گویا از دیدگاه مارکسیستی به تاریخ اهمیتی ندارد که بر ایرانیان دولت ساسانی حکمران باشد یا دولت اعراب، مهم آن است که در هیچیک از این دو دوره تغییری در ساخت استثمارگر قدرت مرکزی رخ نداده است؛ دیوانسالاری غارتگر در هر دو دوره در پی تقویت طبقهی حاکم بوده است و دهقانان و پیشهوران در تمامی این دوران مورد ظلم و تبعیض واقع شدهاند. تا جایی که من فهمیدهام ایدهی «مبارزهی طبقاتی» یکسره از دیدگاهی جهانوطنی برمیآید و هیچ ملاحظهی ملی یا میهنی در آن نمیتوان سراغ گرفت. مهم آن است که دهقانان میتوانستند مبارزهی طبقاتی را به ساخت اصلی قدرت و روابط اجتماعی مستقر معطوف دارند و نه به صرف ستیز یک دهقان با یک مامور جمعآوری مالیات. طبقهی دهقانی باید توان آنرا پیدا میکرد که قدرت سیاسی را به چنگ آورد و هرگز فریب واسطهگری شاه متظاهر به بیخبری را میان کارگزاران دولت و تودههای عصیانگر نخورد. نگاه چپ به تاریخ ایران باستان میگوید که از پی جنبش عدالتخواهانهی مزدکی (با همین مکانیزم فریبکاری) طبقهی واسط دیگری با نام «دهگان» که آمیزهای دهقانی – اداری بود سر برآورد و یگانه پیروز آن جدال خونین شد. اما همین واقعیت تاریخی مگر نشاندهندهی ویژگی همنهادی و امتزاج در مبارزهی طبقاتی نیست؟ اگر دهقانان (طبقهی ناب دهقانی؟) میتوانستند در دورهای از تاریخ ایران به تصاحب قدرت سیاسی دست یابند چه رخ میداد؟ پذیرش این ایده که «پادشاهی به انحراف کشیده شده» نداریم و اصل نظام پادشاهی چیزی جز انحراف نیست چه بود؟ آیا دولت ماهیتاً فسادآور و واضع و مقوم تبعیض و مانع رشد فردیت طبقاتی است؟ آیا کوشش برای سرنگونی دولت و طبقهی حاکم بهفرجامی جز جایگزینی طبقهای ناآزموده و حریصتر میانجامد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر