نگاهِ پریشانِ آرش در خزانِ زمستان
نگاهِ گرمِ فرزاد در سبزیِ بهار
نگاهِ ناپیدای دیگری در سوزِ تابستان
نگاهِ نگرانِ یک ملت در برگریزانِ پاییز
...
ماههای ما همه سرخ است
فصلهای ما همه خونابه
در شورِ پیش از خردادِ خونین؛
نگاهِ پرامیدِ دلآرا
در سوگِ سالگردِ خردادِ خونین؛
نگاهِ پردردِ شیرین
...
و بربریتی که با مرگِ بیگناهان
زندگی میکند
...
اما از پسِ چشمانی که بسته میشود
هزاران دیدهی دیگر باز خواهد شد
و روزِ دادستانیِ وطن از تبهکاران
نزدیکتر
بازتاب در بالاترین و دنباله
پسنوشت:
امروز چهارشنبه، بیست و هفتمِ مهرِ 1390 دارم این شعر را میخوانم و با خودم میگویم ده سالِ دیگر اگر گذارِ کسی به این یادداشت افتاد، آیا با این نامها میتواند یادآوری کند کسانی را که نویسنده در ذهن داشته است؟ بههرحال بد نیست اینجا هویتِ کاملِ جانباختگان را بیاورم:
آرشِ رحمانیپور، فرزادِ کمانگر، دلآرا دارابی و شیرینِ علمهولی
بازتاب در بالاترین و دنباله
پسنوشت:
امروز چهارشنبه، بیست و هفتمِ مهرِ 1390 دارم این شعر را میخوانم و با خودم میگویم ده سالِ دیگر اگر گذارِ کسی به این یادداشت افتاد، آیا با این نامها میتواند یادآوری کند کسانی را که نویسنده در ذهن داشته است؟ بههرحال بد نیست اینجا هویتِ کاملِ جانباختگان را بیاورم:
آرشِ رحمانیپور، فرزادِ کمانگر، دلآرا دارابی و شیرینِ علمهولی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر