیایِ واقع میان‌بر بزنید. لطفاً برایِ من و دیگر خوانندگان توضیح دهید که چگونه از ذهنیت به عینیت نقب زده‌اید! حتی اگر از جهتِ اپیستمولوژیک بتوان مدعی شد که رفتارِ عینیِ ما از دریچه‌ی ذهن می‌گذرد، منطقاً نمی‌توان نتیجه گرفت که خیالِ ذهنی همان رفتارِ عینی است و مشمولِ احکامِ آن. شما اینجا هم از صرفِ یک حکمِ معرفت‌شناختی نمی‌توانید به یک حکمِ جهان‌شناختی گذر کنید.

    پاسخحذف
  10. 4. مخلوق بی‌حضور و آگاهیِ فرد، ابژه‌شده‌ی او را تسخیر کرده است.
    5. مخلوق دیگران را به ابژه‌ی جنسی فرو می‌کاهد
    6. مخلوق بی‌شرم است.
    دو ادعایِ نخست (گزاره‌ی چهار و پنج) فرآورده‌ی همان کج‌راهه‌ای ست که در طرحِ سه‌گزاره‌ی پیشین پیمودید و اینجا هم باز به نتیجه‌ی ناروایِ دیگری رسیدید. گویا به‌پندارِ شما من باید نخست از فلان همکلاسیِ خود اجازه بگیرم و سپس او را در خیالِ جنسیِ خود حاضر کنم (گزاره‌ی چهارم). خودتان داوری کنید که این سخن تا چه حد بی‌معنا و نامربوط است! از اساس من تصویری ذهنی از فرد را در خیالِ خود می‌آفرینم و در این آفرینشِ ذهنی درست برعکسِ آنچه شما گفته‌اید فرد یک سوژه‌ی ذهنی است و ابژه‌ی او در عالمِ واقع از گزندِ خیالِ من در امان است. اگر «ابژه» را در معنایِ «ابزارِ صرف» دانسته‌اید باید بگویم که تمامِ نهی‌های اخلاقی در بابِ موضوعِ «ابزارانگاری در روابطِ انسانی» تنها و تنها ناظر به رفتارِ فردی است که صد البته این رفتار چیزی ست که در پهنه‌ی امرِ واقع رخ می‌دهد و هیچ فیلسوفِ اخلاقی را ندیده‌ام که خیالِ آدمی را مشمولِ قوانینِ اخلاقی و قابلِ حکم‌کردن بداند. اگر شما چنین فیلسوفی را می‌شناسید ممنون می‌شوم به من و دیگر خوانندگان همراه با شرحِ نظریه‌اش معرفی کنید! به‌فرجام از این مقدماتِ نادرست به یک داوریِ اخلاقیِ بسیار تند رسیدید و من را بی‌شرم دانستید. چرا؟ چون دارایِ خیالِ جنسی‌ام؟ در واقع شما همانطور که آنجا از ذهنیت به عینیت پل زدید، اینجا هم از خیال به رفتار گذر کردید و حکمِ اخلاقیِ ناظر به رفتار را بر تخیلِ ذهنی بار کردید که هم مقدمات و هم نتیجه مصداقِ روشنِ مغالطه و به‌هم‌آمیختن ساحت‌هایی سراسر جداست که احکامِ هیچیک بر دیگری تطبیق نمی‌شود.
    7. هر کس خیالِ جنسی داشته باشد عملی غیرانسانی مرتکب شده است. چرا که متجاوزان نیز از اینجا شروع کرده‌اند.
    دوستِ عزیز! بی‌مسوولیتی در ادعا را می‌بینید؟ برایِ آنکه من را با متجاوزانِ رژیم در یک گروه قرار دهید دلیلِ بهتری نتوانستید دست و پا کنید؟ شما از کجا با چنین اطمینانی می‌دانید که این مزدوران روزی از کجا شروع کرده‌اند؟ مگر شما با متجاوزانِ رژیم حشر و نشر داشته‌اید؟ من اتفاقاً از اساس مشکوک هستم به اینکه کسانی با این مرتبه از درندگی هیچ خیال یا فانتزی‌ای بتوانند داشته باشند. درست وارونه‌ی آنچه شما ساده‌اندیشانه گمان می‌کنید، خیالِ گریزپا و فانتزیِ پرساز و برگ ویژگیِ کسانی ست که به واژگان عشق می‌ورزند نه آنانکه اسیرِ واقعیتند. رمان‌ها و داستان‌های بزرگِ دنیا هم از دلِ همین خیال‌هایِ بی‌پروا و فانتزی‌هایِ مهارناشدنی زاده شده است. کسی که به بهاره مقامی تجاوز کرده است هم از خیال و فانتزی محروم است و هم از وجدانِ انسانی. او یک عاجزِ تمام‌عیار است.
    از آن گذشته به این جمله‌ی خودتان یکبارِ دیگر نظر بیفکنید: «خیالِ جنسی عملی انسانی نیست». هیچیک از سخنانِ شما نمی‌توانست بدین روشنی نشان دهد تا چه حد از درکِ شایسته‌ی ساحتِ ذهن و خیالِ ذهنی ناتوانید تا آنجا که به‌صراحت «خیال» را از جنسِ «رفتار» دانسته‌اید و بر اساسِ سستِ گزاره‌های پیشین، دو اقلیمِ جدا از هم را هماغوش ساخته‌اید.

    پاسخحذف
  11. 8. جنسیت برایِ مخلوق گرفتارِ بحرانِ بازنمایی است.
    9. مخلوق عملِ جنسی‌اش را بازنمایی می‌کند.
    10. مخلوق خویِ ضحاکی دارد چون ضحاک نخستین‌بار پورنوگرافیِ عینی را خواستار شد.
    11. پورنوگرافیِ عینی صد شرف دارد به پورنوگرافیِ ذهنی.
    در جایی که می‌توان واضح و متمایز سخن گفت هیچ نیازی به مبهم‌گویی و پریشان‌گویی نیست مگر آنکه هدف لفاظی و زیاده‌گویی باشد. «بحرانِ بازنمایی» به چه معناست؟ عملِ جنسیِ گرفتارِ بحرانِ بازنمایی چگونه عملِ جنسی‌ای است و چه تمایزی دارد با عملِ جنسیِ پیراسته از این بحران؟ اگر مقصود آن است که من عملِ جنسی‌ام را نمایشِ بیرونی می‌دهم به‌روشنی ادعا و اتهامِ نادرستی بیان کرده‌اید. نادرست‌تر سخن گفته‌اید آنجا که از این مقدماتِ سست، خویِ ضحاکیِ مخلوق را کشف کرده‌اید. من رفتارِ جنسیِ خود را تصور می‌کنم درست همانطور که شما و هر کسِ دیگر چنین می‌کند. این طبیعتِ تصویریِ ذهن است نه بحرانِ بازنمایی. و صد البته هیچ ارتباطی به خویِ عینیت‌گرایِ ضحاک ندارد.
    در گزاره‌ی دهم و یازدهم به‌روشنی تناقض‌گویی کرده‌اید. تا اینجا علی‌القاعده من به پورنوگرافیِ ذهنی (اصطلاحی که شما جعل کرده‌اید و هیچ معنایِ محصلی ندارد) متهم بوده‌ام. اما ناگهان با ضحاک که خودتان اذعان دارید مبتکرِ پورنوگرافیِ عینی است هم‌گروه می‌شوم و تازه ضحاک را نیز بر من برتری داده‌اید چرا که پورنوگرافیِ عینی بر ذهنی‌اش صد شرف دارد! خودتان قضاوت کنید که چه حجمِ هولناکی از داوری‌هایِ احساسی و پرت و پلاگویی‌های بی‌ضابطه را در همین دو گزاره‌ی آخر انباشته‌اید!
    پس عکس و فیلمِ پورن از خیالِ شخصیِ من که تنها و تنها برایِ من وجود دارد اخلاقی‌تر است؟ با کدام قاعده‌ی اخلاقی به چنین نتیجه‌ی غیرِاخلاقی‌ای رسیدید؟ از همه‌ی اینها که بگذریم اساساً «پورنوگرافی» واژه‌ای ست دال بر سکس‌نگاری و این نگاره‌ها هم همیشه در دنیایِ واقع خودنمایی می‌کنند. با این اوصاف «پورنوگرافیِ ذهنی» تنها مفهوم‌سازیِ نادرستِ شماست تا خیال را به‌بهای فروختنِ واقعیت تخطئه کنید. آنچه در روندِ این گزاره‌ها و نتیجه‌گیری‌ها می‌بینم چیزی جز بدبینیِ احساسیِ شما نسبت به خیالِ جنسی نیست تا آنجا که حاضرید هرزه‌نگاری را بر آن برتری دهید.
    خوب است بدانید که من درباره‌ی پورنوگرافی هم چند تاملِ خود را در همین‌جا نوشته‌ام و به آن مقوله هم از جهتِ نظری بسیار علاقمندم! اما هیچیک از اینها من را در زمره‌ی متجاوزانِ رژیمِ اسلامی قرار نمی‌دهد. اگر همین یک مورد را بفهمید من در تجزیه و تحلیلِ اخیر کامیاب بوده‌ام.

    پاسخحذف
  12. آقای مخلوق من برای شما به قدر کافی توضیح داده ام و فکر می کنم شما چون کامنتی را که من نوشته ام منتشر کردید ـ با این که من انتظاری هم نداشتم و این البته نشان از آزاداندیشی شماست ـ و چون گمان می کنید که خواننده هایتان دچار بدفهمی نظرات شما بشوند با ردیف کردن بندهایی که معنایشان مشخص است مرا متهم می کنید. اولا من باز تاکید می کنم نه از گناه حرف زده ام و نه جانماز آب کشیده ام. حال بگویم گناه مفهوم فقهی است می گویید هگل هم به بحث گناه علاقه مند بوده است. آقای مخلوق کسان بسیاری بر اثر تجاوز خودشان را شقه شقه پاره پاره می دانند و این دخول پست و متاسفته مادی و ملموس دیگری را در خود به کفر و گریه نشسته اند و شاید هرگز آن موهبت محبوب شما ـ خیال ـ را بازنیابند و شقاق روحشان را انسجامی نبخشند، انگاه شما در برابر چنین مصیبتی می نویسید فانتزی تان هتک حرمت شده است و سپس به من ایراد می گیرید که می گویم چرا به غیبت جنسی ـ در برابر غیبت کلامی ـ خود چنین بها می دهید که آن را در ساحت اندیشه جای دهید تا چند کامنت دیگر نیز دریافت کنید که به شما بگویند عاشقانه و صادقانه و صمیمی! این که می گویم بحران بازنمایی منظورم کاملا مشخص است: وقتی نتوان بدون ابژه سر کرد. از دیگری ابژه ساخت و چهره ی او را نادیده انگاشت. تن را که در پوشیدگی است ناپوشیده کرد و چهره را که دلیل آشکاری من و شما بر دیگران است ندید. چهره ای که در آن این فرمان هویداست : با من چنین مکن. ما از فقیهان عقب تریم شما که کانت و لویناس خوانده اید. در تجاوز عینی همین فرمان آشکار است که نادیده گرفته می شود. فرمان به التماس فرو می نشیند باز کفایت نمی کند و فاجعۀ تمام نشدنی آغاز می شود. همین اخلاق زدایی و همین به اصطلاح پدیده شناسی فارغ از تاریخ شما از این فاجعه است که مرا به حرف آورد. البته با این که در مورد خوی ضحاکی هرگز منظورم شما نبوده اید و قصدم فقط باز کردن پای تاریخ به ساحت خیال بوده است، باز هم از شما پوزش می خواهم. کاش که کامنت مرا منتشر نمی کردید.

    پاسخحذف