1) گزارش:
آنچه مینویسم دیدههای من از ساعتِ یک ربع به ششِ پس ا ز ظهر تا یک ربع به هشت است:
خیابانِ مفتح (منتهی به مصلای تهران) ترافیکِ زیادی داشت و ما ناگزیر نزدیکیهای مسیر پیاده شدیم. ابتدا گمان کردیم شمارِ مردم کم است. اما نزدیکِ ساعتِ ششِ پس از ظهر و هنگامی که به درهای مصلا (سمتِ ایستگاهِ مترو) رسیدیم، جمعیت پراکنده و چندصد نفریِ معترضان را دیدیم. ویژگیِ مهم اما آن بود که در خیابانِ بهشتی ماشینها بهنشانهی پشتیبانی بوقهای اعتراضی میزدند و پلیسِ مجهز به کلاه، سپر و باتوم در وسطِ خیابان ایستاده بودند و چندین ماشین را بههمین خاطر با باتوم تخریب کردند و شیشههای بسیاری از آنها را شکستند. یکی از ماشینها (پرایدِ سفید) را نیز ایست دادند و نگذاشتند برود. یک واکنشِ دلیرانه از سوی مردمِ ماشیندار آن بود که برای مدتی راهِ ماشینهای گاردیها را بهسمتِ مصلا بستند. افزون بر اینها، بسیاری از سرنشینان دستهای خود را بهنشانهی پیروزی به مردمِ معترض در خیابان نشان میدادند و از این راه نیز با آنان همراهی میکردند. نزدیکِ ساعتِ شش و ربع بود که در کمالِ ناباوری تودهی هزاراننفریِ معترضان را دیدیم که در برابرِ مصلا بههم پیوسته بودند و با فریادهای دادخواهی، بزرگیِ خود را به رخِ مزدورانِ حکومت میکشیدند. معترضانِ پراکنده نیز شعارِ «برادرِ شهیدم، رایات را پس میگیرم» سر میدادند. در همان زمان دیدیم که بسیاری از موتورهای گاردی بهسوی بلوارِ مدرس روان شدند. چیزی به درازا نکشید که گاردیها به جمعیتِ پانصد نفریِ معترضان که از جمعیتِ اصلیِ تازهشکلگرفته دور بودند، یورش بردند و ما ناگزیر بهسوی خیابانِ مفتح فرار کردیم. در همان زمان دیدیم که چندین ماشینِ پر از گاردی و موتورسوارهایشان بهسوی انبوهِ معترضان در برابرِ مصلا روان شده بودند. صدای تیر شنیده شد و گازِ اشکآور نیز بهمشام رسید. باتوم بر سرِ خانومِ کمابیش مسنی زده بودند و چند نفر از مردم او را به کناری برده بودند تا اگر میتوانند کمکی کنند. بسیاری از زنان و مردان سر و دستِ خود را با ناله گرفته بودند که نشان از ضرب و شتم از سوی گاردیها داشت. نزدیکِ ساعتِ شش و سی دقیقه و پس از آنکه از خیابانهای فرعی دوباره به خیابانِ بهشتی وارد شدیم دیگر از جمعیت خبری نبود. ما مسیر را از همانجا بهسوی خیابانِ ولیعصر پی گرفتیم. در خیابان معترضان بهنحوِ پراکنده و در گروههای پنجاه نفری شعار میدادند «تا احمدینژاده، هر روز همین بساطه». نزدیکِ ساعتِ یک ربع به هفت سرِ تختِطاووس جمعیتی هزارنفری و بههم پیوسته در سمتِ راستِ خیابانِ ولیعصر، روبروی خبرگزاریِ ایرنا، شعارهای «ننگِ ما، ننگِ ما صدا و سیمای ما» و «مرگ بر دیکتاتور» سر میدادند. در پیرامون اما مردمانِ معترض بهگونهای پراکنده اما پرشمار حضور داشتند. گاهی جمعیتِ پراکنده بهسوی بالا فرار میکردند و گاه پیش میرفتند. حضورِ لباسشخصیها همراه با بیسیم یا بر روی موتور و در حالِ تصویربرداری از معترضان در سراسرِ خیابانِ ولیعصر محسوس بود. چون جمعیتِ مردم زیاد بود و یک لباسشخصی که معترضان را شناسایی میکرد نیز نشان شده بود، چند جوان بهدنبالِ او افتادند و مزدورِ مربوطه نیز فرار کرد. نزدیکِ ساعتِ هفت و ده دقیقه و کمی که از سرِ تختِطاووس پایین رفتیم باز در شگفتیِ تام جمعیتی هزارنفری را در پشتِ سرِ خود دیدیم. چهبسا همان معترضانِ روبروی خبرگزاریِ جمهوریِ اسلامی با جمعیتِ پراکنده بههم پیوسته بودند و چنین شکوهی را آفریده بودند. ما به سیلِ معترضان پیوستیم. شعارها در پشتیبانی از میرحسینِ موسوی و بهويژه «مرگ بر دیکتاتور» با طنینی کوبنده در فضای خیابانِ ولیعصر فریاد میشد. در پیادهروی سمتِ چپ ردیفِ لباسشخصیها همراه با ماسک و مجهز به ابزارِ سرکوب دیده میشد. یک ونِ سفید نیز در یکی از فرعیهای همان سوی خیابان پارک کرده بودند. در این زمان پیشروهای معترضان تصمیم گرفتند بهسوی لباسشخصیها بروند و مسیرِ جمعیت بهسمتِ چپِ خیابانِ ولیعصر تغییر کرد. اینجا صحنهای کمیک دیدم که هرگز فراموش نمیکنم. یک لباسشخصیِ میانسال در میانِ آنها با دیدنِ این وضع عقبگرد کرد و بهگونهای بسیار خندهدار و خفتبار فرار کرد (من البته به مردم گفتم که شعارمان را بدهیم و بهسوی آنها نرویم بلکه مسیرِ خودمان را پی بگیریم. اما تصمیمِ معترضان چیزِ دیگری بود و چهبسا پیشامدی را که بههرحال برای ما رخ میداد تنها جلو انداختند. چرا که دستورِ یورش به ما دیر یا زود به مزدوران میرسید). هنوز جمعیت به وسطِ خیابانِ ولیعصر نرسیده بود که ناگهان از سوی لباسشخصیها سنگ و گازِ اشکآور بهسمتِ ما پرتاب شد و پس از آن شیلکِ پشتِ سرِ همِ گلوله بهسوی معترضان (مشقی، پلاستیکی یا جنگیاش را نمیدانم). وحشتِ بدی در میانِ جمعیت افتاد و همه فرار میکردند. ما بهسوی یک خیابانِ فرعی دویدیم که انتهایاش را پلیس بسته بود و یکی از مجتمعهای مسکونی در را باز کرد و ما همراه با ده نفرِ دیگر به آنجا پناه بردیم. صدای لباسشخصیها و برخوردِ باتوم همراه با فحش و ناسزا و جیغ و فریادِ زنان و مردانِ معترض را میشد شنید و ده دقیقه همین سرکوب از بیرون شنیده میشد. از شنیدهها گمانِ این میرفت که کسانی را در همین زمان بازداشت کرده باشند.
نزدیکِ ساعتِ هفت و نیم و پس از آنکه فضا بهظاهر آرام شد از آنجا بیرون رفتیم و به خیابانِ ولیعصر بازگشتیم. نزدیکیهای تقاطعِ ولیعصر و خیابانِ زرتشت باز هم هزاران نفر از مردمِ معترض بههم پیوسته بودند و شعارِ «مرگ بر دیکتاتور» را یکصدا فریاد میکردند. در همین زمان یک رخدادِ بسیار زیبا پیش آمد. چند نفر از معترضان قرقرهی چوبیِ بسیار بزرگِ مربوط به کابلهای برق را چرخاندند و در وسطِ خیابانِ ولیعصر قرار دادند تا راهِ سرکوبگران را تا اندازهای سد کنند (این صحنه و شکلِ آن حجمِ چوبی مرا یادِ مبارزانِ سدههای میانهی اروپا ضدِ حکامِ مستبدِ آن زمان انداخت که مثلاً چرخِ آسیابِ آبی را وسطِ راه بیندازند تا اسبسوارانِ حکومتی برای سرکوبِ مردم ناکام بمانند). چیزی به درازا نکشید که گاردیها به معترضان یورش بردند و بسیاری (از جمله ما) بهسوی خیابانِ زرتشت فرار کردیم و باز هم توانستیم به یکی از مجتمعها که در را به روی مردم گشوده بود وارد شویم.
نزدیکیهای ساعتِ هفت و چهل و پنج دقیقه از آنجا بیرون آمدیم و بهسوی خانه روان شدیم.
آنچه مینویسم دیدههای من از ساعتِ یک ربع به ششِ پس ا ز ظهر تا یک ربع به هشت است:
خیابانِ مفتح (منتهی به مصلای تهران) ترافیکِ زیادی داشت و ما ناگزیر نزدیکیهای مسیر پیاده شدیم. ابتدا گمان کردیم شمارِ مردم کم است. اما نزدیکِ ساعتِ ششِ پس از ظهر و هنگامی که به درهای مصلا (سمتِ ایستگاهِ مترو) رسیدیم، جمعیت پراکنده و چندصد نفریِ معترضان را دیدیم. ویژگیِ مهم اما آن بود که در خیابانِ بهشتی ماشینها بهنشانهی پشتیبانی بوقهای اعتراضی میزدند و پلیسِ مجهز به کلاه، سپر و باتوم در وسطِ خیابان ایستاده بودند و چندین ماشین را بههمین خاطر با باتوم تخریب کردند و شیشههای بسیاری از آنها را شکستند. یکی از ماشینها (پرایدِ سفید) را نیز ایست دادند و نگذاشتند برود. یک واکنشِ دلیرانه از سوی مردمِ ماشیندار آن بود که برای مدتی راهِ ماشینهای گاردیها را بهسمتِ مصلا بستند. افزون بر اینها، بسیاری از سرنشینان دستهای خود را بهنشانهی پیروزی به مردمِ معترض در خیابان نشان میدادند و از این راه نیز با آنان همراهی میکردند. نزدیکِ ساعتِ شش و ربع بود که در کمالِ ناباوری تودهی هزاراننفریِ معترضان را دیدیم که در برابرِ مصلا بههم پیوسته بودند و با فریادهای دادخواهی، بزرگیِ خود را به رخِ مزدورانِ حکومت میکشیدند. معترضانِ پراکنده نیز شعارِ «برادرِ شهیدم، رایات را پس میگیرم» سر میدادند. در همان زمان دیدیم که بسیاری از موتورهای گاردی بهسوی بلوارِ مدرس روان شدند. چیزی به درازا نکشید که گاردیها به جمعیتِ پانصد نفریِ معترضان که از جمعیتِ اصلیِ تازهشکلگرفته دور بودند، یورش بردند و ما ناگزیر بهسوی خیابانِ مفتح فرار کردیم. در همان زمان دیدیم که چندین ماشینِ پر از گاردی و موتورسوارهایشان بهسوی انبوهِ معترضان در برابرِ مصلا روان شده بودند. صدای تیر شنیده شد و گازِ اشکآور نیز بهمشام رسید. باتوم بر سرِ خانومِ کمابیش مسنی زده بودند و چند نفر از مردم او را به کناری برده بودند تا اگر میتوانند کمکی کنند. بسیاری از زنان و مردان سر و دستِ خود را با ناله گرفته بودند که نشان از ضرب و شتم از سوی گاردیها داشت. نزدیکِ ساعتِ شش و سی دقیقه و پس از آنکه از خیابانهای فرعی دوباره به خیابانِ بهشتی وارد شدیم دیگر از جمعیت خبری نبود. ما مسیر را از همانجا بهسوی خیابانِ ولیعصر پی گرفتیم. در خیابان معترضان بهنحوِ پراکنده و در گروههای پنجاه نفری شعار میدادند «تا احمدینژاده، هر روز همین بساطه». نزدیکِ ساعتِ یک ربع به هفت سرِ تختِطاووس جمعیتی هزارنفری و بههم پیوسته