۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

بزرگ‌زادگان

۱
بد هم نیست روزی فهرست مفصلی از این خاندان تهیه کنم که دست‌کم در دو لیست مجزای تبهکاران و قربانیان دسته‌بندی شده است. از سیدحسین آیت‌اللهی بگیرید (امام‌جمعه‌ی جنایتکار جهرم که ماجرای کشتار مخالفان سیاسی و دگراندیشان معروف به «قنات» با همکاری دامادش و علی‌محمد بشارتی ورد زبان‌هاست) تا برادرش سیدمحمود که روحانی محترمی بود مدرس مدرسه‌ی علمیه‌ی خان (در شیراز) که همسر و دختر جوان‌ش را (که تنها و تنها هوادار مجاهدین بودند و چند سالی پیش‌تر اساساً آزاد شده بودند) در سال ۶۷ (با بدخواهی، سعایت و دسیسه‌ی کسانی از همین خاندان) اعدام کردند و این جنایت چنان او را افسرده و مچاله کرد که تا آخر عمر در سکوت و انزوا ماند و مُرد. از سیدعبدالعلی آیت‌اللهی (برادر همین دو نفر) که تنها فرد کمابیش محترم با دستان کمابیش پاک در میان روحانیون سمت‌دار خاندان ما بود و امامت جمعه‌ی لار را بر عهده داشت تا تراب حق‌شناس که از سرشناسان «سازمان پیکار» بود. اینها که تا کنون بر شمردم همگی نواده‌های (پسری یا دختری) سیدعبدالحسین لاری هستند؛ یکی از فقهای به‌تمام معنا اقتدارگرا و شریعت‌گستر که در دوران مشروطه حکومتی محلی در فارس بنیان نهاد، سپاهی متشکل از مُشتی تفنگچی و چماقدار فراهم آورد و سکه هم تحت عنوان «ملت اسلام» ضرب کرد. هرج و مرجی که او به‌پا کرد خوشبختانه به سرپنجه‌ی کاردان قوام الملک شیرازی سرکوب شد. گمان کنم بسیاری دیگر از خانواده‌های ایرانی هم بتوانند به‌آسانی چنین لیستی فراهم آورند که مثلاً هم شهید دفاع مقدس دارد و هم اعدامی زندان اوین، هم عالم اسلامی دارد و هم مبارز مارکسیست.
۲
نمی‌دانم چقدر تجربه‌ی زیستن در چنین خاندان‌هایی را دارید؛ آدمیانی که در بدترین خرافات و اوهام سنتی یا مذهبی گرفتارند، زندگی‌های‌شان پُر از ستم و بخل و ریاکاری و تنگ‌نظری و دورویی و بدخُلقی و بی‌انصافی است اما هزار و یک مدال خاندانی از سر تا پای خود آویزان کرده‌اند و شجره‌نامه‌ی مجعول‌شان همراه با قاب عکس آقابزرگ و جد و پدرجد از در و دیوار خانه‌های غم‌زده و نفرین‌شده‌ی‌شان آویزان است. از هواداران جمهوری اسلامی تا مخالفان رژیم (چرا که در این فامیل از معاون ابوالحسن بنی‌صدر هست تا وزیر میرحسین موسوی) همگی سزاوار همنشینی در کشتی‌شکسته‌ی جهل و زن‌ستیزی و تعصب و غرورند. شگفت آنکه از دید خانواده‌ی پدری‌ام خامنه‌ای بی‌سواد است چون شاگرد خوبی برای پدربزرگ من نبوده است اما همین طلبه‌ی کودن قابل ارجاع است چرا که چندین‌بار از خاندان ما ستایش کرده است و برای کنگره‌ی مضحک سید لاری پیام فرستاده است (شاید تنها کسی که برای سید لاری تره هم خرد نمی‌کند پدر خودم باشد). خمینی جنایتکار است اما به سخن همین جانی می‌توان استناد کرد که گفته «آیت‌اللهی‌ها بد ندارند» (نقل به مضمون). هنگامی که خودم وارد جزیره‌ی متروک شدم خانواده‌ی مادری‌ام (از پیاده‌نظامان