منطق دوگانهی متدینان زبانزدِ عالم و عامی است.
نمونهای از آنرا در این مورد بهوضوح میتوانید ببینید که آسمان و ریسمان بههم بافتن این مدعی دینشناسی تا انکار "زنستیز" بودنِ احکام اسلام نیز پیش رفته است.
سرچشمهی این دوگانگی جز در داعیهی "نگرش مدرن به دین" نیست.
ابتدا ادعا میشود که معرفتِ دینی متحول و متبدل میگردد و ما در زمانهی خویش دین را متناسب با عقلانیتِ معاصر میفهمیم و فهم دین امری عصری است اما در عین حال در ادامه از پذیرش این استلزام سرباز زده میشود که دست بر قضا همین فهم و نگرش عصری میگوید که احکام دین اسلام زنستیز است. شما میتوانید احکام زنستیز اسلام را با توسل به نگاهِ جامعهشناسانه (انسانی؟!) که در بطن، جز چنگ زدنِ مصلحتجویانه به منظری مارکسیستی و تقلیل فرهنگ و فکر به روابطِ تولیدی و ابزار تولید نیست، توجیه کنید اما نمیتوانید زنستیز بودنِ این احکام را از منظر انسانِ مدرن منکر شوید.
افسانهی جاهلیتِ عربِ پیش از ظهور محمد هم دیری ست نخنما گردیده است. عربِ بهاصطلاح جاهلی پیش از بعثتِ محمد، تمدنِ خود را داشت و حتی اله و اللهِ خود را. محمد از زنده به گور کردنِ دختران منع نمود اما خود تمام شور زنانه برایِ زیستن را در پس احکام اسلام و همهنگام مذمتِ روحیهی شبهِ دیونوسوسی عربِ بادیهنشین و تقبیح شعر (این بزرگترین سمبل شورهایِ عاشقانه و تجسم زنانهیِ عرب از جهان) زنده به گور کرد.
صرفِ مدرن بودنِ یک مفهوم نیز سبب نمیشود که انطباقاش بر گذشته ناموجه باشد. بههمان قسم که دموکراسی بهشیوهی آتنی در عهدِ سقراط وجود داشته، زنستیزی بهشیوهی الهی نیز در آموزههای اسلام حضور داشته است.
این کلافِ سردرگمی که اسلامگرایانِ مینیمال گرفتار آن هستند همین نگرش مدرن است که گاه به آن پناه میبرند تا دین را امروزی فهم کنند و مدرن بفهمانند و گاه از آن روی میگردانند تا دین را به زمانهی محمد پرتاب کنند و مدعی سپری شدنِ احکام آن گردند. یک بام و دو هوایی که اینان با آن دست و پنجه نرم میکنند هرگز با بد و بیراه نثار کردن به لائیکها درمان نمیگردد.
بهواقع نگرش مدرن به دین، تیغی دو دم است که سادهاندیشانه بهوسیلهی متدینان بهکار گرفته میشود.
این نوع تناقض و تشویش روششناختی در نگرش به دین بیش از هر چیز نشان از ضعفِ اسلامگرایانِ بهظاهر مدرن در تنقیح و تقریر مجموعهی معرفتی خویش دارد. وقتی هدف در هر حال و بههر قیمتی نجاتِ دین باشد، طبعاً تنها چیزی که مهم نیست همان سازگاریِ نظام فکری است. باید ایمانِ مردمان را عمارت کرد و لو با فریب، دروغ و تزویر.
عقبنشینی سنگر به سنگر این مدعیانِ دینداری از اسلام البته بسیار دلپذیر و تماشایی ست. تنها ممکن است در نهایتِ این فرآیندِ بار خالی نمودن از گردهی دین، چنان اسلام را سبک کنند که چون حبابی به هوا رود و ناپدید گردد و آنوقت لابد تمام لعن و نفرینهایی را که نثار دینستیزان میکردند، نسبت به خود سزاوارتر خواهند یافت.
نمیدانم اگر سایه، در نقدِ روشنفکرانِ لائیک و بهنحوی مغالطهگرایانه نیکفر و مصباح را در یک جبهه قرار نمیداد، سایهیِ سایه چگونه میتوانست با بیسلیقگی تام، در هر یادداشتِ روزانهاش این سخن را دائم تکرار کند چندان که تو گویی ذوقزدگیاش را از این کشفِ استاد پایانی نیست.
پینوشتِ اول:
بازتابِ این نقد را در این بد و بیراههایِ ملکوت ببینید!
بیتردید لینک دادنِ ملکوت بهمطلبی موهوم و دروغ در تمجید از خویش با عنوانِ لائیکها در فیلترخانه و در عین حال با ایماء و اشاره ناسزا گفتن به منتقد بدونِ آنکه حتی اجازهی اطلاع یافتن خوانندگانِ خود از آن نقد را بدهد، جز از روحیهای کودکانه و مبتلا به خودشیفتگی بر نمیآید.
برایِ رفع توهم ایشان در جدی گرفتن خویش بد نیست این بدیهه را یادآور شوم که داریوش محمدپور هیچچیز بیش از عبدالکریم سروش نمیگوید: یک سروش دسته دوم.
اما بیتردید باید انصاف داد که نسخهی اصلی در قیاس با این دنبالهرویِ هیجانی و عجول، شاهکار پرنسیپ و دقتِ نظر است!
پینوشتِ دوم:
این یادداشتِ محمدرضا ویژه نیز در بخش پایانی کمابیش به جانِ کلام نقدِ مخلوق (نگرش مدرن به دین بهمثابهی تیغی دو دم) اشاره دارد. ایشان نیز بیان داشته که زنستیز بودنِ احکام اسلام امری ست مدرن و مربوط به دورانِ معاصر و لذا استناد به عدم جواز حمل لفظِ متقدم بر زمانهی متاخر بیوجه است.
اما من بيش از روحيه ي کودکانه و خودشيفته گي, در او ضعف و هراس مي بينم.
پاسخحذفحضرت آقا!
پاسخحذفحداقل برای تنوير ذهن خوانندگان آستان معرفتپناهی شما دو سه نکته را توضيح میدهم:
۱. مطلب من بازتاب به اصطلاح «نقد» حضرتعالی نيست. نه هر چه نوشته میشود خطاب به شماست تنها. و نه شما تنها کسی هستيد در کرهی ارض که با من مخالفت فکری و عقيدتی دارد. اين توهم فقط در ذهن شما میتوانست خانه کند. من به مطلب شما لينکی داده بودم؟!
۲. آن استادی که چند بار است ذکر او میرود، دست بر قضا عبدالکريم سروش نيست و با سروش هم مخالفت فکری دارد! اين هم از خطای بعدی شما. بنا به دلايلی من از ذکر نام او معذور بودن چون جواز نقل از سوی او نداشتم. با اين همه شما باز هم در همان توهمهای ذهنی خودتان سير میکنيد. من شرمی از ابراز دوستی و ستودن آراء سروش ندارم. اما اين آسمان ريسمان به هم بافتنهای شما خود مصداق ضعف استدلال حضرت استادی است!
شايد اگر اين پيشفرضهای کودکانهتان را کنار مینهاديد و خودتان و مرا آن قدر بزرگ نمیپنداشتيد، بسيار از مشکلاتِ شما حل میشد. نه من آن قدرها کار کارستانی کردهام نه شما چنان دشمن فکری سترگی يافتهايد. برويد گريبان يکی ديگر را بگيريد آقاجان!
اين شما هستيد که هر مطلب مربوط و نامربوط مرا خطاب به خود میدانيد، نه من!
حضرت آقا!
پاسخحذفحداقل برای تنوير ذهن خوانندگان آستان معرفتپناهی شما دو سه نکته را توضيح میدهم:
۱. مطلب من بازتاب به اصطلاح «نقد» حضرتعالی نيست. نه هر چه نوشته میشود خطاب به شماست تنها. و نه شما تنها کسی هستيد در کرهی ارض که با من مخالفت فکری و عقيدتی دارد. اين توهم فقط در ذهن شما میتوانست خانه کند. من به مطلب شما لينکی داده بودم؟!
۲. آن استادی که چند بار است ذکر او میرود، دست بر قضا عبدالکريم سروش نيست و با سروش هم مخالفت فکری دارد! اين هم از خطای بعدی شما. بنا به دلايلی من از ذکر نام او معذور بودن چون جواز نقل از سوی او نداشتم. با اين همه شما باز هم در همان توهمهای ذهنی خودتان سير میکنيد. من شرمی از ابراز دوستی و ستودن آراء سروش ندارم. اما اين آسمان ريسمان به هم بافتنهای شما خود مصداق ضعف استدلال حضرت استادی است!
شايد اگر اين پيشفرضهای کودکانهتان را کنار مینهاديد و خودتان و مرا آن قدر بزرگ نمیپنداشتيد، بسيار از مشکلاتِ شما حل میشد. نه من آن قدرها کار کارستانی کردهام نه شما چنان دشمن فکری سترگی يافتهايد. برويد گريبان يکی ديگر را بگيريد آقاجان!
اين شما هستيد که هر مطلب مربوط و نامربوط مرا خطاب به خود میدانيد، نه من!
1. جناب محمد پور, نوشتيد "برويد گريبان يکی ديگر را بگيريد آقاجان!"
پاسخحذف. برداشت من اين است که همه آن چه نوشته ايد در اين درخواست خلاصه مي شود. چنان چه گفتم هراس و احساس ضعف شما قابل درک است اما متاسفم که بگويم درخواست شما را به هيچ عنوان نمي توانيم بپذيريم. آن چه ما انجام مي دهيم نام اش گريبان کسي را گرفتن نيست، نقد است. انديشه ها نقد مي شوند و قادر متعال دقيقا 3400 سال است مي کوشد ازاين امر جلوگيري کند و هنوز موفق نشده است.
2. گفته ايد آن چه در پي نوشت يادداشت "نوروز مبارک" نوشته ايد خطاب به وب لاگ مخلوق نبوده است. لابد پس از اين هم خواهيد گفت منظور از "خوانندگان آستان معرفت پناهی" اين حقير نبوده است. آقا! در جواب روراست تر از اين نمي توانم بگويم که داريد در روز روشن دروغ مي گوييد و بس. اين يادداشت مشخصا خطاب به اين يادداشت و مهم تر از آن اين يادداشت نوشته شد. اگر انکار مي کنيد پس لطفکي بفرماييد و بگوييد يادداشت تان خطاب به چه کسي بوده است تا ما را از اشتباه درآوريد. خاصه آن که ما "اشتباها" گمان مي کنيم يادداشت هاي شما "همای گو مفکن سايهی شرف هرگز!" و "در بابِ حکمت و دشنامگويان خردمندنما" در ژانويه ي 2007 نيز پاسخ هايي - باز هم از سر ترس و ضعف - به يادداشت هاي "برای آنان که منطق خوانده اند: در نقدِ اسلام ِ مدرن/مینیمال " از مخلوق و "سالوس بازي ديني" و "آزاداندیشی و تنگنظری دینی؛ قبض و بسط!" از اين چاکر بوده است.
3. يک بار در همين وب لاگ آباد خراب شده چند نفر داشتند با هم بحث مي کردند(برخي دوستان ممکن است ماجرا را به ياد بياورند). يکي به وضوح برتري قابل ملاحظه اي بر ديگران در بحث داشت و فاضل مابي هايي هم- البته نوش جان اش - مي فرمود. از طرف ضعيف تر يکي گفت فروتني هم چيز خوبي است! پس از اين ماجرا من در وب لاگ ام نوشتم به فرض هم که فروتني چيز خوبي باشد توصيه به فروتني اصلا خوب نيست. حالا اقاي داريوش ميم يک جورهايي حکايت ماست. ناچارم پندي به شما بدهم که براي حفظ پرستيژتان در بحث هاي فکري به شدت ضرورت دارد: اگر لازم دانستيد مقام خود را پايين بياوريد اين کار را بکنيد اما تلاش نکنيد هم زمان مقام حريف خود را هم - که به روشني فاصله ي قابل ملاحظه اي با شما دارد - پايين بکشيد.
دوستِ ملکوتی من!
پاسخحذفنه برایِ تنویر ذهن خوانندگانِ این وبلاگ، که صرفاً برایِ زدودنِ برخی توهمات از ذهن معرفت پناهِ شما نکاتی را ذکر می کنم:
اول:
یقیناً ربطِ پی نوشتِ پرطعنه یِ شما به نقدِ مخلوق بسی بیشتر از ربط دادنِ این نوشته یِ سعیدِ حنایی کاشانی به نقدِ شما است. مگر سعیدِ حنایی نامی از شما برده بود؟
همانطور که مدعی شده بودید چه بسا حنایی به عمد لفظِ "ارادت" را بکار برده است، من هم می گویم چه بسا حضرتعالی به عمد لفظِ "عصبی" را بکار برده اید. یعنی همان صفتی که اول بار من به شیوه یِ نقدنویسی شما اطلاق کردم و شما پس از آن هر فرصتی که یافتید، لجوجانه آنرا به من بازگرداندید. (جز این بار، لااقل دو بار در وبلاگ و یکبار هم در مصاحبه با رادیو زمانه)
ولی بی شک حنایی کاشانی آنقدر بلوغ و پرنسیپ داشت که در برابر ادعایِ شما سکوت پیشه کند و همچون کودکان در روز روشن دروغ نبافد.
معمولاً این طعنه هایِ بی نام و نشان که مخاطبِ خاص دارد، یا از سر تکبر است یا ترس. برخلافِ توهم شما، هیچ کس گمان نکرده که تنها مخالفِ حضرتعالی در این کره یِ ناسوتی است. این هم بازیِ کودکانه ای ست که بلافاصله پس از نقدِ مخلوق، بجایِ پاسخ، بد و بیراه نثار کنید و وقتی مخلوق برخلافِ غالبِ مخاطبانِ خاص اینگونه یادداشتها، بجایِ سکوت، واکنش نشان داد بیایید در کامنت هایِ طرف و دستِ پیش بگیرید که منظور من ملکوت، تویِ مخلوق نبودی.
شما همانی هستید که در وبلاگِ خود صریحاً آرزویِ ماندنِ بخش نیلگونِ زمانه را در سایتِ نیلگون کردید و در مصاحبه با زمانه رو در رویِ عبدیِ کلانتری مدعی سوءِ فهم او شدید و اینکه هرگز چنین چیزی نگفته اید. وقتی تصریحاتِ خود را به این راحتی منکر می شوید، تعجبی نیست که به انکار اشاراتِ خود نیز بپردازید.
دوستِ گرامی!
مسلم است که به یادداشتِ من لینک نداده بودید، اگر لینک داده بودید که دیگر محتاج این توجیه هایِ مضحک نمی شدید.
حضرتعالی دفعه یِ اولتان نیست، و لازم بود که یکبار برایِ همیشه تجربه کنید که طعنه هایِ اینچنینی همیشه به سکوت نمی گذرد. ضروری بود که لااقل برایِ یکبار هم که شده ابتذالِ چنین رفتارهایِ نابالغانه ای گوشزد گردد. گرچه با این کار، من شاهدِ رفتار نابالغانه تری از جانبِ شما هستم.
این را که می گویم نه از سر طعنه است که صادقانه نظرم را برایتان بیان می کنم:
سابقه یِ شما جز این نمی گوید که واکنشهایِ تان نسبت به منتقدان بسیار کودکانه بوده و نشان از روحیه یِ شکننده یِ شما دارد. در این مورد نه آنقدر بلوغ داشتید که صراحتاً طعنه بزنید و نه آنقدر شهامت که وقتی مخاطبِ خاص طعنه را دریافت کرد و چنین شیوه ای را تقبیح نمود، ماجرا را انکار نکرده و آدرس عوضی ندهید.
دوم:
آمدید خطایِ من را برملا کنید، در عوض خطایِ خودتان را آفتابی نمودید.
من در این نقد (شما با ادبیاتِ خود بخوانید: "باصطلاح نقد") هرگز نامی از "استادِ شما" بردم؟
آنچه من گفتم مربوط به شوق و شعفِ هیجانی شما از سخن سروش مبنی بر همسنگریِ لائیک ها و ارتدوکس ها است که اول بار در واکنش متبخترانه یِ او نسبت به مقاله یِ "ذاتِ یک پندار"/نیکفر بیان شد و سپس در ماجرایِ کاریکاتورهایِ محمد با صراحتِ بیشتری از جانبِ او عنوان گردید و شما بارها و بارها آنرا تکرار کرده اید و به واقع صرفاً هم تکرار کرده اید نه چیزی بیشتر.
تنها چیزی که به ذهن من نمی رسد همین است که استادِ محل کار شما، عبدالکریم سروش باشد.
من در این نقد صرفاً به تاثیرپذیریِ شما از سروش و تکرار طوطی وار آراءِ او از جانبِ حضرتعالی اشاره کرده ام و درباره یِ استادِ محل کار شما (که به قولِ خودتان دو ساعت گفت و گویِ هیجان انگیز با او داشتید!) هیچ سخنی نگفتم.
با این توضیح واضحاتی که بیان کردم مشخص شد که نه مخلوق بلکه این شما هستید که متاسفانه در توهم هایِ ذهنی خودتان سیر می کنید و در کمالِ اعتمادِ بنفس، آسمان و ریسمان به هم بافتن ملکوت را دلیل بر ضعفِ استدلالِ مخلوق می گیرید!
گویا شما کمی عصبانی هستید دوستِ عزیز! و گرنه این چنین بی ربط نوشتن و آهنگر بلخ را به مسگر شوش ربط دادن علی القاعده در حالِ نورمال و عادی نباید رخ بدهد.
شاید اگر همان پیش فرضهایِ کودکانه ای را که به مخلوق نسبت داده اید کنار می نهادید، نه دچار این توهم می شدید که کسی با نقدِ اندیشه یِ شما، حضرتعالی را بزرگ فرض کرده و نه درخواستِ نامربوطِ رها کردنِ گریبانِ تان را از مخلوق می نمودید.
قاعده یِ رفتاریِ شما که همانا مربوط نوشتن و نامربوط بودنِ آن را مدعی شدن (در طعنه ها) و نامربوط نوشتن و مربوط بودنِ آن را مدعی شدن (در نقدگونه ها) است اما توقع نداشته باشید که دیگران سنجه یِ مربوط و نامربوطِ شما را نیز در اختیار خودتان قرار دهند و با خردِ خویش به سرند کردنِ آن دست نیازند.
سلام موافقم داریوش محمد پور یک سروش دسته دوم میباشد.. چه عجب یکی از حرفاتونو فهمیدم! و خوشحالم از اینکه قبلا به این نتیجه رسیده بودم...من یکی از خواننده های همیشگیه داریوش و ملکوت هستم.به نظر من خیلی سروش زده شده! نیشخند!و چشمک
پاسخحذف