That's why Berlin is the city of life or the living city. In each parts of it you have the chance to experience something unknown. We were just walking along Kreuzberg area and suddenly the entrance of an art center caught my attention. We went there with the sense of hesitation about what's going on here. Then, we faced with the interesting presentation by Professor Jennifer Doyle on "Wrestling Ideology".
۱۳۹۵ شهریور ۹, سهشنبه
هستش/نیستش
خب من بهراستی خسته شدم و برای همین زبان به گلایه میگشایم. دوستان! عزیزان! گرامیان! روشنفکران! علما! اساتید! این چه طرز حرف زدن است؟ چرا با فعل بختبرگشتهی هست/نیست چنین میکنید؟ این شین بدآهنگ را چرا دائم در پایان جملههایتان میچسبانید به فعل هستن/نیستن؟ شما را چه میشود؟ شم زبانی مگر ندارید؟ حس زیباییشناسیتان مگر مُرده؟ طنین این آوای ناخوشایند به گوش خودتان مگر نمیخورد؟ چرا با زبان مادری چنین معاملهای میکنید؟ کسی که بلد نیست فارسی حرف بزند چطور میتواند برای ایران کاری بکند؟ چقدر این روزها میشنوم که «فلان آهنگ زیبا هستش»، «این مسئله پیچیده هستش»، «اسلامگرایی خطرناک هستش»، «دولت روحانی موفق هستش»، «داستان به این شکل نیستش» و دهها نمونهی ریز و درشت دیگر. خب این چه وضعی است؟ ماشالا ارتکابکنندگان این خطا هم همه چهرههای رسانهای و فعال سیاسی و روزنامهنگار و از اهالی صدا و تصویر (چه در داخل و چه در خارج)!
کمی که فکر کنید میبینید که ضمیمه کردن آن شین به این فعل فقط در دو صورت موجه است یکی دستوری و دیگری عاطفی. در مورد دستوری، شین ضمیر سوم شخص مفرد است. مثلاً در پاسخ «محمد اینجاست؟» میتوانید بگویید «نیستش» که یعنی «او نیست». مورد عاطفی نیز همکلام شدن با کودکان است یا چنانکه افتد و دانید در آنات بوس و کنار با یار و نگار و گلرخ که گاه زبان کودکانه به کار گرفته میشود. حالا شما که در حال مصاحبهاید یا برنامهی زنده از خودتان پخش میکنید یا در یک گردهمایی شنیداری شرکت کردهاید، آیا شینتان ضمیر سوم شخص مفرد است یا اینکه گمان کردهاید با شهین و مهین و مهجبین شیرینزبانی میکنید؟
محض ارائهی نمونهی آماری در دایرهی تجربیات شخصیام باید دو نکتهی دیگر را نیز افزون کنم: نخست اینکه تا کنون حتی یک مورد به یاد نمیآورم که زنان چنین زبان نادرستی به کار گرفته باشند. گویا آنان خیلی هم خوب میدانند که کجا زبان کودکانه به کار گیرند و کجا مثل آدم حرف بزنند. دوم اینکه با کمال تاسف و اندوه باید بگویم شُمار کسانی که به این شیوهی ناموزون و گوشخراش سخن میگویند در خارج از کشور بیش از کسانی است که ساکن ایرانند.
پسنوشت:
وقتی دو قدم قبلتر اسم را آوردهاید، هیچ توجیهی ندارد که آن شین کذایی را بهعنوان ضمیر بهکار ببرید. تازه از این ماجرا گذشتم که در بسیاری از این نمونهها خود فعل «هست» هم به اشتباه آورده میشود و باید «است» بیاید.
۱۳۹۵ شهریور ۸, دوشنبه
بیچاره «مشروطه»!
با خواندن آن هذیاننامه فقط یک جمله به ذهن من رسید: خدا شفاتون بده!
