گویا این ماجرایِ منتشر ساختن نامه و مکالمه و ... بدونِ اجازهی طرفِ مقابل، اپیدمی بوده و در آخرین مورد این متدین آتشین مزاج نیز لابد با تبعیت از اخلاق نبوی به چنین کاری دست زده است.
چون این نحوهی مضحکِ انتشار از عارضهی به ابهام باقی گزاردنِ داستان رنج میبرد و ماجرا را نیز از میانه آغاز کرده است، با توضیح کوتاهی متن دو نامه و پاسخ خود به کامنتِ این دوستِ ذوقزده را در ادامه میآورم.
دیباچهی این رفیق متدین بر انتشار نامهی مخلوق بدین قرار است:
این، متن نوشتهی یک بلاگر «نقاد» و گویا «آتهایست» است که در باب پست پیشین (همان شادی که ...) به من میل زده است. چون اجازهی انتشار نگرفتهام بدون ثبت نام نویسندهی آن و با حذف بخشهای خصوصی و برای استفادهی نسبی دوستان از نظرگاه ایشان در این جا میآورم.
- همانطور که گفتم ایشان ماجرایِ نامهنگاری را از ابتدایِ آن روایت نکرده است چون من جز برایِ بلاگرهایی که بشناسم یا رغبتی به خواندنِشان داشته باشم، نه کامنت میگذارم و نه بهطریق اولی نامه مینویسم. داستان از تقاضایِ حضرتِ مازاریان شروع شد. متن نامهی ایشان که با حروفِ انگلیسی و به زبانِ فارسی! نگاشته شده بدین قرار است:
salam
jenabe makhlooqe gerami
doost daram nazaretan ra dar babe poste akhire webam edanem.
ba sepas
alireza
- ایشان در منتشر ساختن بدونِ اجازهی نامهی من آنهم بدونِ ذکر نامام! (کامنتهای این یادداشت و این یکی) علاوه بر نقطهچین نمودنِ نام مخلوق، یک نقطهچین بیمورد گذاشتهاند که مربوط به فامیل خودشان است. "سلام آقایِ مازاریان" تبدیل شده به "سلام آقایِ علیرضا..." که من دلیل این کار را نمیفهمم. ایشان که در سربرگ و آدرس پستِ الکترونیک، فامیل خود را نگاشتهاند، پس چرا "مازاریان" به "علیرضا سه نقطه" بدل گردیده است؟
- طبعاً وقتی متنی را مخلوق نگاشته، انتشارش بدونِ کسبِ اجازه از من همراه با حذفِ نام مخلوق، بدترین نوع انتشار و صرفاً سرپوشی بر غیراخلاقی بودنِ چنین کاری است. برخلافِ پندار جنابِ مازاریان هیچ بخش خصوصی در این نامه وجود ندارد و این قبیل رفتارهایِ بچگانه که از کسی تقاضایِ نظر کنید و پس از آن بدونِ اجازه و بدونِ ذکر نام او، نظرش را چاپ کنید و جوابِ خویش را نیز بهجایِ آنکه علیالقاعده بهطریق همان نامه برایِ او بفرستید در کامنتهایتان منتشر کنید، جز از نوعی اخلاق میانمایهی متدینانه سر نمیزند. لابد جنابِ مازاریان توقع داشتند که من پاسخام به کامنتِشان را دوباره "ایمیل" کنم تا ایشان دوباره با چند نقطهچین مضحک منتشر کنند.
- متن نامهی من در پاسخ به تقاضایِ ایشان و سپس کامنتِ ایشان بدین قرار است:
نامهی مخلوق:
سلام آقایِ مازاریان!
اگر منظور یادداشتِ "همان شادی ..." است باید بگویم از جملهی پایانی "دلیر مباش!" لذت بردم چون صراحت داشت. و اما دربارهی ماجرایِ این شادیهای تولدِ فلانبنفلان سابقاً چیزی نوشته بودم که در آرشیو دوهزار و سه موجود است. بهنظرم این نوع شادی اولاً طبیعی نیست و آنچه شما انجام دادهاید جعل اصطلاح است. هیچ عیبی ندارد البته، اما به این شرط که قسمی از اولی قلمدادش نکنید که پیچیده و لایه به لایه و پرهیمنه است که شما چنین قمداد کردهاید. (این اوصاف بیشتر رنگ و بویِ باورهای دینی علیرضا مازاریان را دارد تا طبیعتِ بشری). از نظر من این نوع شادی تنها برای کسی آفتِ زندگی اصیل نمیگردد که فرد، فلانبنفلانِ خودش باشد. در اینجا یعنی شخص ، محمدبنعبداللهِ خود باشد. بهقولِ معروف بهجایِ اینکه بگوید "حدثنی زرارة عن الصادق" بگوید "حدثنی قلبی عن ربی". گمان نکنم کسی بتواند مولانا را متصف به "ازخودبیگانگی" کند اما در عوض کثیری از متدینان به این عارضه مبتلا هستند. از نظر من مولانا و بالاخص محیالدین برایِ خودشان شاد بودند نه برایِ محمد. آنها خود پیامبر خویش بودند. امثالِ این عارفان دلیر بودند چون خودفرمانروا گشته بودند. دلیری در معنایِ کانتی البته در ساحتِ تفکر انتزاعی/ذهنی مطرح است و الا اگر به ساحتِ تجربهی شهودی هم کشیده شود، میتوان معنویانِ جهان را هم با چنین توسّعی در معنایِ کانتی، دلیر نامید. پس خودِ این روز مطلقاً نه برکتِ فینفسه دارد و نه شادی در آن برایِ کسی خیر فینفسه بهبار می آورد. مهم آن است که چه کسی دارد چنین میکند.
