شنبه، 19 مهر، 1382
فهم انديشههای يک متفکر، درصورتی که از دشوارگوئی بهدور باشد، کار چندان سادهای نيست. حالا فرض کنيد که متفکری دشوارگو هم باشد، آنوقت فهم آراء او بمراتب مشکلتر خواهد شد.
"سيد جواد طباطبائی" از جمله متفکرانی است که نظراتش در جامعه ما بازتاب فراوانی دارد. تسلط تحسينبرانگيز او بر سنت انديشه غربی و اسلامی، سبب شده است او در زمره روشنفکرانی قرار گيرد که درکی عميق از شرائط فعلی جامعه جهانی و مشکلات جامعه خود دارد. اما دشوارگوئیهای او گاه چنان است که نظم منطقی را ميان پارههای مختلف سخنانش بهم ريخته و خواننده را در برابر ابهامهای جدی قرار میدهد. مثلا او در مصاحبهای با
همشهری چنين گفته: «...اسلام مبتني بر حقوق موضوعه است و از اين رو فقه اساس ديانت تلقي میشود؛ .... بحث بر سر اين است كه دينی كه از آغاز متكفل تنظيم مناسبات دنيای مؤمنان بوده، در جريان تاريخ نتوانسته است خود را با دگرگونیهای حيات اجتماعی سازگار كند...» و در پايان گفت و گو تاکيد میکند که: «...جعلهای جديدی مانند «فلسفه فقه» يا، در حوزه سياست، «فقه سياسی» اصطلاحاتي خالی از معنا هستند. در بحثي كه سالهای پيش در ايران درباره فقه پويا و سنتی درگرفته بود، پاسخ درست همان بود كه در آن زمان داده شد: فقه يعنی فقه جواهری.»
۱. اگر اساس "ديانت"، فقه است و "فقه" هم بهمعنی همان فقه جواهری است، ديگر انتظار "تحولی متناسب با حيات اجتماعی" از چنين دينی بیهوه است. حتی اگر سخن طباطبائی را در مصاحبه با
تلاش بپذيريم که: «... از ديدگاه تاريخ انديشه ، ديانت پيوسته بهمعنای دريافتی از ديانت است». زيرا از فقه جواهری، اساسا نمیتوان دريافتی داشت که با الزامات زمانه سازگار باشد. اين فقه با پيشفرضهائی تکون يافته که هرگز با قبول آن پيشفرضها و قبول فقه ناشی از آنها، نمیتوان به نيازهای اين عصر، پاسخی مقبول داد. "فقه جواهری" جامعهای میسازد قشرگرا، که با بسياری از زيبائیها سرجنگ داشته و "انساندوستی"، فرديت و کرامت انسانی در آن سرکوب میشود. جامعهای "تبعيضمدار"، که "جاهلمنشی" در آن نوعی فضيلت بشمار میآيد. اگر بهتعبير طباطبائی، اساس "تدين" در اسلام چنين فقهی باشد، تلاش امثال ايشان در جهت خارج ساختن "سنت اسلامی" از تصلب و بازگشودن راهی جهت برونرفت از شرائط "امتناع تفکر" در ايران، بیحاصل و عقيم خواهد بود.
۲. سخن عجيب ايشان در بیمعنی خواندن اصطلاح "فلسفه فقه"، اگر نگوئيم که سهوا و از روی خطا بوده است، يقينا ناشی از بیاطلاعی ايشان از برخی فلسفههای علوم است. بهتعبير مصطفی ملکيان، "فلسفه فقه" دانشی است که پيشفرضهای علم فقه را بررسی میکند. بطور کلی فلسفه هر علم، علم دومی است که به پيشفرضهای علم اول میپردازد. فقه نيز يک علم است و طبعا پيشفرضهائی دارد. حال اگر علمی به پيشفرضهای علم فقه پرداخته و در آن مداقه کند، آن علم میشود "فلسفه فقه" و اين مطلبی است که از ديد دکتر طباطبائی پنهان مانده است.
ايشان در بخشی ديگر، در بيان ويژگی مهم دوره مشروطه، چنين میگويد: «...در اين دوره نخستين نظام قانوني دوران جديد ايران ايجاد شد. با تدوين اين قانونها كه با روح شرع و الزامات زمان سازگار بود، فقه به حقوق جديد تبديل و حقوق جديد ايران تدوين شد. اين تدوين قانونهای جديد و ايجاد نظام حقوقی، يگانه امكانی بود كه میتوانست راه تحول اسلام و سازگاری آن با تحولات زمان را هموار كند... با تدوين قانونهای جديد، فقه به قانون تبديل شده بود و در واقع فقه در دوران جديد جزو همان حقوقی است كه بر پايه قانونهای جديد تدوين میشود.»
۱. ايشان مشخص نکردند که چه چيزی را "روح شرع" میدانند که با الزامات زمان هم سازگار است. بنا به نظر بسياری روح شرع، "تعبد محض" و وابستگی تام به قادری متعال بوده و با نگرشی که مبنای حقوق مدرن را تشکيل میدهد و تصويری "حقمدار" و قائم به خويش از انسان ارائه میکند، هرگز سازگاری ندارد.
۲. از سخن ايشان چنين استنباط میشود که فقه (همان فقهی که اساس ديانت بود) در دوران معاصر، گويا در زمره همان "حقوق مدرن" قرار میگيرد و گويا اين فقه جواهری، در حقوق جديد منحل شده و بهنوعی استحاله میشود. اصلا مشخص نيست که آيا ايشان إحياء "فقه" را از منظری مدرن میخواهد طرح کند [که بهنظر من، بدليل همان پيشفرضهای غيرقابلقبول اين فقه، امری محال است] يا در احتمالی بعيدتر، میخواهد بگويد همان "فقه جواهری" و همان محتوای سنتی را در قالب و اسلوبی امروزی و جديد، در متن جامعه بايد جاری ساخت. که نتيجه آن، همان جامعه منحط و شريعتزدهای است که پيش از اين طرح کردم. بايد اعتراف کنم که اين فراز از گفتگوی ايشان، آنقدر مبهم و ناواضح است که من را از اظهار نظر بيشتر، باز میدارد.