[یک نا-تکگویی]
اشخاص: دیوار/ رنگینچشم/ قالیچه/پنجره
صحنه: یک مکانِ کوچک با دیوارهای ضخیمِ بتونی، یک لامپِ توریدار در سقف و یک پنجرهی میلهدار در انتها. قالیچهی کهنه و پوسیدهای بر کفِ آنجاست.
دیوار: چرا چیزی نمیگی؟
رنگینچشم: چی بگم؟
دیوار: یه چیزی بگو! دلم میخواد یه چیزی بگی!
[پاهایش را در بغل میگیرد و سرش را روی زانوهایش میگذارد]
رنگینچشم: دوست داشتم الان اینجا نبودم... هیچجا نبودم.
دیوار: ...
رنگینچشم: [دلگیر] چی شد؟ تو که میگفتی یه چیزی بگم. حالا که گفتم لال شدی؟
دیوار: با من مهربون باش! اگه بدونی اینجا چی کشیدم...
پنجره: بگذار هوا بیاید! بگذار هوا بیاید! این است راهِ فراموشی.
رنگینچشم: نمیخواد برام دلسوزی کنی... برای من و همهی اونایی که پیش از من اینجا بودن.
دیوار: من جنسم از بُتونه ولی در این سالها اونقدر آدما بهم تکیه دادن، باهام حرف زدن و گاهی اشک ریختن که نرمِ نرم شدم.
رنگینچشم: اونا با تو حرف نمیزدن خنگول! داشتن با خودِشون حرف میزدن.
دیوار: مثه تو؟
رنگینچشم: من؟
دیوار: آره تو! داری با کی حرف میزنی؟
رنگینچشم: نمیدونم. نمیخوام اینجا باشم... نمیخوام هیچجا باشم.
دیوار: چرا؟
قالیچه: بر من بیاسا! من بیاسا! این است رمزِ آسودگی.
رنگینچشم: چرا چی؟
دیوار: چرا نمیخوای هیچجا باشی؟
رنگینچشم: اینجا رو دوس ندارم...
دیوار: من که اینو نپرسیدم.
رنگینچشم: [گیج و مات] پس چی پرسیدی؟
دیوار: نمیخوای بگی نگو خب!
رنگینچشم: میخوام بگم ولی نمیدونم...
دیوار: میتونی!
رنگینچشم: تو اینجا تنها افتادی دنبالِ همزبون میگردی که من نیستم.
دیوار: با کی حرف میزنی؟
رنگینچشم: [خسته] با خودم... چقدر اینجا سرده!
دیوار: بیا به من پشت بزن تا گرم بشی!
رنگینچشم: تو که از منم سردتری!
دیوار: [ناامیدانه] خب تو بهم تکیه کنی گرم میشم...
رنگینچشم: [در حالی که خودش را بغل کرده] نمیخوام گرم بشی... سردمه!
[مکثِ طولانی]
دیوار: تو چرا همیشه یه لبخندِ آروم روی لبات هست؟
رنگینچشم: نمیدونم.
دیوار: چرا همیشه غش غش میخندی؟
رنگینچشم: من؟
دیوار: آره تو!
رنگینچشم: [به نقطهای خیره شده] میخندم چون غصههام مالِ خودمه و خودم مالِ هیچجا نیستم.
دیوار: واقعاً؟
رنگینچشم: نمیدونم.
دیوار: کسی که نمیخواد هیچجا باشه هیچ وقت حضورش اینهمه شادی نمییاره.
رنگینچشم: [هیجانزده] من از صندوقِ غمهام شکلک واسهشون بیرون میکشم.
دیوار: اون بیرون چشمانتظارت هستن.
رنگینچشم: کیا؟ کی میخواد من برم از اینجا به...؟
دیوار: نه! اینهمه جا... اونا منتظرِ تو هستن.
رنگینچشم: یادم نمییاد.
پنجره: بگذار باد بیاید! بگذار باد بیاید! این است راهِ فراموششدن.
دیوار: چی؟
رنگینچشم: [با چشمانِ تر] چهرهش رو... میخوام تصورش کنم ولی نمیتونم.
دیوار: میخوای از اینجا بری بیرون؟
رنگینچشم: میخوام از اینجا برم یه جایی که هیچجا نباشه.
دیوار: اینهمه جا...
رنگینچشم: میخوام نباشم.
دیوار: که چی بشه؟
قالیچه: بر من بیارام! من بیارام! این است رمزِ آرامش.
رنگینچشم: هیچی... هیچی... دقیقاً میخوام نباشم که هیچی نشه.
دیوار: تصورش نکن! بذار اونقدر نبودِش عادی بشه که دیگه نخوای با ذهن زندهش کنی.