با احترام
مخلوق
کامنتِ مازاریان:
دوست گرامی جناب ...
گویا سخن و ارزیابی شما از میانه آغاز شده است. آغاز سخن ، همان «راه» ما به «علت و بهانهی شادی» است (کشف). یا مثلا گشودگی و آشکارشدگی علت و بهانهی شادی بر ما ( تجلی و تمثل) یا حتی علتجویی پوزیتیویستی و مدرن (روانکاوی). بههرحال کشف و تجلی و روانکاوی ، آغاز سخن است. در واقع ما برای شناخت یا درک علت شادی، دستکم به یکی از این واسطههای سهگانهی مذکور یا نظیر آنها نیازمندیم. همانگونه که خود شادی نیز از این فیلترها گذشته و به ما میرسد. بر این قرار دیگر ما در وضعیتی خوشبینانه با واسطههایی گمانآور و ظنی و غیرمتیقن سروکار داریم. پس بهآسودگی نمیتوانیم «سنجش موردی» داشته باشیم. تنها شاید در مورد خودمان سنجش کاملن روایی داشته باشیم. یا کسانی چون خودمان. بهشرط این که این همانندی آنها با ما احراز قطعی شده باشد. من راهم به شادی جلالالدین بلخی دور و دراز است؛ اگر نگویم ناپیمودنی است؛ همانگونه که به شادی شما. یا شما به من. اینگونه به «بُهت امم» میرسیم. با این نگاه «ریزشناس»، سخرهی کلی و فراگیر یا تجویز کلی و فراگیر شادی امتها و قبایل و اشخاص، کاری دشوار است. اگر محال نباشد. این نظرگاه شبیه این دید است که میگوید: «جشن هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه!!» همانگونه که: «جنگ هفتاد و دو ملت...». اما با این دو تفاوتهایی نیز دارد. و دیگر این که شادیهای فوقالعاده طبیعی همچون شادی در بهار یا مثلن شادیهای اروتیک ، طبیعتی یکدست و زودیاب و همهگیر دارند بهخلاف شادیهای شهودی ــ عرفانی و مذهبی و... که پرهیمنهاند. تفاوت دستهی اول و دوم باید لحاظ شود تا گمان جعل اصطلاح پیش نیاید. هر چه آدم پیچیدهتر ، عالم او و نیز کیش او پیچیده و دیریابتر. و هلم جرا. در باب دلیری هم میگویم: گاهی ترس شدید، دلیری مضاعف است. ترس دلیرانه ، شاید ابتدائا پارادوکسیکال و مهملنما بنماید اما بازبینی آن همچوم آزادی مستبدانه، نیاز به سیر دارد. سیر. این سخن بگذار تا...
با مهر
علیرضا مازاریان
و اما پاسخ من به این کامنت:
1. بحث آن بود که ایشان مدعی شدند "برای این که بدانی چه گونه و چه قدر آدمی ببین چرا و چه قدر شادی!" و در ادامه نیز باز مدعی شدند که شادیِ تولدِ محمدبنعبدالله نیز همچون شادیِ تولدِ طبیعت، طبیعی است اما طبیعتی پیچیده، لایه به لایه و پرهمینه! دارد. بنده هم گفتم که اولاً شادی برایِ تولدِ محمدبنعبدالله طبیعی نیست و ثانیاً آن اوصافِ گرانمایهای که در این مورد سخاوتمندانه خرج شده است، صرفاً به باورهایِ دینی مازاریان ربط دارد و نه طبیعتِ زبانبستهی بشری. این متدین عزیز اگر برایِ کشفِ علتِ شادی، اینچنین به رهیافتهایِ پوزیتویستی و مدرن پایبند هستند بهتر است بگویند با کدام شیوه (در حدِ همان عدم تیقن علمی) مدعی طبیعیبودنِ زادروز تولدِ پیامبر اسلام و از آن مهمتر مدعی پرهیمنه بودنِ آن شدهاند؟
2. صریحتر از این نمیتوانم بگویم که پناه بردن به سنجش موردی و قطعیتِ احراز همانندیِ دیگران با خویش برایِ جواز حکم دادن، جز دستاویزی نیست برایِ توجیهِ "ازخودبیگانگی" که چون بختک بر سر و رویِ عامهی متدینان افتاده و جز یک زندگی عاریتی به آنان هدیه نکرده است.
مسئلهی اصلی اما این است که نحوهی مواجههی متدینان با علم تجربی همیشه دوگانه بوده است. آنجا که علم را یاریگر بپندارند، پوزیتیویست میشوند و مدافع قطعیت و آنجا که ویرانگر ببینندش، علمستیز گردیده و مدعی عدم قطعیت و بیاعتباریاش میگردند.
برخلافِ آنچه ایشان به طعنه در این یادداشت نگاشته من معتقدم که باید طاقتِ بشریِ این عامه را لحاظ کرد اما این نه سببی میشود برایِ اعتبار بخشیدن به نکبتی که متدینانِ به اسلام تاریخی/اسلام راستین در آن دست و پا میزنند و نه میتواند توجیهِ معقولی باشد برایِ جلوگیری از نقدِ چنین دین و دینورزی بهبهانهی آنکه نقد را همتراز سخره بگیریم. اگر ایشان بهقولِ خودشان از تمسخر دین عوام یک جوری میشوند لابد ظرفیتِشان در حدِ همان "دین عجائز" است که محمد به آن توصیه مینمود. اما منتقدانِ دین، طاقتِ بشریِ خود را بهتر از علیرضا مازاریان میدانند و در این زمینه به تحذیر و اندرزهایِ ایشان ابداً نیازی نیست.
3. یکی از سادهاندیشیهایِ متدینانه آن است که وقتی مدعی طبیعتِ پرهیمنهی تولد یا بعثتِ بنیانگذار دین خود میگردند، غافلاند از اینکه یک مسیحی هم همین ادعا را در موردِ تولدِ مسیح دارد یا یک یهودی در موردِ موسی یا یک زرتشتی در موردِ پیامبر خود. این طبیعتهای پرهیمنه چنان سوبژکتیو و شخصیاند که ادعایِ آن صرفاً و حداکثر برایِ مدعی مقبول است و نه برایِ هیچکس دیگر.
سوالِ اصلی این است که از دیدِ یک اسلامگرا همچون مازاریان، کدامیک از این طبیعتهای پرهیمنه بر دیگری برتری دارد و چرا؟ اینجا بهواقع هیچ ترجیحی وجود ندارد و از این نمد نمیتوان کلاهی برایِ یک دین و مذهبِ خاص و بنیانگذارش (اسلام و محمدبنعبدالله) دست و پا کرد.
4. از نظر من پیچیدگی یک انسان مطلقاً ربطی به پیچیدگی کیش و آیین او ندارد. این مطلب چنان واضح است که تصورش، تصدیقاش را در پی خواهد آورد. دنیایِ یک انسان بماهو انسان ربطی به دنیایِ دین موردِ التزام او ندارد. چه بسیار بهظاهر مسلمانانِ عمیقالنظری که در همهی سخنانِشان رنگ و بویِ فلان آیین شرقی را میتوان نظاره کرد. بارها گفتهام که دینورزی و دین، دو پدیدهی متفاوتاند که در عین ارتباط با هم، جدا از یکدیگر هستند. بنابراین ادعایِ مازاریان که پیچیدگی شخصیتِ فرد را به پیچیدگی کیش او ربط میدهد، نادرست است.
5. برخلافِ تصور ایشان از طبیعتِ یکدست، زودیاب و همهگیر شادیهای اروتیک باید بگویم که طبیعتِ این نوع شادی نه تنها یکدست نیست بلکه برخی از این شادیهای اروتیک همچون سکس تانترا، قالبِ آیینی دارد و بسیار متفاوت از سکس معمول است. شادیِ اروتیک هم میتواند جنبهی معنایی به خود بگیرد و حتی یک جهانبینی معنوی بر مبنایِ نگرشی زنانه به هستی را شکل دهد. دست بر قضا تمام سخن من خطاب به مازاریان در بابِ شادیهای بشری همین بود که هیچکدام طبیعتِ یکدست ندارند و مهم کیفیت و ماهیتِ این شادیها است نه صرفِ نام و مثلاً خاستگاهِ دینی آن.
پی نوشت:
حال که بحثِ این رفیق متدین پیش کشیده شد این را هم خوب است متذکر گردم که این نوشتهی حضرتِ ایشان که بهرسم گشادهدستی نام "بررسی آنالیتیک" بر خود نهاده هر چیزی هست جز همان بررسی آنالیتیک. اینکه کسی پاراگرافهای طرفِ مقابل را کپی/پیست کند و بهعنوانِ پیشفرض چاپ نماید، بهاندازهی کافی برایِ بهتصویر کشیدنِ تصور این دوستِ ما از روش بررسی تحلیلی رسوا و رسا است.