پسنوشت:
این بیانیه نماد عقبماندگی فکری و نیز استحالهی سیاسی پارهای از سلطنتطلبان است. حزب مشروطه هم پس از مرگ داریوش همایون به ناکجاآباد ره میسپرد. با وجود این نوابغ، نه تنها پادشاهی هیچ بختی در آیندهی ایران نخواهد داشت که خود رضا پهلوی هم از کارکرد سیاسی و سرمایهی اجتماعی هوادارانش بیبهره میماند. حتی زبان فارسی بیانیه که میخواهد خیلی ملیگرا بهنظر برسد، بوی نا میدهد.
۱۳۹۵ شهریور ۱, دوشنبه
۱۳۹۵ مرداد ۲۰, چهارشنبه
بدون عنوان
کمی طول میکشد که مُرده باورش بشود همه چیز تمام شده است. حالا حکایت وبلاگهاست که شبکههای اجتماعی مانند قوم تاتار خاک وبلاگستان را به توبره کشیدند و حتی خرابههایش هم دیگر مَعبر هیچ رهگذر یا تنابندهای نمیشود. اصلاً نوشتن همین چند خط هم بهشدت حس غریبی دارد. بههرحال برای آنکه کسانی که اینجا را در این سالیان میخواندند بتوانند نویسندهاش را در جاهای دیگر پیگیری کنند (که حتماً باعث افتخار من خواهد بود!) و چون انگار کسی به آن پیوندهای ستون سمت راست چندان توجهی نمیکند، در ادامه مینویسم که در چه تارنماهایی میتوانید مرا با هویت واقعی بیابید. چهبسا بتوانم اینگونه بگویم که «مخلوق» مرا در دشوارترین سالهای زندگیام پروراند و «فیسبوک» به من یکپارچگی هویت مستعار و هویت شناسنامهای را ارزانی کرد. این اواخر کارم شده بود کپی/پیست یادداشتهای فیسبوک در وبلاگ که خودش بهتنهایی بدترین تحقیر و خوارداشت برای سرایی بود که سالها به من پناه داده بود و اکنون به جایگاه همسر متروک و پیر و ازکارافتاده سقوط کرده بود. برای همین آن بیهودهکاری را بس کردم. دوران وبلاگها هر چه که بود عجیبترینِ کلِ آناتِ عمر و زندگی من بود و خاطرهاش هرگز فراموششدنی نیست.
مخلوق: همینجاست. همین جا که در آن زاده شدم. شما تنها واپسین یادداشت را در صفحهی نخست میبینید (چنانکه رسم چاپ آگهی ترحیم همین است) اما در ستون سمت راست (که کسی به آن نگاه نمیکند) کل بایگانی وبلاگ همچنان حی و حاضر است.
فیسبوک: بیشتر، مینویسم و جایگزین واقعیتری برای وبلاگ و کارکرد آن است و خوشبختانه نود درصد آدمهایش هویت رسمی دارند.
اینستاگرام: همانند دیگر آدمیان عکس میگذارم اما نه به روش عادی. تا چند ماه خبری ازم نیست و ناگهان بیست عکس و باز تا چند ماه خبری نیست و هلّم جراً.
آکادمیا: مقالاتی را که گاه مینویسم در آن بارگذاری میکنم تا آسانتر در دسترس باشد.
تلگرام: هنوز نمیدانم بهراستی چیست ولی خب مُد شده و چنانکه افتد و دانید از مُد نمیتوان گریخت.
جاهای دیگر: اگر گاهی کنجکاو شدید بهراحتی نام مرا به انگلیسی بکاوید بلکه شناسه/پروفایل/صفحهای در آنجا هم داشته باشم.
پسنوشت:
این هم آدرس پست الکترونیک رسمی و قطعی و همهجایی من است که اگر کسی از تمامی شبکههای ریز و درشت اجتماعی دلزده و گریزان بود و خواست حالی بپرسد یا حالی بگیرد یا بههرحال کاری داشت، به مقصود نائل شود.
a.yahyaa@gmail.com
پسنوشت:
این هم آدرس پست الکترونیک رسمی و قطعی و همهجایی من است که اگر کسی از تمامی شبکههای ریز و درشت اجتماعی دلزده و گریزان بود و خواست حالی بپرسد یا حالی بگیرد یا بههرحال کاری داشت، به مقصود نائل شود.
a.yahyaa@gmail.com
اشتراک در:
پستها (Atom)