رنگینچشم: [رنجیدهخاطر] تو چی میفهمی؟ تو یه دیوارِ لعنتیِ بُتونی چه میفهمی که من چی میگم؟
دیوار: چی میگی که من بفهمم؟
رنگینچشم: [بکباره در خودش جمع میشود] ول کن! الان سر و کلهشون پیدا میشه میگن با کی حرف میزدی؟ به کجا پیغام میفرستادی؟
دیوار: دیدی جاسوسی؟
رنگینچشم: آره! دیدی جاسوسی؟ تو هم خوب بلدِشون شدی...
دیوار: من با این آدما قد کشیدم.
رنگینچشم: و اونقدر ضخیم شدی که من هر چی مُشت بکوبم بهت هیچکس نمیشنوه...
دیوار: بیا بازی کنیم!
پنجره: بگذار طوفان بیاید! بگذار طوفان بیاید! این است راهِ نابودکردن.
رنگینچشم: چه بازیای؟
دیوار: کلاغ پَر!
رنگینچشم: [در حالی که رویش را بر میگرداند] من بلد نیستم.
دیوار: انگشتت رو بچسبون به من!
رنگینچشم: خب؟ بعدش؟
دیوار: حالا هر چی توی ذهنِت هست پَرش بده!
رنگینچشم: [با همان لبخندِ مُدام] بابا پَر!
دیوار: ...
رنگینچشم: [دلتنگ] دیدی گفتم بلد نیستم؟
دیوار: [شرمگین] درست گفتی که!
رنگینچشم: نمیخوام باشم.
دیوار: بهخواستِ تو نیست. همونطور که نبودنِ او هم بهخواستِ تو نبود.
رنگینچشم: ولی من دیدم... دیدم که ذره ذره و هی بیشتر نبود.
دیوار: تو محکومی که ادامه بدی... باید که باشی!
رنگینچشم: میخوام نباشم.
قالیچه: بر من تمام کن! بر من تمام کن! این است رمزِ پایانیافتگی.
دیوار: از اینجا برو!
رنگینچشم: میخوام از اینجا برم به جایی که هیچجا نباشه.
دیوار: کسی اینجا نیست.
[بهت و سکوت]
رنگینچشم: من کجام؟
دیوار: هیچکس اینجا نیست.
رنگینچشم: [متعجب] دیگه نمیان سراغم؟ پرس و جو تموم شد؟
دیوار: همهشون مُردن.
رنگینچشم: [کنجکاو] انقلاب شد باز؟
دیوار: نه! یهو همهشون تموم کردن.
رنگینچشم: کودتا؟
دیوار: نه! خودِشون خواستن بمیرن... دیگه بیش از این نمیکشیدن... تحملِ خودِشونو نداشتن.
پنجره: بگذار گردباد بیاید! بگذار گردباد بیاید! این است راهِ نابودشدن.
رنگینچشم: [سرگشته] چی دارم میگم؟
دیوار: من گفتم... گفتم دیگه اینجا کسی نیست.
رنگینچشم: دیگه هیچجا کسی نیست؟
دیوار: نمیدونم.
رنگینچشم: [مبهوت] میخوای لبخند بزنم برات؟
دیوار: بخند! بخند!
رنگینچشم: میخندم... میخندم...
دیوار: بهم تکیه میدی؟
رنگینچشم: میخوام بخوابم یه کم...
دیوار: [مشتاق] همینجوری تکیهداده بخواب!
رنگینچشم: من چند هفتهس دارم بهزور بازی میکنم... از اول هم حال و حوصلهی این بازیها رو نداشتم... خستهمه... میخوام دراز بکشم.
قالیچه: بر من دستافشان شو! بر من پایکوبان شو! این است رمزِ جاودانگی.
دیوار: [دلشکسته ولی خرسند] باشه! هر جور که تو راحتی... بخواب! من مراقبم که مردهها نیان.
رنگینچشم: نه! اگه اومد ملاقاتم بگو من اینجام... بگو بیاد منو ببره جایی که هیچجا نباشه...
دیوار: [بغضکرده] باشه... باشه... اگه اومد میگم بهش... اگه اومد ذره ذره نگاهِت میکنه تا خواب ببرتت.
رنگینچشم: [رخوتناک] ببرتم جایی که...
دیوار: ... هیچجا نباشه
[رنگینچشم در حالی که لبخندِ محو اما زیبایی بر لب دارد رنگینکمانِ چشمانش را میبندد]
دیوار: خوابیدی؟
قالیچه: بر من رویا میبیند! بر من کابوس میبیند! این است رمزِ پر گشودن در هیچ کجا.
دیوار: میتونم منتظرت بشم تا بیدار بشی؟ شاید خواستی بهم تکیه کنی...
پنجره: بگذار او بیاید! بگذار او بیاید! این است راهِ وصال.
[...]
دیوار: سلام! رنگینچشم را خواب بُرد. گفت اگر شما آمدید بگویم...
اشخاص: دیوار/ رنگینچشم/ قالیچه/پنجره
صحنه: یک مکانِ کوچک با دیوارهای ضخیمِ بتونی، یک لامپِ توریدار در سقف و یک پنجرهی میلهدار در انتها. قالیچهی کهنه و پوسیدهای بر کفِ آنجاست.
دیوار: چرا چیزی نمیگی؟
رنگینچشم: چی بگم؟
دیوار: یه چیزی بگو! دلم میخواد یه چیزی بگی!
[پاهایش را در بغل میگیرد و سرش را روی زانوهایش میگذارد]
رنگینچشم: دوست داشتم الان اینجا نبودم... هیچجا نبودم.
دیوار: ...
رنگینچشم: [دلگیر] چی شد؟ تو که میگفتی یه چیزی بگم. حالا که گفتم لال شدی؟
دیوار: با من مهربون باش! اگه بدونی اینجا چی کشیدم...
پنجره: بگذار هوا بیاید! بگذار هوا بیاید! این است راهِ فراموشی.
رنگینچشم: نمیخواد برام دلسوزی کنی... برای من و همهی اونایی که پیش از من اینجا بودن.
دیوار: من جنسم از بُتونه ولی در این سالها اونقدر آدما بهم تکیه دادن، باهام حرف زدن و گاهی اشک ریختن که نرمِ نرم شدم.
رنگینچشم: اونا با تو حرف نمیزدن خنگول! داشتن با خودِشون حرف میزدن.
دیوار: مثه تو؟
رنگینچشم: من؟
دیوار: آره تو! داری با کی حرف میزنی؟
رنگینچشم: نمیدونم. نمیخوام اینجا باشم... نمیخوام هیچجا باشم.
دیوار: چرا؟
قالیچه: بر من بیاسا! من بیاسا! این است رمزِ آسودگی.
رنگینچشم: چرا چی؟
دیوار: چرا نمیخوای هیچجا باشی؟
رنگینچشم: اینجا رو دوس ندارم...
دیوار: من که اینو نپرسیدم.
رنگینچشم: [گیج و مات] پس چی پرسیدی؟
دیوار: نمیخوای بگی نگو خب!
رنگینچشم: میخوام بگم ولی نمیدونم...
دیوار: میتونی!
رنگینچشم: تو اینجا تنها افتادی دنبالِ همزبون میگردی که من نیستم.
دیوار: با کی حرف میزنی؟
رنگینچشم: [خسته] با خودم... چقدر اینجا سرده!
دیوار: بیا به من پشت بزن تا گرم بشی!
رنگینچشم: تو که از منم سردتری!
دیوار: [ناامیدانه] خب تو بهم تکیه کنی گرم میشم...
رنگینچشم: [در حالی که خودش را بغل کرده] نمیخوام گرم بشی... سردمه!
[مکثِ طولانی]
دیوار: تو چرا همیشه یه لبخندِ آروم روی لبات هست؟
رنگینچشم: نمیدونم.
دیوار: چرا همیشه غش غش میخندی؟
رنگینچشم: من؟
دیوار: آره تو!
رنگینچشم: [به نقطهای خیره شده] میخندم چون غصههام مالِ خودمه و خودم مالِ هیچجا نیستم.
دیوار: واقعاً؟
رنگینچشم: نمیدونم.
دیوار: کسی که نمیخواد هیچجا باشه هیچ وقت حضورش اینهمه شادی نمییاره.
رنگینچشم: [هیجانزده] من از صندوقِ غمهام شکلک واسهشون بیرون میکشم.
دیوار: اون بیرون چشمانتظارت هستن.
رنگینچشم: کیا؟ کی میخواد من برم از اینجا به...؟
دیوار: نه! اینهمه جا... اونا منتظرِ تو هستن.
رنگینچشم: یادم نمییاد.
پنجره: بگذار باد بیاید! بگذار باد بیاید! این است راهِ فراموششدن.
دیوار: چی؟
رنگینچشم: [با چشمانِ تر] چهرهش رو... میخوام تصورش کنم ولی نمیتونم.
دیوار: میخوای از اینجا بری بیرون؟
رنگینچشم: میخوام از اینجا برم یه جایی که هیچجا نباشه.
دیوار: اینهمه جا...
رنگینچشم: میخوام نباشم.
دیوار: که چی بشه؟
قالیچه: بر من بیارام! من بیارام! این است رمزِ آرامش.
رنگینچشم: هیچی... هیچی... دقیقاً میخوام نباشم که هیچی نشه.
دیوار: تصورش نکن! بذار اونقدر نبودِش عادی بشه که دیگه نخوای با ذهن زندهش کنی.