در سمتِ راستِ خیابانِ ولیعصر، روبروی خبرگزاریِ ایرنا، شعارهای «ننگِ ما، ننگِ ما صدا و سیمای ما» و «مرگ بر دیکتاتور» سر میدادند. در پیرامون اما مردمانِ معترض بهگونهای پراکنده اما پرشمار حضور داشتند. گاهی جمعیتِ پراکنده بهسوی بالا فرار میکردند و گاه پیش میرفتند. حضورِ لباسشخصیها همراه با بیسیم یا بر روی موتور و در حالِ تصویربرداری از معترضان در سراسرِ خیابانِ ولیعصر محسوس بود. چون جمعیتِ مردم زیاد بود و یک لباسشخصی که معترضان را شناسایی میکرد نیز نشان شده بود، چند جوان بهدنبالِ او افتادند و مزدورِ مربوطه نیز فرار کرد. نزدیکِ ساعتِ هفت و ده دقیقه و کمی که از سرِ تختِطاووس پایین رفتیم باز در شگفتیِ تام جمعیتی هزارنفری را در پشتِ سرِ خود دیدیم. چهبسا همان معترضانِ روبروی خبرگزاریِ جمهوریِ اسلامی با جمعیتِ پراکنده بههم پیوسته بودند و چنین شکوهی را آفریده بودند. ما به سیلِ معترضان پیوستیم. شعارها در پشتیبانی از میرحسینِ موسوی و بهويژه «مرگ بر دیکتاتور» با طنینی کوبنده در فضای خیابانِ ولیعصر فریاد میشد. در پیادهروی سمتِ چپ ردیفِ لباسشخصیها همراه با ماسک و مجهز به ابزارِ سرکوب دیده میشد. یک ونِ سفید نیز در یکی از فرعیهای همان سوی خیابان پارک کرده بودند. در این زمان پیشروهای معترضان تصمیم گرفتند بهسوی لباسشخصیها بروند و مسیرِ جمعیت بهسمتِ چپِ خیابانِ ولیعصر تغییر کرد. اینجا صحنهای کمیک دیدم که هرگز فراموش نمیکنم. یک لباسشخصیِ میانسال در میانِ آنها با دیدنِ این وضع عقبگرد کرد و بهگونهای بسیار خندهدار و خفتبار فرار کرد (من البته به مردم گفتم که شعارمان را بدهیم و بهسوی آنها نرویم بلکه مسیرِ خودمان را پی بگیریم. اما تصمیمِ معترضان چیزِ دیگری بود و چهبسا پیشامدی را که بههرحال برای ما رخ میداد تنها جلو انداختند. چرا که دستورِ یورش به ما دیر یا زود به مزدوران میرسید). هنوز جمعیت به وسطِ خیابانِ ولیعصر نرسیده بود که ناگهان از سوی لباسشخصیها سنگ و گازِ اشکآور بهسمتِ ما پرتاب شد و پس از آن شیلکِ پشتِ سرِ همِ گلوله بهسوی معترضان (مشقی، پلاستیکی یا جنگیاش را نمیدانم). وحشتِ بدی در میانِ جمعیت افتاد و همه فرار میکردند. ما بهسوی یک خیابانِ فرعی دویدیم که انتهایاش را پلیس بسته بود و یکی از مجتمعهای مسکونی در را باز کرد و ما همراه با ده نفرِ دیگر به آنجا پناه بردیم. صدای لباسشخصیها و برخوردِ باتوم همراه با فحش و ناسزا و جیغ و فریادِ زنان و مردانِ معترض را میشد شنید و ده دقیقه همین سرکوب از بیرون شنیده میشد. از شنیدهها گمانِ این میرفت که کسانی را در همین زمان بازداشت کرده باشند.
نزدیکِ ساعتِ هفت و نیم و پس از آنکه فضا بهظاهر آرام شد از آنجا بیرون رفتیم و به خیابانِ ولیعصر بازگشتیم. نزدیکیهای تقاطعِ ولیعصر و خیابانِ زرتشت باز هم هزاران نفر از مردمِ معترض بههم پیوسته بودند و شعارِ «مرگ بر دیکتاتور» را یکصدا فریاد میکردند. در همین زمان یک رخدادِ بسیار زیبا پیش آمد. چند نفر از معترضان قرقرهی چوبیِ بسیار بزرگِ مربوط به کابلهای برق را چرخاندند و در وسطِ خیابانِ ولیعصر قرار دادند تا راهِ سرکوبگران را تا اندازهای سد کنند (این صحنه و شکلِ آن حجمِ چوبی مرا یادِ مبارزانِ سدههای میانهی اروپا ضدِ حکامِ مستبدِ آن زمان انداخت که مثلاً چرخِ آسیابِ آبی را وسطِ راه بیندازند تا اسبسوارانِ حکومتی برای سرکوبِ مردم ناکام بمانند). چیزی به درازا نکشید که گاردیها به معترضان یورش بردند و بسیاری (از جمله ما) بهسوی خیابانِ زرتشت فرار کردیم و باز هم توانستیم به یکی از مجتمعها که در را به روی مردم گشوده بود وارد شویم.
نزدیکیهای ساعتِ هفت و چهل و پنج دقیقه از آنجا بیرون آمدیم و بهسوی خانه روان شدیم.
2) تحلیل:
دیروز یک روزِ تاریخی در جنبشِ سبزِ ملتِ ما بود!
اعتراضِ دیروز توانست روحیه، انرژی و امیدِ بینظیری به ملت ارزانی دارد و پس از اعتراضهای پراکندهی چند روزِ گذشته جانِ تازهای به جنبشِ دادخواهیِ ملتِ ایران ببخشد.
معترضان فراوان بودند و همه جا هم بودند. مردمانِ دادخواه پراکنده بودند اما در هر جا که بههم پیوسته بودند از هزار گذشته بودند.
گاردیها درست بهخاطرِ همین دو ویژگیِ پراکندگی و فراوانیِ معترضان، بهتمامی سرگردان شده بودند و پیاپی با موتور از این سوی شهر به آن سو میرفتند. پس از آنکه به خانه بازگشتم دوستان با تلفن خبر دادند که در اتوبانِ رسالت، تجریش، میدانِ ونک و سیدخندان نیز اعتراضهای هزارنفریِ مردم شکل گرفته است و شعارهای پرشور و کوبندهی معترضان را از آن سوی گوشی میتوانستم بشنوم. تا ساعتِ ده و ربعِ شب نیز صدای شعارهای مردم در همدلی با مادرِ سهرابِ اعرابی از آن سوی گوشی (در شهرکِ آپادانا) بهگوش میرسید.
من روزِ سیامِ تیرماه (میدانِ هفتِ تیر) و سومِ مردادماه (میدانِ ونک) نتوانستم در اعتراضها حضور داشته باشم اما خروشِ امروز هشتمِ مرداد از جهتِ وسعت و گستردگیِ معترضان صدبار از جمعهی بیست و ششمِ تیر (سخنرانیِ هاشمی) بیشتر بود.
مردم در این روزهای سخت (درست مانندِ روزهای پیش از انتخابات) با یکدیگر مهربان شدهاند و افزون بر آن، پس از جنایتهای رژیم با یکدیگر همدردی نیز میکنند و به همدیگر یاری میرسانند. در یکی از مجتمعهای مسکونی که به ما پناه داد پیرزنی آبِ خنک نیز برای معترضان آورد. ساکنانِ واحدها نیز از ما میخواستند در حیاط نمانیم و برای حفظِ جانِمان به خانههای خود دعوتِمان میکردند.
این روزها در عینِ هراسِ انکارناپذیرِ هر کسی که در این شرایط به معترضانِ پایتخت میپیوندد، حسی باشکوه از امید، شور و شوق در میانِ مردمانِ آزادهی کشورم میبینم که تا کنون نشانی از آن سراغ نداشتم؛ شوری عصیانگر که همهگیر شده و همبستگیِ همگانی میانِ شهروندانِ این سرزمین را رقم زده است. چیزی هست بهنامِ «وجدانِ ملی» که برای مردمِ ایران در رخدادهای اخیر با گسترهای بیسابقه زخم برداشته است و این صحنههای باشکوهِ همبستگیِ ملی سرچشمهای جز این ندارد.
طلسمِ ترسِ سیسالهی مردم باطل شده است و بیباکیِ این روزهای زنان و مردانِ ایران سبب شده تا سردرگمیِ ولیِفقیهِ کودتاچی و مزدورانِ جنایتکارش روز به روز بیشتر شود.
امیدوارم برخی خارجنشینهای سادهانگار که از خیالاتِ شیرینِ سیساله و بهدست نیامدهی خود در این روزها سراغ میگیرند و استدلال میکنند که معترضانِ درونِ کشور محدودیت و ترس دارند ولی ما که آزادی داریم چرا به مردمِ آگاهی ندهیم و با پرچمِ شیر و خورشید به دلِ جمعیتِ سبزهای بیرونِ ایران نرویم و شعارِ سرنگونیِ رژیم سر ندهیم، به خود بیایند و کمی از این خودخواهی و خودبزرگبینیِ کودکانه دست بردارند و باور کنند که مردمانِ این کشور خود آگاه هستند و در این شرابط خواستهای محدود اما روشنی دارند که بر سرِ آن هیچ سازشی نخواهند کرد و در صورتِ تن ندادنِ کودتاچیان به همان حقوقِ پذیرفته شده برای ملت در قانونِ اساسیِ جمهوریِ اسلامی، زمانش که فرا برسد خود میدانند چه کنند و چه شعاری سر دهند! ترس را هم کسی دارد که کشور را به هر دلیل، درست یا نادرست، ترک کرده است نه آنکه مانده است و در اندوهِ این سه دهه با ملتِ خود شریک و در کنارِ آنان بوده است. پس همچنانکه داریوشِ اقبالیِ عزیز در صدای آمریکا میگفت، خردمندانه است که ایرانیانِ خارجنشین اگر میخواهند از خیزشِ ملتِ ایران پشتیبانی کنند، آن را تنها و تنها در قالبِ پیروی از خواستهای ملت پیگیری کنند و بپذیرند که در شرایطِ کنونی موجسواری بر اعتراضهای جنبشِ سبز، مصادره بهمطلوبِ آن و سازِ خود را کوک کردن جز زیان در بر ندارد.
در همین زمینه:
درگیری و خشونت در چهلمِ جانباختگان / زمانه
گزارش از مراسمِ چهلمِ شهدای سبز / موجِ سبزِ آزادی
پسنوشتِ اول:
طبعاً در گردهماییِ بهشتِ زهرا نبودم و از آنجا جز برخی شنیدهها از سوی معترضان چیزی نمیدانم.
پسنوشتِ دوم:
بازتابِ نوشته در بالاترین
دیروز یک روزِ تاریخی در جنبشِ سبزِ ملتِ ما بود!
اعتراضِ دیروز توانست روحیه، انرژی و امیدِ بینظیری به ملت ارزانی دارد و پس از اعتراضهای پراکندهی چند روزِ گذشته جانِ تازهای به جنبشِ دادخواهیِ ملتِ ایران ببخشد.
معترضان فراوان بودند و همه جا هم بودند. مردمانِ دادخواه پراکنده بودند اما در هر جا که بههم پیوسته بودند از هزار گذشته بودند.
گاردیها درست بهخاطرِ همین دو ویژگیِ پراکندگی و فراوانیِ معترضان، بهتمامی سرگردان شده بودند و پیاپی با موتور از این سوی شهر به آن سو میرفتند. پس از آنکه به خانه بازگشتم دوستان با تلفن خبر دادند که در اتوبانِ رسالت، تجریش، میدانِ ونک و سیدخندان نیز اعتراضهای هزارنفریِ مردم شکل گرفته است و شعارهای پرشور و کوبندهی معترضان را از آن سوی گوشی میتوانستم بشنوم. تا ساعتِ ده و ربعِ شب نیز صدای شعارهای مردم در همدلی با مادرِ سهرابِ اعرابی از آن سوی گوشی (در شهرکِ آپادانا) بهگوش میرسید.
من روزِ سیامِ تیرماه (میدانِ هفتِ تیر) و سومِ مردادماه (میدانِ ونک) نتوانستم در اعتراضها حضور داشته باشم اما خروشِ امروز هشتمِ مرداد از جهتِ وسعت و گستردگیِ معترضان صدبار از جمعهی بیست و ششمِ تیر (سخنرانیِ هاشمی) بیشتر بود.
مردم در این روزهای سخت (درست مانندِ روزهای پیش از انتخابات) با یکدیگر مهربان شدهاند و افزون بر آن، پس از جنایتهای رژیم با یکدیگر همدردی نیز میکنند و به همدیگر یاری میرسانند. در یکی از مجتمعهای مسکونی که به ما پناه داد پیرزنی آبِ خنک نیز برای معترضان آورد. ساکنانِ واحدها نیز از ما میخواستند در حیاط نمانیم و برای حفظِ جانِمان به خانههای خود دعوتِمان میکردند.
این روزها در عینِ هراسِ انکارناپذیرِ هر کسی که در این شرایط به معترضانِ پایتخت میپیوندد، حسی باشکوه از امید، شور و شوق در میانِ مردمانِ آزادهی کشورم میبینم که تا کنون نشانی از آن سراغ نداشتم؛ شوری عصیانگر که همهگیر شده و همبستگیِ همگانی میانِ شهروندانِ این سرزمین را رقم زده است. چیزی هست بهنامِ «وجدانِ ملی» که برای مردمِ ایران در رخدادهای اخیر با گسترهای بیسابقه زخم برداشته است و این صحنههای باشکوهِ همبستگیِ ملی سرچشمهای جز این ندارد.
طلسمِ ترسِ سیسالهی مردم باطل شده است و بیباکیِ این روزهای زنان و مردانِ ایران سبب شده تا سردرگمیِ ولیِفقیهِ کودتاچی و مزدورانِ جنایتکارش روز به روز بیشتر شود.
امیدوارم برخی خارجنشینهای سادهانگار که از خیالاتِ شیرینِ سیساله و بهدست نیامدهی خود در این روزها سراغ میگیرند و استدلال میکنند که معترضانِ درونِ کشور محدودیت و ترس دارند ولی ما که آزادی داریم چرا به مردمِ آگاهی ندهیم و با پرچمِ شیر و خورشید به دلِ جمعیتِ سبزهای بیرونِ ایران نرویم و شعارِ سرنگونیِ رژیم سر ندهیم، به خود بیایند و کمی از این خودخواهی و خودبزرگبینیِ کودکانه دست بردارند و باور کنند که مردمانِ این کشور خود آگاه هستند و در این شرابط خواستهای محدود اما روشنی دارند که بر سرِ آن هیچ سازشی نخواهند کرد و در صورتِ تن ندادنِ کودتاچیان به همان حقوقِ پذیرفته شده برای ملت در قانونِ اساسیِ جمهوریِ اسلامی، زمانش که فرا برسد خود میدانند چه کنند و چه شعاری سر دهند! ترس را هم کسی دارد که کشور را به هر دلیل، درست یا نادرست، ترک کرده است نه آنکه مانده است و در اندوهِ این سه دهه با ملتِ خود شریک و در کنارِ آنان بوده است. پس همچنانکه داریوشِ اقبالیِ عزیز در صدای آمریکا میگفت، خردمندانه است که ایرانیانِ خارجنشین اگر میخواهند از خیزشِ ملتِ ایران پشتیبانی کنند، آن را تنها و تنها در قالبِ پیروی از خواستهای ملت پیگیری کنند و بپذیرند که در شرایطِ کنونی موجسواری بر اعتراضهای جنبشِ سبز، مصادره بهمطلوبِ آن و سازِ خود را کوک کردن جز زیان در بر ندارد.
در همین زمینه:
درگیری و خشونت در چهلمِ جانباختگان / زمانه
گزارش از مراسمِ چهلمِ شهدای سبز / موجِ سبزِ آزادی
پسنوشتِ اول:
طبعاً در گردهماییِ بهشتِ زهرا نبودم و از آنجا جز برخی شنیدهها از سوی معترضان چیزی نمیدانم.
پسنوشتِ دوم:
بازتابِ نوشته در بالاترین
پسنوشتِ سوم:
دو نکته را فراموش کردم بگویم:
1. بینِ ساعتِ شش تا شش و ربع که ما شاهدِ تخریب و شکستنِ شیشههای ماشینها توسطِ مزدورهای رژیمِ کودتا در خیابانِ بهشتی بودیم، با گوشِ خودم شنیدم که یکی از همین پلیسهای مجهز به کلاه، سپر و باتوم به یکی از همکارانش که شیشههای ماشینها را خورد میکرد گفت که «فلانی پلاکِشان را حتماً بکن!».
2. بینِ ساعتِ هفت تا یک ربع به هشت در خیابانِ ولیعصر (تقاطعِ تختِطاووس تا زرتشت) بسیاری از سطلِ آشغالها آتش گرفته بود.
دو نکته را فراموش کردم بگویم:
1. بینِ ساعتِ شش تا شش و ربع که ما شاهدِ تخریب و شکستنِ شیشههای ماشینها توسطِ مزدورهای رژیمِ کودتا در خیابانِ بهشتی بودیم، با گوشِ خودم شنیدم که یکی از همین پلیسهای مجهز به کلاه، سپر و باتوم به یکی از همکارانش که شیشههای ماشینها را خورد میکرد گفت که «فلانی پلاکِشان را حتماً بکن!».
2. بینِ ساعتِ هفت تا یک ربع به هشت در خیابانِ ولیعصر (تقاطعِ تختِطاووس تا زرتشت) بسیاری از سطلِ آشغالها آتش گرفته بود.
پسنوشتِ چهارم:
خروشِ دیگر شهرهای بزرگ و شهرستانها در روزِ چهلمِ شهیدان بسیار مهم و ارزشمند بود! دستِکم چنین اعتراضِ سراسری روشنترین گواه بر دروغگوییِ کودتاچیان در موردِ انحصارِ رایِ بالای موسوی در تهران و پیشدستیِ احمدینژاد در دیگر شهرها است. گزارشهای «موجِ سبزِ آزادی» از اصفهان، شیراز، مشهد، ارومیه، رشت و گرگان بهخوبی نشان میدهد که پرنفوذترین شخصیتِ سیاسی در کشور و رئیسجمهورِ قانونی و منتخبِ ملت چه کسی است.
خروشِ دیگر شهرهای بزرگ و شهرستانها در روزِ چهلمِ شهیدان بسیار مهم و ارزشمند بود! دستِکم چنین اعتراضِ سراسری روشنترین گواه بر دروغگوییِ کودتاچیان در موردِ انحصارِ رایِ بالای موسوی در تهران و پیشدستیِ احمدینژاد در دیگر شهرها است. گزارشهای «موجِ سبزِ آزادی» از اصفهان، شیراز، مشهد، ارومیه، رشت و گرگان بهخوبی نشان میدهد که پرنفوذترین شخصیتِ سیاسی در کشور و رئیسجمهورِ قانونی و منتخبِ ملت چه کسی است.
شعارهای جدید :
پاسخحذفدشمن ما رهبره
باید از ایران بره
***************
مرگ براین ولایت
رهبر بی کفایت
***************
شاه و ولایت یکی اند
دشمن آزادگی اند
ما دیگه ولایت نمیخایم
بند و اسارت نیمخایم
سلام. شما را به خواندن یادداشت اخیرم دربارهی «دشمن» و «دشمنستیزی» دعوت میکنم. پیروز باشیم.
پاسخحذف