ساده‌لوح و بی‌اجر و مزد رژیم) هشدار می‌دادند از گند و کثافتی که زیر عمامه‌ی آخوندها پنهان است اما خودشان در پست‌ترین مرتبه‌ی آخوندپرستی و در ترحم‌انگیزترین سبک زندگی مذهبی (گونه‌ای سادومازوخیزم شیعی) دست و پا می‌زدند. من هر گاه به عرض و طول قمپزهای این فامیل نظر می‌کنم بی‌اختیار یاد «دائی جان ناپلئون» می‌افتم. با این فرق که به‌جای ببر الدوله و پلنگ ‌السلطنه (در زبان طعن‌آمیز شخصیت عمو اسدالله) باید از کفتار المجتهدین و حمار العلماء سخن گفت. از همه جالب‌تر، فخرفروشی معرفتی و حسادت پاره‌هایی از این خاندان نسبت به دیگری است و دعواهای به‌راستی مبتذلی همچون «پدر من عالم‌تر بود» و «اجازه‌ی اجتهاد پدر بنده از آیت‌الله بروجردی بود» و ازین قبیل. ما البته در این شُمار استاد هنر حقیقتاً گرانقدری هم داریم که در هر سخنرانی نقل‌قول‌های فراوان از «مرحوم ابوی» به مخاطبان ارزانی می‌دارد و تاریخ هنر را هم با تاریخ انبیاء یکی می‌کند (انسانی بس شریف و دانا اما در پاره‌هایی همچنان سنتی و دین‌خو). خنده‌دارترین داستانی که می‌تواند نمونه‌وار وضعیت این خاندان را نشان دهد قمپز هشدارآمیز یکی از همین عالی‌جنابان خطاب به جوان بخت‌برگشته‌ای در هیات خواستگار بود: «پشت سر این دختر هفتصد سال زعامت شیعه خوابیده است» (از آغاز صفویه تا کنون حداکثر پانصد و اندی سال بیش‌تر نمی‌گذرد). نازیدن به ایل و تبار و اجداد البته بیماری بسیار شایعی میان ما ایرانیان است. من چنین گرایشی را در برخی دوستان خودم هم دیده‌ام که با اینکه از زمینه‌ی فامیلی خود به‌کل بریده‌اند، اما در بزنگاه‌هایی ناخودآگاه به ورطه‌ی ستایش از فضل و قدمت و اشرافیت و بزرگی اعقاب خود می‌افتند.
۳
داماد این سید لاری که می‌شود پدر پدربزرگ‌های من، فقیه صاحب‌نام و محافظه‌کاری بود در خطه‌ی فارس به نام سید عبدالباقی. تا جایی که می‌دانم و پدرم در دوران کودکی از «فارسنامه‌ی ناصری» برای‌م می‌خواند، اجدادش به نام «ملاباشی» (که نسب‌شان را به یکی از عموزاده‌های شاه اسماعیل صفوی می‌رسانند) در این دیار تنها عهده‌دار امور دینی (و طبابت قدیمه) بوده‌اند و (درست وارونه‌ی سید عبدالحسین) از دخالت در امور سیاسی و دولت‌خواهی (طمع زیرکانه‌ی قدرت در جامه‌ی عدالت‌جویی) و آشوب و بلوا دوری می‌جستند. اگر همه‌ی این داده‌های ظنی و شنیده‌ها درست باشد، گمان می‌کنم دو پاره‌ی هم‌ستیز در من چه‌بسا دو گونه خصلتِ به‌ارث‌رسیده‌ی یکسره متفاوت و رویارو باشد؛ هرگاه انقلابی، پرخاشگرانه، ناگهانی و ویرانگر برخورد کنم گویا ژن مردک لاری چیره شده است و هرگاه پرواگرانه، آشتی‌جویانه، همراه با حزم و احتیاط و دوراندیشی، سازنده و با نیم‌نگاهی به پشتِ سر گامی بر دارم، گویی ملاباشیِ درون‌م غلبه یافته است. این البته صرف تمثیل (اقتباس دلبخواهی) است ولی بهانه‌ای نیز هم برای آنکه بر ویژگی‌های دسته‌ی دوم تمرکز و تکیه کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر