پنجشنبه، 22 آبان، 1382
به دلايل زير، تا اطلاع ثانوی ( احتمالا تا پايان عمر نکبتبارم ) ديگر نمینويسم:
۱. در طی اين مدت که حدودا هفت ماه از تولد "سوفيست" میگذرد، [از ۶ فروردين ۱۳۸۲] هر چه سعی کردم نتوانستم توجيهی قانعکننده برای خلق و ادامه حيات آن، پيدا کنم. من واقعا نمیدانم که چرا بايد وبلاگ داشته باشم و عقايد خودم را از اين طريق با شما در ميان بگذارم.
۲. واقعيت آن است که ما فرصت زيادی برای کسب معرفت و فضيلت در اين دنيای نحس نداريم و اين وبلاگ علاوه بر آنکه وقت زيادی از من میگرفت، به دغدغهای آزارنده برايم بدل شده بود ( کما که بسياری ديگر از مسائل ساده زندگی برای من به چنين دغدغهای بدل میشود). من با "وبلاگ نويسی" مشکلی ندارم، اما از اتلاف وقت احساس خوبی ندارم و اين کار برای من بيشتر تلف کردن عمر بود تا کاری مفيد و آموزنده. خصوصا که من با کسی حشر و نشر دارم که روزی ۱۸ ساعت مطالعه میکند. "مصطفی ملکيان" در کمال ناباوری روزی به يکی از شاگردانش گفته بود: «در زندگیام اشتباهات زيادی مرتکب شدهام. اما خوشحالم که حتی يک لحظه از عمرم را تلف نکردم» و در آن لحظه اگر شما هم جای من بوديد با شنيدن اين جمله، دوست داشتيد که از خجالت آب شويد!!!
۳. برخلاف بعضیها که ماهها وبلاگشان را "آپ ديت" نمیکنند، من نمیتوانستم اينچنين بیخيال باشم و هرگز نتوانستم خودم را راضی کنم که حداقل هفتهای يک يادداشت نداشته باشم. دغدغه سر و سامان دادن به "سوفيست" برای من به يک معضل بزرگ بدل شده بود و در کنار بیانگيزگی من برای ادامه حيات اين وبلاگ، واقعا آزاردهنده بود. به زبان خيلی خودمانی برايتان بگويم: احساس کردم که اصلا اين کاره نيستم.
۴. کنجکاوی بود. تماما کنجکاوی محض بود. من اساسا دوست دارم که در هر مقوله جديد و جذابی سرک بکشم و آنرا تجربه کنم. "وبلاگ نويسی" هم برای من از جمله همين مقولات بود و حالا که آنرا تجربه کردهام و فهميدم که يک وبلاگ داشتن چه حسی دارد، ديگر هيچ جذابيت و انگيزهای برای ادامه کار ندارم. البته به عامل کنجکاوی، بايد اصرارهای برادر بزرگترم را هم اضافه کنم که خيلی تاکيد داشت بر اينکه من يک وبلاگ داشته باشم و باورهای خودم را با ديگران از اين طريق در ميان بگذارم. همين جا لازم میدانم از او بخاطر تشويقها و دلگرمیدادنهايش تشکر کنم.
از ميان علل و اسبابی که مانع من شد تا بدون نوشتن اين يادداشت، "وبلاگنويسي" را ترک کنم، يکی هم اين بود که کسانی که به "سوفيست" لينک دادهاند، تکليفشان با من روشن بشود. واقعيت آن است که اگر کسی يادداشت خداحافظی خود را بنويسد، عملا مرگ وبلاگش را اعلام کرده است و از آن به بعد، وبلاگ او چيزی میشود شبيه به "گورستان کلمات". من که اگر جای شما بودم هرگز به "قبرستان"ای که يک "سوفيست پريشانگو" برپا کرده، لينک نمیدادم.
در طول اين مدت با دوستان زيادی آشنا شدم که حقيقتا از مطالبشان استفاده کردم و برای همگی آنها آرزوی بهروزی و موفقيت میکنم.
شايد وقتی ديگر...