رنگینچشم: [رنجیدهخاطر] تو چی میفهمی؟ تو یه دیوارِ لعنتیِ بُتونی چه میفهمی که من چی میگم؟
دیوار: چی میگی که من بفهمم؟
رنگینچشم: [بکباره در خودش جمع میشود] ول کن! الان سر و کلهشون پیدا میشه میگن با کی حرف میزدی؟ به کجا پیغام میفرستادی؟
دیوار: دیدی جاسوسی؟
رنگینچشم: آره! دیدی جاسوسی؟ تو هم خوب بلدِشون شدی...
دیوار: من با این آدما قد کشیدم.
رنگینچشم: و اونقدر ضخیم شدی که من هر چی مُشت بکوبم بهت هیچکس نمیشنوه...
دیوار: بیا بازی کنیم!
پنجره: بگذار طوفان بیاید! بگذار طوفان بیاید! این است راهِ نابودکردن.
رنگینچشم: چه بازیای؟
دیوار: کلاغ پَر!
رنگینچشم: [در حالی که رویش را بر میگرداند] من بلد نیستم.
دیوار: انگشتت رو بچسبون به من!
رنگینچشم: خب؟ بعدش؟
دیوار: حالا هر چی توی ذهنِت هست پَرش بده!
رنگینچشم: [با همان لبخندِ مُدام] بابا پَر!
دیوار: ...
رنگینچشم: [دلتنگ] دیدی گفتم بلد نیستم؟
دیوار: [شرمگین] درست گفتی که!
رنگینچشم: نمیخوام باشم.
دیوار: بهخواستِ تو نیست. همونطور که نبودنِ او هم بهخواستِ تو نبود.
رنگینچشم: ولی من دیدم... دیدم که ذره ذره و هی بیشتر نبود.
دیوار: تو محکومی که ادامه بدی... باید که باشی!
رنگینچشم: میخوام نباشم.
قالیچه: بر من تمام کن! بر من تمام کن! این است رمزِ پایانیافتگی.
دیوار: از اینجا برو!
رنگینچشم: میخوام از اینجا برم به جایی که هیچجا نباشه.
دیوار: کسی اینجا نیست.
[بهت و سکوت]
رنگینچشم: من کجام؟
دیوار: هیچکس اینجا نیست.
رنگینچشم: [متعجب] دیگه نمیان سراغم؟ پرس و جو تموم شد؟
دیوار: همهشون مُردن.
رنگینچشم: [کنجکاو] انقلاب شد باز؟
دیوار: نه! یهو همهشون تموم کردن.
رنگینچشم: کودتا؟
دیوار: نه! خودِشون خواستن بمیرن... دیگه بیش از این نمیکشیدن... تحملِ خودِشونو نداشتن.
پنجره: بگذار گردباد بیاید! بگذار گردباد بیاید! این است راهِ نابودشدن.
رنگینچشم: [سرگشته] چی دارم میگم؟
دیوار: من گفتم... گفتم دیگه اینجا کسی نیست.
رنگینچشم: دیگه هیچجا کسی نیست؟
دیوار: نمیدونم.
رنگینچشم: [مبهوت] میخوای لبخند بزنم برات؟
دیوار: بخند! بخند!
رنگینچشم: میخندم... میخندم...
دیوار: بهم تکیه میدی؟
رنگینچشم: میخوام بخوابم یه کم...
دیوار: [مشتاق] همینجوری تکیهداده بخواب!
رنگینچشم: من چند هفتهس دارم بهزور بازی میکنم... از اول هم حال و حوصلهی این بازیها رو نداشتم... خستهمه... میخوام دراز بکشم.
قالیچه: بر من دستافشان شو! بر من پایکوبان شو! این است رمزِ جاودانگی.
دیوار: [دلشکسته ولی خرسند] باشه! هر جور که تو راحتی... بخواب! من مراقبم که مردهها نیان.
رنگینچشم: نه! اگه اومد ملاقاتم بگو من اینجام... بگو بیاد منو ببره جایی که هیچجا نباشه...
دیوار: [بغضکرده] باشه... باشه... اگه اومد میگم بهش... اگه اومد ذره ذره نگاهِت میکنه تا خواب ببرتت.
رنگینچشم: [رخوتناک] ببرتم جایی که...
دیوار: ... هیچجا نباشه
[رنگینچشم در حالی که لبخندِ محو اما زیبایی بر لب دارد رنگینکمانِ چشمانش را میبندد]
دیوار: خوابیدی؟
قالیچه: بر من رویا میبیند! بر من کابوس میبیند! این است رمزِ پر گشودن در هیچ کجا.
دیوار: میتونم منتظرت بشم تا بیدار بشی؟ شاید خواستی بهم تکیه کنی...
پنجره: بگذار او بیاید! بگذار او بیاید! این است راهِ وصال.
[...]
دیوار: سلام! رنگینچشم را خواب بُرد. گفت اگر شما آمدید بگویم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر